یافتن پست: #قصه

رضا
رضا
20 مهر روز بزرگداشت حضرت
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها/که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها

به بوی نافه‌ای کاخر صبا زان طره بگشاید/ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها

مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم/جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید/که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل/کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها

همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر/نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل‌ها

حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو حافظ/متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها



غزل شماره ۱
Majid
Majid
تلخی قصه اونجاست که وقتی دلم سوخت ، دلش خنک شد !
دیدگاه · 1392/07/19 - 00:42 ·
6
ıllı YAŁĐA ıllı
ي.jpeg ıllı YAŁĐA ıllı
بهانه

ای تو بهانه واسه موندن
ای نهایت رسیدن
ای تو خود لحظه بودن
تا طلوع صبح خورشید و دمیدن
ای همه خوبی همه پاکی
تو کلام آخر من
ای تو پر از وسوسه عشق
تو شدی تمامی زندگی من

اسم تو هر چی که میگم
همه تکرار تو حرفهای دل من
چشم تو هر جا که میرم
جاری تو چشمهای منتظر من

ای تو بهانه واسه موندن
ای نهایت رسیدن
ای تو خود لحظه بودن
تو طلوع صبح خورشید رو دمید


تو رو اون لحظه که دیدم
به بهانه هام رسیدم
از تو تصویری کشیدم
که اون و هیچ جا ندیدم
تو رو از نگات شناختم
قصه از عشق تو ساختم
تو رو از خودت گرفتم
با تو یک خاطره ساختم

ای تو بهانه واسه موندن
ای نهایت رسیدن
ای تو خود لحظه بودن
تو طلوع صبح خورشید رو دمیدن

ای همه خوبی همه پاکی
تو کلام آخر من
ای تو پر از وسوسه عشق
تو شدی تمامی زندگی من

{-35-}
Morteza
Morteza
کلاغ جان!

قصه من به سر رسید...

سوار شو!

تو را هم تا خانه ات می رسانم...
دیدگاه · 1392/07/17 - 14:58 ·
9
MahnaZ
FATEMEH_ALI01.jpg MahnaZ
می رسد قصه به آنجا که است
می فروشد را که رفیق است
چه نیازی دگر این مرد به دارد
و ان یکاد از بر تن دارد
" سالروز پیوند آسمانی "
مائده
مائده
برای مجنون بیخیال قصه ات یک لیلی مغرور باش....
Majid
Hamkhoone-Big-16.jpg Majid
ساکنان دریا بعد از مدتی صدای دریا نمیشنوند
.
.
.
.
چه تلخ است قصه عادت
Mostafa
Mostafa
یه روز عدد 5 همه اعداد رو دعوت میکنه واسه پارتی به جز عدد 8
0 1 2 3 4 5 6 7 ... 9
آخه اصلاً خوشش نمیومده ازش
وسط پارتی میبینه عدد 8 داره قر میده و میرقصه
جلو میره و یکی میخوابونه بیخ گوشش
میگه حیوون اینجا چی میکنی ... من که تو رو دعوت نکردم
عدد 8 میزنه زیر گریه و میگه
من عدد 0 هستم ...
دستمال بستم کمرم واستون "حبیبی النور العینی" برقصم !!! :|
...
...
دیرگاهیست که تنها شده ام
قصه غربت صحراشده ام
وسعت دردفقط سهم من است
بازهم قسمت غمهاشده ام
دگرآیینه زمن بیخبراست
که اسیرشب یلداشده ام
من که بیتاب شقایق بودم
همدم سردی یخهاشده ام
کاش!چشمان مراخاک کنید
تانبینم که چه تنهاشده ام
... ادامه
دیدگاه · 1392/07/8 - 18:06 ·
5
Noosha
1327415408989755_large.jpg Noosha
من...

به دنبال دستانی هستم که هیچگاه دست سردم را رها نکنند...



به دنبال قلبی هستم که جایی برای عشق آتشینم داشته باشد....



به دنبال دلی هستم که دروغ او رانشناسد....



چشمانی که چشمانم رابه خاطربسپارد.....



ولبانی که نامم رازمزمه کند....



به دنبال عشقی هستم که درآن جدایی معنایی ندارد.....



وگاه اگرازدلم رنجیدپاروی عشقش نگذارد......



من....



به دنبال شاه پری قصه هانیستم.....



تنهابه دنبال دلی هستم که مفهوم عشق را درک کرده باشد....
... ادامه
دیدگاه · 1392/07/8 - 12:42 ·
6
Mostafa
Mostafa
پژمان جمشيدي به تازگي در سريالي که از شبکه سه سيما پخش خواهد شد بازي کرده است . متن زير يادداشتي است که پژمان جمشيدي در اختيار ورزش سه قرار داده و حرف هايش را با مردم گفته است .

من، پژمان جمشيدي مثل خيلي هاي ديگر همه اينها را به چشم ديده ام. رسيدن به آخر خط. پايان يک عشق خالص. بعد از بيست سال. از روزهايي که براي خودت مثل مجتبي محرمي، اسطوره داشتي و مي ساختي تا همين چند سال آخري فوتبال. “پژمان” يکي از همين هاست. بخواهي يا نخواهي دوره ات تمام مي شود. همه آن احساسات دوست داشتني. نهايتا بايد خاطراتت را قاب کني بزني به ديوار. از اين بيشتر چيزي نصيبت نخواهد شد. روزهاي فراموشي خيلي زود از راه مي رسند.

اين کابوس همه ماست. فوتباليست هاي ديروز، امروز و البته فردا. ايده را همان سه سال پيش به پيمان قاسم خاني دوست داشتني گفتم. آبان ماه پارسال بود که پيمان خبر داد شبکه سه قصه را پسنديده. از ته دل خوشحال شدم. مخصوصا وقتي شنيدم محسن چگيني عزيز قرار است فيلم را بسازد. سروش صحت هم شد کارگردان. با بچه هاي گروه غريبه نيستم. سالهاست هفته اي يک شب دور هم جمع مي شويم و فوتبال بازي مي کنيم. آنها هم پژمان را خوب مي شناسند. يعني نه فقط من، که کاراکتر همين “پژماني” که از همين فردا شب روي آنتن شبکه سه مي رود. خسته، عصبي و کلافه در آخر خط شهرت. پيمان گفته بود که نقش اول “پژمان” را بايد يک فوتباليست بازي کند. يک روز هم به من گفت “بهتر است خودت بازي کني، به من اعتماد کن”. من هم اعتماد کرده ام. به برادران قاسم خاني که خيلي خيلي قبولشان دارم. ممنون همه شان هستم. از همه بازيگراني که اجازه دادند من در کنارشان باشم. ادعايي نيست که کار من هم بازيگري نيست. من همان پژمان جمشيدي سابقم. عشق فوتبال با همان احساسات داغ قديمي. فوتبال همه زندگي من است. شايد حتي چيزي بيش از زندگي. کاش “پژمان” کمي ما را ياد فوتباليست هاي به آخر خط رسيده بياندازد که کمي بيشتر حواسمان به آنها باشد.اين همه چيزي است که من و احتمالا همه گروه، آن را مي خواهد.

با احترام به همه قديمي هاي فوتبال و طرفدارانش اعم از آبي و قرمز و اهالي محترم هنر که بودن در کنار آنها هميشه باعث افتخار من است، اين کار را تقديم مي کنم به همه اسطوره هاي دوران کودکي ام که در قلب من هرگز فراموش نخواهد شد. دوستتان دارم.

پژمان جمشيدي – مهر
... ادامه
...
...
ای که بی توخودمو
تک وتنهامیبینم...
هرجاکه پا میزارم
تورواونجامیبینم...
یادمه چشمای تو
پردردوغصه بود
قصه غربت تو
قدصدتاقصه بود...
یادتو هرجاکه هستم بامنه
داره عمرمنوآتیش میزنه
توبرام خورشیدبودی
توی این دنیای سرد
گونه های خیسمو
دستای توپاک میکرد
حالا اون دستاکجان؟
اون دوتادستای تو
چرابیصداشدن
لب خنده های تو
من که باورندارم
اون همه خاطره مرد
عاشق آسمونا
پشت یک پنجره مرد...
آسمون سنگی شده
خداانگارخوابیده
انگارازاون بالاها
گریه هاموندیده
یادتو.....
داره.....
”-داریوش””
{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}
...
...
گمانم من شمارادوست...
حسی غریب وآشنارادوست...
نه!نه!
چه میگویم
فقط اینکه...
آیاشمایک لحظه مارادوست؟
منظورمن اینکه شمابامن...
من باشمااین قصه هارادوست...
ای وای!
حرفم این نبوداما
سردم شده
آب وهوارادوست...
ازدورمی آیدصدای پا
حتی همین پاوصدارادوست...
اینباردیگرحرف خواهم زد
........گمانم من شمارادوست......
{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}
دیدگاه · 1392/07/1 - 20:19 ·
7
Noosha
Topkapi-Palace-Istanbul1.jpg Noosha

کاخ توپکاپی که در طول قرون 19-15 در مرکز امپراطوری عثمانی قرار داشته است. ساختمان جدید کاخ توپکاپی از سال 1466 شروع و در تاریخ 1948 و پیش از فوت سلطان محمد فاتح در سال 1478 ساخته شده است

خانه سلیم مست كه پس از آنكه مشروب بسیاری خورد در حمام غرق شد و خانه ابراهیم دیوانه كه پس از چهار سال زندانی شدن در قصر قفس، عقل خود را از دست داد. خانه داستان‌های رنگارنگ و قصه‌های سلاطین. کاخ توپ‌کاپی در محل تلاقی تنگه بسفر ، خلیج شاخ طلایی و دریای مرمره قرار گرفته است. این کاخ متعلق به قرن ۱۵ تا ۱۹ میلادی و دوران امپراطوری عثمانی است. این کاخ توسط محمد فاتح در ۱۴۵۳ بنیان شد و تا درگذشتش در سال ۱۴۸۱ در آن زیست. پس از او محل زندگی سلاطین و دولتمردان عثمانی بود و محمد دوم آخرین امپراطوری بود كه در آن خانه كرد. توپ‌كاپی از میان قرن‌ها بزرگ‌تر شد و چهره عوض كرد اما بنیان چهار باغ او همان ماند كه بود. كاخ دارای باغ بسیار باشکوهی است.
... ادامه
Noosha
KakhtopKapi.jpg Noosha

کاخ توپکاپی که در طول قرون 19-15 در مرکز امپراطوری عثمانی قرار داشته است. ساختمان جدید کاخ توپکاپی از سال 1466 شروع و در تاریخ 1948 و پیش از فوت سلطان محمد فاتح در سال 1478 ساخته شده است خانه سلیم مست كه پس از آنكه مشروب بسیاری خورد در حمام غرق شد و خانه ابراهیم دیوانه كه پس از چهار سال زندانی شدن در قصر قفس، عقل خود را از دست داد. خانه داستان‌های رنگارنگ و قصه‌های سلاطین. کاخ توپ‌کاپی در محل تلاقی تنگه بسفر ، خلیج شاخ طلایی و دریای مرمره قرار گرفته است.
... ادامه
ıllı YAŁĐA ıllı
Moein.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
Noosha
shamekh73(1999856154).jpg Noosha
در هیاهوی زندگی دریافتم چه دویدن هایی که فقط پاهایم را از من گرفت ،

در حالیکه گویی ایستاده بودم !

چه غصه هایی که فقط به غم دلم حاصل شد،

در حالیکه قصه کودکانه اى بیش نبود !

دریافتم کسی هست که اگر بخواهد میشود و اگر نخواهد نمی شود !

به همین سادگی …

دلیل تنهاییم را تازه فهمیدم

وقتی محبت کردم و تنها شدم،

وقتی دوست داشتم و تنها ماندم...

دانستم;

باید تنها شد و تنها ماند تا خدا را فهمید
... ادامه
دیدگاه · 1392/06/31 - 00:35 ·
8
MONA
MONA

یه پنجره با یه قفس،
یه حنجره بی هم نفس،
سهم من از بودن تو یه خاطرس همین و بس...
تو این مثلث غریب ستاره هارو خط زدم،
دارم به آخر میرسم از اون ور شب اومدم
یه شب که مثل مرثیه،خیمه زده رو باورم
میخوام تو این سکوت تلخ صداتو از یاد ببرم.
بزار که کوله بارمو رو شونه ی شب بزارم
باید که از اینجا برم،

فرصت موندن ندارم.
داغ ترانه تو نگام،
شوق رسیدن تو تنم.
تو حجم سرد این قفس،
منتظر پر زدنم...
من از تبار غربتم،

از آرزو های محال
قصه ی ما تموم شده، با یه علامت سوال،
بزار که کوله بارمو رو شونه ی شب بزارم،
باید که از اینجا برم،
فرصت موندن ندارم...
... ادامه
[لینک]
iman
iman
یه بار تو عروسی‌ زدم به بغلیم گفتم
حاجی اون پسره که داره وسط میرقصه قیافش خیلی بی ریخته :|
یارو گفت اونیکه تو میگی‌ پسر نیست دخترمه !
منم که از خجالت آب شده بودم گفتم ببخشید من نمیدونستم شما پدرشی‌ !!!
یارو گفت: مرتیکه من پدرش نیستم مادر شم :|
نگو رفتم تو زنونه نشستم خخخ
LeilA
LeilA
ساکنان دریا پس از مدتی صدای امواج را نمی شنوند
چه تلخ است قصه عادت.....
hadi
hadi
چه خووووبه این که عادت شد
به این زووودی ، نبووودن.هام
یه عمره .... که داری می ری
یه عمری می شه من تنهام

تو اهلِ رفتنی ... جووونم
شبیهِ .... آبِ تو جووووبی
تویی که بی منم مستی
تو که هر جا بری خوووبی

چه خوووووبه این که عادت شد
برا چشمات ..... فرااااااموشی
تو در گیرِ هیاهووووو باش
منم سرشارِ خااااموشی

نترس از ...... حالِ داغووونم
من از عشقِ تو رد می شم
منم ...... یک جایِ این قصه
نموندن رو .... بلد می شم
...
....
کورش خزاعی
... ادامه
دیدگاه · 1392/06/24 - 21:40 ·
5
yasin
TROL11.jpg yasin
بابای من که مثل دومی برام قصه میگفت!!!
شما چطور؟
دیدگاه · 1392/06/23 - 21:17 ·
3
Mohammad
bahman-mofid2.jpg Mohammad
گفت و گوی خواندنی با : شغلم بازیگری است تا دم مرگ

Mostafa
Mostafa


من میگم منو
فانوسم و بستن
تو میگی
ماهو میده به من
میگم بود
اونکه به خاکه
تو میگی
اینه ها و پاکه
اینه ها و
اینکه ها رو
نمیشه با پر کرد
یکیمون
یکیمون پر درد
من میگم مرگه
دستای تا من
تو میگی اینه
تو با من
من میگم حالا
یا که با
تو میگی نداره
من که
من میگم رو
که نمیاد
تو میگی بود
تو یک توی این باد

من میگم منو شکستن
چشم فانوسم و بستن
تو میگی خدا بزرگه
ماهو میده به شب من
من میگم اخه دلم بود
اونکه افتاده به خاکه
تو میگی سرت سلامت
اینه ها زلال و پاکه
اینه ها زلال و پاکه
اینکه فاصله ها رو
نمیشه با گریه پر کرد
یکیمون بهار سرخوش
یکیمون پاییزه پر درد
من میگم فاصله مرگه
بین دستای تو تا من
تو میگی زندگی اینه
حاصل عشق تو با من
من میگم حالا بسوزم
یا که با غصه بسازم
تو میگی فرقی نداره
من که چیزی نمیبازم
من میگم اینجا رو باختی
عمری که رفته نمیاد
تو میگی قصه همین بود
تو یک برگی توی این باد
من میگم حالا بسوزم
یا که با غصه بسازم
تو میگی فرقی نداره
من که چیزی نمیبازم
من میگم اینجا رو باختی
عمری که رفته نمیاد
تو میگی قصه همین بود
تو یک برگی توی این باد
من میگم حالا بسوزم
یا که با غصه بسازم
تو میگی فرقی نداره
من که چیزی نمیبازم
من میگم اینجا رو باختی
عمری که رفته نمیاد
تو میگی قصه همین بود
تو یک برگی توی این باد

... ادامه
صفحات: 13 14 15 16 17

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ