یافتن پست: #قفس

Mostafa
Mostafa
سیاوش

خواب بارون

تو هموني كه توي موج بلا
واسه تو دستامو قايق مي كنم
اگه موجا تو رو از من بگيرن
قطره قطره آب مي شم دق مي كنم
واي كه دلم طاقت دوري تو نداره
بغض نبودن تو اشكامو در مياره

اي كه بي تو اين كوير، خواب بارون مي بينه
وقتي نيستي، غم دنيا توي قلبم مي شينه
اي كه بي تو واسه من، همه قفسه
مرثیه‎است نبودن تو التهاب نفسه

توي بهت و غم تنهايي من
به سرم دست نوازش كشيدي
ولي با رفتنت اي هستي من
هستي منو به آتيش كشيدي
واي كه دلم طاقت دوري تو نداره
بغض نبودن تو اشكامو در مياره
... ادامه
Mostafa
Mostafa
سیاوش
من و تو دو تا پرنده تو قفس زندونی بودیم

جای پر زدن نداشتیم ولی آسمونی بودیم

ابرو وبارونو می دیدیم اما دنیامون قفس بود

چشم به دور دستا نداشتیم همینم واسه ما بس بود

اما یک روز اونایی که ما رو با هم دوست نداشتن

تورو پر دادن و جاتم یه دونه آینه گذاشتن

منه خوش باور ساده فکر میکردم رو به رومی

گاهی اشتباه می کردم من کدومم تو کدومی

با تو زندگی میکردم قفسه تنگو سیاهو

عشق تو از خاطرم برد عشق پر زدن تا ماهو

اما یک روز باد وحشی رویاهمو با خودش برد

قفس افتادو شکستو آینه افتاد و ترک خورد

تازه فهمید دروغ بود دنیایی که ساخته بودم

دردم از اینه که عمری خودمو نشناخته بودم

تو تو آسمونا بودی با پرنده های آزاد

منه تن خسته رو حتی یه دفعه یادت نیوفتاد

حالا این قفس شکسته رو به آسمون شده باز

اما تو قفس نشستن دیگه یادم رفته پرواز
... ادامه
♥هـــُدا♥
جــدایی (1105).jpg ♥هـــُدا♥
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید من نگویم که مرا از قفـــــس ازاد کنید...
دیدگاه · 1392/03/17 - 11:08 ·
4
♥هـــُدا♥
♥هـــُدا♥
ای مرغک خیال من من و ببر من و ببر ببین ببین شکسته بال من من ببر من و ببر نزار که رفتنم بشه آرزوی محال من من خسته ام من و ببر ببین شکسته بال من دلم تنگه من و ببر من وببر به اون جا که واسه صبح دل انگیزش شب از عشق لبریزش تابستون تب آلودش پاییز غم انگیزش دلم تنگه دلم تنگه واسه گل های صحرایش طبیعت تماشایش واسه اشکاو لبخنداش واسه زشتی و زیبایش دلم تنگه دلم تنگه من و ببر به اون جا که توی کو یر خشکیدش داره بارون میاد نم نم کبوتر های تازه نفس خسته از حسار و قفس دارن دارن عاشق میشن کم کم دارن عاشق میشن کم کم ای مرغک خیال من من و ببر من و ببر ببین ببین شکسته بال من من ببر من و ببر نزار که رفتنم بشه آرزوی محال من من خسته ام من و ببر ببین شکسته بال من دلم تنگه من و ببر
... ادامه
♥هـــُدا♥
♥هـــُدا♥
امیدم را مگیر از من خدایا خدایا خدایا دل تنگ مرا مشکن خدایا خدایا خدایا من دور از آشیانم سر به آسمانم بی نصیب و خسته ماندم جدا ز یاران از بلای طوفان بال من شکسته امیدم را مگیر از من خدایا خدایا خدایا دل تنگ مرا مشکن خدایا خدایا خدایا از حریم دلم رفته رنگ هوس روز و شب به که گویم در درون قفس آه در درون قفس وه که دست قضا بسته بال مرا روز و شب ز گلویم ناله خیزد و بس آه ناله خیزد و بس می زنم فریاد هرچه باداباد وای از این طوفان آه وای از این بیداد می زنم فریاد هرچه باداباد وای از این طوفان وای از این بیداد آه وای از این بیداد امیدم را مگیر از من خدایا خدایا خدایا دل تنگ مرا مشکن خدایا خدایا خدایا من دور از آشیانم سر به آسمانم بی نصیب و خسته ماندم جدا ز یاران از بلای طوفان بال من شکسته از حریم دلم رفته رنگ هوس روز و شب به که گویم در درون قفس آه در درون قفس وه که دست قضا بسته بال مرا روز و شب ز گلویم ناله خیزد و بس آه ناله خیزد و بس می زنم فریاد هرچه باداباد وای از این طوفان وای از این بیداد آه وای از این بیداد وای از این بیداد
... ادامه
Mostafa
Mostafa
غم قفس بکنار.... آنچه قناری را پیر میکند پرواز زاغ بی سروپاست...
دیدگاه · 1392/03/10 - 00:27 ·
7
♥هـــُدا♥
samanehj.jpg ♥هـــُدا♥
چقدر این قفس برایم تنگ است!آیا به نجات من هم میاندیشی؟
نگار
نگار
حرفی نزنی ! طاقت جنجال ندارم / بدجور شکسته ست دلم حال ندارم
درهای قفس باز و دلم عاشق پرواز / از حس پریدن پرم و بال ندارم
دیدگاه · 1392/03/4 - 01:32 ·
8
Mohammad
Mohammad
پا به پای کودکی هایم بیا
کفش هایت را به پا کن تا به تا
قاه قاه خنده ات را ساز کن
باز هم با خنده ات اعجاز کن
پا بکوب و لج کن و راضی نشو
با کسی جز عشق همبازی نشو
بچه های کوچه را هم کن خبر
عاقلی را یک شب از یادت ببر
خاله بازی کن به رسم کودکی
با همان چادر نماز پولکی
طعم چای و قوری گلدارمان
لحظه های ناب بی تکرارمان
مادری از جنس باران داشتیم
در کنارش خواب آسان داشتیم
یا پدر اسطوره دنیای ما
قهرمان باور زیبای ما
قصه های هر شب مادربزرگ
ماجرای بزبز قندی و گرگ
غصه هرگز فرصت جولان نداشت

Mostafa
Mostafa
مرغ دل در قفس سینه من می نالد

بلبل ساز ترا دیده هم آواز امشب

زیر هر پرده ساز تو هزاران راز است

بیم آنست که از پرده فتد راز امشب

گرد شمع رخت ای شوخ من سوخته جان

پر چو پروانه کنم باز به پرواز امشب

گلبن نازی و در پای تو با دست نیاز

می کنم دامن مقصود پر از ناز امشب

کرد شوق چمن وصل تو ای مایه ناز

بلبل طبع مرا قافیه پرداز امشب

شهریار آمده با کوکبه گوهر اشک

به گدائی تو ای شاهد طناز امشب
... ادامه
دیدگاه · 1392/02/30 - 23:58 ·
7
.
.
عشق را دوست دارم ولی نه در قفس

بوس را دوست دارم نه در هوس

تو را دوست دارم تا آخرین نفس
Mohammad
گاو-6.jpg Mohammad
{-7-}{-7-}
♥هـــُدا♥
♥هـــُدا♥
پرنده هاي قفسي عادت دارن به بيکسي
عمرشون بي هم نفس کز ميکنن کنج قفس

نميدونن سفر چيه
عاشق دربه در کيه
هر کي بريزه شادونه فکر ميکنن خداشونه
يه عمره بي حبيبن
با آسمون غريبن
اين همه نعمت اما هميشه بي نصيبن

چميدونن به چي ميگن ستاره
چميدونن دنيا کيا بهاره
چميدونن عاشق ميشه چه آسون پرنده زير بارون
تو آسمون نديدن خورشيد چه نوري داره
چشمه ي کوه مشرق چه راه دوري داره

قفس به اين بزرگي کاشکي پرنده بودم
مهم نبود پريدن ولي برنده بودم
فرقي نداره وقتي ندوني و نبيني
غصت ميگيره وقتي ميدوني و ميبيني
غصت ميگيره وقتي ميدوني و ميبيني

چميدونن به چي ميگن ستاره
چميدونن دنيا کيا بهاره
چميدونن عاشق ميشه چه آسون پرنده زير بارون

پرنده هاي قفسي عادت دارن به بيکسي
عمرشون بي هم نفس کز ميکنن کنج قفس

نميدونن سفر چيه
عاشق دربه در کيه
هر کي بريزه شادونه فکر ميکنن خداشونه
يه عمره بي حبيبن
با آسمون غريبن
اين همه نعمت اما هميشه بي نصيبن


چميدونن به چي ميگن ستاره
چميدونن دنيا کيا بهاره
چميدونن عاشق ميشه چه آسون پرنده زير بارون
♥هـــُدا♥
♥هـــُدا♥
تو هموني كه توي موج بلا
واسه تو دستامو قايق مي كنم
اگه موجا تو رو از من بگيرن
قطره قطره آب مي شم دق مي كنم
واي كه دلم طاقت دوري تو نداره
بغض نبودن تو اشكامو در مياره

اي كه بي تو اين كوير، خواب بارون مي بينه
وقتي نيستي، غم دنيا توي قلبم مي شينه
اي كه بي تو واسه من، همه قفسه
مرثیه‎است نبودن تو التهاب نفسه

توي بهت و غم تنهايي من
به سرم دست نوازش كشيدي
ولي با رفتنت اي هستي من
هستي منو به آتيش كشيدي
واي كه دلم طاقت دوري تو نداره
بغض نبودن تو اشكامو در مياره
♥هـــُدا♥
♥هـــُدا♥
من برای تو میخونم
هنوز از اینور دیوار
هرجای گریه که هستی
خاطره هاتو نگهدار
تو نمیدونی عزیزم
حال روزگار ما رو
توی ذهن آینه بشمار
تک تک حادثه ها رو

خورشیدو از ما گرفتن
شکر شب ستاره پیداست
از نگاه ما جرقه
صد تا فانوسه یه رویاست
من برای تو میخونم
بهترین ترانه هارو
دل دیوارو بلرزون
تازه کن خلوت مارو
هم غصه بخون با من
تو این قفس بی مرز
لعنت به چراغ سرخ
لعنت به چراغ سبز
هم غصه بخون با من
تو این قفس بی مرز
لعنت به چراغ سرخ
لعنت به چراغ سبز

من برای تو میخونم
هنوز از اینور دیوار
هرجای گریه که هستی
خاطره هاتو نگهدار
تو نمیدونی عزیزم
حال روزگار ما رو
توی ذهن آینه بشمار
تک تک حادثه ها رو

خورشیدو از ما گرفتن
شکر شب ستاره پیداست
از نگاه ما جرقه
صد تا فانوسه یه رویاست
من برای تو میخونم
بهترین ترانه هارو
دل دیوارو بلرزون
تازه کن خلوت مارو
هم غصه بخون با من
تو این قفس بی مرز
لعنت به چراغ سرخ
لعنت به چراغ سبز
هم غصه بخون با من
تو این قفس بی مرز
لعنت به چراغ سرخ
لعنت به چراغ سبز

هم غصه بخون با من
تو این قفس بی مرز
لعنت به چراغ سرخ
لعنت به چراغ سبز
هم غصه بخون با من
Mostafa
Mostafa
يه پنجره با يه قفس يه حنجره بی هم نفس

سهم من از بودن تو يه خاطرست همينو بس

تو اين مثلث غريب ستاره ها رو خط زدم

دارم به آخر ميرسم از اونور شب اومدم

يه شب که مثل مرثيه خيمه زده رو باورم

ميخوام تو اين سکوت تلخ صداتو از ياد ببرم

بذار که کوله بارمو رو شونه شب بذارم

بايد که از اينجا برم فرصت موندن ندارم

داغ ترانه تو نگام ---- شوق رسيدن تو تنم

تو حجم سرد اين قفس ---- منتظر پر زدنم

من از تبار غربتم از آرزوهای مهال

قصه ما تموم شده با يه علامت سوال

بذار که کوله بارمو رو شونه شب بذارم

بايد که از اينجا برم فرصت موندن ندارم
... ادامه
دیدگاه · 1392/02/18 - 14:44 ·
2
Mostafa
Mostafa
نکاتـی مهـم برای آمـادگی لازم در برابر زلـزله
Mostafa
Mostafa
10 علامت مهم که باید به پزشک مراجعه کنید
Mostafa
Mostafa
جوانی از بیکاری رفت باغ وحش پرسید:استخدام دارید؟
یارو گفت مدرک چی داری؟ گفت دیپلم!
یارو گفت یه کاری برات دارم،
حقوقشم خوبه پسره قبول کرد.
یارو گفت :
ما اینجا میمون نداریم میتونی بری توی پوست میمون
تو قفس تا میمون برامون بیاد!
چند روزی گذشت یه روز جمعه که شلوغ شده بود،
پسره توی قفس پشتک وارو میزد
از میله ها بالا پائین میرفت.
جوگیر شد زیادی رفت بالا از اون طرف افتاد تو قفس شیره!
داد زد کمکککککککک
شیره افتاد روش دستشو گذاشت رو دهنش گفت،
آبرو ریزی نکن من لیسانس دارم..!
... ادامه
دیدگاه · 1392/02/17 - 18:15 ·
1
Mostafa
Mostafa
دو سه شبه که چشمام به دره
خدا کنه که خوابم نبره
تو این قفس که زندون منه دلم گرفته و منتظره
خدا کنه که خوابم نبره


می خوام که دل به دریا بزنم یه سینه حرفو یکجا بزنم
چرا کسی نمیگه به من عشق و امیدم به کجا رفته

شبا اگه که تنها بمونم با غصه ها تو دنیا بمونم
به کی آخه می تونه بگه اون که پشیمونه چرا رفته

فردا دوباره پاییز میشه باز
دلش زغصه لبریز میشه باز
ای آسمون بهش بگو که پشیمون میشی
به سوز عاشقی قسم که دلخون میشی


دو سه شبه که چشمام به دره
خدا کنه که خوابم نبره
تو این قفس که زندون منه دلم گرفته و منتظره
خدا کنه که خوابم نبره
... ادامه
دیدگاه · 1392/02/17 - 12:22 ·
4
Mostafa
Mostafa
یک عمر قفس بست مسیر نفسم را،حالا که دری هست مرا بال و پری نیست،حالا که مقدر شده ارام بگیرم، سیلاب مرا برده از من اثری نیست،بگذار درها همگی بسته بمانند،وقتی که نگاه نگران پشت دری نیست . . .
... ادامه
دیدگاه · 1392/02/2 - 16:17 ·
3
ebrahim
ebrahim
4.
پيرمرد نفسي تازه كرد و فرچه را داخل رنگ برد و دردي سخت قفسه سينه اش را چون تيري پيمود، دست
راستش را كه خم شده بود، روي سينه گذاشت و آرا مآرام برخاست
درد امانش را بريده بود، فرچه را داخل حلبي گذاشت و به اتاق بازگشت.
حاجي بابا تا نزديك درگاه رسيده بود، آيسودا متوجه حاجي بابا نبود
ولي حسي سرد تمام وجودش را گرفته بود، حالا سايه حاجي بابا روي فرش دراز و درازتر مي شد.
آيسودا بدون اعتنا به طرف سايه برگشت و نگاهش را در امتداد سايه تا هيكل نحيف حاجي بابا كه حالا به
درگاه تكيه داده بود، كشيد.
حاجي بابا به طرف پنجره رفت و پرده را كنار زد و به آيسودا :
پرده را به روي خود بست هاي كه چي؟
پرده كشيدن و خود را در حصاري زنداني كردن، دليلي براي فكر كردن نيست.
نگاه آيسودا دوباره تا گره فرش زير پايش يكي شد.
توي خودش نبود، ديگر نمي توانست به چشمان پدربزرگ نگاه كند.
... ادامه
Mohammad
tuiYaE6xe9.jpg Mohammad
.
علی
علی
داشتم به مخاطب خاصم فک میکردم که آهنگ مورد علاقش و شبکه پی ام سی پخش کرد

نمیدونم این چه حسیه که انقدر دوسش دارم

(ای بهترین هم نفسم تویی همه یار و کسم....بمون که باز تازه بشم رها بشم از قفسم)

(شاهرخ صولتی{-35-})
دیدگاه · 1392/01/23 - 10:37 ·
7
♥هـــُدا♥
♥هـــُدا♥
نمی دانم چه می خواهم بگویم

زبانم در دهان باز بسته ست

در تنگ قفس باز است و افسوس

که بال مرغ آوازم شکسته ست

نمی دانم چه می خواهم بگویم

غمی در استخوانم می گدازد

خیال ناشناسی آشنا رنگ

گهی می سوزدم گه می نوازد

گهی در خاطرم می جوشد این وهم

ز رنگ آمیزی غمهای انبوه

که در رگهام جای خون روان است

سیه داروی زهرآگین اندوه

فغانی گرم وخون آلود و پردرد

فرو می پیچیدم در سینه تنگ

چو فریاد یکی دیوانه گنگ

که می کوبد سر شوریده بر سنگ

سرشکی تلخ و شور از چشمه دل

نهان در سینه می جوشد شب و روز

چنان مار گرفتاری که ریزد

شرنگ خشمش از نیش جگر سوز

پریشان سایه ای آشفته آهنگ

ز مغزم می تراود گیج و گمراه

چو روح خوابگردی مات و مدهوش

که بی سامان به ره افتد شبانگاه

درون سینه ام دردی ست خونبار

که همچون گریه می گیرد گلویم

غمی ‌آِشفته دردی گریه آلود

نمی دانم چه می خواهم بگویم{-35-}
دیدگاه · 1392/01/21 - 18:25 ·
4
صفحات: 5 6 7 8 9

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ