در پی اهانت امیر عاملی به استاد شجریان توسط انتشار شعری در خبرگزاری
فارس ، توجه شما را به متن این شعر و همچنین جواب استاد شجریان به این
شعر جلب می نماییم :
خبرگزاری فارس، سروده امیرعاملی علیه محمدرضا شجریان را منتشر کرد.
در مقدمه این شعر آمده است: « در پاسخ به منافقانی که میخواهند با صدای
سوخته شجریان ، مردم ایران را تحقیر کنند؛ مردمی که سرافراز و عاشقند
مردمی که از جنس شقایقند.»
گم شدی آوازه خوان پیر ما / گم شدی آخر به زیر دست و پا
کرد بیگانه تو را ابزار خویش / خود شدی تا نور حق دیوار خویش
ربنایت چون خودت از یاد رفت / خیل شاگردان، هلا! استاد رفت
رفتهای از پیش ماها دور حیف / در سر پیری شدی مغرور حیف
مطرب عهد شبابم بودهای / مزه نان و کبابم بودهای
خوب میخواندی صدایت خوب بود / بعد تاج اصفهان مطلوب بود
میزدی چه چه برای شیخ و شاب / با نوای تار و تنبور و رباب
هست ساز اینک ولی آواز نیست / یک در گوشی به سویت باز نیست
تا نپیوندی عزیزم بر زوال / کاشکی بودی مرید اعتدال
مکر آمریکا تو را منفور کرد / زرق و برق غرب چشمت کور کرد
چونکه پیراهن دو تا شد بد شدی / مثل آن مطرب که بد میزد شدی
«سایه»ات فرموده بود آوازهخوان / که مرید پیردل باش و بمان
لیک ای مطرب دریغا که غرور / کرد از مردم تو را صد سال دور
وقت پیری ناز کردی با همه / ناز را آغاز کردی با همه
ناز کم کن سوی ملت باز گرد / کم بگو از یأس ای استاد زرد»
جوابیه استاد شجریان :
مطلع گردیدم که این بنده را مورد خطاب قرار دادید .
با اینکه از فن شعر سرایی بهره چندانی ندارم لیکن چند بیتی فی البداهه و
بی ویرایش در جوابتان نگاشته شد ، باشد که قضاوت بین ما واگذار شود به
ملت بزرگ ایران .
خاک پای ملت ایران - محمد رضا شجریان
گم نخواهد شد صدای ِ ناز من / چونکه از دل می رسد آواز من
این نه آواز من و ساز من است / این صدای سالهای میهن است
ربنا خواندم که ملت روزه بود / روزه ی دل بود و غمها می فزود
من صدای شادی این مردمم / من خودِ آزادی این مردمم
حیف عمری را که جهل آمد پدید / حیف ملت رنگ آزادی ندید
من نه پیرم آنچه را گفتی حسود / پیر راهم دان به هر بود و نبود
مطربم خواندی عزیزا ، جاهلی / جاهلی؟ نه ،نه ،بلکه عاملی
تاج را قدرش شناسی بی خرد / ای که خواندی ملتی را رنگ زرد؟
ملتی را گر ندیدی . مرده ای / چوب رب را بی صدا تو خورده ای
این نشان است تا روی رو به زوال / هرکه شد خارج ز مرز اهتدال
قدر "سایه" می شناسی ای عدو؟ / او که هجرت کرد از رفته بر او
سایه خورشید است در این آسمان / گرچه گفته است او مرا آوازه خوان
خانه ی من شد دل پیر و جوان / معبد عشاق دل شد آستان
من غرور خود ز ملت یافتم / نی به زر یا زور قدری یافتم
ناز را بازار ملت می خرد / ملتی نامم به عزت می برد
من اگر خاشاک باشم بهتر است / بهتر از آنکس که مخدوم زر است
خادمش افسوس، نادان است و بس / کی شناسد فرق زر با جمله خس
من اگر پیرم ولی مستغنیم / بی نیاز احترامم ،دون نیم
گوشه گوشه ،نام من آواز شد / آگهی شعرت به کین ،همساز شد
جاهلا! زین بیش تو یاوه مگو / رو ره عشق مرا ای دل بپو
پ ن : منظور از سایه ، استاد هوشنگ ابتهاج می باشد
علی چپ شلوغ بود رفتم علی راست
1392/04/22 - 00:04عجب..ولی این موقع شب کاش میرفتی جای شلوغ تر..امنیتت بیشتر بود...قول نمیدم نگیرمتا
1392/04/22 - 00:10آخه ترافیک بود کوچه رو بستند مجبورشدم برم راست
امشب رو بیخیال شو
ادم از موقعیت خوب استفاده کنه
1392/04/22 - 00:35مااااااااااااااااااااااماااااااااااااااااااااااااان من مااااااااااااااامااااااااااااانمو میخوام
بزا بزرگ بشم چاق بشم چله بشم بعد بیا منو بگیرم باااااااااااااااااسه
ای بابا بچه جون دو دقیقه اروم بگیر ....کل شهرو خبر کردی فقط مامان؟؟؟
1392/04/22 - 00:45باااااااااااااااسه فقط بگو با من کاری نداری دیگه کیو صدا کنم؟؟؟ مگه کسیم مونده
مامانمم الان خوابه عمرا صدامو بشنوه
حالا بعدا تصمیم میگیرم الان نمیدونم باهات چه کنم خخخخخ
1392/04/22 - 01:05یهوووووووووووو کاری نکن برو به خوندن رمانت ادامه بده
1392/04/22 - 01:10الانا دیگه میرم یه نفس راحت بکشی گلم.....ولی برمیگردم کله قند نشکون تو دلت
1392/04/22 - 01:30پیر مردی تعریف میکرد که به توصیه یکی از سناتورها که از اقوام او بود پس از هماهنگی های لازم، جهت مذاکره در موضوعی اقتصادی و احتمالا عقد قرارداد پیمانکاری به دیدن رییس یک سازمان دولتی رفت.
میگفت من و شریکم ، کروات و اودکلن زده به دفتر وارد شدیم.آقای رییس هم خیلی تحویل گرفت وصحبت شروع شد. پس از زمان کوتاهی ، یک پیش خدمت وارد شد وسلام کرد و جلوی هرکداممان یک لیوان آب جوش گذاشت . یک قندان و یک ظرف شیشه ای هم بر روی میز قرار داد و رفت. در ظرف شیشه ای چندین بسته کوچک کاغذی بود.
دقت کردم دیدم که به هر بسته کوچکِ کاغذی، یک اتکت تبلیغی زرد رنگ با کلمات انگلیس ، وصل است. که تا آن موقع از این خوراکی ها ندیده بودم.
رییس گفت بفرمایید، سرد میشود.
ما که نمیدانستیم چه باید بکنیم منتظر بودیم که اول کارهای او را ببینیم و بعد تکرار کنیم.
بالاخره آقای رییس یکی از بسته ها را در آب جوش گذاشت و اتکت را در دست گرفت و شروع به بالا پایین کردن و تکان دادن نخ کرد. ما هم همین کار را تکرار کردیم.
من احساس کردم که او متوجه این موضوع شده است که داریم کارهای او را تکرار میکنیم و از این بابت نگران بودم که یکدفعه تصمیم گرفتم به او بفهمانم که بار اوّلمان نیست که از این خوراکیها میخوریم و با حرکتی ابتکاری وقتی مطمئن شدم که خوراکی فرنگی به اندازه کافی خیس خورده و آماده خوردن است، به آرامی با نخ، آن را بالا گرفتم و به لبه لیوان چسباندم که چکه اش گرفته شود بعد در یک چشم به هم زدن سرم را بالا گرفته ، دهانم را باز کردم و بسته را به دهان صاحب مرده خود گذاشتم.
شریک بدبخت من هم خواست کم نیاورد و بلا فاصله همین کار را تکرار کرد.
از طرفی دهانم داشت میسوخت و از طرف دیگر نمیدانستم که باید این خوراکی لعنتی را بِمَکم یا گاز بزنم که آقای رییس نتوانست جلو خنده اش را بگیرد و با عجله از اتاق خارج شد.
اما صدایش از اتاق مجاور به گوش میرسید و بعد از سالها ، هنوز صدای قهقهه های او را فراموش نکرده ام.
ممنون از شما و این داش محمد که من هنوز ایشونو ندیدم
1392/04/15 - 19:13ااااااااااااااااااااااا جدا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
این برادر شبا وارد سایت میشه در ساعات 10:30 به بعد و به گفته برخی شاهدین ی سری هم قبلا به بهشت زده
من اون موقعا نیستم 10 دیگه میرم لالا
این رو از بقیه شنیده بودم عجب حالا واقعیت داره واقعا این بشر رفته بهشت؟؟؟؟؟؟؟؟ اگه رفته چرا گفته ای بابا ریا شد که
منم از بقیه شنیدم نمیدونیم خدا عالم است........
1392/04/15 - 19:33باید باهاش مصاحبه کنیم بیاریمش صندلی داغ
ببینیم راسته یا ملت ساده ی نمیدونمو سرکار گذاشته
شاهزاده : من زن می خوام ..... مامانش : تو غلط می کنی
پسره ی گوش دراز ، نونت کمه ، آبت کمه ؟ دیگه زن گرفتنت چیه؟......... شاهزاده : مامان تو رو خدا ، دارم پیر پسر می شم ، دارم مثل غنچه ی گل پرپر می شم .....مامانش در حالی که اشکش سرازیر شده بود گفت : باشه قند عسلم ، شیر و شکرم ، پسر گلم ، می خوای با کی مزدوج شی؟ ....... شاهزاده : هنوز نمی دونم ولی می دونم که از بی زنی دارم می میرم ...... مامانش : من از فردا سراغ می گیرم تا یه دختر نجیب و آفتاب مهتاب ندیده و خوشگل مثل خودم برات پیدا کنم . خلاصه شاهزاده دیگه خواب و خوراک نداشت . همش منتظر بود تا مامانش یه دختر با کمالات و تحصیل کرده و امروزی براش گیر بیاره. یه روز مامانش گفت : کوچولوی عزیز مامان ، من تمام دخترای شهر رو دعوت کردم خونمون، از هر کدوم که خوشت اومد بگو تا با پس گردنی برات بگیرمش ،
شاهزاده گفت : چرا با پس گردنی؟ مامانش گفت : الاغ ، چرا نمی فهمی ، برای اینکه مهریه بهش ندی، پس آخه تو کی می خوای آدم بشی ؟ روز مهمونی فرا رسید ، سیندرلا و زری و پری هم دعوت شده بودند . زری و پری هزار ماشاالله ، هزار الله اکبر ، بزنم به تخته ، شده بودند مثل 2 تا بچه میمون ، اما سیندرلا ، وای چی بگم براتون شده بود یه تیکه ماه ، اصلا" ماه کیلویی چنده ، شده بود ونوس شایدم ...( مگه من فضولم ، اصلا" به ما چه شبیه چی شده بود ) . صغرا خانم حسود چشم در اومده سیندرلا رو با خودش نبرد ، سیندرلا کنار شومینه نشست و قهوه ی تلخ نوشید و آه کشید و اشک ریخت . یهو دید یه فرشته ی تپل مپل با 2 تا بال لنگه به لنگه ، با یه دماغ سلطنتی و
چشمای لوچ جلوی روش ظاهر شد ....سیندرلا گفت : سلام....... فرشته : گیریم علیک . حالا آبغوره می گیری واسه من ؟ ...... سیندرلا : نه واسه خودم می گیرم .......فرشته : بیجا می کنی ، پاشو ببینم ، من اومدم که آرزوهات رو بر آورده کنم ، زود باش آرزو کن ...... سیندرلا : آرزو می کنم که به مهمونیه شاهزاده برم ...... فرشته : خوب برو ، به درک ، کی جلوی راهتو گرفته دختره ی پررو ؟ راه بازه جاده درازه........ سیندرلا : چشم میرم ، خداحافظ ...... فرشته : خداحافظ .... سیندرلا پا شد ، می خواست راه بیفته . زنگ زد به آژانس ، ولی آژانس
ماشین نداشت . زنگ زد به تاکسی تلفنی ولی اونجا هم ماشین نبود . زنگ زد پیک موتوری گفت : آقا موتور دارید؟ یارو گفت : نه نداریم. سیندرلا نا امید گوشی رو گذاشت و به فرشته گفت ؟ هی میگی برو برو ، آخه من چه جوری برم؟ فرشته گفت : ای به خشکی شانس ، یه امشب می خواستم استراحت کنم که نشد ، پاشوبیا ببینم چه
مرگته !!!! بلاخره یه خاکی تو سرمون می ریزیم . با هم رفتند تو انباری ، اونجا یدونه کدو حلوایی بود ، فرشته گفت بیا سوار این شو برو ، سیندرلا گفت : این بی کلاسه ، من آبروم می ره اگه سوار این بشم . فرشته گفت : خوب پس بیا سوار من شو !!! سیندرلا گفت : یه آناناس اونجاست فرشته جون ، به دردت می خوره؟ .... فرشته : بعله می خوره .....سیندرلا : پس مبارکه انشاالله . خلاصه فرشته چوب جادوگریش و رو هوا چرخوند و کوبید فرق سر آناناس و گفت : یالا یالا تبدیل شو به پرشیا. بیچاره آناناس که ضربه مغزی شده بود از ترسش تبدیل شد به یه پرشیای نقره ای. فرشته به سیندرلا گفت : رانندگی بلدی؟ گواهینامه داری؟....... سیندرلا : نه ندارم ........
فرشته : بمیری تو ، چرا نداری؟..... سیندرلا : شهرک آزمایش شلوغ بود نرفتم امتحان بدم...... فرشته : ای خاک بر اون سرت ، حالا مجبورم برات راننده استخدام کنم. فرشته با عصاش زد تو کله ی یه سوسک بدبخت که رو دیوار نشسته بودو داشت با افسوس به پرشیا نگاه می کرد . سوسکه تبدیل شد به یه پسر بدقیافه ، مثل پسرای
امروزی . سیندرلا گفت : من با این ته دیگ سوخته جایی نمیرم.....فرشته : چرا نمیری؟........ سیندرلا : آبروم می ره....... فرشته : همینه که هست ، نمی تونم که رت باتلر رو برات بیارم ....... سیندرلا : پس حداقل به این گاگول بگو یه ژل به موهاش بزنه . خلاصه گاگول ژل زد به موهاش و با هر بدبختی بود حرکت کردند سمت خونه ی پادشاه. وقتی رسیدند اونجا دیدیند وای چه خبره !!!!! شکیرا اومده بود اونجا داشت آواز می خوند ، جنیفر لوپز داشت مخ پدر پادشاه رو تیلیت می کرد . زری و پری هم جوگیر شده بودند و داشتند تکنو می زدند . صغرا خانم هم داشت رو مخ اصغر آقا بقال راه می رفت (آخه بی چاره صغرا خانم از بی شوهری کپک زده بود ) خلاصه تو این هاگیر واگیر شاهزاده چشمش به سیندرلا افتاد و یه دل نه صد دل عاشقش شد . سیندرلا هم که دید تنور داغه چسبوند و با عشوه به شاهزاده نگاه کرد و با ناز و ادا اطوار گفت : شاهزاده ی ملوسم منو می گیری ؟......شاهزاده : اول بگو شماره پات چنده ؟........ سیندرلا : 37 ....... شاهزاده در حالی که چشماش از خوشحالی برق می زد گفت : آره می گیرمت ، من همیشه آرزو داشتم شماره ی پای زنم 37 باشه. خلاصه عزیزان من شاهزاده سیندرلا رو در آغوش کشید و به مهمونا گفت : ای ملت همیشه آن لاین ، من و سیندرلا می خواهیم با هم ازدواج کنیم ، به هیچ خری هم ربط نداره . همه گفتند مبارکه و بعد هم یک صدا خوندند : گل به سر عروس یالا ... داماد و ببوس یالا ... سیندرلا هم در کمال وقاحت شاهزاده رو بوسید و قند تو دلش آب شد ( بعد هم مرض قند گرفت و سالها بعد سکته کرد و مرد) سپس با هم ازدواج کردند و سالهای سال به کوریه چشم زری و پری و صغرا خانم ، به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی کردند و شونصد تا بچه به دنیا آوردند
تابستان است و میوه های آبدار و شیرین رنگارنگش. میوه های پر از قندی که شاید در هیچ فصل دیگری نتوانید مشابه آنها را در شیرینی پیدا کنید. اما این به معنی چاقی و اضافه وزن تحمیلی در تابستان نیست. در فهرست میوه های تابستانی، گزینه هایی هستند که می توانید با خیال راحت در رژیم لاغری تان جا دهید و بدون عذاب وجدان مصرفشان کنید.
هندوانه، طالبی، خربزه :
این صیفی جات خنک و آبدار و شیرین، برخلاف چیزی که مردم تصور می کنند، جزو میوه های کم کالری به حساب می آیند. بنابراین می توانید با خیال راحت تابستان تان را با خوردن این صیفی جات بگذرانید و دلهره چاق شدن نداشته باشید.
هر 100 گرم از هندوانه 25 کیلوکالری انرژی دارد و این رقم در خربزه و طالبی برای همین وزن، به 23 کیلوکالری می رسد. قند این میوه ها از نوع فروکتوز است که زود هضم می شود و حتی برای افراد دیابتی هم خطرناک نیست.
هندوانه رسیده ویتامین های B، B2، PP و C هم دارد و در آن مقادیر کمی بتاکاروتن، پکتین، اسید فولیک، ناتوریم، فریوم، فسفر و کلسیم موجود است. طالبی هم منبع خوبی از ویتامین A است و پتاسیم، اسید فولیک، فیبر، منیزیم، ید و ویتامین های B6 بالایی دارد. خربزه هم به جز تاثیری که بر لاغری دارد، سرشار از ویتامین A و C است و کلسیم و آهن بالایی دارد.
خیار :
آنهایی که رژیم لاغری دارند، می دانند که هیچ چیز به اندازه خیار شکم پرکن و پرخاصیت و کم کالری نیست. خیار بوته ای که در مردادماه بار می دهد، با داشتن 5کالری در 100گرم، یک میوه کم کالری تابستانی محسوب می شود که در رژیم های لاغری خوردن آن آزاد است. به خصوص اگر با آب لیموترش خورده شود، می تواند چربی سوز خوبی در وعده صبحانه شما باشد.
انبه :
در هر 100 گرم انبه 55تا 70کیلو کالری وجود دارد اما جزو میوه های دارای کالری منفی به حساب می آید. یعنی فرایند هضم و جذب آن بیشتر از میزان کالری دریافتی شما انرژی می طلبد. به همین دلیل، اگر نگران چاق کنندگی میوه های تابستانی هستید لازم نیست انبه را در لیست سیاه خود قرار دهید.
آلبالو :
آلبالو میوه ای کم کالری و سرشار از ویتامین Cاست. آلبالو در هر 100 گرم حدود 20 کیلو کالری دارد و برخلاف گیلاس که در 100 گرمش 76 کیلو کالری وجود دارد، یک میوه لاغر کننده به حساب می آید. به خصوص اگر در وعده صبحانه مصرف شود.
ویتامین C دارها :
برای لاغر شدن، هر میوه ای که ویتامین C داشته باشد به شما توصیه می کنیم. مرکبات بهترین منابع ویتامین C هستند اما به جز آنها، توت فرنگی، انبه، آناناس و کیوی و هندوانه هم منابع خوبی از ویتامین C هستند. کسانی كه روزانه مقادیر بیشتری از ویتامین C مصرف میكنند، كمر و پشت باریكتری دارند. آنها در انجام ورزشهای هوازی هم 25 درصد بیش از دیگران چربی میسوزانند.
یک فنجان آناناس تازه 25 میلی گرم ویتامین C و 100گرم آن 45کیلوکالری دارد که البته نسبت به هندوانه و خربزه و طالبی میوه پرکالری تری به حساب می آید اما جزو کالری منفی ها به حساب می آید. توت فرنگی هم که در هر 100گرم آن 35کیلو کالری وجود دارد، جزو میوه های غنی از ویتامین C است که با خوردن 8عدد از آن می توانید 40درصد نیاز روزانه تان به این ویتامین را برطرف کنید.
میوه های ممنوعه تابستان
اگر رژیم لاغری دارید، باید بدانید که هلو، شلیل، آلو زرد، انگور و گلابی جزو میوه های ممنوعه برای رژیم دارها به حساب می آیند. هر عدد شلیل حدود 50 کالری دارد، هر عدد آلود زرد 75 کالری و هر عدد هلو 60 کالری دارد. در 100 گرم انگور 80 کالری و در همین میزان گلابی هم 60 کالری وجود دارد. بنابراین سعی کنید برای چاق تر نشدن در روزهای تابستان دور این میوه ها را خط بکشید.
جدی؟؟؟؟؟؟؟ ولی تو هوای گرم تابستون خیلی مچسبه بعد کلی آبخنک و بستنی و درجه آخر کولر تنها چیزی که آدمو از گرما نجات میده
1392/03/29 - 12:09آزاده اخلاقی متولد سال ۱۳۵۷ است که در استرالیا عکاسی خوانده و این سومین نمایشگاه انفرادیاش بود. در توضیحی که بر این مجموعه نوشته آمده است: «آیا لحظهی حال میتواند به چنان التهابی دچار شود که سیر خطی زمان را در هم شکند، گذشته را به حال بیاورد و ساکنان لحظهی حال را به گذشته پرتاب کند؟ آیا ممکن است در لحظهای از تاریخ چنان گشایشی رخ دهد که آن اشباح را که در راه آرمانی مشابه تلاش کردند و به مرگی هولناک از دست رفتند، دوشادوش خود در خیابان ببینیم؟ آیا انسان لحظهی حال، انسان زنده، میتواند اشباح قهرمانهایش را از زیر آوار مهیب تاریخ بیرون کشد و به اکنونش احضار کند و از پشتیبانیشان بهره برد؟»
در این مجموعه به مرگِ این افراد پرداخته شده است: «جهانگیرخان صوراسرافیل و نصرالله ملکالمتکلمین (۳ تیر ۱۲۸۷)»، «کلنل محمدتقیخان پسیان (۱۵ مهر ۱۳۰۰)»، «میرزاده عشقی (۱۲ تیر ۱۳۰۳)»، «محمد فرخییزدی (۲۵ مهر ۱۳۱۸)»، «تقی ارانی (۱۴ بهمن ۱۳۱۸)، «آذر شریعترضوی، مصطفی بزرگنیا، احمد قندچی (۱۶ آذر ۱۳۳۲)»، «فروغ فرخزاد (۲۴ بهمن ۱۳۴۵)»، «محمد مصدق (۱۴ اسفند ۱۳۴۵)»، «غلامرضا تختی (۱۷ دی ۱۳۴۶)»، «صمد بهرنگی (۱۲ شهریور ۱۳۴۷)»، «حمید اشرف (۸ تیر ۱۳۵۵)»، «علی شریعتی (۲۹ خرداد ۱۳۵۶)»، «محمود طالقانی (۱۹ شهریور ۱۳۵۸)»، «مهدی باکری (۲۵ بهمن ۱۳۶۳)»، «سهراب شهیدثالث (۱۰ تیر ۱۳۷۷)».
از آنجایی که “به روایت یک شاهد عینی” به مقوله بازسازی صحنههای مرگهای روی داده میپردازد و در این گونه آثار عنصر واقعیت از ارکان اصلی میباشد، لذا هنرمند با استفاده از هنر معماری مکانی سعی در خلق صحنههایی مستند و قابل پذیرش از حادثه و سپس عکاسی از ٓانها نموده است. صحنههایی که با استفاده اصول معماری مکانی و چینش عناصر حاضر در صحنه مخاطب را در بطن حادثه قرار میدهند، به گونهای که این صحنه را وی از نزدیک دیده و لمس کرده است. انتخاب مکان، مشخصات ظاهری و فیزکی مکان وقوع حادثه، شیوه چینش حاضرین در محل به هنگام وقوع حادثه همگی به نگاه هنرمند از نوع معماری حادثه وابسته است. به عنوان مثال در یکی از آثار این نمایشگاه که در ادامه در مورد تعدادی از آنها اطالعاتی ارئه خواهد شد، در اثری با عنوان “قتل میرزاده عشقی”، با توجه به مستندات موجود این حادثه در حیاط منزل ایشان اتفاق افتاده است. هنرمند با توجه به بهرهگیری از اصول طراحی صحنه و چینش عناصر صحنه در سایه هنر معماری به بازسازی این صحنه به گونهای منطبق بر واقعیت مبادرت ورزیده است. این امر در سایر آثار این نمایشگاه نیز به خوبی قابل روئیت میباشد، که این امر بیانگر نقش اصول معماری مکانی در باورپذیری و تأثیرگذاری هر چه بیشتر آثار است.
از منظر هنر و تکنیک عکاسی در آثار این نمایشگاه هنرمند با استفاده از تکنیک فیلمبرداری از صحنه و سپس عکاسی از آنها عنصر حرکت را به خوبی به مخاطب خود القا میکند. به عنوان مثال در صحنه “تشییع پیکر کلنل محمد تقی خان پسیان” به سبب بهرهگیری از این تکنیک این احساس به خوبی به مخاطب منتقل میشود، گویی وی یکی از افراد حاضر در صحنه بوده است. شایان ذکر است چاپ آثار در قطعات بسیار بزرگ تأثیر شگرفی در ارتباط مخاطب با اثر دارد که نشان دهنده نکته سنجی و دید ظریف هنرمند میباشد. حضور خود هنرمند در اثنای کلیه آثار با توجه به اظهارات خود هنرمند به سبب بیان نوع نگاه خاص وی به حادثه روی داده و به نوعی امضای اثر توسط نامبرده میباشد، که در آثار اکثر عکاسان مطرح و صاحب سبک ایران و جهان قابل مشاهده است.
در پایان لازم به ذکر است بنا بر اظهار خود هنرمند در این نمایشگاه تنها صحنه مرگ انسانهایی به تصویر کشیده شده است که از صحنه مرگ آنها هیچ گونه تصویری وجود ندارد. در ذیل تعدادی از آثار این نمایشگاه آورده شده است. کلیّه حقوق مادی و معنوی عکسها متعلق به آزاده اخلاقی میباشد.
5
1392/03/13 - 16:38همش
1392/03/13 - 16:47بچه تو قنداقه
1392/03/13 - 16:552.4.5.7
1392/03/13 - 17:086
1392/03/13 - 23:234
1392/03/14 - 00:07همشون جدا ولی 5یه چیزه دیگه است
1392/03/14 - 00:28همشونو دوس دارم
1392/03/14 - 22:364
1392/03/18 - 11:42خنده های کودکی پایان نداشت
هر کسی رنگ خودش بی شیله بود
ثروت هر بچه قدری تیله بود
ای شریک نان و گردو و پنیر !
همکلاسی ! باز دستم را بگیر
مثل تو دیگر کسی یکرنگ نیست
آن دل نازت برایم تنگ نیست ؟
حال ما را از کسی پرسیده ای؟
مثل ما بال و پرت را چیده ای ؟
حسرت پرواز داری در قفس؟
· می کشی مشکل در این دنیا نفس؟
سادگی هایت برایت تنگ نیست ؟
رنگ بی رنگیت اسیر رنگ نیست ؟
· رنگ دنیایت هنوزم آبی است ؟
· آسمان باورت مهتابی است ؟
· هرکجایی شعر باران را بخوان
· ساده باش و باز هم کودک بمان
باز باران با ترانه ، گریه کن !
کودکی تو ، کودکانه گریه کن!
ای رفیق روز های گرم و سرد
سادگی هایم به سویم باز گرد
ساعت برنارد
1392/05/15 - 05:34آخ آخ محمد من چه نقشه های شومی که با اون ساعت نداشتم
1392/05/15 - 19:32یعنی داشتم خودکشی میکردم اون ساعتو پیدا کنم