بعد تمام این بیمعرفتیا،
بعد تمام این دلایل بچگانه..
بعد شکستنم و داغون شدنم..
بعد انقد کلنجار رفتن بخاطر بهانه هات..
برای اینکه، هنوز به تو فکر میکنم، هنوز نگرانت می شوم.. هنوز من لعنتی عاشقتم..
از خودم متنفّرم!!
به سلامتی دلمون که مثه جیبمون هیچی توش نیست !
به سلامتی اون لامصبایی که از زندگیمون رفتن … اما از این دل لعنتی نرفتن !
برای سلامتی رفیقی که همه حرفاش از رفاقت ، صداقته !
سلامتى خودم که قلبم مثل قبرم فقط جاى ىه نفره …
به سلامتى مامان و بابام که از بچه شانس نیاوردن!
به سلامتی اون کسی که خودم انقدر بردمش بالا که حالا دیگه دست خودمم بهش نمیرسه
مترسک نازمیکند
کلاغهافریادمیزنند
ومن
سکوت میکنم
این مزرعه ی زندگی من است
خشک وبی نشان
زیرآوارآخرین حرفت
جامانده ام
""لعنتی""
نمیدانی""خداحافظیت""
چندریشتربود
}
اشک تو چشمات وقتی حلقه بست...
وقتی حس کردی یه جا قلبت شکست...
وقتی روز لعنتی کوتاه بود...
هر زمان احساس کردی آبان ماه بود...
وقتی گوش باد و بارون تیز شد...
زندگی کردن ملال انگیز شد...
کاسه صبرت اگر لبریز شد...
آخر اسفندتم پاییز شد...
تازه میفهمی چیکار کردی باهام....