یافتن پست: #مدرسه

mostafa AZ
mostafa AZ
دوستان بخونید خیلی جالبه...

ﻳﻪ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺍﻭﻝ ﺩﺑﺴﺘﺎﻧﻲ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻤﺶ ﭘﺮﺳﻴﺪ :
ﻣﻴﺸﻪ ﻣﻦ ﺑﻪ ﻛﻼﺱ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺑﺮﻡ
ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ :
ﭼﺮﺍ؟
ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ :
ﭼﻮﻥ ﻣﻦ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﻴﻜﻨﻢ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺣﺪ ﻭ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺍﻳﻦ ﻛﻼﺱ
ﻣﻴﻔﻬﻤﻢ . ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﺍﻭﻥ ﺭﻭ ﭘﻴﺶ ﺁﻗﺎﻱ ﻣﺪﻳﺮ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻣﻴﺒﺮﻩ ﺗﺎ
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﺴﺖ ﺩﺭﺑﺎﺭﺵ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﺑﮕﻴﺮﻩ . ﻣﺪﻳﺮ ﺍﺯﺵ ﺍﻳﻨﻄﻮﺭﻱ ﺳﻮﺍﻝ
ﻛﺮﺩ :
ﺳﻪ ﺿﺮﺑﺪﺭ ﭼﻬﺎﺭ؟
ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ :
ﺩﻭﺍﺯﺩﻩ
ﻣﺪﻳﺮ :ﺷﺶ ﺿﺮﺑﺪﺭ ﺷﺶ؟
ﺩﺍﺵ ﺁﻣﻮﺯ :
ﺳﻲ ﻭ ﺷﺶ
ﻣﺪﻳﺮ :
ﭘﺎﻳﺘﺨﺖ ﮊﺍﭘﻦ؟
ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ :
ﺗﻮﮐﯿﻮ ..
ﻭ ﻣﺪﻳﺮ ﻫﻤﻴﻨﻄﻮﺭ ﺗﺎﻧﻴﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﺍﺯﺵ ﺳﻮﺍﻝ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﻭ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ
ﻫﻤﻪ ﺳﻮﺍﻻﺕ ﺭﻭﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ . ﺍﻳﻨﺠﺎ ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺧﻮﺍﺳﺖ
ﺧﻮﺩﺵ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺳﻮﺍﻝ ﺑﭙﺮﺳﻪ . ﻣﻌﻠﻢ :
ﺍﻭﻥ ﭼﻴﻪ ﻛﻪ ﮔﺎﻭﭼﻬﺎﺭﺗﺎﺵ ﺭﻭ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﺩﻭ ﺗﺎ؟ (ﻣﺪﻳﺮ ﺑﺎ
ﺗﻌﺠﺐ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﺮﺩ ) ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ :
ﭘﺎ ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ
ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ :
ﺁﻓﺮﻳﻦ ﺩﺭﺳﺘﻪ .
ﺣﺎﻻ ﺑﮕﻮ ﺗﻮ ﭼﻲ ﺗﻮﻱ ﺷﻠﻮﺍﺭﺕ ﺩﺍﺭﻱ ﻛﻪ ﻣﻦ ﻧﺪﺍﺭﻡ؟ ( ﻣﺪﻳﺮ ﺍﺯ
ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺳﺮﺥ ﺷﺪ )
ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ :
ﺟﻴﺐ
ﻣﻌﻠﻢ :
ﻛﺠﺎ ﺯﻧﻬﺎ ﻣﻮﻫﺎﻱ ﻓﺮ ﺩﺍﺭﻧﺪ ؟
(ﻣﺪﻳﺮ ﺩﻫﻨﺶ ﺑﺎﺯ ﻣﻮﻧﺪ )
ﺩﺍﺵ ﺁﻣﻮﺯ :
ﺗﻮﻱ ﺁﻓﺮﻳﻘﺎ
ﻣﻌﻠﻢ :
ﺍﻭﻥ ﭼﻴﻪ ﻛﻪ ﺷﻠﻪ ﻭ ﺗﻮﻱ ﺩﺳﺖ ﺯﻥ ﻫﺎ ﺧﺸﻚ ﻣﻴﺸﻪ؟ ﻣﺪﻳﺮ ﺩﻳﮕﻪ
ﺩﺍﺷﺖ ﻗﻠﺒﺶ ﺍﺯ ﻛﺎﺭ ﻣﻲ ﺍﻓﺘﺎﺩ .
ﻛﻪ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ :
ﻻﻙ ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ..
ﻣﻌﻠﻢ :
ﺯﻥ ﻭ ﻣﺮﺩ ﻭﺳﻂ ﭘﺎﺷﻮﻥ ﭼﻲ ﺩﺍﺭﻥ؟
ﺩﻳﮕﻪ ﻣﺪﻳﺮ ﻗﺪﺭﺕ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻛﻪ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ :
ﺯﺍﻧﻮ ..
ﻣﻌﻠﻢ :
ﺍﻭﻥ ﭼﻴﻪ ﻛﻪ ﺯﻥ ﻣﺘﺎﻫﻞ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﺍﺯﺯﻥ ﻣﺠﺮﺩ ﺩﺍﺭﻩ؟ (ﻣﺪﻳﺮ
ﺧﺸﻜﺶ ﺯﺩ )
ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ :
ﺗﺨﺖ ..
ﻣﻌﻠﻢ :
ﻛﺪﻭﻡ ﻗﺴﻤﺖ ﺍﺯﺑﺪﻧﻢ ﺑﻴﺸﺘﺮﻳﻦ ﺭﻃﻮﺑﺖ ﺭﻭ ﺩﺍﺭﻩ؟ ﺩﻳﮕﻪ ﻣﺪﻳﺮ
ﺗﺤﻤﻞ ﻧﻜﺮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺟﺎﺵ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻛﻪ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ :
ﺯﺑﺎﻥ
ﻣﺪﻳﺮ ﮔﻔﺖ :
ﺧﺪﺍ ﻟﻌﻨﺖ ﻛﻨﻪ ﺍﻳﻦ ﻓﻜﺮ ﻛﺜﻴﻔﻢ ﺭﻭ .
ﭘﺴﺮﻡ ﺗﻮ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺮﻱ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻭ ﻣﻦ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺮﻡ ﺑﺠﺎﻳﺖ ﺑﺸﻴﻨﻢ ﺍﻭﻝ
ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ .. ﺣﺎﻻ ﺍﻧﺼﺎﻓﺎ ﻛﺪﻭﻣﺘﻮﻥ ﺟﻮﺍﺑﻬﺎﻱ ﭘﺴﺮﻩ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺟﻮﺍﺏ
ﻣﺪﻳﺮ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﻪ ﺫﻫﻨﺘﻮﻥ؟ ﺑﻴﺎﻳﺪ ﺍﻓﻜﺎﺭﻣﻮﻥ ﺭﻭ ﭘﺎﻙ ﻛﻨﻴﻢ... {-7-}
دیدگاه · 1393/03/21 - 23:52 ·
6
غزل
غزل
دلم تنگ میشه برای بهانه های شیرین درس نخوندن...
برای پیچ پیچ های نیمکت آخرکلاس ....
برای مسخره کردنا و ادای معلمارو در آوردن...
برای یواشکی خوراکی خوردنا پشت سر جلوییت...
برای خوابیدنای سر زنگ فکری (عربی) !!!
دلم تنگ میشه برای چشم تنگ کردنا وقتی که ناظمو میدیدیم تا مداد چشامونو نبینه..!
برای بزن برقصای تو کلاس و حیاط...
برای دردو دل کردنامونو اشک ریختنای بیخودیمون!
دلم تنگ میشه حتی برای دعواهامون.......اونم سر چیزای بیخود!
دلم تنگ میشه واسه شب امتحانامون! که با sms معلم بدبختو به فحش میکشیدیم!
دلم تنگ میشه برای پیچوندن مدرسه به بهانه ی عیدوچهارشنبه سوری...
دلم تنگ میشه برای زنگ تفریحامون......
برای پاتوقمون تو پشت حیاط مدرسه......
برای خندیدنای از ته دلمون.....

حسودیم میشه بهه هیاهوی (خانم نخوندیم)ها...

چقد سخته دل کندن از دوستات...
چقد سخته دیگه نتونی هرروز ببینیشون..


مدرسه...دلم برات تنگ میشه...! خیلی.......
... ادامه
Noosha
10390400_240993362775733_8433916444204816099_n.jpg Noosha

توجــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه توجــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه

بسیار مهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم حتما بخوانیـــــــــــــــــــد!!!!

انزلی - ایرنا - ناپدید شدن دختر بچه هفت ساله ای در روز یکشنبه چهارم خرداد از جلوی مدرسه ای در انزلی، علاوه بر رنج و عذاب فراوان برای خانواده کودک ، مردم این شهر گردشگرپذیر را به شدت نگران کرده است .
ماجرا از این قرار است که ˈمائده کبرایی ˈ دانش آموز کلاس اول دبستان حدود ساعت 10 و نیم صبح از مقابل مدرسه ﺷﻬﯿﺪ ﺟﻌﻔﺮﯼﻧﯿﺎ در خیابان ﻣﻌﻠﻢ از مناطق پرجمعیت شهر و به فاصله حدود 300 متری با محل سکونت خود و خانواده اش، مفقود شد و با وجود تلاش های پلیس تاکنون هیچ اثری از او به دست نیامده است .

این مساله موجب نگرانی خانواده ها ، ایجاد جو ناامنی در سطح این شهر ساحلی و شایعات بسیار شده و مردم خواهان پیگیری سریع مساله ، یافتن کودک ، مشخص شدن مقصرین این قضیه و برخورد با آنها هستند.

روز یکشنبه و دوشنبه حتی اهالی محل برای یافتن کودک در حوالی منطقه بسیج شده و فعالان فضای مجازی نیز با انتشار عکس و خبر برای یافتن او تلاش کردند .

*عدم مسئولیت پذیری و حساسیت لازم

نخستین مساله مورد انتقاد از سوی خانواده کودک مفقود شده و شهروندان انزلی، تعطیل کردن مدرسه در ساعت 10 و نیم صبح و فرستادن کودکان خردسال به بیرون مدرسه و فقدان نظارت بر این امر از سوی مسئولان مدرسه است .

ˈ بهزاد کبرایی ˈ پدر کودک مفقود شده عصر پنجشنبه در گفت وگو با خبرنگار ایرنا با بیان این که از زمان گم شدن فرزندم زندگی برایمان جهنم شده، ...{-60-}

امیدواریم هر چه زودتر مائده خانوم گلو پیدا کنن و به خونوادش برگردونن{-47-}{-47-}{-47-}{-47-}{-47-}{-47-}
دیدگاه · 1393/03/9 - 01:19 ·
12
bamdad
bamdad
دوبه دو،باهم هستند.

دو پرنده دریایی در بندر مه آلود،

دو اسب در جاده ای روستایی،

و دو قایق در اسکله ای دوردست..

ولی من دو ندارم!

در مدرسه هم تایک بیشتر نخوانده ام!

و همیشه دفتر ریاضی ام،

پربوده از تکرار ناتمامِ شعرهای خاکستری ام ...



×از آدمی خوب که نامش پوشیده است برمن...

{-75-}
دیدگاه · 1393/03/6 - 22:42 ·
6
ReyHaNE (دختر همسایه)
ReyHaNE (دختر همسایه)
افتخار میکنم
من دخترم!انقدرخاصومهربان که ندیده ای

من دخترم!با چشمای زیباو براق!

من دخترم!اشک هایی دارم به اندازه دریا

و حرفهایی دارم گاهی بزرگتر از اسمان.

من دخترم!به شکل ماه و گاهی زیباتر از ماه

من دخترم!با قدی بلندو خترانه

من دخترم!همانی که تو بهش میگی ضعیفه

من دخترم!مخلوقی عزیز در نگاه پیامبر(ص)

من دخترم!همانی که از ترس پسر هایی مثل تو باید راه مدرسه تا خانه رابدود

من دخترم!گاهی شماره هایی از تو و گاهی چشمک هایی از تو ارامشم راگرفت

من دخترم!فقط به جرم دختر بودن

حوای کسی نمیشم

که به هوای دیگری برود.

اره من دخترم!

م دخترم!گاهی میان این همه انسان نرمال کم میاورم(خسته میشوم)

میبرم...(من یک دخترم)

صافم سادم و این دختر بودن را دوست دارم.

ی دخترلوس و تیتیش مامانی و نانازی

اره افتخار میکنم که دخترم و برام مهم نیست

که این جنس مذکر که بهش میگن(مرد)

درباره من چی فکر میکنه

این خودمم و وجودم و اخلاقم...

افتخار میکنم که از سوسکو موش میترسم

افتخار میکنم که خانوادم برام مهمن

افتخار میکنم که ظرافت دخترونمو

حفظ میکنم

افتخار میکنم که خودمو دنیای خودمو خدای خودم هستیم

افتخار میکنم فرزند حوا هستم.

و این باعث افتخارمه که نمیذارم کسی به دختر بودنم لطمه بزنه
... ادامه
دیدگاه · 1393/03/3 - 19:03 ·
11
Mohammad
toorar-ghaderi4.jpg Mohammad
قصه مرگ پسر ایرج قادری در سال 1351 + عکس

zoolal
zoolal
کاش وقتی بچه هامون میرن مدرسه بهشون بگیم :
عزیزم من نمی خوام تو بهترین باشی
من فقط می خوام تو خوشبخت باشی
bamdad
bamdad
مشکلات راه مدرسه در روزهای بارانی مجبورم کرد بخاطر پاها و کفشهایم به باران با همه ی لطافتش بدبین شوم . .
( حسین پناهی )
دیدگاه · 1393/02/30 - 19:47 ·
6
صوفياجون
1506766_725846010766625_1079834908_n.jpg صوفياجون
عکسی از داخل در خیابان سعدی رشت
خیلی دوست دارم برم توش {-57-}{-57-}
zoolal
zoolal
بعلت ﺗﺤﻤﻞ ﺁﻗﺎﻳﺎﻥ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻣﺸﻜﻼﺕ ﺍﺯ ﻗﺒﻴﻞ:
ﮔﺮﺍﻧﻰ ﺑﻨﺰﻳﻦ |:
ﻗﻄﻊ ﺷﺪﻥ ﻳﺎﺭﺍﻧﻪ |:
ﮔﺮﺍﻧﻰ ﻣﺴﻜﻦ |:
ﮔﺮﺍﻧﻰ ﻣﺎﺷﻴﻦ |:
ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻭ ﻣﺨﺎﺭﺝ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ |:
ﻣﺨﺎﺭﺝ ﻣﺎﺩﺭ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ..........
ﻭ .........
ﺑﻬﺸﺖ ﺗﺎ ﺍﻃﻼﻉ ﺛﺎﻧﻮﻯ ﺯﻳﺮ ﭘﺎﻯ ﭘﺪﺭﺍﻥ ﺍﻧﺘﻘﺎﻝ
ﻳﺎﻓﺖ!!!!!
... ادامه
Majid
Majid
ما اکنون در دسترس نیستیم؛ لطفا” بعد از شنیدن صدای بوق پیغام بگذارید:

اگر شما یکی از بچه‌های ما هستید؛ شماره ۱ را فشار دهید.

اگر می‌خواهید بچه تان را نگه داریم؛ شماره ۲ را فشار دهید.

اگر می‌خواهید ماشین را قرض بگیرید؛ شماره ۳ را فشار دهید.

اگر می‌خواهید لباسهایتان را تعمیر کنیم؛ شماره ۴ را فشار دهید.

اگر می‌خواهید بچه تان امشب پیش ما بخوابد؛ شماره ۵ را فشار دهید.

اگر می‌خواهید بچه تان را از مدرسه برداریم؛ شماره ۶ را فشار دهید.

اگر می‌خواهید برای مهمانان آخر هفته تان غذا درست کنیم؛ شماره ۷ را فشار دهید.

اگر می‌خواهید امشب برای شام بیایید؛ شماره ۸ را فشار دهید.

اگر پول می‌خواهید؛ شماره ۹ را فشار دهید.

اما اگر می‌خواهید ما را برای شام دعوت کنید یا ما را به گردش ببرید،

بگویید، ما داریم گوش می‌کنیم …نیشخند
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:15 ·
Majid
52653592776121899386.jpeg Majid
بار اول که دیدمش تو کوچه بود...

یه لباس گل گلی تنش بود...با موهای بلند و خرمایی...

اومد طرفم و گفت داداشی؟میای باهام بازی کنی؟از چشمای نازش التماس

می بارید...خیلی کوچیک بودم اما دلم لرزید...

تو همون نگاه اول عاشقش شدم...

سه سال ازش بزرگتر بودم...قبول کردم و کلی بازی کردیم!اخرش گفت:

تو بهترین داداش دنیایی...سالها گذشت هر روز خودم تا مدرسه می بردمش...

هر روز به عشق دیدنش بیدار میشدم...

اما اون همیشه میگفت:تو بهترین داداش دنیایی...

داغون شدم که عشقم منو داداش صدا میزنه...

گذشت و گذشت...تا اینکه عروسی کرد و ماشین خودم شد ماشین عروسش...

منم رانندش بودم...هی گریه میکردم و اشکامو پاک میکردم...

سالها گذشت که تصادف کرد و واسه همیشه رفت...خودم زیر تابوتشو گرفتم...

اگه بود بازم می گفت:تو بهترین داداش دنیایی...

رفت...واسه همیشه رفت و حتی یکبار هم نتونستم بگم اخه دیوونه...

من عاشقتم...من میمیرم واست...چشمهات همه دنیامه...

یه شب شوهرش رفت دفترچه خاطراتشو اورد...

دیدم چشاش پر اشک بود...دفترو داد و رفت...

وقتی خوندمش مردم...نابود شدم...نابود...نوشته بود داداشی...

دوست داشتم...عاشقت بودم...اما میترسیدم بهت بگم!میترسم داداشی..

.امید وارم زود تر از تو بمیرم که اینو بخونی...داداشی ببخش که عاشقت

شدم...داداشی تمام ارزوهام تو بودی...داااااااادااااااااشی.... نگرانگریه
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:04 ·
bamdad
bamdad
ﺩﻧﯿﺎ ﭘﺮ ﺷﺪﻩ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺗﺮﺳﻮ ﻫﺎ . ﺩﺳﺖِ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻫﻢ
ﻧﯿﺴﺖ. ﺍﯾﻨﻄﻮﺭ ﺗﺮﺑﯿﺖ ﺷﺪﻩ ﺍﯾﻢ. ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ، ﻣﺪﺭﺳﻪ،
ﻣﺴﺠﺪ، ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ، ﭘﺸﺖِ ﺗﻠﻔﻦ، ﺩﺭ ﺣﻤﺎﻡ، ﺣﺘﯽ ﺩﺭ
ﺭﺧﺘﺨﻮﺍﺏ ، ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﯾﺎ ﮐﺎﺭﯼ ﺗﺮﺳﯿﺪﻩ ﺍﯾﻢ.
ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻍ ﭘﻨﺎﻩ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﯾﻢ ﻭ ﺑﺎﺯ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ
ﻭ ﺩﺭﻭﻍﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺗﺮﺳﯿﺪﻩ ﺍﯾﻢ.
ﺑﺮﺍﺳﺘﯽ ﺑﺎ ﻣﺎ ﭼﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ؟؟
ﺑﺎ ﺭﻭﺡِ ﻟﻄﯿﻒِ ﺑﯽ ﮔﻨﺎﻩ ﯾﮏ ﮐﻮﺩﮎ ﮐﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺴﺖ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﺳﺎﺩﻩ ، ﺷﺎﺩﻣﺎﻧﻪ ﻭ ﺭﻧﮕﺎﺭﻧﮓ
ﺑﺒﯿﻨﺪ ﭼﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ؟؟
ﺑﺎ ﺯﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﻫﻤﺎﻧﻘﺪﺭ ﺁﺷﻨﺎ ﺑﺎﺷﺪ
ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﺑﺮﯾﺸﻤﯿﻦِ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﺳﯿﺎﻩِ ﺳﯿﺎﻫﺶ، ﺑﺎ ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ
ﻟﺒﺨﻨﺪِ ﺑﯽ ﭘﺮﻭﺍﯾﺶ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺴﺖ، ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺭﺍ ﻣﯿﻬﻤﺎﻥ
ﻫﺮ ﺧﺎﻧﻪﺍﯼ ﮐﻨﺪ، ﺑﺎ ﺑﮑﺎﺭﺕِ ﻗﻠﺐ ﻫﺎﯼ ﺷﯿﻔﺘﻪ ﯼِ ﻣﻦ ﻭ
ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ؟؟
... ادامه
2 دیدگاه · 1393/02/11 - 21:33 در Lawless ·
10
orkhan
orkhan
سلام {-35-}{-69-}{-69-}{-69-}
hamed
hamed
خانومی که دنیای بعد از مرگ را دیده
سلام دیروز رفتم افسریه پیش دختر داییم موضوع جالبی رو برام تعریف کرد ،دختر داییم پیش دانشگاهیه وتهران هم دوره های پیش دانشگاهیش از تابستون شروع میشه . میگفت هفته پیش خانومی رو به دبیرستان آوردند که بسیار محجوب و زیبا بود چادری بر سر کرده پوشیه زده بود اما وقتی داخل شد پوشیه را برداشت .گفت میخواهم برایتان اتفاقی که برایم افتاده است را تعریف کنم دوستان من از زبان خود آن خانوم نقل میکنم؛ ۲۱ سالم بود دختر شر وشوری بودم نه اهل نماز نه روزه حتی آیه ای از قرآن را نخوانده بودم مگر به اجبار ودر مدرسه همیشه با تیپ فجیهی به بیرون میرفتم و مادرم را دل آزرده میکردم روزی داشتم از خیابون رد میشدم که ماشینی با من برخورد کرد ومرا ضربه مغزی کرد تا بیمارستان درد کشیدم ووقتی همه را بالای سر دیدم بیهوش شدم که یک دفعه دیدم خودم روی تختم اما دارم خودم را میبینم و متوجه شدم حالا روح هستم روح بشدت حرکت کرد بصورت پرواز روی زمین تا به تونلی رسیدم داخل صحرایی شدم در آنجا آقای بسیار زیبا و بلند قدی را دیدم که نورانی بود تا مرا دید روی برگرداند وپشت برمن کرد روح باز حرکت کرد خود را در اتاقی دیدم که دو صندوق در آن بود و موجودی بسیار ترسناک که همانا شیطان بود بطرفم آمد در صندوق باز شد فرشته ای بمن گفت در اینجا باید کار ای خوبت را از صندوق برداری بطرف او پرتاب کنی من هم شروع کردم و خوبی ها را بسمتش سوق دادم اما طولی نکشید صندوق خالی شد ‌و من تازه فهمیدم که ای وای من درآن دنیا چه کردم هیچ کار خیری ندارم ببه جای دیگری رفتم جهنم را دیدم به شدتی ترسناک بود که روحم تا شد روی زمین آنجا آتش نبود مواد مذاب بود باز همان موجود ترسناک را دیدم با لیوان آبی به سمتم آمد و گفت بخور و بنده من شو من عقب رفتم و پرت شدم باز به همان صحرای اولیه آن آقای بلند قد گفت ببریدش تا مواد مذاب بخورد تو جهنمی هستی در آن جاودانی دو موجود ترسناک مرا شلاق زدند شلاق هایی که بطور حتم اگر جسم بودم تمام استخوان هایم خورد میشد خوک هایی را دیدم که صورت آدم داشتند بسیار ترسناک بود یک دفعه تکانی خوردم و خود را روی تخت یافتم و دکترانی که شک میدادند آری واقعا برای لحظاتی مرده بودم از آن ببعد دیگر خطا نکردم حال۲۸ سال دارم من آن آقای نورانی را در خواب دیدم که لبخند زیبایی بمن میزد :-) . خلاصه که اینم از لحظات
... ادامه
๓เรร-รєթเ๔єђ
๓เรร-รєթเ๔єђ
Sـــــــــَــــــــلــــــــــــــآم ... {-125-}
ıllı YAŁĐA ıllı
ن.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
سلام ب همه ....شبتون بخیر{-7-}
بدویین بیاین ک دلم براتون ی ذره شده{-23-}
zoolal
zoolal
دلم واسه اون دبستان تنگ شده
که وقتی تنها تو گوشه حیاط مدرسه وایسادی
یه نفر میومد بهت میگفت:
میای با هم دوست بشیم..!!؟ {-31-}
دیدگاه · 1393/01/23 - 20:29 ·
2
bamdad
bamdad
دلم برای حضور غیاب مدرسه تنگ شده است

انگار خیلی وقت است که بودن یا نبودنم برای کسی فرقی ندارد !
bamdad
bamdad
درس من درس حساب است و کتاب

درس عشق و عاشقی یک عشق ناب

درس جمع عشق ها تفریق غم

ضرب شادی ها اگر چه بیش و کم

درس تقسیم محبت در جهان

جذر از کینه گرفتن هر زمان

درس من رسم محیطی با صفاست

یک مساحت طول و عرضش از وفاست

درس من خط عمود و قائمه

گفتن حق هر زمان بی واهمه

درس من صحبت ز کار مثبت است

نهی از منفی نمودن صحبت است

درس بردار صحیح از ابتدا

سمت مثبت رفتن تا انتها
... ادامه
صفحات: 1 2 3 4 5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ