یافتن پست: #مشغول

رضا
رضا
مشغولم میام همه فیدهای شما رو میخونم :)
Mostafa
Mostafa
یه سوال دارم؟؟
میگن از هر حیوونی که توی خشکی هست توی دریا هم هست .
من در این مورد خیلی تحقیق کردم واقعا خیلی از حیوونا رو تونستم پیدا کنم
فقط یه مشکلی اینجاست شما تا حالا خر دریایی دیدین؟
من خیلی ذهنم مشغوله دوستان لطفا راهنمایی کنید.
... ادامه
Noosha
ziba-2khtar-mojri2.jpg Noosha
انتخاب دختر ایرانی به عنوان زیباترین مجری جهان

میترا طاهری زیباترین مجری جهان که از پدر ایرانی و مادر فرانسوی می باشد!

او به طور چند سال متوالی به عنوان زیباترین مجری جهان شناخته شده است و هم اکنون به عنوان مجری خبری در شبکه LCI فرانسه مشغول به کار می باشد. او تنها یک بار و در زمانی که فقط ۳ سال داشته است به ایران سفر کرده است.
... ادامه
Mostafa
Mostafa
اساسا اگه اونی که از روبرو میاد آشنا باشه و مشغول ور رفتن با موبایلش

ینی قبل اینکه تو ببینیش دیدتت ، و این از ثابت شده های راه پیچشه !
دیدگاه · 1391/06/17 - 00:36 ·
3
Mostafa
Mostafa
یه سوالی هست مدت هاست ذهن ِ منو مشغول کرده ..

من میخوام ببینم اونی که داشت زبان فارسی رو اختراع میکرد

اون روز اول …

چی شد که تصمیم گرفت قورباغه ق اولش«ق» باشه غ دومش«غ» ؟
... ادامه
Noosha
0.588505001345888853_taknaz_ir.jpg Noosha
متاسفانه مطلع شدیم که "مجید خراطها" از خوانندگان پاپ کشور که چند سالی است فعالیت هنری خود را آغاز کرده، به دلیل ابتلا به بیماری تنفسی، به بیمارستان منتقل شد.



پس از زلزله آذربایجان شرقی اولین هنرمندی که در مناطق زلزله زده حضور داشت و به کمک آسب دیده گان شتافت مجید خراطها بود.

"خراطها" به همراه تعدادی از طرفدارانش به مدت 4 روز در مناطق روستایی به امداد رسانی مشغول بودند اما به دلیل آلودگی و عفونی بودن منطقه در بیمارستان بستری شد.

برای سلامتی این خواننده خوب کشورمان دعا کنیم.
... ادامه
شهرزاد
221893_269485296496355_1930085902_n.jpg شهرزاد
مداد رنگیها مشغول بودند به جز مداد سفید...

هیچ کس به او کار نمیداد؛ همه می گفتند تو به هیچ دردی نمی خوری!
یک شب که مداد رنگیها تو سیاهی شب گم شده بودند؛ مداد سفید تا صبح ماه کشید؛ مهتاب کشید و آنقدر ستاره کشید که کوچک و کوچک تر شد؛
صبح توی جعبه مداد رنگی؛ جای خالی او با هیچ رنگی پر نشد
...
... ادامه
دیدگاه · 1391/06/14 - 00:55 ·
5
رضا
رضا
معلومه همه تون مشغول مهمونی رفتن و اجیل خوردن هستین که دیگه به نمیدونم سر نمیزنین :)
دیدگاه · 1391/01/4 - 13:26 ·
2
melodi
melodi
خسته ام از لبخند اجباری ... و از حرفای تکراری ... آنقـــــدر دلـــم را شکسته انـــد... ... ... ... ... کـــه تمام راه هــای منتهی بـــه دل خــراب شـده است... چندیست تــابـــلو زده ام... کارگران مشغول کارنـــد آهسته بــرانید... نـــه بـــرای دل شکسته ام.... برای شما... بــــــرای شما کـه از زخـم دلـــم زخــم بـــر نــداریـــد
... ادامه
abbasali
abbasali
<strong>داستان فوقالعاده جالب</strong><br> مرد متاهل با منشی خود رابطه داشت. یک روز باهم به خانه منشی رفتند و تمام بعد از ظهر باهم عشق بازی کردند، بعد خسته از خستگی به خواب رفتند. ساعت هشت شب مرد از خواب بیدار شد، به سرعت مشغول پوشیدن لباس شد و در همین حال از معشوغه اش خواست تا کفشهایش را بیرون ببرد و روی چمنهای باغچه بمالد تا کثیف به نظر برسد. بعد از پوشیدن کفشها به سرعت راهی خانه شد. در خانه همسرش باعصبانیت فریاد زد: تا حالا کجا بودی؟ مرد پاسخ داد: من نمی توانم به تو دروغ بگویم، من با منشیم رابطه دارم و ما تمام بعد از ظهر را مشغول عشق بازی بودیم !!! زن به کفشهای او نگاه کرد و گفت: دروغگوی پست فطرت من میدانم که تو تمام بعد از ظهر را مشغول بازی گلف بودی
... ادامه
محمد
محمد
مهدی غریب و بی کس است جان مولا معصیت دیگر بس است ماز خود مولای خود را رانده ایم از امام خویش غافل مانده ایم از دعا بهر فرج غافل شدیم سخت مشغول ره باطل شدیم صبح عاشوراست یاران دیر نیست همچو حر آزاده و آماده کیست
... ادامه
abbasali
abbasali
زنی مشغول درست کردن تخم مرغ برای صبحانه بود.<br> ناگهان شوهرش سراسیمه وارد آشپزخانه شد و داد زد:<br> مواظب باش، مواظب باش، یه کم بیشتر کره توش بریز.. وای خدای من، خیلی درست کردی … حالا برش گردون … زود باش. باید بیشتر کره بریزی … وای خدای من از کجا باید کره بیشتر بیاریم؟؟ دارن می‌سوزن. مواظب باش. گفتم مواظب باش! هیچ وقت موقع غذا پختن به حرفهای من گوش نمی‌کنی … هیچ وقت!! برشون گردون! زود باش! دیوونه شدی؟؟؟؟ عقلتو از دست دادی؟؟؟ یادت رفته بهشون نمک بزنی. نمک بزن… نمک….. <br>زن به او زل زده و ناگهان گفت: خدای بزرگ چه اتفاقی برات افتاده؟! فکر می‌کنی من بلد نیستم یه تخم مرغ ساده درست کنم؟<br> شوهر به آرامی گفت: فقط می‌خواستم بدونی وقتی دارم رانندگی می‌کنم، چه احساسی دارم!
... ادامه
محمد
محمد
یه آقایی که دکترای ریاضی محض داشته، هر چقدر دنبال کار می گرده بهش کار نمیدن!! خلاصه بعد از کلی تلاش، متوجه میشه شهرداری تعدادی رفتگر بی سواد استخدام می کنه!!
میره شهرداری خودش رو معرفی می کنه و مشغول به کار میشه…!
بعد از دو سه ماه میگن همه باید در کلاسهای نهضت شرکت کنید! این بنده خدا هم شرکت می کنه!!
یه روز معلم محترم در کلاس چهارم، ایشون رو می بره پای تخته تا مساحت یک شکلی رو حساب کنه! تو این فکر بوده که انتگرال بگیره یا نه که می بینه همه دارن داد می زنن:
انتگرال بگیر…!!!
... ادامه
abbasali
abbasali
یه آقایی که دکترای ریاضی محض داشته، هر چقدر دنبال کار می گرده بهش کار نمیدن!! خلاصه بعد از کلی تلاش، متوجه میشه شهرداری تعدادی رفتگر بی سواد استخدام می کنه!! میره شهرداری خودش رو معرفی می کنه و مشغول به کار میشه…! بعد از دو سه ماه میگن همه باید در کلاسهای نهضت شرکت کنید! این بنده خدا هم شرکت می کنه!! یه روز معلم محترم در کلاس چهارم، ایشون رو می بره پای تخته تا مساحت یک شکلی رو حساب کنه! تو این فکر بوده که انتگرال بگیره یا نه که می بینه همه دارن داد می زنن: انتگرال بگیر…!!!#{-126-}
دیدگاه · 1390/08/6 - 13:11 ·
abbasali
abbasali
روزی رییس یک شرکت بزرگ به دلیل یک مشکل اساسی در رابطه با یکی از کامپیوترهای اصلی مجبور شد با یکی از کارمندانش تماس بگیرد. بنابراین، شماره منزل او را گرفت. کودکی به تلفن جواب داد و نجوا کنان گفت: سلام رییس پرسید: بابا خونس؟ صدای کوچک نجواکنان گفت: بله ـ می تونم با او صحبت کنم؟ کودک خیلی آهسته گفت: نه رییس که خیلی متعجب شده بود و می خواست هر چه سریع تر با یک بزرگسال صحبت کند، گفت: مامانت اونجاس؟ ـ بله ـ می تونم با او صحبت کنم؟ دوباره صدای کوچک گفت: نه رییس به امید این که شخص دیگری در آنجا باشد که او بتواند حداقل یک پیغام بگذارد پرسید: آیا کس دیگری آنجا هست؟ کودک زمزمه کنان پاسخ داد: بله، یک پلیس رییس که گیج و حیران مانده بود که یک پلیس در منزل کارمندش چه می کند، پرسید: آیا می تونم با پلیس صحبت کنم؟ کودک خیلی آهسته پاسخ داد: نه، او مشغول است؟ ـ مشغول چه کاری است؟ کودک همان طور آهسته باز جواب داد: مشغول صحبت با مامان و بابا و آتش نشان. رییس کهنگرانی اش با شنیدن صدای هلی کوپتری از آن طرف گوشی به دلشوره تبدیل شده بود پرسید: این چه صدایی است؟ صدای ظریف و آهسته کودک پاسخ داد: من !!!
... ادامه
دیدگاه · 1390/07/27 - 00:10 ·
1
سوگند
سوگند
ذیقعده شد و بهار ایران آمد در مشهد و قم دو گنج پنهان آمد در روز یکم کریمه آل رسول (ص) در یازدهم شاه خراسان آمد . . . پیشاپیش عیدتون مبالک از طرفه یه بچه مشهدی {-49-}
ERFANHOSSEIN
ERFANHOSSEIN
آبروی دینمان را چند می فروشیم؟ یکی از نیروهای فرهنگی بود. در یکی از مراکز اسلامی اروپا. عمرش را گذاشته بود روی این کار. تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد . راننده بقیه پول را که برمی گرداند 20 سنت اضافه تر می دهد . می گفت :چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست سنت اضافه را برگردانم یا نه. توجیهی به دلم آمد که شاید خواسته کمتر با من حساب کند. اما این فقط توجیه بود. آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست سنت را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی ... گذشت و به مقصد رسیدیم . موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آوردو گفت آقا از شما ممنونم . پرسیدم بابت چی ؟ گفت می خواستم فردا بیایم مرکز شما و مسلمان شوم اما هنوز کمی مردد بودم . وقتی دیدم سوار ماشینم شدید خواستم شما را امتحان کنم . با خودم شرط کردم اگر بیست سنت را پس دادید بیایم . فردا خدمت می رسیم تعریف می کرد : تمام وجودم دگرگون شد حالی شبیه غش به من دست داد . من مشغول خودم بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به بیست سنت می فروختم .. ........{-35-}{-35-}{-35-}{-35-}{-35-}
صفحات: 11 12 13 14 15

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ