شبکه اجتماعی نمیدونم - جستجو در پست ها

صوفياجون

سلووووووووووووووو منم اوووومدم یوووووووهووووو {-96-}

فقط 4 روز مونده به سال جدید {-131-}

6 دیدگاه · 1392/12/24 - 21:29 ·

8

دیدگاه

bamdad

سلاااااااااااااااااااااااااام صوفیا ، همشهری عزیز
خوش اومدی یووووووووهوووووووووووووو
خسته نباشی...
خوبی عایا؟

1392/12/24 - 21:31

soheil

سلام خانم مهندس نخسته

1392/12/24 - 21:32

حامد@ پسر تنها

به به سلام بر کارمندو سلطنه نمیدونم

1392/12/24 - 21:33

ıllı YAŁĐA ıllı

سلام عزیز دلم {-115-} {-275-}

خوبی {-114-}

خوشی {-210-}

1392/12/24 - 21:35

صوفياجون

{-216-} {-216-} {-216-} {-216-}

1392/12/24 - 21:40

صوفياجون

اه چهارشنبه سوری رو دوست ندارم چیه اخه فقط رسم قدیمی که با بابام و مامانم میرفتیم اسپند و شونه و اینه میخریدیم و خونوادگی از روی اتیش میپریدیم البته سالهای دور یا دوران بچگی دیگه الان هیچ ذوقی ندارم خرید اسپند ووسایلم نمیریم نمیخریم یعنی با مامان و بابام نمیرم من خودم میخرم . هیچ مثل سالهای دور نیست از چهارشنبه سوری و سرو صداش متنفرم از ایام عید بدم میاد از سیزده بدر بدم میاد فقط لحظه تحویل سال که دم سفره هفت سین بشینم و دعا کنم شمع روشن کنم فقط به عشق این منتظرم

1392/12/24 - 22:48

Mostafa

ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺭﻭ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺑﺮﺍﻡﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻗﺴﻢ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ ﮐﻪ ﻭﺍﻗﻌﯿﻪ:
ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﮐﻪ ﯾﮏ ﺷﺐﻣﻮﻗﻊ ﺑﺮﮔﺸﺘﻦ ﺍﺯ ﺩﻩ ﭘﺪﺭﯼ ﺗﻮ ﺷﻤﺎﻝ ، ﺟﺎﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪﺍﺯ ﺟﺎﺩﻩ ﺍﺻﻠﯽ ﺑﯿﺎﺩ، ﯾﺎﺩﺑﺎﺑﺎﺵ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﮐﻪ ﻣﯽﮔﻔﺖ: ﺟﺎﺩﻩ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﺑﺎ ﺻﻔﺎ ﺗﺮﻩ ﻭ ﺍﺯ ﻭﺳﻂ ﺟﻨﮕﻞﺭﺩ ﻣﯿﺸﻪ!
ﺍﯾﻨﻄﻮﺭﯼ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯿﮑﻨﻪ:
... ﻣﻦ ﺍﺣﻤﻖ ﺣﺮﻑﺑﺎﺑﺎﻡ ﺭﻭ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﭘﯿﭽﯿﺪﻡ ﺗﻮ ﺧﺎﮐﯽ.
۲۰ﮐﯿﻠﻮﻣﺘﺮﺍﺯ ﺟﺎﺩﻩ ﺩﻭﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ
ﮐﻪ ﯾﻬﻮ
ﻣﺎﺷﯿﻨﻢ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺷﺪ ﻭ ﻫﺮﮐﺎﺭﯼﮐﺮﺩﻡ ﺭﻭﺷﻦ ﻧﻤﯿﺸﺪ. ﻭﺳﻂ ﺟﻨﮕﻞ، ﺩﺍﺭﻩ ﺷﺐ ﻣﯿﺸﻪ، ﻧﻢ ﺑﺎﺭﻭﻥ ﻫﻢ ﮔﺮﻓﺖ. ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﯾﮑﻤﯽ ﺑﺎﻣﻮﺗﻮﺭ ﻭﺭ ﺭﻓﺘﻢ ﺩﯾﺪﻡ ﻧﻪ ﻣﯿﺒﯿﻨﻢ، ﻧﻪ ﺍﺯ ﻣﻮﺗﻮﺭ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺳﺮ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﺭﻡ!!
ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﺗﻮ ﺩﻝ ﺟﻨﮕﻞ، ﺭﺍﺳﺖﺟﺎﺩﻩ ﺧﺎﮐﯽ ﺭﻭ ﮐﺮﻓﺘﻢ ﻭ
ﻣﺴﯿﺮﻡ ﺭﻭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩﻡ.
ﺩﯾﮕﻪ ﺑﺎﺭﻭﻥ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺗﻨﺪ ﺷﺪﻩﺑﻮﺩ. ﺑﺎ ﯾﻪ ﺻﺪﺍﯾﯽ ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ، ﺩﯾﺪﻡ ﯾﻪ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﺁﺭﺍﻡ ﻭﺑﯽ ﺻﺪﺍﺑﻐﻞ ﺩﺳﺘﻢ ﻭﺍﯾﺴﺎﺩ.
ﻣﻦ ﻫﻢ ﺑﯽ ﻣﻌﻄﻠﯽ ﭘﺮﯾﺪﻡ ﺗﻮﺵ.
ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺧﯿﺲ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﻪﻓﮑﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺗﻮﯼ ﻣﺎﺷﯿﻨﻮ ﻧﯿﮕﺎ ﮐﻨﻢ ﻫﻢ ﻧﺒﻮﺩﻡ.
ﻭﻗﺘﯽ ﺭﻭﯼ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﻋﻘﺐ ﺟﺎﮔﺮﻓﺘﻢ، ﺳﺮﻡ ﺭﻭ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﺑﺎﻻ
ﻭﺍﺳﻪ ﺗﺸﮑﺮ ﺩﯾﺪﻡ ﻫﯿﺸﮑﯽ ﭘﺸﺖﻓﺮﻣﻮﻥ ﻭ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﺟﻠﻮ ﻧﯿﺴﺖ!!
ﺧﯿﻠﯽ ﺗﺮﺳﯿﺪﻡ!
ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯿﻮﻣﺪﻡ ﮐﻪﻣﺎﺷﯿﻦ ﯾﻬﻮ ﻫﻤﻮﻧﻄﻮﺭ ﺑﯽ ﺻﺪﺍ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ.
ﻫﻨﻮﺯ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﻭ ﺟﻔﺖ ﻭ ﺟﻮﺭﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺗﻮ ﯾﻪ ﻧﻮﺭ ﺭﻋﺪﻭ ﺑﺮﻕ ﺩﯾﺪﻡ ﯾﻪ ﭘﯿﭻ ﺟﻠﻮﻣﻮﻧﻪ!
ﺗﻤﺎﻡ ﺗﻨﻢ ﯾﺦ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ.
ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﺣﺘﯽ ﺟﯿﻎ ﺑﮑﺸﻢ، ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭ ﺩﺍﺷﺖ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﻃﺮﻑ ﺩﺭﻩ.
ﺗﻮ ﻟﺤﻈﻪﻫﺎﯼ ﺁﺧﺮ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﻭ ﺑﻪﺧﺪﺍ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﺎﺑﺎ ﺑﺰﺭﮒ ﺧﺪﺍ ﺑﯿﺎﻣﺮﺯﻡ ﺍﻭﻣﺪ ﺟﻠﻮﭼﺸﻤﻢ.
ﺗﻮ ﻟﺤﻈﻪﻫﺎﯼ ﺁﺧﺮ، ﯾﻪ ﺩﺳﺖ ﺍﺯﺑﯿﺮﻭﻥ ﭘﻨﺠﺮﻩ، ﺍﻭﻣﺪ ﺗﻮ ﻭ
ﻓﺮﻣﻮﻥ ﺭﻭ ﭼﺮﺧﻮﻧﺪ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺟﺎﺩﻩﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻡ ﭼﻪ ﻣﺪﺕ ﮔﺬﺷﺖ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺍﻭﻣﺪﻡ.
ﻭﻟﯽ ﻫﺮ ﺩﻓﻌﻪ ﮐﻪ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺑﻪ ﺳﻤﺖﺩﺭﻩ ﯾﺎ ﮐﻮﻩ ﻣﯿﺮﻓﺖ، ﯾﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﯿﻮﻣﺪ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﻥ ﺭﻭ ﻣﯿﭙﯿﭽﻮﻧﺪ.
ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﯾﻪ ﻧﻮﺭﯼ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﻡ ﻭﺣﺘﯽ ﯾﮏ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﻫﻢ ﺗﺮﺩﯾﺪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍﻩ ﻧﺪﺍﺩﻡ.
ﺩﺭ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﻭﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ.
ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺗﻨﺪ ﻣﯿﺪﻭﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﻫﻮﺍﮐﻢ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ.
ﺩﻭﯾﺪﻡ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺁﺑﺎﺩﯼ ﮐﻪ ﻧﻮﺭﺍﺯﺵ ﻣﯿﻮﻣﺪ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮﯼ ﻗﻬﻮﻩ ﺧﻮﻧﻪ ﻭ ﻭﻟﻮ ﺷﺪﻡ ﺭﻭ ﺯﻣﯿﻦ
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﻪ ﻫﻮﺵ ﺍﻭﻣﺪﻡﺟﺮﯾﺎﻥ ﺭﻭ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩﻡ، ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪ، ﺗﺎ ﭼﻨﺪ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﻫﻤﻪ ﺳﺎﮐﺖﺑﻮﺩﻧﺪ
ﯾﻬﻮ ﺩﺭ ﻗﻬﻮﻩ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﺎﺯ ﺷﺪ ﻭﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺧﯿﺲ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﺗﻮ،
ﯾﮑﯿﺸﻮﻥ ﺩﺍﺩ ﺯﺩ:
ﻣﻤﺪ ﻧﯿﮕﺎ! ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻮﻥ ﺍﺣﻤﻘﯿﻪﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺎ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﻣﺎﺷﯿﻨﻮ ﻫﻞ ﻣﯿﺪﺍﺩﯾﻢ ﺳﻮﺍﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ

... ادامه

6 دیدگاه · 1392/12/24 - 01:13 در داستانک ·

11

bamdad

به فرض یکی

تا آخر عمر تنها می ماند

و شریکی پیدا نمی کرد ،

تحمل آن بسیار آسان تر است

تا شب و روز با کسی سر و کار داشته باشد که

حتی یکی از هزاران حرف او را نمی فهمد!..

... ادامه

6 دیدگاه · 1392/12/22 - 20:07 ·

4

دیدگاه

ıllı YAŁĐA ıllı

سلامِت کو مومن {-193-}

1392/12/22 - 20:09

bamdad

علیک سلام
من هیچ وقت سلام علیک نمیکنم که
سلام علیک کردن واسه دختراست...
{-7-}
راستی چی گفتی به این بچه (سامان) که ناراحتش کردی؟
اینقده مردم رو اذیت نکن خدا رو خوش نمیاد
آخرین باری که دیدمت یادم داشتی میرفتی از خدا بترسی
نترسیدی هنوز؟!
{-7-}

1392/12/22 - 20:11

ıllı YAŁĐA ıllı

سلام به روی ماهت {-99-}

عه پس اشتباه شد تو هم مثه من سلام نمیدی {-177-}

گفتم پُست کپی نذاره تو گروه کپی پیست ممنوع رضا ناراحت میشه این گروه قوانین خاص خودشو داره ناراحت شد رفت {-181-}

منو ترس خخخخخ عمرا {-174-} {-179-}

1392/12/22 - 20:18

bamdad

من هیچ وقت سلام علیک نمیکنم
مگه بعضی وقتای خاص
مثلأ یکی دو روز نباشم بعدش بیام
وگرنه همینجوری میام...
کسی هم نمیتونه جلومو بگیره ، میام دیگه {-7-}
نمیدونم جریان چی بود ، میگفت بهم گیر دادن چرا پستای غمگین میذاری!

1392/12/22 - 20:22

ıllı YAŁĐA ıllı

من که نگفتم چرا پست های غمگین میذاری حتما از بقیه دلخوره {-75-}

من نه اینکه نخوام یادم میره سلام بدم {-62-} {-32-}

1392/12/22 - 20:25

bamdad

من حوصله ندارم سلام کنم...
{-77-}

1392/12/22 - 20:26

bamdad

هیچ چیزی ادمو تا این حد نمیسوزونه

داغون نمیکنه

که اطرافیانش

بهش بگن اگه دوست داشت نمیرفت

دیدگاه · 1392/12/22 - 20:04 ·

4

متین (میراثدار مجنون)

سلام به همگی

15 دیدگاه · 1392/12/22 - 16:28 ·

6

آخرین 10 دیدگاه · نمایش همه »

متین (میراثدار مجنون)

یاد دوستان به گرفتاری نمیاد یاد دوست در هر صورتی برا انشان شعف انگیزه داداش منکه که همینوطری شمارو نمیدونم

1392/12/22 - 16:32

صوفياجون

من از صبح میرم شب میام امروزدیگه زود تعطیل شدم
غروب باید برم یه سری پرونده ها رو که اوردم خونه الان دارم لیست میکنم اسمارو ببرم من خبر هیچی رو ندارم با عرض پوزش فراوان

1392/12/22 - 16:36

متین (میراثدار مجنون)

خدایا
برس به داد دل آدمها

1392/12/22 - 16:42

bamdad

صوفیا خوب بهونه ای پیدا کردیا
پس ما چی بگیم؟
منکه 7-8 ساله دارم همینکار رومیکنم
صبح میرم شب میام
تازه 4سال تو کشتارگاه بودم غروب میرفتم صبح میومدم
ای کلک ، حالا دیگه بهونه داریا
{-7-}

دادا ما همیشه به یاد شما هستیم
فقط چند روزه که یکم مشکلات روحی روانی گریبانگیرمون شده
من حتی الان به خودمم نمیتونم فکر کنم
یکم به من زمان بدید خوب میشم...
{-35-}

1392/12/22 - 16:46

متین (میراثدار مجنون)

چاکریم

صوفیا پیش داداش بودی اینم فرصت نمیکردی شکرکن
کارندیده

1392/12/22 - 16:48

صوفياجون

خب چیه بده دارم واستون کلاس میزارم منم #سرکار میرم {-94-} اصن باهاتون قهرم {-85-} {-80-} {-80-}

1392/12/22 - 16:52

متین (میراثدار مجنون)

نه توکارکن کلاسم به کمار نیومده کار کن
راستی چند تا هم پرونده خرید پتروشیمی من دارم آنالیزش کن مخارج آقای اقدمو در بیار ببین میتونی جاگیزنش کنی تعطیلات با بچه های دیگه میخواد بره مشهد
حساب بانک تجارتم ریزشو شنبه بگیر به پالاشگام سر بزن
بار شنبه صبح به بیلاسوارو هم همههنگ کن

سلام زهرا به خدا ندیدم ببخشین

1392/12/22 - 16:55

صوفياجون

{-196-} {-202-} {-198-} {-181-} {-125-}

1392/12/22 - 17:25

ıllı YAŁĐA ıllı

سلام ... : )

1392/12/22 - 18:26

zahra

خواهش میکنم

1392/12/22 - 19:33

zahra

کدوم یکی رو میوه ملی گیلان می دونید؟!

1-خوج
2-کونوس

2 دیدگاه · 1392/12/22 - 15:18 در بروبچه های رشت ·

4

zahra

هووی کچل!! با توام . . . ؛ داستان رضا سگه و شهید چمران . . .

رضا سگه یه لات بود تو مشهد ؛ هم سگ خرید و فروش می کرد
و هم دعواهاش از نوع سگی بود !

یه روز داشت میرفت سمت کوه سنگی برای دعوا و غذا خوردن ،
دید یه ماشین داره تعقیبش می کنه با آرم
" ستاد جنگهای نا منظم"

شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت :
" فکر کردی خیلی مردی ؟! "

گفت: بروبچه ها اینجور میگن !!

شهید چمران بهش گفت: اگه مردی بیا بریم جبهه

به غیرتش بر خورد ، راضی شد ؛ رفت جبهه . . .

***********************************

شهید چمران تو اتاق نشسته بود، یه دفعه دید که صدای دعوا میاد !

چند لحظه بعد با دست بند ، رضا رو آوردن تو اتاق ، انداختنش
رو زمین و گفتن : " این کیه آوردید جبهه ؟! ....... "

رضا شروع کرد به فحش دادن، فحشای رکیک !

اما چمران مشغول نوشتن بود.

دید شهید چمران توجه نمیکنه ، یه دفه داد زد :
" هووی کچل با توام ...! "

یکدفعه شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد :
" بله عزیزم ! چی شده عزیزم ؟ چیه آقا رضا ؟ چه اتفاقی افتاده ؟ "

قضیه این بود ؛ آقا رضا داشت میرفت بیرون ، بره سیگار بگیره و برگرده

با دژبان دعواش شده بود .

شهید چمران : " آقا رضا چی میکشی ؟!! برید براش بخرید و بیارید ...! "

شهید چمران و آقا رضا ... تنها تو سنگر ...

آقا رضا : میشه یه دو تا فحش بهم بدی ؟! کشیده ای، چیزی !!

شهید چمران : چرا ؟!

آقا رضا : من یه عمر به هرکی بدی کردم ، بهم بدی کرده ...
تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه ...

شهید چمران : اشتباه فکر می کنی ...! یکی اون بالاست ،
هر چی بهش بدی می کنم ، نه تنها بدی نمیکنه ، بلکه با خوبی
بهم جواب میده ... هی آبرو بهم میده ...

تو هم یکیو داشتی که هی بهش بدی میکردی
بهت خوبی می کرده ...! گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده
بگم بله عزیزم ...

یکم مثل اون شم ...!

آقا رضا جا خورد ، تلنگر خورد به شخصیت معنویش ،
رفت تو سنگر نشست ، آدمی که مغرور بود و زیر باز کسی نمیرفت
زار زار گریه می کرد ...عجب !

یکی بوده هرچی بدی کردم بهم خوبی کرده ؟

اذان شد؛ آقا رضا اولین نماز عمرش بود ، رفت وضو گرفت .

سر نماز ، موقع قنوت صدای گریش بلند بود .

وسط نماز، صدای سوت خمپاره اومد ، صدای افتادن یکی روی زمین

شنیده شد ...

آقا رضا رو خدا واسه خودش جدا کرد ،

... ادامه

2 دیدگاه · 1392/12/20 - 20:30 در با شهدا ·

9

ოօհʂεղ

کاش مخابرات

یه روز صبح بهت اس ام اس میداد:

مشترک محترم و عزیز ما

شما قبلا در طول روز فلان شماره رو دویست بار میگرفتی

اس ام اس که حرفش رو نزن

اینقدر زیاد بود که ما حساب کتابش از دستمون در میرفت

حتی بعضی اوقات اس ام اس هاتون اینقدر خوشگل بود

که سیوش میکردیم، حتی یه شب ...

اینقدر حرفای خوشگل خوشگل میزدین و ما هم هی گوش میدادیم

که پای تلفن خوابمون برد

یادمون رفت بقیه پول تلفن شما رو حساب کتاب کنیم

این روزا دیگه خبری ازت نیست؟

چرا اون شمارهه رو دیگه نمیگیری؟

تو بگی:بیخیال رفیق،اون دیگه رفته ... {-128-}

4 دیدگاه · 1392/12/10 - 21:58 ·

9

zahra

يكي از مناطق پيشنهادي جهت گذراندن ايام نوروز....ايران.گيلان.رشت.فومن.قلعه رودخان...

15 دیدگاه · 1392/12/8 - 15:56 در شهر باران ·

9

آخرین 10 دیدگاه · نمایش همه »

zahra

بعععععععععله ببخشید {-68-}

خواستم شما رو امتحان کنم {-77-}

اره میدونم کدوم پل ومیگین

1392/12/8 - 20:53

bamdad

از پله ها که میری بالا وسطاش بین پله ها یه پل آهنی داره
همونجاست
زیر پل هم مردم میرن میشینن واسه غذا خوردن

1392/12/8 - 20:56

zahra

کلا جای فوق العاده ایه

1392/12/8 - 20:57

bamdad

{-164-}
من 3سال تو فومن کار کردم
البته بیشتر طرف ماسوله بودم
کمتر میرفتم جاده ی قلعه رودخان
واسه همین حس نوستالژی خاصی به فومن و مخصوصأ ماسوله و جادش و روستاهای تو مسیرش دارم
راستی تو ساکن رشت هستی؟

1392/12/8 - 21:00

zahra

اره خود خود رشت {-29-}

1392/12/8 - 21:06

bamdad

پس همشهری هستیم...

1392/12/8 - 21:07

zahra

اوهوم {-29-}

1392/12/8 - 21:11

bamdad

خوشبختم...
{-165-}

1392/12/8 - 21:19

zahra

منم همینطور {-154-}

1392/12/8 - 21:22

bamdad

{-35-}

1392/12/8 - 21:24

صوفياجون

شب خووووش منم برم فردا میخوام برم دنبال کار. یعنی امروز یه جا زنگیدم گفت فردا صبح بیا . {-75-}

کمی برم واسه خودم امتحان کنم که فردا چجوری بحرفم . اعتماد به نفس رو افزایش یدم ترسو بذارم کنار. واسم دعا کنین هرچند اولین جا نیست که دارم میرم ولی اولین بار که تنها میرم اخه همش با جولیا میرفتم ولی اون دیگه میره سرکار. {-60-}

من میتونم . من میتونم . من میتونم . من میتونم . من میتونم {-101-}

2 دیدگاه · 1392/12/5 - 00:53 ·

6

orkhan

سلام

11 دیدگاه · 1392/12/4 - 20:05 ·

5

آخرین 10 دیدگاه · نمایش همه »

orkhan

سلام بامداد امروز داشتم به تو فکر میکردم

1392/12/4 - 20:06

bamdad

خیر باشه
چه فکری؟!

1392/12/4 - 20:07

orkhan

داشتم فکر میکردم چی میشد خب خدا تو ستینگ افرینشش یه ویرایش میکرد تو داداشم میشدی با این هیکلی که داری میرفتیم دعوا از بعضی که بهم زور میگن کینه دارم میدادم لحشون میکردی

1392/12/4 - 20:11

bamdad

خخخخخخخخخخخ
دیوونه ای تو بابا
{-18-}
چه فکرایی میکنی تو
فکر کردم به چی فکر کردی؟!!!
{-7-}
دعوا چرا آخه اورخان؟! وقتی میشه با همه صحبت کرد دعوا دیگه معنایی نداره که
ضمنأ من هیکلی ندارم که؟!

1392/12/4 - 20:15

orkhan

چرا بابا اورخوان درسته بعدش اگه اسمم سخته فامیلیمو صدا بزن رحیم نیا هستم

نه هیکلت خوبه من که میترسم

1392/12/4 - 20:17

bamdad

همون اورخوان
سخت نیست
ای بابا کدوم هیکل
اشتباه فکر میکنی
فقط یکم تپلم
اونقده هم هیکل ندارم
خیلی وقته دیگه ورزش نمیکنم
کارم زیاد شده آخه
ورزش رو گذاشتم کنار...

1392/12/4 - 20:20

orkhan

خلاصه جون میداد واسه کلاس گذاشت هف شد فعلا باید کتک بخوریم تو مدرسه

1392/12/4 - 20:22

bamdad

خب برو ورزش کن
بدنسازی مثلأ
من از شنا شروع کردم
موقعی که کلاس اول ابتدایی بودم تا دبیرستان شنا میکردم
بعدش جودو ، بدنسازی و هاپکیدو کار کردم
باید ورزش کنی تا بدنت آماده بشه...

1392/12/4 - 20:27

orkhan

نه خوشم نمیاد بدنسازی ولی بسکتبال دوست دارم

1392/12/4 - 20:30

bamdad

اونم خوبه...

1392/12/4 - 20:33

shaghayegh(پارتی_السلطنه)

دختره ۱۱ سالشه استاتوس گذاشته اگه بابام برام آیفون نخره شب خونه نمیرم ! من تو اون سن یه عینک شنا داشتم وقتی میرفتم حموم تشتو آب میکردم با کله میرفتم توش و ساعت ها به شادی میزیستم!!!! {-7-}

دیدگاه · 1392/12/3 - 00:57 ·

9

رضا

داشت یادم میرفت ممنون از دو عزیزی که به خساب زرین پال سایت پول واریز کردن ممنون . امیدوارم از چند هفته دیگه با بیشتر شدن مبلغ سرور سایت رو ارتقا بدم .

... ادامه

دیدگاه · 1392/12/3 - 00:35 ·

10

shaghayegh(پارتی_السلطنه)

سلام ب همگیتون....همگی خوبید عایا؟ {-7-}

15 دیدگاه · 1392/11/30 - 22:14 ·

6

آخرین 10 دیدگاه · نمایش همه »

shaghayegh(پارتی_السلطنه)

اعصابم خورد بود با مهسا رفتیم بیرون ماشینم نداشتیم سردم بود بارونم بود مجبوری رفتیم کافه قلیون کشیدیدم

1392/11/30 - 22:34

bamdad

خب نمیرفتین بیرون
میرفتین کافی شاپ قهوه میخوردین
میرفتین مسجد نماز میخوندید
چرا قلیون؟!!!
{-7-}
شوخی کردم بابا ، هرجور که دوست دارین و بهتون خوش میگذره زندگی کنید...
حالا چرا اعصابت خورد بود؟
چه اتفاقی افتاده؟!!!

1392/11/30 - 22:36

shaghayegh(پارتی_السلطنه)

جات خالی قهوه هم زدیم که هر دو مـَ بـَیـت
از دست این امیر دیگه {-124-} نه ولنتاین منو بیرون برد نه سپندار مزدگان منو برد اصن 3 هفتست فقط از دور میبینمش همش کار داره {-124-} امروزم قرار بود بریم بیرون اقا انقد کار داره یادش رفت دعوا گرفتم باهاش اومد 10 دقیقه منو از کافه رسوند تا خونه...اخه من ایوب هستم اونم نوع زنونش {-124-}

1392/11/30 - 22:41

bamdad

خب کار و گرفتاری زیاده
درکش میکنم
همه همینطور هستن
منم صبح زود میرم ساعت 6-7 غروب خسته میام
همونطوری هم که میبینی 10:30-11 میخوابم ، از بس که خسته ام
این زندگی هم همینجوری ادامه داره
ولی متأسفانه به هیچ جایی هم نمیرسیم
ناراحت نباش ، بالاخره یه روزی درست میشه
درست میشه...

1392/11/30 - 22:48

صوفياجون

آخیییییییییییی آجی ناراحن نشو {-145-} {-145-} {-109-} {-168-}

1392/11/30 - 22:48

shaghayegh(پارتی_السلطنه)

ینی هر ساعت و هر روز هفته {-149-} ینی بیکاری نداره {-149-}

1392/11/30 - 22:53

shaghayegh(پارتی_السلطنه)

اجی ناراحت نیستم پوستم گلفت شده {-116-}

1392/11/30 - 22:55

bamdad

بعضی هفته ها 5 شنبه ها تعطیل میشم
بعضی از هفته ها هم اصلأ تعطیلی نداریم
ولی جمعه ها همیشه کاره...

1392/11/30 - 22:55

bamdad

اونم حتمأ سرش مثل من شلوغه دیگه
باید ماها رو درک کنید
ما واسه خاطر زندگی و آیندمون اینجوری کار میکنیم
وگرنه همه دوست دارن صبح تا دیر وقت بخوابن و راحت باشن...
ولی روزگار نمیزاره
درکش کن...

1392/11/30 - 22:56

shaghayegh(پارتی_السلطنه)

{-61-} کاری جز درک ندارم بامداد انقد درکش میکنم که درک شم....اخ بزار بعد عید ارایشگامو بزنم اونوقت حالشو میگیرم

1392/11/30 - 22:59

MahnaZ

#زمستون داره تموم میشه من تازه یادم اومد
#مدلهای بستن #شال_گردنو بزارم {-7-}

4 دیدگاه · 1392/11/28 - 19:54 در آرایش و مد و لباس ·

12

shahin(غیرت_السلطان)

سلامتی اونایی که این روزاشون به تظاهر میگذره
تظاهر به بی تفاوتی
تظاهر به بی خیالی
به شادی
به این که دیگه چیزی مهم نیست
ولی فقط خودشون میدونن چقدر سخت میگذره... {-212-}

8 دیدگاه · 1392/11/28 - 19:24 ·

10

دیدگاه

ıllı YAŁĐA ıllı

{-214-}

1392/11/28 - 19:28

MahnaZ

{-212-}
یلدا ایمان رفت تو جانشینش شدی {-157-}

1392/11/28 - 19:35

ıllı YAŁĐA ıllı

{-252-} مــهــنــاز ایـــن تــابــلــوش یــادتـــه {-33-} {-105-} {-62-}

1392/11/28 - 19:36

MahnaZ

اخی اره {-105-} دلم براش تنگ شد کجاست؟؟ فقط بلد بود دخترا رو اذیت کنه {-77-} چقد بخاطر این تابلو باش بحث کردم فقط حرص منو درمی اورد {-138-}

1392/11/28 - 19:41

ıllı YAŁĐA ıllı

iman جــا داره ایــن جـا یــادی کـنـیــم از اون بــزرگــوار {-118-} {-114-}

آره مـنــم خـیـلــی اذیــت کــرد ولــی خـیـلـی پـسـر بـا جـنـبـه ای بــود {-131-}

خـوشـمــان مـی آمــد {-137-} {-115-}

1392/11/28 - 19:46

MahnaZ

اره خدایشش باجنبه بود ... دلمان برایش تنگ شده است {-137-} نکنه رفته سربازی

1392/11/28 - 19:52

ıllı YAŁĐA ıllı

نــمـیــدونــم {-159-}

شــایــدم رفــتــه ســرکـــار {-36-} {-181-}

مــنــم دلـــم تـنــگ شــده بــراش {-190-}

{-194-} هــمــه بــی مــعــرفـــت شــــدن جــدیــــدا {-85-} {-195-} {-169-}

1392/11/28 - 19:56

MahnaZ

اگه سرکار میرفت حتما بهمون سر میزد... {-137-}
دیگه ملت #یارانه میگیرن #سبدکالا میگیرن باید کلاس بزارن نیان بهمون سربزنن {-138-}

1392/11/28 - 20:06

یافتن پست: #میرفت

تفکیک