همگی به صف ایستاده بودند تا از آنها پرسیده شود ؛
نوبت به او رسید : "دوست داری روی زمین چه کاره باشی؟
" گفت: می خواهم به دیگران
#یاد بدهم، پس پذیرفته شد!
چشمانش رابست، دید به شکل
#درختی در یک جنگل بزرگ در آمده است.
با خود گفت: حتما اشتباهی رخ داده است! من که این را نخواسته بودم؟!....
سالها گذشت تا اینکه روزی
#داغ #تبر را روی کمر خود احساس کرد ،
با خود گفت: این چنین عمر من به پایان رسید و من بهره ی خود را از زندگی نگرفتم!
با
#فریادی غم بار
#سقوط کرد و با صدایی
#غریب که از روی تنش بلند میشد به
#هوش آمد!
حالا
#تخته #سیاهی بر دیوار کلاس شده بود!
MahnaZ
ـــــــــــــدونمیا
shaghayegh(پارتی_السلطنه) بازگشت پیروزمندانه شقایق رو از دنیای فراموشی پسورد حساب کاربری #نمیدونم خوش آمد میگم 
قدرت گرفته توسط شِیرترانیکس
فارسی
ایشالا میشی ندای گلم
خوش اومدی بلامیسر
شبت قشنگ من کم کم برم
تی فدا بلامیسر
خوب بخوابی عسلم
شبت قشنگ
طرف نامزد داره... برو سراغ یکی دیگه..
سلوووو ندایی خوووش اووومدی
1392/10/10 - 16:05 توسط Mobileسلام صوفی جونم.قربونت برم عزیزم
1392/10/10 - 16:08سلام نداجون
1392/10/10 - 16:51