Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210
شبکه اجتماعی نمیدونم - جستجو در پست ها

 

یافتن پست: #نشسته

Mohammad
C9q2SNwGNU.jpg Mohammad
.
MONA
تصویر0058.jpg MONA
..ببین چطوری نشسته اخه..{-49-}
♥هـــُدا♥
1335552795599401_large.jpg ♥هـــُدا♥
واژه ها قد نمیدهند

ارتفاع دلتنگیم را

من فقط سایه ی نبودنت را

برروی سقف اتاقم به نظاره نشسته ام
parsa
parsa
تلفن همراه پیرمردى که توى اتوبوس کنارم نشسته بود زنگ خورد …
پیرمرد به زحمت تلفن را با دستهاى لرزان از جیبش درآورد ، هرچه تلفن را در مقابل صورتش عقب و جلو کرد نتوانست اسم تماس گیرنده را بخواند … رو به من کرد و گفت ببخشید ، چی نوشته ؟
گفتم نوشته “همه چیزم” ؛ پیرمرد : الو ، سلام عزیزم …
یهو دستش را جلوى تلفن گرفت و با صداى آرام و لبخندى زیبا و قدیمى به من گفت : همسرمه … مادر بچه هامه {-41-}
دیدگاه · 1391/12/22 - 23:15 ·
3
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
کل خاندانمون نشسته بودن داییم بهم گفت تو خیلی دلقکی باید بجای میمون تو رو میفرستادند فضا ، منم یکم اندیشه کردم و گفتم : حلال زاده به داییش میره ! یه سکوته خاصی همجارو گرفت اون لحظه !!!{-54-}{-7-}
♥هـــُدا♥
♥هـــُدا♥
مامانم عصری میگه ماشینو بردار بریم دور دور …
رفتیم تو ترافیک یه دختره وایساده سوار تاکسی شه .. مامانم میگه برو بگو مستقیم سوارش کن … میگم چرا ؟؟ میگه حرف گوش کن !
سوار کردم دختره رو … تا دختره نشسته مامانم میگه : عروس گلم دانشجویی ؟؟ دختره قرمز کرد منم نزدیک بود بزنم به جلوییم .. مامانمم برگشته خیلی خونسرد میگه کی واسه تو خواست ؟؟ واسه داداشت میخوام !!
دختره بنده خدا گفت بله سال آخرم .. خلاصه مامانم تلفن دختر رو گرفت از این به بعد مامانمو میبرم شماره بگیره واسم
... ادامه
♥هـــُدا♥
Ghadr_Shenasi-300x177.jpg ♥هـــُدا♥
شوهر مریم چند ماه بود که در بیمارستان بستری بود. بیشتر وقت ها در کما بود و گاهی چشمانش را باز می کرد و کمی هوشیار می شد. اما در تمام این مدت، مریم هر روز در کنار بسترش بود.
یک روزکه او دوباره هوشیاری اش را به دست آورد از مریم خواست که نزدیک تر بیاید.
مریم صندلی اش را به تخت چسباند و گوشش را نزدیک دهان شوهرش برد تا صدای او را بشنود… شوهر مریم که صدایش بسیار ضعیف بود در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود به آهستگی گفت: «تو در تمام لحظات بد زندگی در کنارم بوده ای.
وقتی که از کارم اخراج شدم تو کنار من نشسته بودی. وقتی که کسب و کارم را از دست دادم تو در کنارم بودی. وقتی خانه مان را از دست دادیم، باز هم تو پیشم بودی. الان هم که سلامتی ام به خطر افتاده باز تو مثل همیشه در کنارم هستی.
«می دونی چی می خوام بگم؟» مریم در حالی که لبخندی بر لب داشت، گفت: «چی می خوای بگی عزیزم؟»
شوهر مریم گفت: «فکر می کنم وجود تو برای من بدشانسی میاره!» در حالی که چشم های مریم از تعجب گرد شده بود شوهرش زد زیر خنده و گفت: «باور کردی نه؟»
... ادامه
رضا
رضا
داره برف میاد پشت بام همسایه داره سفید میشه
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
یکی نشسته بوده لب دریا هی میگفته ماشاءاله ماشاءاله بهش میگن چرا هی میگی ماشاءاله میگه آخه بچم نیم ساعته رفته زیر آب هنوز بالا نیومده.{-16-}{-18-}
♥هـــُدا♥
emily_shoes_10_.jpg ♥هـــُدا♥
یارو نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش ...

مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت ...

مرده یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار

واسه بعدا ...

مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست. طبق لیست من الان نوبت

توئه ... مرده گفت :

حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر ... مرگ قبول کرد

و مرده رفت شربت بیاره...

توی شربت 2 تا قرص خواب خیلی قوی ریخت ... مرگ وقتی شربته رو خورد

به خواب عمیقی فرو رفت...

مرده وقتی مرگ خواب بود لیستو برداشت اسمشو پاک کرد نوشت آخر

لیست ... و منتظر شد تا مرگ بیدار شه ...

مرگ وقتی بیدار شد گفت : دمت گرم داداش حسابی حال دادی خستگیم در

رفت ...

بخاطر این محبتت منم بیخیال تو میشم و میرم از آخر شروع به جون گرفتن

میکنم ...
... ادامه
دیدگاه · 1391/12/13 - 17:28 ·
1
♥هـــُدا♥
♥هـــُدا♥
داستان واقعی...

وقتی آن شب از سر کار به خانه برگشتم، همسرم داشت غذا را آماده می‌کرد، دست او را گرفتم و گفتم، باید چیزی را به تو بگویم. او نشست و به آرامی مشغول غذا خوردن شد. غم و ناراحتی توی چشمانش را خوب می‌دیدم.
... ادامه
♥هـــُدا♥
♥هـــُدا♥
یکی از دوستام رو دیدم عصبی .... گفتم چیه ؟ گفت شانس ما رو میبینی ؟
تو بچگی با 100 تا دختر ، دکتر بازی کردیم ، الان آدرس هیچکدومشون رو نداریم ،
اما یه بار بچگی خونه همسایمون توی خودم شاشیدم ، حالا دخترشون شده همکارم ،
نشسته میز روبروم هر روز صبح بهم میگه چطوری شاشو{-105-}
Mostafa
Mostafa
استاد سختگیر فیزیک اولین دانشجو را برای پرسش فرا میخواند و سئوال را مطرح میکند : شما در قطاری نشسته اید که با سرعت هشتاد کیلومتر در ساعت حرکت میکند و ناگهان شما گرما زده شده اید، حالا چکار میکنید؟

دانشجوی بی تجربه فورا ً جواب میدهد : من پنجره کوپه را پائین میکشم تا باد بوزد .

اکنون پروفسور میتواند سئوال اصلی را بدین ترتیب مطرح کند :
حال که شما پنجره کوپه را باز کرده اید، در جریان هوای اطراف قطار اختلال حاصل میشود : و لازم است موارد زیر را محاسبه کنید
محاسبه مقاومت جدید هوا در مقابل قطار؟
تغییر اصطکاک بین چرخها و ریل؟
آیا در اثر باز کردن پنجره، سرعت قطار کم میشود و اگر آری، به چه اندازه؟

حسب المعمول دهان دانشجو باز مانده بود و قادر به حل این مسئله نبود و سرافکنده جلسه امتحان را ترک میکرد.
همین بلا سر بیست دانشجوی بعدی هم آمد که همگی در امتحان شفاهی فیزیک مردود شدند.
پروفسور آخرین دانشجو را برای امتحان فرا میخواند و طبق معمول سئوال اولی را میپرسد : شما در قطاری نشسته اید که با سرعت هشتاد کیلومتر در ساعت حرکت میکند و ناگهان شما گرما زده شده اید، حالا چکار میکنید؟
... ادامه
Mostafa
Mostafa
پیرمرد عاشق به زنش گفت: بیا یادی از گذشته های دور کنیم. من
میرم تو کافه منتظرت و تو بیا سر قرار بشینیم حرفای عاشقونه بزنیم.
پیرزن قبول کرد.


فردا پیرمرد به کافه رفت. دو ساعت از قرار گذشت، ولی پیرزن نیومد.
پیرمرد متعجب و نگران به خونه برگشت.

وقتی وارد خونه شد ، دید پیرزن تو اتاق نشسته و داره گریه میکنه.
متجب ازش پرسید: چرا گریه میکنی؟
پیرزن اشکاشو پاک کرد و گفت:
بابام نذاشت بیام!!!
... ادامه
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
پشت پنجره ی نم خورده از باران نشسته ام ،به یاد آن روزی که زیر باران از

پای پنجره ی اتاقم برایم

سبد .سبد خاطره می ساختی و فریاد عشق سر می دادی
دیدگاه · 1391/12/7 - 16:05 ·
1
♥هـــُدا♥
7z4hgz0uzfptjltabzbm.jpg ♥هـــُدا♥
نشسته ایم


خودم و قلبم..


با هم”نقطه بازی” میکنیم..


زبان نفهم قلبم نمیفهمد “قواعد” بازی را..


تمام خانه ها را با اسم ”تو” پر میکند
گاهی لال میشود آدم ... حرف دارد ولی کلمه ندارد
... ادامه
دیدگاه · 1391/12/7 - 14:53 ·
Mostafa
Mostafa
عکسای پروفایل دختره همش با تاب و شلوارکه...بعد وبکم داده با چادر نشسته ! بهش میگم چرا ؟! میگه آخه نامحرمی! خدايا چرا من؟؟؟
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
بچه ها یه بازی خنده دار{-7-}
اولین مرحله:
ماهی که تو اون به دنیا اومدی رو انتخاب کن

فروردین.........من لیس زدم

...اردیبهشت.........من فشردم
...
خرداد.........من دوست داشتم

تیر.........من صیغه کردم

... مرداد.........من بوس کردم

شهریور.........من خوشحال کردم

مهر.........من شارژ کردم

آبان.........من راضی کردم

آذر.........من سوار کردم

دی.........من ترکوندم

بهمن.........من بغل کردم

اسفند.........من زدم
♥هـــُدا♥
80493609161674382255.jpg ♥هـــُدا♥
سـ ـیگار بی جاטּ تریـטּ عصیانگریستــ که مرا به عصیاטּ وا مےِ دارد...!

او به نابـودےِ تــטּ نشستهـ استــ...!

مـטּ به نابودےِ مـטּ...!

و هر دو به نابودےِ هم!!!
... ادامه
صفحات: 21 22 23 24 25

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ