یافتن پست: #نشسته

sam
sam
یه روز یه آقایی با بچه ش ميرن سينما ميبينن جلوشون يه كچل نشسته!
آقاهه به بچه ش ميگه:اگه زدى پسه كله اين كچله يه ساندويچ بهت ميدم.
بچهه ميزنه توسر کچله!!
کچله برميگرده ميگه: چرا مىزنى؟
ميگه:به به عباس کچل خوبي؟
کچله ميگه عباس کچل کيه!
پسره ميگه:آخ ببخشيد فك كردم دوستم عباس كچله!
دو ديقه بعد دوباره آقاهه ميگه اگه دوباره بري بزنى پسه كله ش 10 هزار تومن بهت ميدم!
باز ميزنه تو سره کچله!
کچله ميگه :باز ديگه چرا زدى؟؟
ميگه:آقا ناموساً توعباس کچل نيستى؟
کچله ميگه:نه بخدااااا.
کچله ميبينه هى داره کتک ميخوره ميره 20 تا صندلى جلوتر ميشينه.
باز آقاهه ب بچه ش ميگه:اگه برى اونجا وبزنى پسه كله ش 20 هزار تومن بهت ميدم!
بچه ش ميگه باشه.ميره پشت سر وكچله محكم ميزنه تو سرش ميگه:عباس کچل تو اينجا نشستي من يكساعته اون بيچاره رو ميزدم :|
دیدگاه · 1392/12/25 - 21:48 ·
3
Mostafa
6im3S.jpg Mostafa
یکی‌ از خانمهای این عکس مادر دو خانم دیگر و مادر بزرگ کودکان می‌باشد، وی را پیدا کنید!
حمید
م پ1.png حمید
پــرنده، لب تنگ ماهی نشسته بود و به مــاهی نگاه می کرد و می گفت:
سقف قفست شکسته! چـــــرا پــــــرواز نمــــی کنـــی؟
دیدگاه · 1392/12/25 - 11:58 ·
6
محسن
محسن
بــــی فایــــده است!
عـصـرمـردان مـجـنـون و زنـان لـیـلـی
دیـرزمـانـیـست بـه پـایـان رسیـده اسـت ؛
یـخـبـنـدانـیـست زمـین!!
سـرهـایـمـان را در کـامـپـیـوتـرهـامـون فرو کـرده ایـم....
ودر پـنـاه فـیـلتـرشکن های مان
زاغ سیاه یکدیگر را هک می کنیم
ببین اینکـه به پـایـکـوبی اش نشسته ایم
انـقـراض عشق است؛
خـوشـبـختی مـجازی!
و ایـنـک دسته جمعی
آغــاز عــصـــر یـــخــبــنــدان را لــایــک می کنیم .....!!
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/25 - 10:39 ·
4
شهرزاد
57528206996668884027.gif شهرزاد
دهانت را می بویند که مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را می بویند
روزگار غریبی ست نازنین
و عشق را کنار تیرک راهبند تازیانه می زنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
در این بن بست کج و پیچ سرما
آتش را به سوخت بار سرود و شعر فروزان می دارند
به اندیشیدن خطر مکن
روزگار غریبی ست نازنین
آن که بر در می کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصابانند بر گذرگاه ها مستقر
با کنده و ساتوری خون آلود
روزگار غریبی ست نازنین
و تبسم را بر لب ها جراحی می کنند و ترانه را بر دهان
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
کباب قناری بر آتش سوسن و یاس
روزگار غریبی ست نازنین
ابلیس پیروزمست سوز عزای ما را
بر سفره نشسته است
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد

شاملو
... ادامه
bamdad
bamdad
دلم در حلقه غمها نشسته

زبانم بسته و سازم شکسته

وجودم پر ز شعر عاشقانست

تورا می خواهم و این ها بهانست . . .
دیدگاه · 1392/12/23 - 20:09 ·
7
amirhosein
amirhosein
یک زن جوان در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بود، تصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی خریداری کند. او یک بسته بیسکوئیت نیز خرید.

او برروی یک صندلی دسته‌دارنشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد. در کنار او یک بسته بیسکوئیت بود و مردی در کنارش نشسته بود و داشت روزنامه می‌خواند .وقتی که او نخستین بیسکوئیت را به دهان گذاشت، متوجه شد که مرد هم یک بیسکوئیت برداشت و خورد. او خیلی عصبانی شد ولی چیزی نگفت. پیش خود فکر کرد: «بهتر است ناراحت نشوم. شاید اشتباه کرده باشد.» ولی این ماجرا تکرار شد. هر بار که او یک بیسکوئیت برمی‌داشت ، آن مرد هم همین کار را می‌کرد. این کار او را حسابی عصبانی کرده بود ولی نمی‌خواست واکنش نشان دهد. وقتی که تنها یک بیسکوئیت باقی مانده بود، پیش خود فکر کرد: «حالا ببینم این مرد بی‌ادب چکار خواهد کرد؟» مرد آخرین بیسکوئیت را نصف کرد و نصفش را خورد. این دیگه خیلی پرروئی می‌خواست! او حسابی عصبانی شده بود.

در این هنگام بلندگوی فرودگاه اعلام کرد که زمان سوار شدن به هواپیماست. آن زن کتابش را بست، چیزهایش را جمع و جور کرد و با نگاه تندی که به مرد انداخت از آنجا دور شد و به سمت دروازه اعلام شده رفت.

وقتی داخل هواپیما روی صندلی‌اش نشست، دستش را داخل ساکش کرد تا عینکش را داخل ساک قرار دهد و ناگهان با کمال تعجب دید که جعبه بیسکوئیتش آنجاست، باز نشده و دست نخورده! خیلی شرمنده شد!! از خودش بدش آمد … یادش رفته بود که بیسکوئیتی که خریده بود را داخل ساکش گذاشته بود.

آن مرد بیسکوئیت‌هایش را با او تقسیم کرده بود، بدون آن که عصبانی و برآشفته شده باشد…

در صورتی که خودش آن موقع که فکر می‌کرد آن مرد دارد از بیسکوئیت‌هایش می‌خورد خیلی عصبانی شده بود. و متاسفانه دیگر زمانی برای توضیح رفتارش و یا معذرت‌خواهی نبود.

- چهار چیز است که نمی‌توان آن‌ها را بازگرداند…
سنگ … پس از رها کردن!
حرف … پس از گفتن!
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/22 - 17:24 ·
2
bamdad
bamdad
پنجره های عالم را خواهم شکست گر بدانم غروب را با دلگیری به تماشا نشسته ای...
دیدگاه · 1392/12/21 - 22:20 ·
6
صوفياجون
صوفياجون
پسره تو نشسته بوده ، یهو می بینه یه دختر خوشگل میاد تو میدوه میره پشت مجسمه حضرت عیسی قایم میشه . دختره میاد میشینه جلوی محراب و میگه : ای خدا! تو به من همه چی دادی ، پول دادی ، قیافه دادی ،خانواده خوب دادی ... فقط ازت یه چیز میخوام... اونم یه شوهرخوبه.... یا حضرت مسیح! خودت کمکم کن! پسره از پشت مجسمه میاد بیرون میگه ک عیسی هل نده! هل نده زشته ، خودم میرم! {-138-}{-138-}{-11-}{-11-}{-18-}
ıllı YAŁĐA ıllı
یب.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
( ) = {-57-}

گيلانيان از قديم بر اين باور بوده اند كه اجراي آيين چهارشنبه سوري پليدي ها را از انسان زدوده و سلامتي را به ارمغان مي آورد. خيمه شب بازي يكي از نمايشهاي پيشواز از نوروز است كه تا چهل سال پيش نيز در شهرهاي گوناگون گيلان اجرا مي شد كه آنرا «گوشي» مي ناميدند. خيمه شب بازان افرادي دوره گرد بودند كه در شهر رشت متمركز بودند و اين افراد عروسكهايشان را به بازارهاي هفتگي سراسر استان مي بردند و به نمايش مي گذاشتند و با خواندن اشعار شاد و في البداهه تماشاگران را مشغول ساخته و از آنها در پايان پول مي گرفتند. كول كوله چهارشنبه (چهارشنبه سوري) در گيلان و در همه نقاط ايران به عنوان يكي از آيين هاي پيش از نوروز متدوال بوده و هست. آيين چهارشنبه سوري بنا بر يك باور قديمي در غروب آخرين روز سه شنبه سال برگزار مي شود، براساس اين باور اجراي اين رسم و آيين از انسان پليدي و بيماري را رفع مي كند و تندرستي و سلامتي را به ارمغان مي آورد.
3 دیدگاه · 1392/12/20 - 22:10 در گیلک ·
9
zahra
thumb_HM-20135673714909922561393064544.2533.jpg zahra
هووی کچل!! با توام . . . ؛ داستان رضا سگه و شهید چمران . . .

رضا سگه یه لات بود تو مشهد ؛ هم سگ خرید و فروش می کرد
و هم دعواهاش از نوع سگی بود !

یه روز داشت میرفت سمت کوه سنگی برای دعوا و غذا خوردن ،
دید یه ماشین داره تعقیبش می کنه با آرم
" ستاد جنگهای نا منظم"

شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت :
" فکر کردی خیلی مردی ؟! "

گفت: بروبچه ها اینجور میگن !!

شهید چمران بهش گفت: اگه مردی بیا بریم جبهه

به غیرتش بر خورد ، راضی شد ؛ رفت جبهه . . .

***********************************

شهید چمران تو اتاق نشسته بود، یه دفعه دید که صدای دعوا میاد !

چند لحظه بعد با دست بند ، رضا رو آوردن تو اتاق ، انداختنش
رو زمین و گفتن : " این کیه آوردید جبهه ؟! ....... "

رضا شروع کرد به فحش دادن، فحشای رکیک !

اما چمران مشغول نوشتن بود.

دید شهید چمران توجه نمیکنه ، یه دفه داد زد :
" هووی کچل با توام ...! "

یکدفعه شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد :
" بله عزیزم ! چی شده عزیزم ؟ چیه آقا رضا ؟ چه اتفاقی افتاده ؟ "

قضیه این بود ؛ آقا رضا داشت میرفت بیرون ، بره سیگار بگیره و برگرده

با دژبان دعواش شده بود .

شهید چمران : " آقا رضا چی میکشی ؟!! برید براش بخرید و بیارید ...! "

شهید چمران و آقا رضا ... تنها تو سنگر ...

آقا رضا : میشه یه دو تا فحش بهم بدی ؟! کشیده ای، چیزی !!

شهید چمران : چرا ؟!

آقا رضا : من یه عمر به هرکی بدی کردم ، بهم بدی کرده ...
تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه ...

شهید چمران : اشتباه فکر می کنی ...! یکی اون بالاست ،
هر چی بهش بدی می کنم ، نه تنها بدی نمیکنه ، بلکه با خوبی
بهم جواب میده ... هی آبرو بهم میده ...

تو هم یکیو داشتی که هی بهش بدی میکردی
بهت خوبی می کرده ...! گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده
بگم بله عزیزم ...

یکم مثل اون شم ...!

آقا رضا جا خورد ، تلنگر خورد به شخصیت معنویش ،
رفت تو سنگر نشست ، آدمی که مغرور بود و زیر باز کسی نمیرفت
زار زار گریه می کرد ...عجب !

یکی بوده هرچی بدی کردم بهم خوبی کرده ؟

اذان شد؛ آقا رضا اولین نماز عمرش بود ، رفت وضو گرفت .

سر نماز ، موقع قنوت صدای گریش بلند بود .

وسط نماز، صدای سوت خمپاره اومد ، صدای افتادن یکی روی زمین

شنیده شد ...

آقا رضا رو خدا واسه خودش جدا کرد ،
... ادامه
...
12086293206.jpg ...
Noosha
باتولدمرگ غم آغازشد
شادی وبزم وطرب دمسازشد
روزمولودنداآمدزره
مرغک دل عاشق پروازشد
عاشقان احرام بندیدهرزمان
کعبه آمال دل پررازشد
آخرآمدقافیه شعرم بپایانش رسید
سربه مهررازدلم سربازشد
شعرازنیما
تقدیم به ندا
نداجان:
امیدکه درچنین روزی باشکوه
لحظه هایت به بزم وشادی وطرب وپایکوبی طی شده..
وخاطره ای بس گران برجای ماند...
تاکه باشد
سالیان سال ازچنین روزی یادکرده
وبگویی:
""یادش بخیر""
وآلبوم خاطراتت راورق زده و
عکسهایی که ازاین روزبرجای مانده
رانگریسته
و
خنده ای هرچندکوتاه
برلبانت نشسته
و
خاطرت شادگردد...
دوستدارهمیشگی شما:
تقدیم به خواهرگلم؛
ندای عزیز
دیدگاه · 1392/12/19 - 14:16 ·
8
hastii
dokhtargolforoosh.jpg hastii
از تو نوشتن سخت است،

از تو که دخترانه‌ات از هیچ رژِ لبی، خاطره ندارد

و نگاه سر به زیرت زارِ لباس‌هایی را می‌زند که

زیبایی ات از پوشیدن‌شان خجالت می‌کشد ...!

از تو نوشتن سخت است،

وقتی همیشه در قامت یک عابرظاهراً خوشبخت از کنارت عبور می‌کنم و

غرورم را به سنگینی گل‌های نشسته در آغوشت حواله نمی‌دهم ...!

از تو نوشتن سخت است...

تــو خود درد هستی...خود سختی...خود بی کسی...

از تو نوشتن سخت است
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/16 - 19:50 ·
8
...
BabyWwW.KamYab.Ir_1.jpg ...
آخیییییی...
توخواب چه خنده نازی رولباش نشسته...##
دیدگاه · 1392/12/16 - 01:23 ·
3
ოօհʂεղ
ოօհʂεղ
نشسته ام به یاد کودکی هایم …
دور غلط ها یک خط بسته میکشم …
دور تو … دور خودم
دیدگاه · 1392/12/13 - 18:17 ·
7
صفحات: 5 6 7 8 9

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ