یافتن پست: #نشسته

zoolal
zoolal
شیـر و رفقـاش نشسته بودن و خوش میگذروندن.....

بین صحبت شیره نگاهی به ساعتش میندازه و میگه:

"آُه! اُه! ساعت 11 شده! باید برم! خانم خونه منتظره!"

گاوه پوزخندی میزنه و میگه: "زن ذلیلو نیگا !

ادعاتم میشه سلطان جنگلی!"

... شیر لبخند تلخی میزنه و میگه:

"توی خونه یه شیـــر منتظرمه ! نه یـه گاوی مثـل تــو !!!!"
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/26 - 10:39 ·
9
bamdad
bamdad
نگران نباش

حال دلم خوب است

آرام گوشه ای نشسته و رویاهایش را به خاک می سپارد
zoolal
zoolal
دلم را در چاه انداخته‌ام

و منتظر چهل عاقلی نشسته‌ام

که می‌دانم

هیچ‌وقت نخواهند آمد!

خودمانیم دیوانگی هم عالمی دارد !
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/23 - 20:43 ·
3
zoolal
zoolal
بی پرده بگویم خدا

كاش می شد بگذریم

من ازآرزوهای ساده و دور

تو از آزمون و خطای دل رنجور

از فراوانی خواستن های مكرر خسته ام

به امید بخشش بی خواهشت نشسته ام

نه مغرور شده و نه عهد عاشقی شکسته ام

تنها دل بی حوصله را به مهر بی منتت بسته ام
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/23 - 19:21 ·
3
zoolal
zoolal
کسی که نشسته است همیشه خسته نیست ...
شاید جایی برای رفتن نداشته باشد ...!
دیدگاه · 1393/01/23 - 11:42 ·
6
zoolal
zoolal
دوست مجازی من سلام


چند وقت است برایت مینویسم


و تو میخوانی


و گاهی تو مینویسی و من میخوانم


دوست مجازی من


" این روزها درد دلهایمان را به زبان نمی آوریم "


تایپ میکنیم مانده ایم که اگر این دنیای مجازی نبود


روی دیوار احساس چه کسی مینوشتیم !؟


نامت زیباست !


اما افسوس مجازی هستی !!!


پشت هر یک از این حرفها یک نفر نشسته است


میخواند فکر میکند


گاهی هم گریه میکند یا میخندد


ولی میدانم


قدر تمام لبخندهایش تنهاست ...


اگر همدمی بود که مجازی نمیشد


دوست مجازی من بودنت را قدر میدانم .
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/23 - 11:17 ·
3
محسن
محسن
پشـــــــــــــــــــــت هر پیچ موفقی تو فیسبوک
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
یه باسن بی حس شدس از بس نشسته پست گذاشته )
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/23 - 00:49 ·
4
zoolal
zoolal
الان شما اگه همینطوری بیکار هم نشسته باشید تو خونه،

از نظر پدر و مادرتون، بچه همسایه یا بچه فامیل بهتر از شما بیکار می شینه
دیدگاه · 1393/01/22 - 13:30 ·
3
محمدطاها
محمدطاها
بخونی کلی میخندی

یه پسربچه کلاس اولی به معلمش میگه :
خانوم معلم من باید برم کلاس سوم
معلمش با تعجب میپرسه برای چی ؟
اونم میگه :
آخه خواهر من کلاس سومه اما من از اون بیشتر میدونم و باهوش ترم
توی زنگ تفریح معلمه به مدیر مدرسه موضوع رو میگه اونم خوشش میاد میگه بچه رو بیار تو دفتر من چند تا تست ازش بگیریم ببینیم چی میگه
معلمه زنگ بعد پسره رو میبره تو دفتر بعد خانوم مدیره شروع میکنه به سوال کردن
خوب پسرم بگو ببینم سه سه تا چند تا میشه اونم میگه نه تا
دوباره میپرسه نه هشت تا چند تا میشه اونم میگه هفتادو دو تا
همینجوری سوال میکنه و پسره همه رو جواب میده دیگه کف میکنه به معلمش میگه به نظر من این میتونه بره کلاس سوم
خانوم معلم هم میگه بزار حالا چند تا من سوال کنم
میگه پسرم اون چیه که گاو چهار تا داره اما من دو تا دارم؟
مدیره ابروهاشو بالا میندازه که پسره جواب میده :
پا
دوباره خانوم معلمه میپرسه:
پسرم اون چیه که تو توی شلوارت داری اما من تو شلوارم ندارم
مدیره دهنش از تعجب باز میشه که پسره جواب میده :
جیب
دوباره خانوم معلمه سوال میکنه:
اون چه کاریه که مردها ایستاده انجام میدن اما زن ها نشسته و سگ ها روی سه پا
تا مدیره بیاد حرف بیاره وسط پسره جواب میده :
دست دادن
باز معلمه سوال میکنه :
بگو ببینم اون چیه که وفتی میره تو سفت و قرمزه اما وفتی میاد بیرون شل و چسبناک
مدیره با دهان باز از جاش بلند میشه که بگه این چه سوالیه که پسره میگه:
آدامس بادکنکی
دیگه مدیره طاقت نمیاره میگه بسه دیگه این بچه رو بزارید کلاس پنجم
من خودم همه سوالهای شمارو غلط جواب دادم
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/21 - 15:43 ·
2
zoolal
zoolal
ﭼﻪ ﮐﻴﻔﯽ ﻣﻴﺪﻩ ﺗﻮ ﺑﺎﺭﻭﻥ ﺗﻮﯼ ﻳﻪ ﮐﻠﺒﻪ ﺟﻨﮕﻠﯽ ﺑﺎ ﻋﺸﻘﺖ ﮐﻨﺎﺭ ﺷﻮﻣﻴﻨﻪ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ

و ﺻﺪﺍﯼ ﺳﻮﺧﺘﻦ ﭼﻮﺏ ﺳﮑﻮﺕ ﺭﻭ ﺑﺸﮑﻨﻪ ولی بعد ﻳﻬﻮ ﻳﻪ ﺧﺮﺱ ﮔﻨﺪﻩ ﺑﻴﺎﺩ ﺗﻴﮑﻪ ﭘﺎﺭﺗﻮﻥ ﮐﻨﻪ

ﺗﺎ ﻫﻴﭽﻮﻗﺖ ﺩﻳﮕﻪ ﻫﻮﺱ ﺍﻳﻦ ﺭﻭﻳﺎﻫﺎ رو نکنین …
... ادامه
Reza Babaei
1970833_821338391216409_212056977_n.jpg Reza Babaei
شخصی نزد حلاج اومد و گفت
من سالها ثروتم رو جمع کردم که به عربستان برم و خدا رو زیارت کنم
در راه که می رفتم به روستایی رسیدم که به خاطر جنگ ویران شده بود مردم زخمی بودن و سر پناهی نداشتند مقداری از ثروتم را خرج ساختن سرپناه و دارو برای مردم کردم
به روستای دیگری رسیدم کودکان یتیم و گرسنه را دیدم با باقی مانده ثروتم برای انها غذا تهیه کردم
به روستای دیگری رسیدم جوانی را دیدم زیر درخت نشسته بود تنها
و غمگین پرسیدم چرا ناراحتی گفت دختری که دوسش دارم پدرش گفته دخترش را به کسی میدهد که اسب داشته باشد
من اسبم را به او دادم
به خود امدم دیدم دیگر هیچ چیز ندارم
از ادامه دادن راه منصرف شدم و به شهرم بازگشتم
وبا نارحتی به حلاج گفت
من بعد از این همه سال انتظار نتوانستم خدا را زیارت کنم

و حلاج به او گفت
تو خدا را زیارت کردی
خدا سرپناهی نداشت
تو برای خدا سر پناه ساختی
خدا زخمی بود تو خدا را درمان کردی
خدا گرسنه بود تو خدا را سیر کردی
خدا تنها و غمگین بود تو خدا را از نهایی در اوردی
و حلاج در پایان گفت خدای حقیقی در هیچ کشوری و بر هیچ زیانی زندانی نیست
خدا یاری رساندن به انسانهاست
... ادامه
bamdad
bamdad
چه شبی است!

چه لحظه‌های سبک و مهربان و لطیفی،

گویی در زیر باران نرم فرشتگان نشسته‌ام.

می‌بارد و می‌بارد و هر لحظه بیش‌تر نیرو می‌گیرد.

هر قطره‌اش فرشته‌ای است که از آسمان بر سرم فرود می‌آید.

چه می‌دانم؟

خداست که دارد یک ریز، غزل می‌سراید؛

غزل‌های عاشقانه‌ی مهربان و پر از نوازش.

هر قطره‌ی این باران،

کلمه‌ای از آن سرودهاست.
... ادامه
bamdad
bamdad
امروز تو ۳۰ دقیقه ای که یارو نشسته بغل دستم

کف دستش میخاره میگه پول داره میاد…

گوشش میخاره میگه دارن پشتم حرف میزنن…

کفه پاش میخاره میگه پول داره میره…

اصلا ۱%به ذهنش نمیرسه که حموم بره شاید درست شه…

{-7-}
محمدطاها
محمدطاها
کسی نیامده جز او سر قرار خودش

نشسته غرق تماشای شیعیانِ خودش

چه انتظار عجیبیست این که شب تا صبح

کسی قنوت بگیرد به انتظار خودش

اللّهمّ عجّل لولیک الفرج
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/11 - 12:23 ·
4
bamdad
bamdad
تو اتوبوس نشسته بودم پیرزنه ازم پرسید: مادر کجا درس میخونی؟

گفتم:اصفهان

گفت: تهران؟

گفتم: نه اصفهان

گفت: آها کجای تهران میخونی؟

گفتم:اصفهان میخونم

گفت: گفتی کجای تهران ؟

دیدم زشته صدامو بلندکنم گفتم: آره تهران میخونم

گفت: پس چرا هی میگی اصفهان!؟
{-8-}
soheil
soheil
حيدربابا ، شيطان بيزى آزديريب
محبتى اوْرکلردن قازديريب
قره گوْنوْن سرنوشتين يازديريب
ساليب خلقى بير-بيرينن جانينا
باريشيغى بلشديريب قانينا



(١٢)
شيطان زده است است گول و زِ دِه دور گشته ايم
کنده است مهر را ز دل و کور گشته ايم
زين سرنوشتِ تيره چه بى نور گشته ايم
اين خلق را به جان هم انداخته است ديو
خود صلح را نشسته به خون ساخته است ديو
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/5 - 19:55 ·
4
soheil
soheil
طوطی غمین نشسته که قنّاد می رود

شیرین دلش گرفته که فرهاد می رود



چرخد زمان که یاد عزیزان مکن ولی

عمــر عزیز هم مگر از یــاد می رود



سرو و سمن گــرفتــه سرِ ره ز باغبــان

کان سایه بین که از سر شمشاد می رود



ایــن انس و الفتی که بود حاصل حیــات

خود خرمن گلی است که بر باد می رود



روزی بهم رسیدن و روزی جدا شدن

دادی نــرفتــه نــوبــت بیداد مــی رود



بر هر شکنج طرّه اش آویز چشم و دل

این سرو نـاز بین که چه آزاد می رود



نوشادی است و آمد و با عاشقان خود

نوشی چشاند و باز به نوشاد می رود



فریاد عاشقان همه گو در گلو شکن

هرچند کار عشق ز فریاد مـی رود



گرد غمش به اشک فرو شوی، شهریار

وانگــاه شاد بــاش کــه دلشــاد می رود
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/5 - 19:48 ·
3
hastii
97a3bf69e4f73cacbce72260f773d269_1024.jpg hastii
اسمش را میگذاریم دوست مجازی

اما آنسو یک آدم حقیقی نشسته است

وقت میگذارد برایم ، وقت میگذارم برایش

وقتی در صحبت هایم به عنوان دوست یاد میشود

مطمئن میشوم حقیقتی است

هرچند کنار هم نباشیم

هرچند صدای هم را نشنیده باشیم

من برایش شادی و سلامتی آرزو دارم

هر کجــــــــــــــــا که باشد

این گلها تقدیم به وجودتون....
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/3 - 22:03 ·
6
♥هـــُدا♥
dfe565bb7839.jpg ♥هـــُدا♥
می گیرد

وقتی تنهایی، از من

نشسته

و با تُو می نوشد..
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/28 - 14:19 ·
4
♥هـــُدا♥
1390492460476770_thumb.jpg ♥هـــُدا♥
من وقتی میرم یه دقیقه آشپزخونه و میام میبینم یکی جای من نشسته
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/28 - 13:58 ·
3
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
از کوچه پس کوچه های قلبم روی خاک کویر تو پرسه میزنم .

به کجا خواهم رفت لمس دست تو خواب نیست پلها شکسته است.

شبها آسمان هم دیگر لالایی نخواهد گفت.

افسوس گهواره ام خالیست.

تو به یاد چه کسی نشسته ای؟

جاده تاریک است و کوچه بنبست.
... ادامه
صفحات: 4 5 6 7 8

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ