یلدا چقده بدی ایشششششششششششششششششششششششششش
1392/05/17 - 13:18نظر لطفته
1392/05/17 - 13:26یلدا بیا بریم دیگه بد نشو
1392/05/17 - 13:28باشه اما فقط این دفعه هاااااااا فقط به خاطر تو
1392/05/17 - 13:33مرسی یلدایی
حالا رژ چه رنگ بزنیم؟خخخخخخخخ
صولتی رنگ ناخونات
1392/05/17 - 18:05ای جوووووووووونم چگده قدنگه
1392/05/17 - 18:08جااااااااااااااان اینجا چ خبر بود؟؟؟؟ شوی لباس و رژِ؟؟؟
منو نگار بریدیم شماهم خوب دوختین ماشالله اکتیوینا..... حالا کی بپوشه؟؟؟؟؟
واااااااااااااای منم بدوم برم لباسو و رژو لاکمو و بردارم ..... واااااااای چقد کار دارم...
فقط بگین رانندمو زن باشه میخایم بزن و بکوب راه بندازیم
چی همه آدمه پایه پیدا میشه باشه میگم راننده ما خانوم باشه مهناز جونم بدو زود کاراتو انجام بده میخوام بریم
1392/05/17 - 18:55آخ جوووووووووووون آخ جووووووووووووووون با مدیر هماهنگ شد....یهو جا نزنه این همه شادی کردیم.... فقط یلدا زمینی بریم به کسی نگوا میخام شماره پخش کنم اِهم اِهم اِهم گفتم که واس نمیدونم میخام تبلیغ کنیم....
من برم جمع و جور کنم...
بچه هالطفاراهنماییم کنید...
داخل دیدگاههامیرم امانمیتونم بازشون کنم...
تودیدگاههاتوضیح ندیدلطفاpmخصوصی بذارید مرسی
چشمم دیگه سو نداره نمیدونم چرا انقدر زیاد بود
1392/05/11 - 17:01آره من شبا باید زود بخوابم صبحا میرم سرکار
ممنون من اصن اگه همه ی پستارو لایک نکنم نمیتونم ادامه بدم
خسته نباشی خانوم
من از اون کسایی هستم که باید معذرت خواهی کنم
ایرادی نداره مصطفی جان تو از خودی
1392/05/11 - 18:42خسته نباشی خدا قوت
1392/05/11 - 19:28ممنون آقا رضا نبودی از چشو چال افتادم خدا نصیب نکنه 2 روز نیای
1392/05/11 - 19:30خب دیگه خودت شورع کردی من نمیتونم کمکی کنم
همین مصطفی هر ثانیه 14 بار بهم تلنگر میزنه
امید عالی بود
1392/05/11 - 13:38امید #روانی وقتشه بری افطار کنی
1392/05/11 - 13:42آفرین خوش بحالت ک اینقده شهرتون زود ازان میدن
1392/05/11 - 13:50اصن یه وضی مصطفی
1392/05/13 - 13:11منم زدم
1392/05/14 - 00:06وااااااااااااای تروریست
1392/05/11 - 06:33هیجان انگیز میشه اون زندگی
1392/05/11 - 16:45آره خیلی تا ی حرف زدیم تیربارانمون میکنن من با این جماعت نمیتونم کنار بیام.... مسئولیتشون بخوره تو سرشون
1392/05/11 - 20:23بابا مگه الکیه.....قبل اینکه بزنن میخورن
1392/05/11 - 22:44ابجی بیا صلح کنیم
1392/05/12 - 02:06اعتراف کن اذیت کردی
1392/05/12 - 02:13نه
ولی حاضرم صلح کنم
اصن حرفشم نزن..باید اعتراف کنی گلابی
1392/05/12 - 02:23خج
1392/05/12 - 02:26اره گلابی اره
1392/05/12 - 02:28افرین ابجی
1392/05/12 - 02:29افرین؟؟اسمتو یاد گرفتم باید صدافرین بدی افرین چیه
1392/05/12 - 02:31خدا بیامرزدشون
یه خبر قدیمیه دیگه ، چیزی که نباید گفت
یعنی مثه این خبرا الان نیست؟چرا هست....حرف هم زیا هست برای گفتن...ولی گوش شنوایی نیست برای شنیدن...واقعا شنیدن..
1392/05/10 - 22:28خبر واسه 6 مرداد 1332 هستش
1392/05/10 - 22:33اینو که گفته بود....من منظورم اصن این چیزا نی
1392/05/10 - 22:34نگاه کن من میگم این اتفاق فقط طبیعی نیست..میتونست نیفته..میتونست جلوگیری بشه
1392/05/10 - 22:36میگم سال 1332 بود
خب اون موقع امکانات خیلی کمتر بود
منم دارم میگم هستن مثه اون دوران امروز ..هست شبیه این اتفاقای بد هست..هنوزم هست...با امکاناتی که میتونه باشه ولی ندارن..نه حالا فقط گرما...خیلی چیزای دیگه..چرا نمیتونم منظورمو بگم؟
1392/05/10 - 22:39میدونم چی میگی
ولی خب حالا نسبت به قدیما خیلی بهتر شده
نه تو روخدا میخوای نشه؟با این همه بودجه نشه؟؟؟وااای محمد اصن نزار دهن من واشه بدبخت میکنم خودمو
1392/05/10 - 22:44همین الانشم هنوز حریم خصوصی من کار نمیکنه!
1392/05/9 - 23:52منا این نسخه زیاد پیشرفته نیست اما تا حدی برای مهمانان پروفایل رو میبنده . نسخه پیشرفته 150 هزار تومنه .
1392/05/9 - 23:55خب من همین امکان بستن پروفایل واسه مهمانان ارجمند رو هم ندارم!
1392/05/9 - 23:57چرا ؟ من و چند نفر دیگه داریم استفاده می کنیم با یه مروگر دیگه که تو سایت لاگین نیستی پروفایل منو ببین .
1392/05/9 - 23:58میدونم قبلا هم گفتم..وقتی پروفایل رو واسه دوستان میزارم خودم هم نمیتونم پروفایلمو ببینم..
1392/05/10 - 00:01من دیدم پروفایلش خصوصیه بلکل
1392/05/10 - 00:02کسی هست مشکل من ارو داشته باشه ؟
من الان خیلی خسته هستم فردا شب بررسی میکنم حتما .
آره منم با این ک منا گفت مشکل دارم منم اگه بخوام ببینم اکانتمو باید از خصوصی درارمش
1392/05/10 - 00:03آیا من هم تلنگر بزنم
1392/05/8 - 23:31بزنین عزیزانم اما اسراف نکنین شوخی میکنم راحت باشین بزنین ببینم خوب کار میکنه یا نه
1392/05/8 - 23:33تلنگر بزنیم که چی؟هدف چیه؟منظور چیه؟
1392/05/9 - 00:21مائده بی ذوق
1392/05/9 - 00:37خب تو بگو دلیلشو شاید سر ذوق اومدم حرص نخوری سکته بزنی خونت بیفته گردنم
1392/05/9 - 00:44کلا کرم ریختن مزه میده تو دوست نداری دیگه نمیتونم کاری بکنم
1392/05/9 - 00:47مرسی از توضیحت.....چون رکم میگم فعلا دوس ندارم
1392/05/9 - 00:56یکی باشه که بخوایی اذیت کنی اونموقست که خوشت میاد
1392/05/9 - 01:00بچه ها آق رضا چندتا پستو لایک کرده بذار عکس بگیرم یادگاری بمونه
1392/05/6 - 20:53یلدا بلاک شدی از چشمهام افتادی
1392/05/6 - 20:54یلدا جون بله همون ک شما میگی
1392/05/6 - 20:54هه آق رضا #شکلات دید خندید دقت کردین ؟؟؟؟؟
1392/05/6 - 20:59هرکی گلایه ای چیزی داره از آق رضا میتونه اینجا بیان کنه ما ک گفتیم خلاص
1392/05/6 - 21:01من از آقا رضا گلایه دارم میتونم بگم؟
1392/05/7 - 01:18من تازه واردم بزارلیستم تکمیل شه یلدا جون بعد حساب رسی میکنیم
1392/05/7 - 05:48دیدم که میگم..... حرف طلایه جونمو بخون گرچه مخت هنگ میکنه اما چندبار بخون تا بتونی تجزیه و تحلیل کنی و شاید متوجه شی
1392/05/15 - 02:12خود شماها رو وقتی که خونه شوهرتون میرید دلم میخواد ببینم
فکر کردین خونه پدرتونه که دست به هیچی نزنید
اینجاست که شاعر میگه :
روزای رفته خداحافظ/خونه ی بابا خداحافظ
ما نگفتیم که دست ب هیچی نمیزنیم اما شوهری که کمک نکنه رو خاکبرسری میکنیم که خونه بابا براش آرزو بشه
اون شاعرم احتمالا مرد بوده و ازشرایط خودش می نالیده
ایندتو از الان میتونم پیش بینی کنم
عاقلان دانند
هه کی میخاد آیندمو پیش بینی کنه تو خودت چی دیدی ؟؟؟؟
تو جم عاقلا خودتو جا زدی چش نخوردی ی وقت
بیچاره عاقلا
دیگه داری به زور نشون میدی که داری میخندی
مواظب باش با این اخلاقی که داری شوهرت فراری نشه که من روی این مسئله زیاد مطمئن نیستم
آهااااااااااا من زوری بخندم چرا ؟؟؟ دست و پامو مگه بستن زور بزنم.... هه...
یادت باشه راجع ب همسرم درست بحرفی من رو شوهر آیندم غیرتیم و اجازه نمیدم احدی راجب شخص شخیص ایشون بحرفه
اوکی شد...
هر جا نیاز باش بنده از لبخند بسیار بسیار زیبایم استفاده میکنم
برو چایی بیار خسته شدم انقد شیرین بیانی کردم
چی همه #دیدگاه فرارررررررررررررررررر
1392/05/15 - 10:26شیرین بیان
1392/05/15 - 21:17دُنت غصه
1392/05/3 - 20:23باشه .
1392/05/3 - 20:27لیلا ترجمه
1392/05/4 - 16:11 توسط Mobileیلدا شرمنده متنش سنگینه نمیتونم
1392/05/5 - 13:39مترجم بعدی
1392/05/6 - 13:10 توسط MobileMy life is brilliant
زندگی من درخشانه
My life is brilliant
زندگی من درخشانه
My love is pure
عشق من پاکه
I saw an angel, Of that I'm sure
من فرشته ای رو دیدم که بهش ایمان دارم
She smiled at me on the subway
اون تو مترو به من لبخند زد
She was with another man
با یه مرد دیگه بود
But I won't lose no sleep on that night
ولی اون شب اصلا نتونستم بخوابم
Cause I've got a plan
چون نقشه ای تو سرم بود
You're beautiful, You're beautiful
تو زیبایی، تو زیبایی
You're beautiful, it's true
تو زیبایی، این حقیقته
I saw your face in a crowded place
من صورت زیبای تورو بین جمعیت دیدم
And I don't know what to do
و نمیدونم چیکار باید بکنم
Cause I'll never be with you
چون هیچ وقت نمیتونم با تو باشم
Yes, she caught my eye
آره اون چشم رو گرفت
As I walked on by
وقتی از کنارش رد شدم
She could see from my face that I was flying high
میتونست تو صورتم ببینه که دارم پرواز می کنم
And I don't think that I'll see her again
و فکر نکنم که دیگه ببینمش
But we shared a moment that will last 'til the end
ولی ما لحظه ای رو با هم رقم زدیم که تا عبد موندگاره
You're beautiful, You're beautiful
تو زیبایی، تو زیبایی
You're beautiful, it's true
تو زیبایی، این حقیقته
I saw your face in a crowded place
من صورت زیبای تورو بین جمعیت دیدم
And I don't know what to do
و نمیدونم چیکار باید بکنم
Cause I'll never be with you
چون هیچ وقت نمیتونم با تو باشم
Dalalalala Dalalalala Dalalalala Dalalalala Daha
You're beautiful, You're beautiful
تو زیبایی، تو زیبایی
You're beautiful, it's true
تو زیبایی، این حقیقته
There must be an angel, With a smile on her face
اونجا فرشته ای بود با لبخندی رو لبهاش
When she thought up that I should be with you
که به من یاد داد که باید با تو باشم
But it's time to face the truth
ولی وقتشه با حقیقت روبرو بشم
I will never be with you
هیچ وقت نمیتونم با تو باشم
خسته نباشی شبت خوش
1392/04/31 - 23:23برو لالا....شب شیک
1392/04/31 - 23:23شبت بخیر.
1392/04/31 - 23:24شبت خوش
1392/04/31 - 23:26شب خوش عزیزم
1392/04/31 - 23:29شبت خوش
#یاعلی
#خدانگهدار
شب خوش
1392/05/1 - 00:30خوب بخوابی خانومی
1392/05/1 - 00:31چند وقت پیش با پدر و مادرم رفته بودیم رستوران که هم آشپزخانه بود هم چند تا میز گذاشته بود برای مشتریها ,, افراد زیادی اونجا نبودن , 3نفر ما بودیم با یه زن و شوهر جوان و یه پیرزن پیر مرد که نهایتا 60-70 سالشون بود ,,
ما غذا مون رو سفارش داده بودیم که یه جوان نسبتا 35 ساله اومد تو رستوران یه چند دقیقه ای گذشته بود که اون جوانه گوشیش زنگ خورد , البته من با اینکه بهش نزدیک بودم ولی صدای زنگ خوردن گوشیش رو نشنیدم , بگذریم شروع کرد با صدای بلند صحبت کردن و ...
بعد از اینکه صحبتش تمام شد رو کرد به همه ما ها و با خوشحالی گفت که خدا بعد از 8 سال یه بچه بهشون داده و همینطور که داشت از خوشحالی ذوق میکرد روکرد به صندوق دار رستوران و گفت این چند نفر مشتریتون مهمونه من هستن میخوام شیرینیه بچم رو بهشون بدم ,,
به همشون باقالی پلو با ماهیچه بده ,, خوب ما همه گیمون با تعجب و خوشحالی داشتیم بهش نگاه میکردیم که من از روی صندلیم بلند شدم و رفتم طرفش , اول بوسش کردم و بهش تبریک گفتم و بعد بهش گفتم ما قبلا غذا مون رو سفارش دادیم و مزاحم شما نمیشیم, اما بلاخره با اسرار زیاد پول غذای ما و اون زن و شوهر جوان و اون پیره زن پیره مرد رو حساب کرد و با غذای خودش که سفارش داده بود از رستوران خارج شد , ,,,
خب این جریان تا این جاش معمولی و زیبا بود , اما اونجایی خیلی تعجب کردم که دیشب با دوستام رفتیم سینما که تو صف برای گرفتن بلیط ایستاده بودیم , ناگهان با تعجب همون پسر جوان رو دیدم که با یه دختر بچه 4-5 ساله ایستاده بود تو صف ,,, از دوستام جدا شدم و یه جوری که متوجه من نشه نزدیکش شدم و باز هم با تعجب دیدم که دختره داره اون جوان رو بابا خطاب میکنه ,,
دیگه داشتم از کنجکاوی میمردم , دل زدم به دریا و رفتم از پشت زدم رو کتفش ,, به محض اینکه برگشت من رو شناخت , یه ذره رنگ و روش پرید ,, اول با هم سلام و علیک کردیم بعد من با طعنه بهش گفتم , ماشالله از 2-3 هفته پیش بچتون بدنیا اومدو بزرگم شده ,, همینطور که داشتم صحبت میکردم پرید تو حرفم گفت ,, داداش او جریان یه دروغ بود , یه دروغ شیرین که خودم میدونم و خدای خودم,,
دیگه با هزار خواهشو تمنا گفت ,,,,, اون روز وقتی وارد رستوران شدم دستام کثیف بود و قبل از هر کاری رفتم دستام رو شستم ,, همینطور که داشتم دستام رو میشستم صدای اون پیرمرد و پیر زن رو شنیدم البته اونا نمیتونستن منو ببینن که دارن با خنده باهم صحبت میکنن , پیرزن گفت کاشکی می شد یکم ولخرجی کنی امروز یه باقالی پلو با ماهیچه بخوریم ,, الان یه سال میشه که ماهیچه نخوردم ,,, پیر مرده در جوابش گفت , ببین امدی نسازیها قرار شد بریم رستوران و یه سوپ بخریم و برگردیم خونه اینم فقط بخاطر اینکه حوصلت سر رفته بود ,, من اگه الان هم بخوام ولخرجی کنم نمیتونم بخاطر اینکه 18 هزار تومان بیشتر تا سر برج برامون نمونده ,,
همینطور که داشتن با هم صحبت میکردن او کسی که سفارش غذا رو میگیره اومد سر میزشون و گفت چی میل دارین ,, پیرمرده هم بیدرنگ جواب داد , پسرم ما هردومون مریضیم اگه میشه دو تا سوپ با یه دونه از اون نونای داغتون برامون بیار ,,
من تو حالو هوای خودم نبودم همینطور اب باز بود و داشت هدر میرفت , تمام بدنم سرد شده بود احساس کردم دارم میمیرم ,, رو کردم به اسمون و گفتم خدا شکرت فقط کمکم کن ,, بعد امدم بیرون یه جوری فیلم بازی کردم که اون پیر زنه بتونه یه باقالی پلو با ماهیچه بخوره همین ,,
ازش پرسیدم که چرا دیگه پول غذای بقیه رو دادی ماهاکه دیگه احتیاج نداشتیم ,, گفت داداشمی ,, پول غذای شما که سهل بود من حاضرم دنیای خودم و بچم رو بدم ولی ابروی یه انسان رو تحقیر نکنم ,, این و گفت و رفت ,,
یادم نمیاد که باهاش خداحافظی کردم یا نه , ولی یادمه که چند ساعت روی جدول نشسته بودم و به درودیوار نگاه میکردم و مبهوت بودم ,,,, واقعا راسته که خدا از روح خودش تو بدن انسان دمید.
امشب خودمو قایم میکنم
1392/05/17 - 17:22پیدات میکنم من.... رسوات میکنم من....
1392/05/17 - 18:36اگه دستت برسه.....
1392/05/17 - 18:43میرسه.... قشنگم میرسه.....
1392/05/17 - 19:03زهی خیال باطل
1392/05/17 - 19:13تو امروز از کی مواد گرفتی که انقد سرخود شدی؟؟؟؟ اون موقه اخم میکردم ابهت داشتم....این یعنی چی؟؟؟
1392/05/17 - 19:34هر کی داد گرفتم دلشو نشکوندم
1392/05/17 - 19:40برو ببین یلدا چی پستی گذاشته از هرکس بگیری اون شکلی میشی....ا ما گفتن بود...
1392/05/17 - 19:42