یک…
یک درخت میتواند شروع یک جنگل باشد؛
یک لبخند میتواند آغازگر یک دوستی باشد؛
یک دست می تواند یاریگر یک انسان باشد؛
یک واژه می تواند بیانگر هدف باشد؛
یک شمع می تواند پایان تاریکی باشد؛
یک خنده می تواند فاتح دلتنگی باشد؛
امید می تواند رافع روحتان باشد؛
یک نوازش می تواند راوی مهرتان باشد؛
یک زندگی می تواند خالق تفاوت باشد؛
دیری است آوازهای من
از زخمه ساز نام تو آغاز می شود
وز دوریت گل واژه های اشک
از ابرهای حنجره ام لب باز می کند
ای گمشده
ای دورتر ز خاطرات کودکی
اینک میان جنگل فراق تو
این ساز خسته ام
دیوانه وار آوازهای بی قرار را
برزین بالهای خاطره ام رم می دهند
من می مانم ‚ من می مانم
با نام تو ‚ با یاد تو ‚ با روزهای دیدنت
با روز سخت رفتنت
و باز می بینمت به روی زلف باد
که به دوردستها خیره گشته ای
و ابرهای سوگوار به روی شانه های تو
سرود گریه ساز کرده اند
نرو ‚ نرو ‚ نرو
بمان برای روزهای خستگی
برای روزهای پرخیال شب
بمان....
به دنبال چه سرگردان و مستم
چه چیزی ساختم در بند هستم
جز این تن باختم من سخت خستم
کجا مانده تمام خاطراتم
کجا بردم اتاق تنگ و خانم
پس از آن که به خاک پست رستم
به خود گفتم چرا دنیا پرستم
فدای تو تمام روزگارم
تویی راز قشنگ آموزگارم
ببینم بودنت من بعد رفتن
نبینم غصه هایت قصه من
برای تو تمام واژه هایم
تویی ساز رهای آسمانم
من اما غافلانه رخت بستم نمی دانم چه شد آخر شکستم
نریزی بر مزارم اشک هایت
نشستم من کنارت تا نهایت
نخوانی شعرهایم نادمانه
شنم من خنده های تو شبانه
ازین پس من دگر آزاد هستم
بدان از تو ولی دل نگسستم
مادر ، تکواژهایست زیبا.
مادر، عین زیباییست و البته که زیباتر از زیبایی چیزی نیست.
قلب بزرگ خدا در سینهی مادران میتپد.
مادر، دستی بر گهواره دارد و دستی در دست خدا.
آنگاه که مادر، گهواره را تکان میدهد ، عرش خدا به لرزه درمیآید.
و همهی فرشتگان سکوت میکنند تا زیباترین سمفونیِ هستی را بشنوند: لالایی مادر را.
هیچ سنگی به آن سنگینی نیست که بتوان آن را در یک کفهی ترازو نهاد و در کفهی دیگر آن، وزن مهر و قدر و قیمت مادرانه را سنجید.
پدر، باران است و مادر، خاک حاصلخیز!
و زندگی
با وجودِ این دو موجودِ همزاد است
که سبزِ سبز و آبیِ آبیست...
مادر، عنوان عاشقانهترین شعر خداست. شعری که مضمون آن جز عشق نیست.
مادر، همان عشقیست که در هیأت آدمی بر خاک گام برمیدارد.
مادر، چیزیست شبیه خودش.
هیچچیز شبیه مادر نیست،
مادر، فقط مادر است...
لیاقت می خواهد واژه ” ما ” شدن
لیاقت می خواهد ” شریک ” شدن
تو خوش باش به همین ” با هم ” بودن های امروزت
من خوشم به خلوت تنهایی ام
تو بخند به امروز…
من میخندم به فرداهایت