شخصي مادر پيرش را در زنبيلي مي گذاشت و
هرجا مي رفت، همراه خودش ميبرد.
روزي حضرت عيسي او را ديد، به وي فرمود
: آن زن کيست گفت مادرم است.
فرمود: او را شوهر بده. گفت: پير است و قادر به حرکت نيست.
پيرزن دستش را
از زنبيل بيرون آورد و بر سر پسرش زد و گفت:
آخه نکبت! تو بهتر مي فهمی يا پيغمبر خدا؟
زيبا بود ...
1392/01/16 - 22:16