یافتن پست: #وسط

Majid
Majid
هر موقع اومدیم برای یکی ارزش قائل شیم
قبلا توسط یه نفر دیگه قیمت گذاری شده بود !
دیدگاه · 1393/02/15 - 08:56 ·
Majid
Majid
دوست دیرینه اش در وسط میدان جنگ افتاده ، می توانست بیزاری و نفرتی که از جنگ تمام وجودش را فرا گرفته ، حس کند.سنگر آنها توسط نیروهای دشمن محاصره شده بود.

سرباز به ستوان گفت که آیا امکان دارد بتواند برود و خودش را به منطقه مابین سنگرهای خود دشمن برساند و دوستش را که آنجا افتاده بود بیاورد؟ ستوان جواب داد: می توانی بروی اما من فکر نمی کنم که ارزشش را داشته باشد، دوست تو احتمالا مرده و تو فقط زندگی خودت را به خطر می اندازی.

حرف های ستوان را شنید ، اما سرباز تصمیم گرفت برود به طرز معجزه آسایی خودش را به دوستش رساند، او را روی شانه های خود گذاشت و به سنگر خودشان برگرداند ترکش هایی هم به چند جای بدنش اصابت کرد.


وقتی که دو مرد با هم بر روی زمین سنگر افتادند، فرمانده سرباز زخمی را نگاه کرد و گفت: من گفته بودم ارزشش را ندارد، دوست تو مرده و روح و جسم تو مجروح و زخمی است.

سرباز گفت: ولی ارزشش را داشت ، ستوان پرسید منظورت چیست؟ او که مرده، سرباز پاسخ داد: بله قربان! اما این کار ارزشش را داشت ، زیرا وقتی من به او رسیدم او هنوز زنده بود و به من گفت: می دانستم که می آیی....

می دانی ؟! همیشه نتیجه مهم نیست . کاری که تو از سر عشق وظیفه انجام می دهی مهم است. مهم آن کسی است یا آن چیزی است که تو باید به خاطرش کاری انجام دهی. پیروزی یعنی همین.
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:53 ·
Majid
MajidKharathaa.jpg Majid
Majid
akserver.ir_13929698361.jpeg Majid
سال های سال بود که دو برادر در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود با هم

زندگی میکردند. یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک،

با هم جرو بحث کردند. پس از چند هفته سکوت، اختلاف آنها زیاد شد و کار به جایی

رسید که از هم جدا شدند.


از دست بر قضا یک روز صبح در خانه برادر بزرگ تر به صدا درآمد. وقتی در را باز کرد،

مرد نجـاری را دید. نجـار گفت:

من چند روزی است که دنبال کار می گردم،

فکرکردم شاید شما کمی خرده کاری در خانه و مزرعه داشته باشید،

آیا امکان دارد که کمکتان کنم؟


برادر بزرگ تر جواب داد : بله، اتفاقاً من یک مقدار کار دارم.

به آن نهر در وسط مزرعه نگاه کن، آن همسایه در حقیقت برادر کوچک تر من است.

او هفته گذشته چند نفر را استخدام کرد تا وسط مزرعه را کندند و این نهر آب بین مزرعه

ما افتاد. او حتماً این کار را بخاطر کینه ای که از من به دل دارد، انجام داده است .


سپس به انبار مزرعه اشاره کرد و گفت:

در انبار مقداری الوار دارم، از تو می خواهم تا بین مزرعه من و برادرم حصار بکشی تا

دیگر او را نبینم.


نجار پذیرفت و شروع کرد به اندازه گیری و اره کردن الوار. برادر بزرگ تر به نجار گفت:

من برای خرید به شهر می روم، آیا وسیله ای نیاز داری تا برایت بخرم؟


نجار در حالی که به شدت مشغول کار بود، جواب داد:

نه، چیزی لازم ندارم !


هنگام غروب وقتی کشاورز به مزرعه برگشت،

چشمانش از تعجب گرد شد. حصاری در کارنبود.

نجار به جای حصار یک پل روی نهر ساخته بود.


کشاورز با عصبانیت رو به نجار کرد و گفت:

مگر من به تو نگفته بودم برایم حصار بسازی؟


در همین لحظه برادر کوچک تر از راه رسید و با دیدن پل فکر کرد که برادرش دستور

ساختن آن را داده، از روی پل عبور کرد و برادر بزرگترش را در آغوش گرفت و از او برای

کندن نهر معذرت خواست.


وقتی برادر بزرگ تر برگشت، نجار را دید که جعبه ابزارش را روی دوشش گذاشته

و در حال رفتن است.


کشاورز نزد او رفت و بعد از تشکر،

از او خواست تا چند روزی مهمان او و برادرش باشد.


نجار گفت: دوست دارم بمانم ولی پل های زیادی هست که باید آنها را بسازم
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:10 ·
Majid
akserver.ir_13953481701.jpg Majid
دوستی تعریف می کرد که صبح یک زمستان سرد که برف سنگینی هم آمده بود مجبور

شدم به بروجرد بروم...


هوا هنوز روشن نشده بود که به پل خرم آباد رسیدم...

وسط پل به ناگاه به موتوری که چراغ موتورش هم روشن نبود برخوردم...

به سمت راست گرفتم، موتوری هم به راست پیچید... چپ، موتوری هم چپ...

خلاصه موتوری لیز خورد و به حفاظ پل خورد و خودش از روی

موتور پرت شد توی رودخونه...


وحشت زده و ترسیده، ماشین رو نگه داشتم و با سرعت رفتم

پایین ببینم چه بر سرش اومد ، دیدم گردن بیچاره ۱۸۰ درجه پیچیده...

با محاسبات ساده پزشکی، با خودم گفتم حتما زنده نمونده...


مایوس و ناراحت، دستم را گذاشتم رو سرم و از گرفتاری پیش آماده اندوهگین بودم...

در همین حال زیر چشمی هم نیگاش می کردم،...


باحیرت دیدم چشماش را باز کرد... گفتم این حقیقت نداره...

رو کردم بهش و گفتم سالمی...؟


با عصبانیت گفت: "په **** مثل یابو رانندگی موکونی...؟ "


با خودم گفتم این دلنشین ترین فحشی بود که شنیده بودم...

گفتم آقا تو رو خدا تکون نخور چون گردنت پیچیده....


یک دفه بلند شد گفت: شی پیچیده؟ شی موی تو؟ هوا سرد بید کاپشنمه از جلو

پوشیدم سینم سرما نخوره!خندهنیشخند
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:09 ·
zahra
zahra
یعنی حجم فکری که قبل خواب تو کله من میاد

اگه وسط روز میومد روزی ۲ یا شاید ۳ تا اختراع رو تو کارنامم داشتم !
دیدگاه · 1393/02/11 - 09:03 ·
2
رضا
رضا
سرعت اینترنت کم و زیاد میشه میخواستم رو یه بخش سایت تغییراتی بدم میترسم وسط کار گیر کنم .
zahra
zahra
هر موقع اومدیم برای یکی ارزش قائل شیم

قبلا توسط یه نفر دیگه قیمت گذاری شده بود !
دیدگاه · 1393/02/1 - 10:36 ·
7
کاملا" معتقدم بيشتر وقتا لبخند حتی از انگشتِ وسطی هم موثرتره {-7-}
دیدگاه · 1393/01/29 - 15:04 ·
3
صوفياجون
thumb_HM-20134261620829459771378627900.973.jpg صوفياجون


كال كباب یك غذای اشتها آور شمالی است كه از بادنجان، آب انار ترش، سبزى، سیر و مغز گردو درست می‌شود
كال كباب را با كته و ماهى شور سرو می‌كنند. بعضی‌ها هم از ان به جای ترشى در كنار سایر عذاها استفاده می‌كنند. اگر بخواهید این غذا را برای دو نفر درست كنید؛ باید به شرح زیر عمل كنید:
مواد لازم:
– بادنجان درشت 4 عدد
– آب انار ترش با آب غوره یا دانه انار: نیم فنجان
– سبزى، نعناع و خلواش (خنش) و شوشاق ریز شده تازه یا خشك: 1 قاشق غذاخورى
[سبزی‌های معطر مثل خلواش، شوشاق كه خاص شمال ایران است؛ همه جا نیست و بنابراین می‌توانید به جای آن‌ها از نعناع استفاده كنید] – سیر، نیم بته
– نمك و فلفل به اندازه كافى
– مغز گردوى سائیده شده 75 گرم
طرز تهیه:
بادنجان‌ها را از وسط چاك دهید و روى آتش زغال یا در فر (350 درجه) كباب كنید. برای اینكه بادنجان‌ها نسوزد و در عین حال خوب بپزد آن‌ها را بچرخانید. بعد باید پوست بادنجان‌ها را بگیرید. برای این‌كار اگر آن‌ها را در آب سرد قرار دهید پوستشان را می‌توانید به راحتی جدا كنید. اگر بادنجان‌ها تخم دارند آن‌ها را جدا كنید. سپس گوشت بادنجان‌ها را با گوشت‌كوب له كنید. حالا نوبت سیرهاست. سیرها را هم بكوبید. بروید سراغ سبزى‌هایی كه شسته‌اید و آبش رفته است. سبزی‌ها را هم كاملا خرد كنید و بعد بادنجان‌ها، سیر، سبزى، نمك، فلفل و مغزگردو را با هم مخلوط كنید.

{-197-}{-197-}{-197-}{-185-}{-185-} دوست دارم
عسل
عسل
میدانی؟در اور است من ازاد نباشم تا تو به گناه تیوفتی

قوس های بدنم به چشم هایت بیشتر از تفکرم می ایند

دردم می اید لباسم را باید با میزان ایمان تو تنظیم کنم

دردم می اید ژست روشنفکریت تنها برای دختران غریبه است

به خواهر و مادرت که میرسی قیصر میشوی

دردم می اید در رختخواب با تمام عقیده هایم موافقی

و صبح از دنده دیگری بلند می شوی

تمام حرف هایت عوض می شود

دردم می اید نمیفهمی

تفکر فروشی بدتر از تن فروشی است

حیف که ناموس برای تو وسط پا است نه تفکر

حیف که فاحشه ی مغزی بودن بی اهمیت تر از فاحشه ی تنی بودن است

من محتاج درک شدن نیستم/دردم می اید خر فرض می شوم

دردم می اید انقدر خوب سر وجدانت کلاه می گذاری

و هر بار که ازادیم را محدود میکنی

میگویی من به تو اطمینان دارم اما جامعه خراب است

نسل توام که اصلا مسئول خرابی هایش نبود

میدانی؟

دلم برای مادرهایمان می سوزد

بدبخت های بودند که حتی می ترسیدند باور کنند حقشان پایمال شده

خیانت نمی کردند...نه بخاطر اینکه از زندگیشان راضی بودند

نه...خیانت هم شهامت می خواهد...نسل تو از مادرهایمان همه چیز را گرفت

جایش الگو داد...

مادرم از خدا میترسد...از لقمه های حرام میترسد...از همه چیز میترسد

تو هم که خوب می دانی ترساندن بهترین ابزار برای کنترل است

دردم می اید...این را هم بخوانی می گویی اغراق است

ببینم فردا که دختر مردم زیر پاهای گشت ارشاد به جرم موهای بازش کتک می خورد همین را می گویی
ببینم انجا هم اندازه ی درون خانه غیرت داری؟

دردم می اید که به قول شما تمام زن های اطرافتان خرابند...

انهایی هم که نیستند فامیل های خودتانند...
دردم می اید

از این همه بی کسی دردم می اید

اینجا ست که حرمت نان از قلب بیشترست

ان را می بوسند این را می شکنند
... ادامه
bamdad
bamdad
با هم قرارِ ملاقات داشتیم!
روزهاست نیامده،
شاید بیمار شده یا زیر قطار رفته؟
شاید کسی نظرش را عوض کرده است
شاید ساعـت مچی‌اش را فرامـوش کرده،
و یا ساعت مچی‌اش، فراموش کرده وقت درست را به او بگوید!
شاید ماشین‌اش روشن نشده
و یا وسط راه خراب شده،
شاید درست وقتی که می‌خواسته بیاید کسی به او زنگ زده

با پیغامی که او به مراسم تدفینی باید برود.
یا مادرش مُرده است!
شاید آشنای قدیمی را سر راه دیده،
شاید سر کارش دعوا کرده،
اخراج شده و سرش را زیر بالش پنهان کرده.
شاید در ترافیک مانده.
شاید چراغ راهنمایی روی قرمز مانده است!
شاید عابر بانک، کارتش را خورده،
یا در راه فهمیده که کیف پولش را فراموش کرده.
شاید عینکش را گم کرده
شاید نتوانسته از خواندن دست بکشد،
و یا تلویزیون برنامه‌ای داشته که می‌خواسته تا آخرش را ببیند!
شاید حیوان خانگی‌اش را نتوانسته پیدا کند
و یا دسته کلیدش را هیچ جا پیدا نکرده،
شاید تلفن در دسترس‌اش نبوده و رستوران را نتوانسته پیدا کند،
و یا اشتباهی جایی دیگر منتظر است!

- آخرین امکانِ غیر قابلِ درک و پیش بینی نشده -
شاید
او،
دیگر مرا دوست ندارد...!

{-60-}
دیدگاه · 1393/01/27 - 20:26 ·
5
رضا
رضا
ıllı YAŁĐA ıllı
ıllı YAŁĐA ıllı
zoolal
zoolal
دوست دارم در مورد همه چیز فکر کنم

درباره کلبه متروک وسط باغ

درباره رودی که تبدیل شده به یک جاده

درباره چوپانی که بره اش را وسط کوهها گم کرده

درباره ی حسرت پیرزن بیمار برای رفتن به امامزاده بالای تپه

درباره کارگری که دوست دارد یک روز مرخصی با حقوق بگیرد

و درباره خودم که چقدر بی فکرم...
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/23 - 11:02 ·
3
bamdad
bamdad
من می دانم ...

دلم تا همیشه در وسط ترین ...

نقطه ی زندگیت جا مانده است ...

جایی میان خواستن ونخواستن

جایی میان بودن و نبودن...

جایی میان رفتن و نرفتن...

جایی میان ......این جای خالی جا مانده ام....
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/21 - 16:09 ·
7
محمدطاها
محمدطاها
بخونی کلی میخندی

یه پسربچه کلاس اولی به معلمش میگه :
خانوم معلم من باید برم کلاس سوم
معلمش با تعجب میپرسه برای چی ؟
اونم میگه :
آخه خواهر من کلاس سومه اما من از اون بیشتر میدونم و باهوش ترم
توی زنگ تفریح معلمه به مدیر مدرسه موضوع رو میگه اونم خوشش میاد میگه بچه رو بیار تو دفتر من چند تا تست ازش بگیریم ببینیم چی میگه
معلمه زنگ بعد پسره رو میبره تو دفتر بعد خانوم مدیره شروع میکنه به سوال کردن
خوب پسرم بگو ببینم سه سه تا چند تا میشه اونم میگه نه تا
دوباره میپرسه نه هشت تا چند تا میشه اونم میگه هفتادو دو تا
همینجوری سوال میکنه و پسره همه رو جواب میده دیگه کف میکنه به معلمش میگه به نظر من این میتونه بره کلاس سوم
خانوم معلم هم میگه بزار حالا چند تا من سوال کنم
میگه پسرم اون چیه که گاو چهار تا داره اما من دو تا دارم؟
مدیره ابروهاشو بالا میندازه که پسره جواب میده :
پا
دوباره خانوم معلمه میپرسه:
پسرم اون چیه که تو توی شلوارت داری اما من تو شلوارم ندارم
مدیره دهنش از تعجب باز میشه که پسره جواب میده :
جیب
دوباره خانوم معلمه سوال میکنه:
اون چه کاریه که مردها ایستاده انجام میدن اما زن ها نشسته و سگ ها روی سه پا
تا مدیره بیاد حرف بیاره وسط پسره جواب میده :
دست دادن
باز معلمه سوال میکنه :
بگو ببینم اون چیه که وفتی میره تو سفت و قرمزه اما وفتی میاد بیرون شل و چسبناک
مدیره با دهان باز از جاش بلند میشه که بگه این چه سوالیه که پسره میگه:
آدامس بادکنکی
دیگه مدیره طاقت نمیاره میگه بسه دیگه این بچه رو بزارید کلاس پنجم
من خودم همه سوالهای شمارو غلط جواب دادم
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/21 - 15:43 ·
2
sam
sam
اُستاد جون
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
با اینکه دوست ندارم سر به تنت باشه اما وقتی میگی :
از صفحه ی چند تا چند حذف ...
دوست دارم پاشم وسط کلاس ماچت کنم
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/20 - 20:13 ·
4
Majid
concert-kazeroon-www.Soltane-Ehsas.com.jpg Majid
Majid
MajidKharathaa.jpg Majid
صفحات: 15 16 17 18 19

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ