یافتن پست: #پدرش

نگار
نگار
در دعا کردن باید مانند مثل کودکی باشی که شب را به راحتی

می خوابد ، چون اطمینان دارد که صبح ، چیزی را که از پدرش

خواسته آماده است . . . (اسکوال شین )
... ادامه
دیدگاه · 1391/08/8 - 23:02 ·
5
saeid
saeid
غضنفر پدرش مریض میشه ، زنگ میزنن آمبولانس میاد خانوادگی سواره آمبولانس میشن !
دکتره میگه : مریض کیه ؟
غضنفر میگه : پشت سرمون دارن با نیسان میارنش !{-18-}{-18-}
دیدگاه · 1391/08/3 - 00:10 ·
4
آرماندو
آرماندو
یه پسر 6 ساله در حال نوشتن نامه بود که
پدرش گفت : چی داری مینویسی ؟
پسر : نامه عاشقانه به دوست دخترم ....
پدر : تو اصلا بلدی که بنویسی ؟؟
پسر : نه. که چی ؟؟ اونم اصلا بلد نیست که بخونه ....!!!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

اینا عشقه پدر، تو متوجه نمیشی ♥
... ادامه
Mostafa
Mostafa
دختر کوچولو و پدرش از رو پلي ميگذشتن. پدره يه جورايي مي ترسيد، واسه همين به
دخترش گفت: «عزيزم، لطفا دست منو بگير تا نيوفتي تو رودخونه.» دختر کوچيک گفت:
> «نه بابا، تو دستِ منو بگير..» پدر که گيج شده بود با تعجب پرسيد:چه فرقیمیکنه؟!!!!!؟؟؟
دخترک جواب داد: «اگه من دستت را بگيرم و اتفاقي واسه م بيوفته، امکانش هست که
من دستت را ول کنم. اما اگه تو دست منو بگيري، من، با اطمينان، ميدونم هر
اتفاقي هم که بيفوته، هيچ وقت دست منو ول نمي کني.»
... ادامه
دیدگاه · 1391/07/4 - 14:00 ·
3
Mostafa
Mostafa
۳٫ چارلی شین
ستاره محبوب دنیای تلویزیون حضوری به‌یادماندنی در سریال «دو مرد و نصفه» داشت، اما اعتیاد و مشکلات اخلاقی هرگز به او اجازه نداد، حضوری باثبات در سینما داشته باشد. او فرزند مارتین شین بازیگر معروف «اینک آخرالزمان» است. شین از ۱۱ سالگی به مصرف موادمخدر و نوشیدنی‌های الکلی پرداخت. او در سال ۱۹۹۸ چنان در مصرف کوکائین پیش رفت که پدرش شخصا او را به دادگاه معرفی کرد و شین را به مرکز بازپروری فرستادند. او حالا پردرآمدرترین بازیگر تلویزیون است و مدت‌هاست مصرف موادمخدر را کنار گذاشته است.
... ادامه
دیدگاه · 1391/06/30 - 22:54 ·
5
Noosha
1VMYvElJ87.jpg Noosha
پس بچه و مار خانگيش{-66-}


در كامبوج پسر بچه اي همراه با حيوان خانگيش كه يك مار پایتون بسيار بزرگ است زندگي مي كند.زماني كه اين پسر تنها 3 سال داشت پدرش اين مار را در خانه پيدا كرد.آنها اين مار را به جنگل بردند و آزاد كردند ولي مار پایتون باز به خانه آنها بازگشت،از آن به بعد اين مار حيوان خانگي اين پسر بچه شد!!!
شهريار
شهريار
روزگار به من آموخت با زندگي قهر نکنيم / چون دنيا منت کش کسي نيست ... {-139-}
Mostafa
0c38aade1687822ad4bb3b0c20af7cc674251.jpg Mostafa
شهرام حقیقت دوست و پدرش
دیدگاه · 1391/06/17 - 16:59 ·
3
شهريار
baby (62).jpg شهريار
شما بگيد بايد با اين پدر سوخته چيكار كرد ؟‌ خوردش / كشتش / گازش گرفت / زدش / نازش كرد / پدرشو بايد زد ؟؟؟؟؟؟؟؟‌
abbasali
abbasali
تست مرد ۱-شما بعنوان مرد خانواده ، چقدر عیالتان را دوست دارید ؟! الف) به اندازه تعداد سکه های مهریه اش ! ب) به اندازه تعداد قطعات جهیزیه اش ! ج) به اندازه تعداد صفر های جلوی مبلغ موجودی حساب بانکی اش ! د) به اندازه تمام ستاره های آسمان در روز ! ۲ – چه عاملی سبب شد تا شما به خواستگاری عیالتان بروید ؟! الف) جوونی کردم ! ب) سادگی کردم ! ج) گول خوردم ! د) من که نرفتم خواستگاری ، اون اومد ! ۳ – اگر خدایی ناکرده عیالتان فوت کند شما چه کار می کنید ؟! الف) اول ناراحت و بعد خوشحال می شوید ! ب) اول خرما و بعد شاباش می دهید ! ج) اول قبرستان و بعد محضر می روید ! د) انشاا… بقای عمر ? تای دیگر باشه ! ۴ – ملاک شما در انتخاب عیالتان چه بوده است ؟! الف) املاک پدرش ! ب) دارایی پدرش ! ج) املاک و دارایی پدرش ! د) همه موارد ! ۵ – اگر عیالتان از شما بخواهد که برای کادوی تولدش یک گردنبد طلا بخرید چکار می کنید ؟! الف) تا بعد از روز تولدش گم و گور می شوید ! ب) تا بعد از روز تولدش خودتان را به مریضی می زنید ! ج) تا بعد از روز تولدش خودتان را به مردن می زنید ! د) آدرس یک بدلی فروشی کار درست را از دوستتان می گیری
... ادامه
دیدگاه · 1390/09/8 - 00:11 در پسرونه ·
1
abbasali
abbasali
abbasali
untitled.bmp abbasali
<strong>کشتی هایش غرق نشده بودند اما سکاندار عزیز کشتی اش ... از پا و دست و چشم افتاده بود<br> سیزده ، چهارده ساله بود .<br> پدرش نگذاشته بود برود میدان با خودش گفته بود یک روز جبران می کنم. .<br>بیست و چهار ، پنج ساله بود<br> برادرش نگذاشته بود شمشیر بکشد، وقت ِ هجوم ِ نیزه ها به تابوت ِ برادر ِ بزرگترشان با خودش گفته بود یک روز جبران می کنم .. <br>سی و سه ، چهار ساله بود.<br> مَشکش را که زدند ؛ <br>حسرت ِ جبران کردن به دلش ماند<br> گفته بودند ایمان نمی آوریم. <br>گفته بودند معجزه بیاور ظهر بود که شق القمر رخ داد ماه با فرق شکافته افتاده بود...کنار رود ! <br>مرد که تنها آمد لبخند روی لبهای دخترش مرد.<br>مرد چیزی نداشت برای گفتن... عمود خیمه برادرش را که کشید ؛ <br>دخترک همه چیز را فهمید</strong>
... ادامه
صفحات: 2 3 4 5 6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ