یافتن پست: #چادر

HamidReza
HamidReza
جهالت كاري كرد كه پيرزن ايراني گاو خود را بفروشد كه مشرف مكه شود تا عرب از شتر به لامبورگيني و از چادر به برج رسد,و مردم ما سعادت را دو دستي به اعراب تقديم كنند تا شايد سعادت خويش را در دنياي ديگر يابند...........
... ادامه
دیدگاه · 1392/08/27 - 13:46 ·
9
ıllı YAŁĐA ıllı
1375783075651.png ıllı YAŁĐA ıllı
NEGAR
NEGAR
مادر بزرگم که خیلی مومنه یه روز ماهنامه همشهری دستش بود گفت وضع مملکت خیلی خرابه و بی حیایی و فساد بیداد میکنه و...، منم شدم علامت سوال گفتم: چطور مگه؟ گفت: مثلا این عکسارو نیگا کن اینا چقدر بی غیرتن نیگا کردم دیدم صفحه سمت راستی عکس یه مرد و صفحه چپ مجله هم عکس یه زن چادریه تعجب کردم گفتم : عزیز این بنده خداها چشونه؟ گفت: ببین الان اگه مجله رو ببندم آقاهه میفته رو زنه...
حالا هی با دو دستش مجله رو باز و بسته میکرد میگفت: نیگا:|
MahnaZ
1359487447184801_large.jpg MahnaZ
ارزش را زمانی فهمیدم
که راننده تاکسی مرا صدا زد او را ...
Mohammad
506141_o9Ek8XqJ.jpg Mohammad
رویِ دلت چادری بکش ؛

اینجا به اندازه ای که " مرد " ندارد ، نامحرم دارد .


ای دل حجاب کن ...؛

وضعِ جهان ببین و لباست سیاه کن ؛

**************

یا در کناره باش و به منزل مقام کن ؛

یا در میان جمع درآی و حجاب کن ...

**************

از مرد ترس نیست برادر ، نگاه کن !

نامردها ببین و هزاران شماره کن...

**************

آری حجاب ، حجاب و حجاب کن ...
... ادامه
♥هـــُدا♥
1375702_613578378698382_839247878_n.jpg ♥هـــُدا♥
باختم مادر....

این بار نه در بازی با کودکان کوچه

در زندگی باختم مادر

زندگیم را باختم

چادر سفید نمازت را سر کن

و سر سجاده بشین

تو برایم دعا کن

خدایت را برایم صدا کن

من باز بچه می شوم و

بعد از باختن در پناه چادرت می گریم
... ادامه
MahnaZ
ixub8a6b3j6t6pf3dpe.jpg MahnaZ
کاریکاتور
1 دیدگاه · 1392/07/8 - 00:31 در Art ·
9
ıllı YAŁĐA ıllı
م.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
کیا این رو میکردن!؟ {-137-}
iman
iman
شب همگی خوش تا دیداری دیگر بدرود{-107-}{-83-}
iman
iman
بووووووووق

- مستقیم ؟

- کجا حاج خانوم ؟

- مستقیم میدون ولیعصر ...

- بیا بالا

- یه خانوم چادری با پسرش سوار میشن ....

- میشینن عقب... یه خانوم دیگه هم میشینه پهلوشون ... دوتا آقا هم روصندلی جلو....

- مامان من بستنی می خوام

- پسرم من یک ساعت پیش برات بستنی خریدم !!

- نه خیرم من بستنی می خوام

- عزیزم بهونه نگیر الان میریم خونه

- مامان اگه برام بستنی نخری رفتیم خونه به بابا میگم دیشب چی کار کردی ...!!!

- پسرم بذار پیاده شیم واست بستنی می خرم ...!

- نه من الان بستنی می خوام ...

- آخه الان که نمی شه یه کم صبر کن ...

- من الان الان الان می خوام بدو ...

- حالا که اینجوری شد اصلا نمیخرم

- باشه منم به بابا میگم دیشب جلوی مهمونا گوزیدی ..!!

...........

...........

- یکدفه همه رو به زنه میکنن میزنن زیر خنده

- زن بدبختم از شدت خجالت شیش تا رنگ عوض میکنه به راننده میگه نگه دارین و کرایشو میده

- ماشین هنوز واینستاده بود که خانوم دست بچشو می گیره و میخواد از ماشین پیاده شه در باز میکنه که یه موتوری میاد میزنه در عقب ماشینو میکنه

- راننده هم شاکی پیاده میشه و وسط خیابون داد میزنه :

- آخه خواهرم منم میگوزم . شما هم میگوزید . همه میگوزن !! این دلیل نمیشه که برینی به ماشینه من !!!!!!!!!!
... ادامه
دیدگاه · 1392/06/26 - 01:29 ·
6
Noosha
4af147a7976022b98b6d029a44668d7f-425.jpg Noosha
..... **در دوران تحصیلت چه شکلی تقلب میکردی ؟؟؟ **.....{-7-}
رضا
رضا
را دوست دارم را هم را نیز دوست دارم همه شون دخترهای خوبی هستن .{-7-}
LeilA
LeilA
خواهر زادم سه سالشه

میاد نماز بخونه اول سجاده ميندازه

بعد چادر گل منگولیشو سرش میکنه

مهرم میذاره رو به قبله وای میسته شروع میکنه به نماز خوندن...

اما جای سوره ها، شعر کلاه قرمزیو می خونه...>>

به به دوباره آمد فصل بهاري ..................... بلبل چقد ميخواند با بي قراري

چقد قشنگ و زيباست آينه و شمعدون .......سير سكه سماق سنبل قورمه فسنجون

و....

کلی هم واسه خودش حال میکنه

وسطاشم یه نگاه به ما میندازه قیافشو این شکلی میکنه {-7-}


بعد دوباره ادامه میده

اي جانم{-29-}
♥هـــُدا♥
♥هـــُدا♥
تمامـ ِ رنگ هاي دنيــا روسياه مـﮯ شوند وقتـﮯ سياهـﮯ ِ چادرم ، قد عَلم مـﮯ كند! چـﮧ خوب مـﮯ دانستند قديمـﮯ تـر هآ: "بـالاتـر از سياهـﮯ رنگـﮯ نيست "
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/26 - 19:23 ·
5
MahnaZ
siKLzj_403.jpg MahnaZ
رگ هایش پاره پاره شده بود و خونریزی شدیدی داشت.
وقتی دکتر این مجروح را دید به من گفت بیاورمش داخل اتاق عمل. من آن زمان چادر به سر داشتم.
دکتر اشاره کرد که چادرم را در بیاورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم.
مجروح که چند دقیقه ای بود به هوش آمده بود به سختی گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و سخت گفت:
من دارم می روم تا تو چادرت را در نیاوری. ما برای این چادر داریم می رویم.
چادرم در مشتش بود که شد.
از آن به بعد در بدترین و سخت ترین شرایط هم چادرم را کنار نگذاشتم......
دیدگاه · 1392/05/25 - 21:41 ·
6
ıllı YAŁĐA ıllı
Omid-Jahan-Chadoretro-Didom.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
♥هـــُدا♥
02cafa3bb4c9.jpg ♥هـــُدا♥
ایـــن روزهـــا هــــوا خیلـــی غبـــار آلــــود اســـت؛


گـــرگ را از ســـگ نمــی تـــوان تشخیـــص داد !

هنگـــامـــی گـــرگ را می شنـــاسیـــم؛

کـــه دریـــده شـــده ایــــم

چادر مشکی تو برایت امنیت می آورد

خیالت راحت،

گرگ ها همیشه به دنبال شنل قرمزی هستند
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/24 - 15:28 ·
4
iman
iman
رضا شاه به زور میخواست چادر رو از سر زن ها برداره هیشکی زیر بارنمیرفت


حالا میخوان به زور چادر سر زن ها بکنن بازم کسی زیر بار نمیره !



یعنی لجباز تر از زنها تو کهکشان پیدا نمیشه ها!
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/24 - 00:20 ·
5
iman
iman
خانوووووووم....شــماره بدم؟؟؟؟؟؟
خانوم خوشــــــگله برسونمت؟؟؟؟؟؟؟
خوشــــگله چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟؟؟؟؟؟
اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!
بیچــاره اصـلا" اهل این حرفـــــها نبود...این قضیه به شدت آزارش می داد
تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود وبه محـــل زندگیش بازگردد.
روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت...
شـاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی....!
دخترک وارد حیاط امامزاده شد...خسته... انگار فقط آمده بود گریه کند... دردش گفتنی نبود....!!!!
رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد...وارد حرم شدو کنار ضریح نشست.زیر لب چیزی می گفت انگار!!! خدایا کمکم کن...
چند ساعت بعد،دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد...
خانوم!خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان زیارت کنن!!!
دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود را به خوابگاه برساند...به سرعت از آنجا خارج شد...وارد شــــهر شد...
امــــا...اما انگار چیزی شده بود...دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..!
انگار محترم شده بود...
... ادامه
しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇
しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇
تاحالا چادریه ساپورتی دیده بودین؟
اینا فازشون چیه دقیقا؟!
دیدگاه · 1392/05/21 - 15:31 ·
2
رضا
رضا
باید سایت رو از ساعت 11 شب تا صبح فردا تعطیل کنم این بچه ها مجبور بشن زودتر بیان چه معنی داره نصف شب میاین ؟ :)
MahnaZ
1256674467wedding_cakes_08.jpg MahnaZ
نگار
دستهایم نمیرسد که ستاره ی
آرزوی محال را بچینم
آنچه از چیدن ستاره مهم تر است .....
رویای ناب آرامش توست....
لحظه لحظه زندگیت آرام....
تولدت مبارک خانومی ....{-217-} به هرچه که تو دلته برسی....{-216-}
انشالله جشن 120 سالگیتو باهم جشن بگیریم{-32-}
روزای قشنگی در انتظارت باشه.....{-218-}
خب بریم بزن و بکوب
{-205-} {-206-} {-207-} {-209-}
وااای برم خوشگل کنم جشن شروع شد
{-296-} چی بودم چی شدم....{-300-}{-64-}
آهاااااااااااااااا حالا بریم وسط
برادرا حجابشونو رعایت کنن....
{-220-} {-224-} {-222-} {-272-} {-232-}
حالا همه باهم بخونیم شعر تولدو تا کیکمون از راه برسه
{-221-} {-241-} {-241-} {-217-} {-212-} {-235-}
اینم کادوی من {-233-}
اینم عکسمون {-223-}
{-256-}
Reza Babaei
Shah-Farah.jpg Reza Babaei
عکس جالب و دیده نشده فرح دیبا با چادر در حرم امام رضا (ع)
Mohammad
88205.jpg Mohammad
(حتما بخونید)
او را در عرفات دیدیم
سال 1366که به مکه مشرف شدم.عضو کاروانی بودم که قرار بود شهید بابائی هم با آن کاروان به حج اعزام شود.ولی ایشان نیامدند و شنیدم که به همسرشان گفته بودند:بودن من در جبهه ،ثوابش از حج بیشتر است.در صحرای عرفات وقتی روحانی کاروان مشغول خواندن دعای عرفه بودو حجاج میگریستند،من یک لحظه نگاهم به گوشه سمت راست چادر محل استقرارمان افتاد.ناگهان شهید بابائی را دیدم که با لباس احرام در حال گریستن است.تعجب کردم که او کی محرم شده بود.به کسی چیزی نگفتم ولی غیراز من تیمسار ((دادپی ))هم شهید بابائی را در مکه دیده بود.من یقین کردم که او آن روز در عرفات حضور داشت.

شایان ذکر است که شهید بابائی ،با وجود درخواستها و دعوت نامه های اطرافیان ،در هیچ سالی به حج نرفت.از نزدیکان او نقل است که وی چند روز قبل از شهادت،در پاسخ به پافشاریهای بیش از حد دوستانش گفته بود:تا عید قربان خودم را به شما میرسانم.و شگفت اینکه شهادت او برابر با روز عید قربان بود.
... ادامه
صفحات: 2 3 4 5 6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ