یافتن پست: #چادر

متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
اینجا شده بچه بازی
تا به کسی میگی بالا چشت ابرو هستش بهش برم یخوره یعنی چی
مگه بچه ایند مگه جراعت اینو ندارین که دربارتون چیزی بگن اونم رو خودتون مسئله رو تعریف کنن باید حرف چادر سر کنه این خونه و اون خونه بره تا بعد چندی بفهمی چی شده
مرد نیستی مرد باش
و بفهم با کی داری میحرفی و شخصیت طرفت چطوریه
مگه داری با یه بچه عجوجه نازک نارنجی ابرو برداشته میحرفی ؟!!!!!!!!!!!
... ادامه
hamed
hamed
خانومی که دنیای بعد از مرگ را دیده
سلام دیروز رفتم افسریه پیش دختر داییم موضوع جالبی رو برام تعریف کرد ،دختر داییم پیش دانشگاهیه وتهران هم دوره های پیش دانشگاهیش از تابستون شروع میشه . میگفت هفته پیش خانومی رو به دبیرستان آوردند که بسیار محجوب و زیبا بود چادری بر سر کرده پوشیه زده بود اما وقتی داخل شد پوشیه را برداشت .گفت میخواهم برایتان اتفاقی که برایم افتاده است را تعریف کنم دوستان من از زبان خود آن خانوم نقل میکنم؛ ۲۱ سالم بود دختر شر وشوری بودم نه اهل نماز نه روزه حتی آیه ای از قرآن را نخوانده بودم مگر به اجبار ودر مدرسه همیشه با تیپ فجیهی به بیرون میرفتم و مادرم را دل آزرده میکردم روزی داشتم از خیابون رد میشدم که ماشینی با من برخورد کرد ومرا ضربه مغزی کرد تا بیمارستان درد کشیدم ووقتی همه را بالای سر دیدم بیهوش شدم که یک دفعه دیدم خودم روی تختم اما دارم خودم را میبینم و متوجه شدم حالا روح هستم روح بشدت حرکت کرد بصورت پرواز روی زمین تا به تونلی رسیدم داخل صحرایی شدم در آنجا آقای بسیار زیبا و بلند قدی را دیدم که نورانی بود تا مرا دید روی برگرداند وپشت برمن کرد روح باز حرکت کرد خود را در اتاقی دیدم که دو صندوق در آن بود و موجودی بسیار ترسناک که همانا شیطان بود بطرفم آمد در صندوق باز شد فرشته ای بمن گفت در اینجا باید کار ای خوبت را از صندوق برداری بطرف او پرتاب کنی من هم شروع کردم و خوبی ها را بسمتش سوق دادم اما طولی نکشید صندوق خالی شد ‌و من تازه فهمیدم که ای وای من درآن دنیا چه کردم هیچ کار خیری ندارم ببه جای دیگری رفتم جهنم را دیدم به شدتی ترسناک بود که روحم تا شد روی زمین آنجا آتش نبود مواد مذاب بود باز همان موجود ترسناک را دیدم با لیوان آبی به سمتم آمد و گفت بخور و بنده من شو من عقب رفتم و پرت شدم باز به همان صحرای اولیه آن آقای بلند قد گفت ببریدش تا مواد مذاب بخورد تو جهنمی هستی در آن جاودانی دو موجود ترسناک مرا شلاق زدند شلاق هایی که بطور حتم اگر جسم بودم تمام استخوان هایم خورد میشد خوک هایی را دیدم که صورت آدم داشتند بسیار ترسناک بود یک دفعه تکانی خوردم و خود را روی تخت یافتم و دکترانی که شک میدادند آری واقعا برای لحظاتی مرده بودم از آن ببعد دیگر خطا نکردم حال۲۸ سال دارم من آن آقای نورانی را در خواب دیدم که لبخند زیبایی بمن میزد :-) . خلاصه که اینم از لحظات
... ادامه
zahra
zahra
من از چادرنشينان كويرم، دهاتي زاده اي از



مالميرم.



اگر در كلبه ما پا بذاري، شما را با دل و



جان ميپذيرم.
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/4 - 10:58 ·
3
zahra
zahra
دو خط که دو طرف عدد قرار میگیرند │ - │
و مثبت می کنند عدد را...
حتی اگر منفی باشند ،
دو خط که اسمشان قدر مطلق است !
"چادر من"
قدر مطلق من است.
چه خوب باشم چه بـــــد،
از من انسانی خوب می سازد!
یادم باشد...
قدر مطلق عدد را مثبت جلوه نمی دهد عدد را مثبت می کند ..
... ادامه
zahra
zahra
zoolal
zoolal
مادر بزرگم رفته همه دندوناشو
کشیده بجز یکیش ,
بهش میگم چرا این یکیشو نکشیدی
میگه ننه میخوام باهاش چادرمو نگه دارم
به سلامتی همه مادربزرگا
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/23 - 20:01 ·
3
bamdad
bamdad
بی تو مهتاب شبی... نه ..... شب بارانی بود

رشت، آبستن یک گریه ی طو لانی بود

راه می رفتم و هی خون جگر میخوردم

در سرم فکر و خیالی که نمیدانی بود

لشکر چادر تو خانه خرابی ها کرد

چادرت چشمه ای از دوره ی ساسانی بود

آه در یاب مرا دلبر بارانی من

ای که معماری ابروی تو گیلانی بود

توبه ها کردم و افسوس نمیدانستم

آخرین مرحله ی کفر، مسلمانی بود

همه ی مصر به دنبال زلیخا بودند

حیف، دیوانه ی یک برده ی کنعانی بود

"مرتضی عابدپورلنگرودی"
... ادامه
๓เรร-รєթเ๔єђ
๓เรร-รєթเ๔єђ
دیدگاه · 1393/01/18 - 19:41 ·
8
zahra
zahra
bamdad
is.jpeg bamdad
بوی عیدی، بوی توت، بوی کاغذرنگی،
بوی تند ماهی‌دودی وسط سفره‌ی نو،
بوی یاس جانماز ترمه‌ی مادربزرگ،

با اینا زمستونو سر می‌کنم،
با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم!

شادی شکستن قلک پول،
وحشت کم شدن سکه‌ی عیدی از شمردن زیاد،
بوی اسکناس تانخورده‌ی لای کتاب،

با اینا زمستونو سر می‌کنم،
با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم!


فکر قاشق زدن یه دختر چادرسیا،
شوق یک خیز بلند از روی بته‌های نور،
برق کفش جف‌شده تو گنجه‌ها،

با اینا زمستونو سر می‌کنم،
با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم!


عشق یک ستاره ساختن با دولک،
ترس ناتموم گذاشتن جریمه‌های عید مدرسه،
بوی گل محمدی که خشک شده لای کتاب،

با اینا زمستونو سر می‌کنم،
با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم!


بوی باغ‌چه، بوی حوض، عطر خوب نذری،
شب جمعه پی فانوس توی کوچه گم شدن،
توی جوی لاجوردی هوس یه آب‌تنی،

با اینا زمستونو سر می‌کنم،
با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم!
{-41-}
bamdad
bamdad
من و ضربان قلب تمام آهو های جهان...
من و اولین لحظهء رهش جوجه های در حال آموختن پرواز از لبهء صخره ها...
من و تلاش غزال فراری از دست شیر گرسنه...
من و لحظهء آخر پنهان شدن خورشید زیر ماه...
من و تقلای پلنگی که از سرعت زیادش در تعقیب شکار نتوانسته خوب بپیچد...
من و لحظهء شکار پروانه با شلیک آب از دهان ماهی تفنگی برکه...
من و وقتی که قلب تو را شکار کردم...
من و لحظهء "بعله" ات زیر چادری از ریزه های شیرین قند...
من و لحظهء امضای نا امیدانه ها...
من و گاهِ "آخ" های مادر...
من و "آنِ" اولین چکهء اولین قطرهء اشکِ اولین لحظهء اولین دیدار حریم و حرمت!

ســـــــــــــــــــلام ... ای ماهِ ماه تابِ من ! ... ســــــــــــــــــــــلام ...
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/28 - 17:49 ·
3
zahra
thumb_HM-20133935216806667731392982306.3273.jpg zahra
حیا

را که نفهمی، چادر سیاه هم تو را

محجبه...

نخواهد کرد.
bamdad
bamdad
متن ترانه آهنگ بوی عیدی:

بوی عیدی، بوی توپ، بوی کاغذرنگی،
بوی تند ماهی‌دودی وسط سفره‌ی نو،
بوی یاس جانماز ترمه‌ی مادربزرگ،

با اینا زمستونو سر می‌کنم ،
با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم!
شادی شکستن قلک پول،
وحشت کم شدن سکه‌ی عیدی از شمردن زیاد،
بوی اسکناس تانخورده‌ی لای کتاب،

با اینا زمستونو سر می‌کنم،
با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم!

فکر قاشق زدن یه دختر چادرسیا،
شوق یک خیز بلند از روی بته‌های نور،
برق کفش جف‌شده تو گنجه‌ها،

با اینا زمستونو سر می‌کنم ،
با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم!

عشق یک ستاره ساختن با دولک،
ترس ناتموم گذاشتن جریمه‌های عید مدرسه،
بوی گل محمدی که خشک شده لای کتاب،

با اینا زمستونو سر می‌کنم ،
با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم!
بوی باغ‌چه، بوی حوض، عطر خوب نذری،
شب جمعه پی فانوس توی کوچه گم شدن،
توی جوی لاجوردی هوس یه آب‌تنی،

با اینا زمستونو سر می‌کنم ،
با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم!
... ادامه
mostafa AZ
mostafa AZ
خدا نگهدار{-83-}
حمید
ححججاابب.jpg حمید
میجنگم

میجنگیم

با مسخره کردنهایتان

تیکه انداختن هایتان میجنگم

با تمسخر چادر سیاهم میجنگم

اره سیاه میپوشم سیاهی که واسه تو رنگ عشقه ولی وقتی چادرسیاه سر من میبینی میگی چه بیریخته

با سیاهی چادرم کور میکنم چشمچرانان را

میجنگم با گرگانی که تو دست در دست انان در خیابان قدم میزنی

در بین این همه سیاهی قلبیست شیشه ای که تو با این زیبایی ظاهری ارزوی داشتنش را داری
قلبی که من دارم تو نداری
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/23 - 23:05 ·
7
مائده
مائده
بغضی که در گلوی من چادر زده
نه رها میشود ...
نه کَنده !!!
حتی با یک مَشک ، اَشک هم فرو نمیرود
گاهی تیز میشود نگاهش
زخم میزند بر قلبم
این مستبد ِ بیگانه
هم چون پادشاهان عصر یخبدان ِ احساس ها
قلمرو ِ جسم و روحم را مالکیت میکند
اما هنوز هم :
من از جشن تولد های یک نفره
دلم نمیگیرد
من از قدم زدن با رد ِ پای خودم
دلم نمیگیرد
من از پژواک هق هق گریه در کنج ِ اتاق
دلم نمیگیرد
من از خاموشی یک روزنه
دلم نمیگیرد
من فقط من از این عادت های بی رحم
عادت زده شده ام
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/7 - 11:25 ·
8
صوفياجون
1435316372.gif صوفياجون
یا بر همه ایرانیان عزیز در سرتاسر دنیا مبارک{-41-}{-41-}{-35-}{-35-}
{-224-}{-224-}
{-216-}{-216-}{-232-}
{-225-}{-206-}{-208-}{-205-}{-209-}اینم رضا خواننده محبوب دلها {-7-}
به همین جهت امشب در به جشن و پایکوبی میپردازیم علاقه مندان برای ورود به این جشن فقط کافیه زدن بلبلی و... رو بلد باشن .
Morteza
Morteza
ﺑﭽﻪ که ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺑﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ !!! .
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﻣﺜﻼ ﺷﺐ ﮐﻪ ﻣﯿﺸﺪ ﯾﻪ ﭼﺎﺩﺭ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪﯾﻢ ﺭﻭﻣﻮﻥ ﻣﻦ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺑﺎﺱ ﺑﺨﻮﺍﺑﻢ :|
ﺍَﯼ ﺗُﻔــــــــــــــــ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ! ﭼﻮﺏ ﺍﻃﻼﻋﺎﺕ ﻧﺎﻗﺼﻤﻮ ﺧﻮﺭﺩﻡ !
دیدگاه · 1392/11/1 - 21:15 ·
7
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ