یافتن پست: #کافه

Mohammad
bahman-mofid2.jpg Mohammad
گفت و گوی خواندنی با : شغلم بازیگری است تا دم مرگ

Mostafa
Mostafa
ما 25 نفر بوديم

رفتيم کافه 24
خيابون
23
22 شرابو
21 نفري سر کشيديم
20 نفرمون دعواشون شد
19 تا چاغو کشيديم زديم رو
18 تا ميز
17 نفر غش کردن
16 پليس با
15 تا ماشين
14 نفر ما رو پس از
13 ساعت جنگ و دعوا
12شب بردن
کلانتري 11
10 صبح
9 نفر مارو بردن
زير 8
7 تا قاضي
6 تا سرباز
5 نفرمون رو بردن
شعبه 4 دادگستري
3 نفرمون رو اعدام کردن
2 نفرم حبس ابد دادن
1 نفر آزاد شد که من بودم...
... ادامه
NILOOFAR
NILOOFAR
عصرانه ای به طعم همین واژه های تلخ

من تو ، غروب ، کافه و لبخندهای تلخ

تف می کنی تو شعر مرا روی میز و بعد

می ریزد از دهان تو این قطره های تلخ
... ادامه
NILOOFAR
NILOOFAR
عادت کرده ام به طعم قهوه

به آد مهای پشت پنجره کافه

دست هایی که می روند

آدم هایی که نمی مانند

به تو

که روبرویم نشسته ای

قهوه ات را به هم می زنی

می نوشی

می روی

یکی به آدم های پشت پنجره ی کافه اضافه می شود…
... ادامه
دیدگاه · 1392/06/17 - 12:20 ·
9
صوفياجون
صوفياجون
ﺑﻪ ﮐﺎﻓﻪ ﭼﯽ ﮔﻔﺘﻢ ﻫﻤﺎﻥ ﻫﻤﯿﺸﮕﯽ
ﻧﮕﺎﻩ ﺳﻨﮕﯿﻨﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺯﺭ ﻧﺰﻥ ﺑﺎﺑﺎ ﺍﯾﻨﺠﺎ ۲ ﻫﻔﺘﺲ ﺍﻓﺘﺘﺎﺡ ﺷﺪﻩ !
{-7-}{-7-}{-18-}{-18-}
しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇
しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇
لذتهای کوچک زندگی:

۱- وقتی ی نینی عطسه میکنه

۲- وقتی به کافه چی میگی همون همیشگی

۳- وقتی راننده تاکسی به خاطر تو ی ترانه رو دوباره پخش میکنه

۴- لیسیدن انگشت های پفکی

۵- جلو نشستن توی تاکسی

۶- صورتو خیس کنی و نسیم بهش بخوره

۷- وقتی سوتی میدی کسی حواسش نیست

۸-وقتی خط خطی های هم کلاسیتو توی کتابای قدیمی پیدا میکنی

۹- حواست نیست که روزه ای و ی پرس چلو کباب با دلستر یخ بخوری)))))))))))
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/20 - 14:00 ·
2
♥هـــُدا♥
dm_GVWT.jpg ♥هـــُدا♥
کافه را دیده ایـــ!!!.

کافه های بین راه را میگویمـــ...

بویـــــــ نم وجب به وجبش را گرفته

صندلی های تک نفره

چای جوشیده

کافه چی سرد و بی روح و بی رمق

روے بے انتـ ـها تـ ـریـ ـن جادها ایـ ـن دنیا

در فضای معلق بدون هیچ پناهگاهی

درست مثل دل منـــــ

همیشه تنها و نم کشیده از اشکهایی

که روزگار برایم رقم زده

درد دارد زندگیــــــ ..!!
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/19 - 14:34 ·
6
Majid
116.jpg Majid
جاستین بیبر که با عنوان “بچه لوس و ننر پاپ” شناخته می شود، اخیراً دیده شده که از بالکن هتلش به سمت طرفدارانی که جلوی هتل تجمع کرده و منتظر او بودند، تف انداخته است.
بیبر سوپراستار پاپ، قبل از کنسرت تورنتوی خود، با این کار به دوستانش که در کنارش روی بالکن ایستاده و از این کار او ظاهراً لذت می بردند، نشان می دهد که در مورد این جمعیت چه فکری می کند.
بعد از این کار زشت و زننده، بیبر که از خودش خیلی راضی به نظر می رسد، به سمت دوستانش برمی گردد و زیر خنده می زند.
دوستانش نیز به او پیوسته و دورش جمع می شوند تا با هم عکس یادگاری بگیرند.
بیبر که واکنش طرفداران وفادارش را می بیند شروع به فیلم گرفتن از آنها می کند.
به گزارش برترین ها، این اولین بار نیست که جاستین بیبر این حرکت زشت را نسبت به طرفدارانش نشان می دهد.
اوایل این ماه نیز یک دی جی در کافه ای در اوهایو ادعا کرد که بیبر به صورتش تف کرده است، زیرا به او شک کرده که عکسش را گرفته یا خیر. او می گوید که بیبر به او دشنام های بدی داده و روی صورتش تف انداخته است.
موارد دیگری نیز بوده است که بیبر در باشگاه ورزش یا به روی همسایه اش تف انداخته است
... ادامه
しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇
しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇
این روزهـا… ته فنجـــانهــ ـــا … دنبال کمی‌صداقت میگردم کیکهای نیم خورده را زیرو رو میکنم شاید کمی‌مهــ ـربانی درش مانده باشد! این روزها شمعها هم… نـــ ـــــور ندارند! و مــ ــــــن تنهــ ــا… روی آخرین صندلیه کافه… میان دود سیگارم غرق میشوم… غرق آرامشـــ ـــــــی که نیــست!!
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/12 - 10:58 ·
2
iman
iman
فقط یکــیو می خوام که باهاش برم کافه گرامافون …
ربات هم بود…بود!
بی احســاسیش شــرف داره به احساس ِ بعضی ها!
دیدگاه · 1392/04/26 - 00:29 ·
6
Mostafa
Mostafa
پیرمرد عاشق به زنش گفت: بیا یادی از گذشته های دور کنیم. من
میرم تو کافه منتظرت و تو بیا سر قرار بشینیم حرفای عاشقونه
بزنیم

پیرزن قبول کرد. فردا پیرمرد به کافه رفت. دو ساعت از
قرار گذشت، ولی پیرزن نیومد.وقتی برگشت خونه، دید پیرزن

تو اتاق نشسته و گریه میکنه.ازش پرسید: چرا گریه میکنی؟

پیرزن اشکاشو پاک کرد و گفت:

بابام نذاشت بیام!!
... ادامه
♥هـــُدا♥
جــدایی (1219).jpg ♥هـــُدا♥
دلم کمی هوا میخواهد



هوای ابری که مه اش دود سیگارم باشد



دلم کنج کافه ای میخواهد و کمی تنهایی



کمی خلوت



کمی سکوت



کمی تاریکی و بی کسی



کمی مغز خالیــــــــ




دلم کمی من را میخواهد

شاید هم کمی مرگــــــــ
... ادامه
دیدگاه · 1392/04/21 - 11:00 ·
6
Mostafa
Mostafa
ﺑﻪ ﮐﺎﻓﻪ ﭼﯽ ﮔﻔﺘﻢ ﻫﻤﺎﻥ ﻫﻤﯿﺸﮕﯽ

ﻧﮕﺎﻩ ﺳﻨﮕﯿﻨﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ :

ﺯﺭ ﻧﺰﻥ ﺑﺎﺑﺎ ﺍﯾﻨﺠﺎ ۲ ﻫﻔﺘﺲ ﺍﻓﺘﺘﺎﺡ ﺷﺪﻩ !
... ادامه
Morteza
Morteza
سری داستان های کوتاه
روزی پیر مرد به زنش گفت بیا یادی از قدیما بکنیم پیرزن گفت باشه
پیرمرد گفت من میرم تو کافه میشینم بعدش تو بیا سر قرار باهم حرفهای عاشقانه بزنیم
فرادا شد پیرمرد رفت سر قرار دو ساعت از ساعت قرار گذشت پیرمرد برگشت خونه دید پیر زن تو اتاق نشسته داره گریه میکنه ازش میپرسه چی شده میگه بابام نذاشت بیام
... ادامه
دیدگاه · 1392/04/19 - 04:54 ·
4
MahnaZ
MahnaZ
آهای کافه چی!
از ما ک گذشت اما هرکه تنها آمد اینجا مپرس چه میل داری؟
تلخ ترین قهوه دنیا را برایش بریز،
آدمهای تنها مزاجشان ب تلخی ها عادت دارد!

دلم با مشت دیگران,ککش هم نمی گزد….
اما اخم تو خردش میکند,چه برسد به قهر ونبودنت…

کسی که دلش شکست اول باید به یاد آورد
روزی را‎ ‎که‎ ‎بر جگر عزیزانش خنجر فرو میکرد بعد برود و بگوید روزگار ناجوانمرد است…
همه میدانند دنیا دار مکافات است…
... ادامه
MahnaZ
129276_7771.jpg MahnaZ
عاشقشم {-23-} {-23-}{-180-}
♥هـــُدا♥
♥هـــُدا♥
یک عصا تو دست من یک سگ هار رو دور میکنه ،

یک عصا دست موسی دریای بزرگی رو می شکافه

" بستگی داره تو دست کی باشه "{-35-}
دیدگاه · 1392/03/28 - 14:14 ·
7
♥هـــُدا♥
جــدایی (1477).jpg ♥هـــُدا♥
من تو را...یادت را...

زیر خاکستر سیگارهایی که دود کردم

دفن کردم!

دود کردم خیال تو را با هر پک

من تو را توی زیر سیگاری کافه

گذاشتم و آمدم!
... ادامه
parastoo
parastoo
به کافه چی گفتم همان همیشگی ...
گفت زر نزن، مثل آدم بگو چی می خوری!
{-6-}{-33-}
دیدگاه · 1392/03/9 - 10:29 ·
8
Mostafa
Mostafa
قهوه‌ی مبادا...
با یکی از دوستانم وارد قهوه‌خانه‌‌ای کوچک شدیم و سفارش‌ دادیم...
بسمت میزمان می‌رفتیم که دو نفر دیگر وارد قهوه‌خانه شدند...
و سفارش دادند: پنج‌تا قهوه لطفا... دوتا برای ما و سه تا هم قهوه مبادا... سفارش‌شان را حساب کردند،
و دوتا قهوه‌شان را برداشتند و رفتند...
از دوستم پرسیدم: ماجرای این قهوه‌های مبادا چی بود؟
دوستم گفت: اگه کمی صبر کنی بزودی تا چند لحظه دیگه حقیقت رو می‌فهمی..
آدم‌های دیگری وارد کافه شدند... دو تا دختر آمدند، نفری یک قهوه سفارش دادند، پرداخت کردند و رفتند...
سفارش بعدی هفت‌تا قهوه بود از طرف سه تا وکیل... سه تا قهوه برای خودشان و چهارتا قهوه مبادا...
همان‌طور که به ماجرای قهوه‌های مبادا فکر می‌کردم و از هوای آفتابی و منظره‌ی زیبای میدان روبروی کافه لذت می‌بردم،
مردی با لباس‌های مندرس وارد کافه شد که بیشتر به گداها شباهت داشت... با مهربانی از قهوه‌چی پرسید: قهوه‌ی مبادا دارید؟
خیلی ساده‌ ست! مردم به جای کسانی که نمی‌توانند پول قهوه و نوشیدنی گرم بدهند، به حساب خودشان قهوه مبادا می‌خرند..
... ادامه
Noosha
0.jpg Noosha

این بازار وسیع، یکی از مشهورترین بازارهای استانبول است. در حالیکه سقف و راهرو های این بازار با تزئینات زیبای خود قدمت بازار را نشان میدهند، بیش از ۴۰۰۰ غرفه آن، محصولات محبوب توریست ها را میفروشند و فضایی بی انتها را به نمایش میگذارند. در این مجموعه همچنین دو مسجد، صرافی های متعدد و کافه های بسیار نیز دیده میشود.
... ادامه
iman
iman
به سلامتی اونهائی که دوست دارم رو درک می کنند

و اونو به حساب کمبودهات نمی ذارن


به سلامتی اونایی که
درد دل همه رو گوش میدن

اما معلوم نیس خودشون کجا درد دل میکنن


به سلامتی مداد پاک کن که به خاطر اشتباه دیگران خودشو کوچیک میکنه


به سلامتي اونايي كه هزارتا خاطرخواه دارن.ولي دلشون گير يه بی معرفته !


به سلامتی اخلاق که فکر کنم این ترمم حذفش کنم
به سلامتی ترسو که گند می‌زنه تو کار آدم.
به سلامتی بی شرف که حداقل ادعای شرف نداشت.
به سلامتی خدا که این همه آدم داد زدن و صداش در نیومد.
به سلامتی دختر کافه دار که دیدنش تفریح مردای تنهاست.
به سلامتی دلستر که اگه نبود به سلامتی هم نبود.
به سلامتی شما که داری این نوشته رو می‌خونی.
به سلامتی خودش، خودم و خودت.
به سلامتی مردان و زنان شیردل توی اوین که نامردای ترسو اسیرشون کردن.


به سلامتی ایرانسل که به آدم میفهمونه که:

قبول کردن بعضی پیشنهادها فقط از اعتبار آدم کم میکنه!


به سلامتي سربازي كه يك ساعت تو صف تلفن وا ميسته كه ٣ دقيقه با عشقش حرف بزنه ولي چيزي به جز مشترك مورد نظر درحال مكالمه هست نميشنوه
... ادامه
دیدگاه · 1392/01/24 - 00:14 ·
2
صفحات: 2 3 4 5 6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ