یافتن پست: #کودکی

✔♥Дℓɨ♥✔
✔♥Дℓɨ♥✔
تا کجا میخواهی بروی ؟!


اینهمه رفتنت چه فایده ای دارد ؟

اصلآ ...

به پشت سرت نگاه کن !

این سایه ی تو نیست !

منم که به دنبال تو راه افتاده ام !

مثل بادکنکی به دست کودکی !

هرجا میروی با یک نخ به تو وصلم !

نخ را که قطع کنی ، ...

میــــروم پیش خــــدا !!
... ادامه
رضا
رضا
تو دوران کودکی همش فکر میکردم دیشهای مرکز مخابرات رشت تو میدون گلسار برای ارتباط با فضایی هاست اما نبود لامصب توانایی این کارو ندارن {-7-} شانس نداشتم
bamdad
bamdad
دلم 3 چرخه کودکیم را می خواهد...



دلم مادر بزرگم را می خواهد...

هم بازی های کودکیم را می خواهد......


و...

ولی افسوس...

دیوار زمان دیوار بلندیست و

من اینور دیوار زمان گیر کرده ام....

به ناچار به همین خواستن های الکی دل خوشم...
... ادامه
دیدگاه · 1392/10/24 - 20:36 ·
6
ariya
ariya
در کودکی در کدام بازی ، راهت ندادند ،
که امروز ، اینقدر دیوانه وار ،
تشنه ی “بازی کردن” با آدم هایی؟!
ReyHaNE (دختر همسایه)
ReyHaNE (دختر همسایه)
کودکی به پدرش گفت: «پدر، دیروز سر چهارراه حاجی فیروز را دیدم

بیچاره! چه اداهایی از خودش در می آورد تا مردم به او پول بدهند،

ولی پدر ، من خیلی از او خوشم آمد ، نه به خاطر

اینکه ادا در می آورد و می رقصید ، به خاطر اینکه چشم هایش خیلی

شبیه تو بود ...»

از فردا،مردم حاجی فیروز را با عینک دودی سر چهارراه می دیدند ...
... ادامه
ReyHaNE (دختر همسایه)
ReyHaNE (دختر همسایه)
من بزرگترین مشکل کودکیم این بود که

نکنه یه وقت یادم بره نفس بکشم خفه شم بمیرم
دیدگاه · 1392/10/22 - 11:26 ·
5
صوفياجون
1560665_10151916210541482_619197723_n.jpg صوفياجون
؟
حدود دو قرن پیش در محله(عینک)و به روایتی (سیاه اسطلخ) رشت مردی می زیست که اصالتا زنجانی بود او از کودکی در رشت زندگی می کرده و شغل او زراعت بود و نیز از طریق فروش علف به صاحبان دام امرار معاش می کرده است.
این عبد
صالح خدا همچون کربلائی احمد (حافظ کل قران) و شیخ رجبعلی خیاط عارف و زاهد و ... به علت ایمان و تقوا
و صداقت در گفتار و رفتار و سلامت نفس به مناعت طبع و دستگیری و یاری نیازمندان و رعایت حرام و حلال وروحیه شجاعت،علیرغم اینکه نه امام زاده بودند و نه سید ، هم در حیات خود رافع مشکلات مردم بودند و هم
در ممات خود واسطه خیرات وبرکات برای زوار و متوسلین به قبر خود میباشند. این عارف زاهد به علت داشتنطی الا رض،مریدانی داشت و از هر پیرمرد رشتی اگر درباره دانای علی سوال شود با شور و شعف داستان نجات یک حاجی رشتی که در مکه گرفتار راهزنان و سارقان شده بود و تمام پول و مال خود را از دست دادهبود و سرانجام توسط دانای علی با طرفه العینی با سلامت به زادگاهش برگشته بود و از نماز خواندن او در مکه معظمه و رشت در یک روز برایت تعریف می کند از چگونگی مرگش ، روایت است که ماموران ظالم زمان ،او را به اتهامی (عدم پرداخت مالیات) دستگیر و شکنجه می کردند که یکی از مریدانش که متنفذین بوده اگاه میشود و از کرامات و مقاماتش برای ماموران می گوید که گرچه موجبات آزادی او فراهم می کند ولی افشایاین راز مرگ او را به دنبال داشته است .جنازه اش را در جوار قبرستان عمومی شهر (آن زمان) به خاک می سپارند که فعلا به علت گسترش شهر و توصعه شهر سازی از آن قبرستان اثری به جا نمانده است در سال 1321/1320 هجری شمسی قبر دانای علی نیز قرار بود به بهانه ی تعویض خیابان تخریب شود، مهندسین شهر داری به
مسئولیت مهندس سیمرغ (که چند سال بعد به مقام شهرداری رشت رسید) هرچه تلاش کردند در دوربین های نقشه برداری غیر از امواج آب چیزی ندیده اند و خداوند رعبی در دلشان ایجاد کرد که جرئت تخریب را پیدانکردند . و لذا قبری که تا کنون در کنار خیابان بود با تعریض خیابان بیستون (طالقانی) در وسط خیابان اصلی شهر قرار گرفت ، اگرچه بعضی از مردم سقوط شهردار از بالکن شهرداری و یا مرگ فرزندش را دلیلترسیدن مسئولین و عدم جسارت به قبر می دانند ولی نبودن دلیل و مدرک معتبر این روایت را منتفی می کنند
... ادامه
...
...
حال اولین پاییزرادارم
سخت میخورم و
بلندنمی شوم
کاش میشد!
می شد
ومثل کودکی هایم گریه کنم
کسی نوازشم میکرد
آرام بغلم میکردوبعد...
حالا
حس چمدان مسافری ازدنیابریده ام
که فکرمیکند
دردهایش را
توی همان چمدان جمع کرده...
من جای لبهای معشوقه ای
برروی لیوانی بی احساسم
که کسی
باخاطره اش زندگی میکند
شایدهم
همان صندلی خالی گوشه پارکی قدیمی ام
حال گرفته پاییزهرسال
زانوهایش رامیلرزاند
اصلاچراطفره
حالم اینروزاحال خوبی نیست...
... ادامه
دیدگاه · 1392/10/21 - 15:21 ·
6
Noosha
231569_985.jpg Noosha
اقدام تاسف بار یک {-60-}
به گزارش سرویس کشکول جام نیوز، یک زن چینی از فرزند معلول ذهنی خود 40 سال در یک قفس نگهداری کرده است.
ین زن از زمانی که پسرش 6 ساله بوده، از او در داخل یک قفس نگهداری می‌کرده است.

این پسر از کودکی بر اثر تب شدید به ضایعه مغزی دچار شد و هر از چند گاهی دچار صرع می‌شده است و در هر لحظه و هر مکانی ممکن بوده که بر زمین بخورد و آسیب ببیند.

فرزند این زن چینی به صورت مداوم به زمین می‌خورده است و این مسئله باعث شده بود که همیشه صورت و بدنش زخمی باشد.

زن چینی که از اهالی شهرستان «خنان» چین است به خاطر ترس از این که مبادا کودکش آسیبی ببیند از او در داخل یک قفس نگه داری می‌کرده است.

بر اساس این گزارش همزمان با رشد کودک، این زن و شوهرش قفس را بزرگتر می‌کرده‌اند.

زن چینی می‌گوید : «فرزندم مرا می شناسد ولی حتی نمی‌تواند بگوید مادر به همین خاطر نیاز به حمایت دارد.»
دیدگاه · 1392/10/21 - 03:42 ·
7
♥هـــُدا♥
tqsv9p6g0x1x6czith3n.jpg ♥هـــُدا♥
آنه...

تکرار غریبانه ی روزهایت چگونه گذشت...؟

وقتی روشنی چشم هایت در پشت پرده های مه آلود اندوه پنهان بود...

با من بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکی ات;

از تنهایی معصومانه ی دست هایت; آیا می دانی که در هجوم درد ها و غم هایت;

و دوران ملال آور زندگی ات;

حقیقت زلالی دریاچه ی نقره ای نهفته بود...؟

آنه...

اکنون آمده ام تا دست هایت را;

به پنجه ی طلایی خورشید دوستی بسپاری;

و در آبی بیکران مهربانی ها به پرواز درآیی...

و اینک آنه! شکفتن و سبز شدن در انتظار توست...

در انتظار تو…
... ادامه
دیدگاه · 1392/10/18 - 12:33 در Lawless ·
7
Noosha
hghghghghhghghghghg Noosha
یاد تمام روزهای کودکی به خیر .....

روز هایی که گاهی روی دوشت بودم ....

گاهی در بغلت و گاهی دست در دست تو به همراهت ......

اکنون دیگر نه من بچه هستم ..... نه تو جوان .....

و من خوب میدانم .....

جوانیت را به پیری سپردی .....

تا من کودکی را با جوانی عوض کنم ..........

ممنونم{-35-}
✔♥Дℓɨ♥✔
✔♥Дℓɨ♥✔
به قول زنده یاد حسین پناهی:
تازه میفهمم بازی های کودکی حکمت داشت زووووووو ، تمرین روزهای نفس گیر زندگی بود ، قطعا روزی صدایم را خواهی شنید ، روزی که نه صدا اهمیت دارد نه روز ، این آینده کدام بود که بهترین روزهای عمر را حرام دیدارش کردم؟
... ادامه
4 دیدگاه · 1392/10/16 - 22:01 در Lawless ·
15
Noosha
download (3).jpg Noosha
شیشه را پاک کردم...

گل ها را فروختم....

اسپند را دود کردم...

گـــــریـــــــه کردم...

اما هنوز کودکی خیابانی ام...{-60-}
Morteza
t8kh914yorcrv2bk54vp.jpg Morteza
علی پهلوان، خواننده گروه موسیقی آریان،در کنسرتی که به همراه گروه برای ایرانیان مقیم لندن به منظور جمع آوری کمک برای مردم آفریقا داشتند،در بین اجرا از همه تماشاچیان خواست که سکوت محض برقرار کنند. سپس در حالیکه در سکوت کامل سالن دستهایش را با ریتمی آرام ولی پیوسته به هم می کوفت، برای این که مردم را متوجه عمق فاجعه گرسنگی در آفریقا کند، خطاب به تماشاچیان گفت:« هربار که من دستهام رو به هم می کوبم، کودکی در افریقا می‌میره»

از ردیف جلوی تماشاچیان، سکوت را شکست و گفت «خب دست نزن پدر سگ! »
... ادامه
...
ببعی ...
نشسته ام
بیادکودکی هایم
دورغلطها
یک خط بسته میکشم!
دورتو!
دیدگاه · 1392/10/10 - 16:08 ·
5
Mostafa
90a4756141f9e3595d49ae70364a04a0.jpg Mostafa
arezoo
ze4exhlp3ogw8adlrow.jpg arezoo
دیشب گرسنه بود کودکی که مرد...

چه آسان به خاک پس دادیمش.

و چه دردناکت ازمرگ او داستان مادرش که برای خریدن قرص نانی

تن به هرزگی داد آنهم نه ازروی هوس ازروی اجبار.

همسایه اش زیارتش قبول...

مکه رفته بود.
... ادامه
دیدگاه · 1392/10/8 - 14:35 ·
8
Morteza
Morteza
باز باران با ترانه
میخورد بر بام خانه
خانه ام کو خانه ات کو ؟
آن دل دیوانه ات کو ؟
روزهای کودکی کو ؟
فصل خوب سادگی کو ؟
یادت آید روز باران ؟
گردش آن روز دیرین ؟
پس چ شد دیگر کجا رفت ؟
خاطرات خوب و رنگین ؟
در پس آن کوی بن بست در دل تو آرزو هست ؟
کودک خوشحال دیروز ..
غرق در غم های امروز...
یاد باران رفته از یاد آرزوها رفته بر باد...
باز باران میخورد بر بام خانه
بی ترانه بی بهانه شایدم گم کرده خانه...
... ادامه
دیدگاه · 1392/10/8 - 14:29 ·
5
siavash
siavash
مادربزرگ
گم کرده ام در هياهوی شهر
آن نظر بند سبز را
که در کودکی بسته بودی به بازوی من
در اوين حمله ناگهانی تاتار عشق
خمره دلم
بر ايوان سنگ و سنگ شکست
دستم به دست دوست ماند
پايم به پای راه رفت
من چشم خورده ام
من چشم خورده ام
من تکه تکه از دست رفته ام
در روز روز زندگانيم
حسين پناهی
... ادامه
دیدگاه · 1392/10/6 - 23:46 ·
4
Majid
Majid
خدایا!!!

دلم هوای دیروز را کرده.

هوای روزهای کودکی را.

دلم میخواهد مثل دیروز قاصدکی بردارم

آرزوهایم را به دستش بسپارم تا برای تو بیاورد.

دلم میخواهد دفتر مشقم را باز کنم و دوباره تمرین کنم

الفبای زندگی را

میخواهم خط خطی کنم تمام آن روزهایی که دلم را شکستند

دلم میخواهد این بار اگر معلم گفت در دفتر نقاشی تان هر چه

میخواهید بکشید

این بار تنها و تنها نردبانی بکشم به سوی تو

دلم میخواهد این بار اگر گلی را دیدم

آن را نچینم

دلم میخواهد ...

می شود باز هم کودک شد؟؟؟؟

راستی خدا!

دلم فردا هوای امروز را می کند؟
... ادامه
صفحات: 5 6 7 8 9

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ