یافتن پست: #کودکی

bamdad
bamdad
هیچ دوره ای جای خودش نبود!
کودک بودم،
می گفتند: تا کی می خواهی کودک بمانی،بزرگ شو!
جوان شدم،
گفتند: سعی کن ،کودکِ درونت را زنده نگاه داری!!
و من
همیشه تشنه ی کودکی ماندم.
هیچ دوره ای جای خودش نبود
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/22 - 18:54 ·
8
bamdad
bamdad
دلم ۳ چرخه کودکیم را می خواهد…

دلم مادر بزرگم را می خواهد…

هم بازی های کودکیم را می خواهد…

و…

ولی افسوس…

دیوار زمان دیوار بلندیست و

من اینور دیوار زمان گیر کرده ام….

به ناچار به همین خواستن های الکی دل خوشم…
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/22 - 18:53 ·
6
bamdad
bamdad
ما سه چیز را در کودکیِ خود جا گذاشته ایم:

-شادمانی بی دلیل

-دوست داشتن بی دریغ

-کنجکاوی بی انتها
شهرزاد
13454503444713281494.jpg شهرزاد
راستی خدا

دلم هوای دیروز را کرده

هوای روزهای کودکی را

دلم میخواهد مثل دیروز قاصدکی بردارم

آرزوهایم را به دستش بسپارم تا برای تو بیاورد

دلم میخواهد دفتر مشقم را باز کنم و دوباره تمرین کنم

الفبای زندگی را

میخواهم خط خطی کنم تمام آن روزهایی که دل شکستم و دلم را شکستند

دلم میخواهد این بار اگر معلم گفت در دفتر نقاشی تان

هر چه میخواهید بکشید

این بار تنها و تنها نردبانی بکشم به سوی تو

دلم میخواهد این بار اگر گلی را دیدم

آن را نچینم

دلم میخواهد …

می شود باز هم کودک شد؟؟

راستی خدا!

دلم فردا هم هوای امروز را خواهد کرد؟؟؟
... ادامه
bamdad
bamdad
ﻫﻤﺎﻧﻨﺪ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻧﮕﺎه ﺗﻮ!



ﻣﯿﺨﻨﺪﯼ ﺑﻪ ﻭﺟﺪ ﻣﯽ ﺁﯾﻢ ...



ﻏﻤﮕﯿﻦ ﮐﻪ ﻣﯿﺸﻮﯼ ﺩﻧﯿﺎﯾﻢ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺑﻐﺾ ﺳﻨﮕﯿﻨﯽ ﺩﺭ ﮔﻠﻮﯾﻢ ...



ﺍﻣﺎ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﺒﯿﻨﻢ ﺗﻮ ﺣﺘﯽ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺳﻤﺘﻢ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﯽ ...



ﻣﯽ ﻓﻬﻤﯽ لعنتی؟؟؟ ﺣﺘﯽ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ !
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/19 - 19:44 ·
4
مائده
مائده
وقتی که اینجا نمی شود
حتی تا عروج ساده کبوتر بالا رفت
از من سراغ آسمان را نگیر،
وقتی اینجا
انسان یعنی فقط سی و هفت درجه وجود
از من مپرس جبرئیل یا ابلیس کدامیک فرشته اند
دیگر به من نگاه نکن
حالا راحت تر شبیه کودکی هایم می شوم
شبیه وقتی که
آسمان یعنی صعود مسخره بادبادک
انسان یعنی مهره دار خونگرم
و عشق یعنی فقط سه حرف و یک بخش
حالا راحتم بگذار
دیگر حریم آرزو هایم بغض کرده است
"شاداب عالی پور"
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/19 - 13:45 ·
9
zoolal
zoolal
روزهای برفی طولانی ترند ...

برای کودکی که از سوراخ کفشش به زمستان می نگرد !
دیدگاه · 1393/01/19 - 10:20 ·
8
mostafa AZ
228e46e8f53ac82987c27003b1293cbd.jpg mostafa AZ
@tarane واین هم دختر خاله ندا در زمان کودکی
mostafa AZ
2e21ca24c8b0bb2339137c5ecd41e081.jpg mostafa AZ
Noosha درزمان کودکی{-7-}
bamdad
bamdad
عشق اگر آن باشد که می‌گویند
دل‌های صاف و ساده می‌خواهد

عشق اگر آن باشد که من دیدم
انسان فوق العاده می‌خواهد !

سنی ندارد عاشقی کردن
فرقی ندارد کودکی ، پیری

هروقت زانو را بغل کردی
یعنی تو هم با عشق درگیری
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/14 - 23:48 ·
7
zahra
n00053543-r-b-004.jpg zahra
در کودکی در کدام بازی ، راهت ندادند ، که امروز ، اینقدر دیوانه وار ، تشنه ی “بازی کردن” با آدم هایی؟!
محمدطاها
محمدطاها
می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که:

پدر تنها قهرمان بود.

عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد.

بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود ...

بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند.

تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند.

تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود.

و معنای خداحافـظ، تا فردا بود...!
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/4 - 18:47 ·
7
soheil
soheil
گرفتم بعد عمری مدرکی چند

و اینجانب شدم حالا مهندس

ندانستم که ریزد از چپ و راست

ز پایین و از آن بالا مهندس

غضنفر گاری اش را هول نمیداد

د یالا هول بده یالا مهندس

تقی هم چونه میزد کنج بازار

نمی ارزه واسم والا مهندس

به مرد قهوه چی میگفت اصغر

دو تا چایی قند پهلو مهندس

شنیدم کودکی میگفت در ده

به مردی با چپق خالو مهندس

ز جنب دکه ای بگذشت مردی

صدا آمد " آب آلبالو مهندس "

خلاصه میخورد خون جماعت

همیشه بدتر از زالو مهندس

شنیدم با تشر میگفت معمار

به آن وردست حمالش مهندس

همین مانده که از فردا بگویند

به گوساله و امثالش مهندس

یهو یاد سکینه کردم ای داد

فدای آن لب و خالش مهندس

شنیدم که عمل کرده دماغش

خبر داری از احوالش مهندس؟!

شنیدم بعد تنظیمات بینی

بهش میگن همه خانوم مهندس

سرت رو درد آوردم من مهندس

سخن از هر دری اومد مهندس

یکی سیگار میخواد اون سمت دکه

برو که مشتری اومد مهندس
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/3 - 22:27 ·
8
soheil
soheil
خانه ی دوست کجاست؟
در فلق بود که پرسید سوار
اسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه ی نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید
وبه انگشت نشان داد سپیداری و گفت
نرسیده به درخت
کوچه باغی است که از خواب خدا سبز از تر است
ودر آن عشق به اندازه ی پرهای صداقت ابی است
می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ ،سربه در می ارد
پس به سمت گل تنهایی می پیچی
دو قدم مانده به گل
پای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانی
وترا ترسی شفاف فرا می گیرد
در صمیمیت سیال فضا، خش خشی می شنوی
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا،جوجه بردارد از لانه ی نور
واز او می پرسی
خانه ی دوست کجاست
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/3 - 21:37 ·
4
bamdad
bamdad
به دنبال کسی که درکم بکند نیستم


من از ابتدای کودکی روروکم را شکستم تـــــــــــــــــا


روی پاهای خودم بایستم
دیدگاه · 1393/01/1 - 23:41 ·
7
حمید
یاس3.jpg حمید
میگی بازم کنار همدیگه واژه بچین
راجب چی…. باشه بشین
چشاتو باز کن..یه لحظه مال من باش
یه لحظه بیا توی حس و حال من باش

پس میکروفونو به دست من تو بده بگم
از این زمونه و از دلی که تکه تکه است
هر آهنگ منم مساوی ذکر یک درد
جز اینم ندارم یه فکر بهتر
از جومونگی بگم که شده سمبل رشادت
ایران براش شده مثل صندوق تجارت
پس هنرمند وطن الان کجاس؟نیس؟
اون تو زیرزمین می خونه چون که مجاز نیس

از چی بگم برات
انتظار داری چه چیزی از جیب من دراد
به جز کاغذ سفید پاره
خب آره رفیق
حرف توشه ، ولی با خودکاره سفید
تو هم مثل منی ، تو هم کم درد نداری
درد اصلیت اینه که تو هم درد نداری
من کسی نیستم با این زخما دردم بگیره
ولی این اشک ها رو کی می خواد گردن بگیره

از چی بگم
خدا از این بنده های خسته
از این همه درد تموم دنده هام شکسته
خنده هامو نبین، این خنده هام یه چسبه رو لبم
این منم با یه رد پای خسته

از چی بگم
بگو از یه روح زخمی
که باید یه تنه بره تو قلب کوه سختی
از روزهایی که خط خوردن توی تقویم
خبر میدن از یه اجتماع رو به تخریب

از چی بگم
از بچه های پایین شهر
که غذا واسه خوردن دارن ماهی یه شب
اون که تنها دلیل خوابش به عشق فرداست
تنها پاتوق عشق و حالش بهشت زهراست
یا که بگم از اون رفقای کاخ نشین
که هستن تو واردات کالای ساخت چین
تو به من اینو بگو ، من از چی بگم خب
ما گفتیم و تموم دردا ریشه کن شد؟

از چی بگم برات
شاید قصه دوست داری
مثل قصه ی اون هم کلاسیان روستایی
اگه قصه تلخه ، گناه واقعیت
داستان نرگس و گلای باغ میهن
که نشستن با صد چرا و افسوس کاشکی
یه بخاری جای چراغ نفت سوز داشتیم
چراغ افتاد توی کلاس و گر گرفت
آتشی که پوست بچه ها رو مثل گرگ گرفت
یه طفل معصوم با داد و فریاد گفت
زود بدویین سمت در، ولی درم قفل بود
چشام خشک شد یکم بهم اشک بده، ایزد!
این بچه ها با کدوم دست مشق بنویسن
کودکی مرد در راه کلاسی که
سوخت و منتظر یه جراح پلاستیکه
یاس نمی خواد ته قصه رو هرگز ببنده
چون باز دلش می خواد که نرگس بخنده

از چی بگم
که صبح نشده غروب زد
تو قلب بچه های مدرسه ی درودزن
غصه نخور صدامو بشنو از زیرخونت
من صداتو به گوش همه می رسونم

از چی بگم
از دلی که فقط اسمش دله
یا عمری که نصفش اشکه نصفش گله
یا از روح توی زندون که جسمش وله
آدم مجبوره که با شرایط وفقش بده

از چی بگم
بگو از یک روح زخمی
که باید یک تنه بره توی قلب
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/1 - 22:09 ·
6
bamdad
bamdad
آتشی که نمی سوزاند " ابراهیم" را
و چاقویی که سر نمیبرد " اسماعیل " را
و دریایی که غرق نمی کند" موسی " را
کودکی که مادرش او را
به دست موجهای " نیل " می سپارد
تا برسد به خانه ی تشنه به خونش
و دیگری را برادرانش به چاه می اندازند
سر از خانه ی عزیز مصر درمی آورد...
آیـا هـنـوز هـم نـیـامـوخـتـی؟!
کـه اگـر هـمـه ی عـالـم
قـصـد ضـرر رسـانـدن بـه تـو را داشـتـه بـاشـنـد،
و خـــدا نخـواهد، " نــمــی تــوانــنــد "


پـس...
به "تـدبـیـرش" اعتماد کن
به "حـکـمـتـش" دل بسپار
به او "تـوکـل "کن
و به سمت او " قــدمــی بـردار"
تا آمدنش به سوی خود را به تماشا بنشینی...
... ادامه
bamdad
bamdad
راستی خدا

دلم هوای دیروز را کرده

هوای روزهای کودکی را

دلم میخواهد مثل دیروز قاصدکی بردارم

آرزوهایم را به دستش بسپارم تا برای تو بیاورد

دلم میخواهد دفتر مشقم را باز کنم و دوباره تمرین کنم

الفبای زندگی را

میخواهم خط خطی کنم تمام آن روزهایی که دل شکستم و دلم را شکستند

دلم میخواهد این بار اگر معلم گفت در دفتر نقاشی تان

هر چه میخواهید بکشید

این بار تنها و تنها نردبانی بکشم به سوی تو

دلم میخواهد این بار اگر گلی را دیدم

آن را نچینم

دلم میخواهد …

می شود باز هم کودک شد؟؟

راستی خدا!
دلم فردا هوای امروز را می کند؟؟؟؟؟؟؟
... ادامه
حمید
حمید
برای زیارت خدا لازم نیست

به مساجد، زیارتگاهها وسرزمین وحی برویم

خدا را می توان درشادکردن چشمان گریان کودکی فقیر

درخیابان وهر جای دیگری زیارت کرد
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/25 - 22:00 ·
5
soheil
soheil
یه دختره هس تو دوران کودکی هم محله ایمون بود!

الان جوری خودشو میگیره انگار کیه.....

یادش رفته بچه بود هر وقت ماکارونی داشتن می دوید تو کوچه

میگفت :ما امشب برنج دراز داریم
... ادامه
حمید
بف.jpg حمید
دیروز کودکی در امتداد کوچه های پر از بی کسی این شهر شلوغ ، دست تمنایی به سویم دراز کرد ، خالی تر از تمامی آرزوهای کودکانه ...
دنیا عوض شده ، کودکان به دنبال نانند و ما ؟!؟!؟!؟
... ادامه
شهرزاد
شهرزاد
میدونی این اوباما تو کودکی ازش سوال میکردن چی جواب میداده ؟
.
.
.
.
میگفته : بزارید به گزینه های رو میزم یه نیگاه بندازم
صفحات: 3 4 5 6 7

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ