یافتن پست: #گشت

Mohammad
Mohammad
بابام واسه مامانم گل خریده، مامانم میگه گله؟
بابام میگه: تا نظر کمک داور چی باشه

منو بابام :d

مامانمم برگشت گفت: نظر کمک داور رو نمیدونم ولی نظر کمیته انضباطی اینه که: امشب گشنه بخوابین تا منو دیگه مسخره نکنین...

ما :|
Mohammad
Mohammad
عسل
سلام ابجی خانوم {-99-}
iman
iman
مردم عوض شدن،
زمونه عوض شده،
میدونی؟ این روزها،
وقتی با یه نفر دست میدی،
بعدش باید انگشتات رو هم بشماری و ببینی که هر ۵ تا رو پس گرفتی یا نه!
... ادامه
دیدگاه · 1393/07/19 - 11:13 ·
7
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
گرچه تابستان گذشت وفصل پاييزست،ليک-
من به تابستان داغ سينه ات خوکرده ام

تيرومرداد تنت را با سرانگشتان عشق؛ -
وردخواندم_بندکردم_مسخ و جادوکرده ام

من توقف کرده ام در داغيه شهريورت _
بر تنم_حرم تنت را،"نوش دارو" کرده ام
... ادامه
دیدگاه · 1393/07/19 - 10:37 ·
4
bamdad
index.jpg bamdad
نه میخواهم به تور ایتالیا و اسپانیا بیفتم

نه بـادام چشم‌ هـای چینـی هـا و ژاپنـی‌ هـا را ویـار کـرده‌ام

و نه نسیـم دبـی و استـانبول به کلـه‌ ام زده

نه هـوس دوبیتـی بـابـا طاهـر دارم ،

نه هـوس منـار جنبان دلـم را مـی‌ لـرزاند ،

نه مـات کیـشم ، نه موجـی خـزر .

فـاتحه‌ی سعـدی و حافـظ را هم از همـین‌ جا پـست می‌ کنـم

آقا ! من فـقط یک بلیـط رفـت مشـهد مـی‌ خواهـم

حتـی الـامکـان ، بی‌ بـرگشت . . .

{-109-}
Mostafa
Mostafa
bamdad
آقا تو زیاد تو کار شعر هستی یه زحمت داشتم برات , من متن آهنگای محسن چاوشی رو گذاشتم میخواستم تفسیر خودت رو برام بنویسی :) ممنون
bamdad
bamdad
دیگر به دنبال همراه " اوّل " نیستم !


این روزها اول راه ، همه همراهند....


این روزها ، باید به دنبال همراه " آخر" گشت ...


همراهی تا آخرین قدمها....

{-35-}
دیدگاه · 1393/07/17 - 21:48 ·
8
Mohammad
260068_TdHqhdW3.jpg Mohammad
باید به دنبال شادی ها گشت ؛

چرا که غم ها خودشان ما را پیدا می کنند ...
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
امروز داشتم تو کتابخونه دنبال چند تا کتاب میگشتم
یه کتاب دیدم اسمش این بود
✖پسرها چه دختر هایی رو دوس دارن؟✖




والا تا جایی که ما میدونیم پسرا همه دخترارو دوس دارن
دیگه نیاز به طبقه بندی نداره��
{-64-}
مرجان بانو :)
1397157449148899_large.jpg مرجان بانو :)
دخدر بآس هروقت حوصلش سر رفت
یدونه بخوابونه زیر گوش ِ آقاشون{-7-}
Mostafa
Mostafa
1 ساعت پیش برای یه کاری رفتم کافه کلاه با مدیرش حرف بزنم میدونستم پاتوق یکی از دوستام اونجاس برای اینکه کارامو راحت تر انجام بدم, آشنایی دادم که دوست اشکانم , همون لحظه برگشت گفت میدونی از پریشب تو کما ست :|
الان هنوز تو شوکم همینجوری خاطراتشم داره از جلو چشم رد میشه :(
صوفياجون
صوفياجون
ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺑﺮﮔﺸﺘﻦ ﺍﺯ ﺳﺮﮐﺎﺭ، ﺩﺭ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﯼ ﻧﻮﺷﺖ : ﻣﻦ ﺧﻮﻧﻪ رو ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﺗﺮﮎ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺩﯾﮕﻪ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻢ ... . . . . . ﻭ ﻧﺎﻣﻪ ﺭﻭ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﻓﺖ ﺯﯾﺮ ﺗﺨﺘﺨﻮﺍﺏ ﻗﺎﯾﻢ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻞ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺭﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﻧﺪﻥ ﻧﺎﻣﻪ ﺑﺒﯿﻨﻪ !!! ﺷﻮﻫﺮ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺯ ﺳﺮﮐﺎﺭ ﺍﻭﻣﺪ ﻭ ﻭﺍﺭﺩ ﺍﺗﺎﻕ ﺧﻮﺍﺏ ﺷﺪ ﻭ ﭼﺸﻤﺶ ﺑﻪ ﮐﺎﻏﺬ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﻧﺎﻣﻪ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺭﻭ ﺧﻮﻧﺪ،،، ﭘﺲ ﺍﺯ ﺧﻮﻧﺪﻥ ﻧﺎﻣﻪ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺧﻮﻧﺴﺮﺩﯼ ﺭﻭﯼ ﮐﺎﻏﺬ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻮﺷﺖ، ﺩﺭ ﻫﻤﯿﻦ هنگام ﺯﻧﮓ ﻣﻮﺑﺎﯾﻞ ﺷﻮﻫﺮ ﺑﺼﺪﺍ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﺩ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﯿﺪﻩ : ﺳﻼﻡ ﻋﺰﯾﺰﻡ، ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﻟﺒﺎﺳﺎﻡ ﻭ ﻋﻮﺽ ﮐﻨﻢ ﻭ ﻣﯿﺎﻡ، ﻣﻨﺘﻈﺮﻡ ﺑﺎﺵ ﻓﺪﺍﺕ ﺷﻢ،،، ﺧﺪﺍﺭﻭ ﺷﮑﺮ ﺍﯾﻦ ﺯﻧﻢ ﺍﺯ ﺧﻮﻧﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮔﻮﺭﺵ ﻭ ﮔﻢ ﮐﺮﺩﻩ، ﺍﻧﺸﺎﻟﻠﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺭﯾﺨﺘﺶ ﻭ ﻧﺒﯿﻨﻢ ،، ﮐﺎﺵ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﯿﺪﯾﺪﻡ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺁﺷﻨﺎ ﻣﯿﺸﺪﻡ .ﻋﺰﯾﺰ ﺩﻟﻢ ﻣﻨﺘﻈﺮﻡ ﺑﺎﺵ ﻣﻦ ﺗﺎ ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﺩﯾﮕﻪ ﭘﯿﺸﺘﻢ. ﻭ ﺑﻌﺪ ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺯﯾﺮﻟﺐ ﺁﻭﺍﺯ ﻣﯿﺨﻮﻧﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪ ﺯﻥ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﻭ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﺩﺍﺷﺖ ميمرد ﻭ ﭘﺮﭘﺮ ﻣﯿﺸﺪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺧﺮﻭﺝ ﺷﻮﻫﺮﺵ، ﺍﺯ ﺯﯾﺮ ﺗﺨﺖ ﺧﻮﺍﺏ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺑﺒﯿﻨﻪ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﭼﯽ ﺭﻭﯼ ﮐﺎﻏﺬ ﻧﻮﺷﺘﻪ . . . ﺩﯾﺪ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﻧﻮﺷﺘﻪ،،؛ ﺧﻨﮕﻮﻝ ﺩﯾﻮﻭﻧﻪ ﮐﻒ ﭘﺎﯼ ﭼﭙﺖ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺑﻮﺩ،،، ﻣﻦ ﻣﯿﺮﻡ ﻧﻮﻥ ﺑﮕﯿﺮﻡ ﻭ ﺑﺮﮔﺮﺩﻡ
... ادامه
صوفياجون
صوفياجون
: ﺍﻭﻝ ﺑَﺞ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻣﯿﺪﺍﺭﯾﻢ ﺩﺍﺧﻞ ﻃﺒﺠﻪ ﻣﯿﺮﯾﺰﯾﻢ ﺧﻮﺏ ﺗﮑﺎﻥ ﺗﮑﺎﻥ ﻣﯿﺪﻫﯿﻢ ﺗﺎ ﺳﺮﻭﻑ ﺩﺍﻧﻪ ﺍﺵ ﺑﺮﯾﺰﺩ ﺁﺏ ﺭﺍ ﺩﺍﺧﻞ ﺗﯿﺎﻥ ﻣﯿﺮﯾﺰﯾﻢ ﺑﺞ ﺭﺍ ﻓﯿﭽﺎﻝ ﻣﯿﺰﻧﯿﻢ ﺑﻌﺪ ﻓﺸﮑﻞ ﺁﺑﺶ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻓﯿﺸﺎﻧﯿﻢ ﺍﯾﺘﻪ ﮐﻠﻪ ﺁﺗﺶ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﺗﯿﺎﻥ ﺭﺍ ﺭﻭ ﺁﺗﺶ ﻣﯿﺰﺍﺭﯾﻢ ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺘﯽ ﺻﺒﺮ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﺳﭙﺲ ﺑﺮﮐﭽﻠﻪ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺧﻮﺩ ﻓﯿﻠﯽ ﻣﯿﺰﻧﯿﻢ ﺑﺮ ﺗﮏ ﺗﯿﺎﻥ ﻣﯿﭽﺴﺒﺎﻧﯿﻢ ﺍﮔﺮ ﮔﻔﺖ : ﺟـــِــــــﺰ ﯾﻌﻨﯽ ﭘﻼ ﭘﺨﺖ {-29-}{-29-}{-35-}{-35-}
دیدگاه · 1393/07/12 - 00:20 در گیلک ·
10
bamdad
bamdad
عکست را که نگاه میکنم انگار

قرن هاست که میشناسمت

خیلی دلم هوایت را میخواهد ...

هوای دلی را میخواهد که هوایم را ندارد این روزها ..

دلم را برای برگشتن دوبارات چراغونی کرده ام .....

{-47-}
دیدگاه · 1393/07/6 - 21:26 ·
8
علی
علی
فردای ثبت نام دانشگاه رفتم سایت برای انتخاب واحد دیدم همه واحدها پره و واحد ها رو مثل قوم تاتارها غارت کردن...از روز اضافه ظرفیت تا الان دو روزه پا کامپیوتر نشستم وکمین کردم تا یه کلاس انقلاب اسلامی پیدا کنم،تا یه ظرفیت خالی پیدا می شه و میام انتخاب کنم دو ثانیه ایی پر میشه ،دانشگاه نیست که ....همه مثل مردم سومالی نیازمند واحدن...دعا کنید چند تا واحد خالی پیدا شه...دارم پا کامپیوتر کور میشم
... ادامه
Majid
ketab.jpg Majid
یادش بخیر
لذتی که توی خوابیدن با لباس مدرسه توی رختخواب
بین ساعات ۷:۰۰ تا ۷:۱۵ وجود داشت
توی هیچ چیزی دیگه وجود نداشت و ندارد و نخواهد داشت
.
.
.
یادش بخیر؛ در به در دنبال یکی میگشتیم کتابامونو جلد کنه !
.
.
.
.
.
.
همیشه تو مدرسه عادت داشتم همکلاسی هامو بشمرم
تا ببینم کدوم پاراگراف برای خوندن به من می فته
.
.
.
.
.
یادش بخیر یکی از استرس های زمان مدرسه این بود که
زنگ ورزشمون چه روزیه و چه ساعتی ؟!!
افتادن زنگ ورزش اونم دو زنگ آخر پنجشنبه
.
.
.
وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم
الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم
گوشه کلاس دم سطل آشغال بتراشیم
.
.
.
.
تو مدرسه آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم
درستون کجاست اونا یه درس از ما عقب تر باشن
.
.
.
.
.
..
یادتون میاد
اوج احتراممون به یه درس این بود که دفتر صد برگ واسش انتخاب می کردیم !!!!!!!!!!
يادش به خير.........
... ادامه
Morteza
Morteza
انصافا خوندنیه
.....................
درددل یک جوان ایرانی
يه خونه مجردي با رفيقامون درست کرده بوديم، اونجا شده بود خونه گناه و معصيت...دیگه توضیحش باخودتون....
شب عاشورا بودهرچي زنگ زدم به رفيقام، هيچکدوم در دسترس نبودند
نه نماز، نه هیئت، نه پیراهن مشکی هيچي
ميگفتم اينارو همش آخوندا درآوردند، دو تا عرب با هم دعواشون شده به ما چه
ماشينو برداشتم برم يه سرکي، چي بهش ميگن؟ گشتي بزنم
تو راه که ميرفتم يه خانمي را ديدم، خانم چادري وسنگینی بود کنارخیابون منتظرتاکسی بود
خلاصه اومدم جلو و سوار ماشينش کردم یه دفعه یه فکری مثل برق توذهنم جرقه زد بله شیطان خوب بلده کجاواردبشه ازچندتاخیابون عبورکردم ورسیدم به میدون ورفتم سمت خونه مجردیمون خانمه که دید مسیری که اون گفته بودنمیرم گفت نگهدارومنم سرعتوبیشترکردموهرچی جیغ ودادمیزدتوجه نمیکردم شانس آوردم درهای ماشین قفل مرکزی داشت وگرنه خودشومینداخت پایین
خلاصه، بردمش توي اون خانه ي مجردي
اينم مثل بيد ميلرزيد و گريه ميکرد و ميگفت بابا مگه تو غيرت نداري؟ آخه شب عاشوراست!!!! بيا به خاطر امام حسين حيا کن
گفتم برو بابا امام حسين کيه؟ اينارو آخوندا درآوردند، اين عربها با هم دعواشون شده به ما ربطي نداره
خانومه که دیگه امیدی به نجات نداشت با گريه گفتش که: خجالت بکش من اولاد زهرام، به خاطر مادرم فاطمه حيا کن!!! من اين کاره نيستم، من داشتم ميرفتم مجلس عزای سیداشهداعزیز فاطمه
گفتم من فاطمه زهرا هم نميشناسم، من فقط يه چيز ميشناسم: جواني، جواني کردن
اينارو هم هيچ حاليم نيست من اینقدرغرق تواین کاراشدم مطمئنم جهنم ميرم پس دیگه آب که ازسرگذشت چه یک وجب چه صدوجب خانمه که ازترس صداش میلرزید باهمون صدای لرزان گفت: تو ازخداوعذاب جهنم نمیترسی درسته ولی لات که هستي، غيرت لاتي داري يا نه؟من شنیدم لاتهااهل لوتی گری ومردونگی هستن
_ خودت داري ميگي من زمين تا آسمون پر گناهم ، اين همه گناه کردي، بيا امشب رو مردونگي کن به حرمت مادرم زهرای مظلومه گناه نکن، اگه دستتو مادرم زهرا نگرفت برو هرکاري دلت ميخواد بکن
آقامن که شهوت جلوچشاموگرفته بود هیچی حالیم نمیشداماباشنیدن کلمه زهرای مظلومه که باصدای لرزان وهمراه باگریه اون زن همراه بود تنم لرزید آقایه لحظه بدنم یخ کرد غيرتي شدم
... ادامه
soheil
soheil
خاطرات حضرت آدم:
روزی وارد زمین شدم . ترس تمام وجودم را فرا گرفت . ناگهان حسی عجیب به من دست داد.
به خدا گفتم مرا چه شده است؟ جواب داد تو گرسنه ای . باید به دنبال چیزی برای خوردن باشی. محزون و ناراحت به دنبال اندک چیزی برای خوردن میگشتم که ناگهان چیزی توجه من را به خود جلب کرد.
با دقت که نگاه کردم تخته سنگی را.دیدم که روی آن نوشته بود:
ساندویچی حاج احمد [!] و پسران!
خداوکیلی دیگه اینو نشنیده بودین
... ادامه
دیدگاه · 1393/07/1 - 23:44 ·
7
bamdad
bamdad
خدا یا تو خود خوب می دانی که همه اعضا و جوارح من با مهر تو آمیخته است.

از هنگامی که چشم بر این سرای تو باز کردم برق بودنت تو را در چشم دلم احساس کردم.

و زمانی که به نغمه های دلنواز اذان را در گوشم جاری شد به گمانم تمام ذرات وجودم به یک باره تسلیم عشق تو شد.

و اما نمی دانم چه شد که الان این دل به بند مادیات دنیایی اسیر گشته؟

خدا یا اگر عاشقم می کنی تنها مرا اسیر عشق خودت کن که تشنه وصل تو باشم و عشق نا متجانس دنیوی را از نهادم بردار و بر دلم عشق محبانت را هک کن تا به نشان گمراهی دل نمیرم.

خدایا تو مرا خلق کردی و به من همه چیز عطا کردی، در همه حال وجود بی مقدارم را در حمایت خود قرار دادی.

و روزهایی که در این دنیا در خلوت تنهایی به سر می بردم تنها فانوس کوچه تنهای و خانه دلتنگی هایم بودی.

خدایا تو خود به من آموختی که چگونه نفس بکشم و چگونه با عشق به دیدارت روزهارا با امید زندگی را سپری کنم.

خدا یا تو درهای معرفت شناخت خودت را برویم باز کن و زنجیر های هوی و هوس را از پاهایم بگسل ؛ چرا که مشتاق حرکت به سوی تو شدم.


{-47-}
bamdad
bamdad
گاو ما ما مي کرد گوسفند بع بع مي کرد
سگ واق واق مي کرد
و همه با هم فرياد مي زدند حسنک کجايي
شب شده بود اما حسنک به خانه نيامده بود.حسنک مدت هاي زيادي است که به خانه نمي آيد.او به شهر رفته و در آنجا شلوار جين و تي شرت هاي تنگ به تن مي کند.او هر روز صبح به جاي غذا دادن به حيوانات جلوي آينه به موهاي خود ژل مي زند.
موهاي حسنک ديگر مثل پشم گوسفند نيست چون او به موهاي خود گلت مي زند.
ديروز که حسنک با کبري چت مي کرد .کبري گفت تصميم بزرگي گرفته است.کبري تصميم داشت حسنک را رها کند و ديگر با او چت نکند چون او با پتروس چت مي کرد.پتروس هميشه پاي کامپيوترش نشسته بود و چت مي کرد.پتروس ديد که سد سوراخ شده اما انگشت او درد مي کرد چون زياد چت کرده بود.او نمي دانست که سد تا چند لحظه ي ديگر مي شکند.پتروس در حال چت کردن غرق شد.
براي مراسم دفن او کبري تصميم گرفت با قطار به آن سرزمين برود اما کوه روي ريل ريزش کرده بود .ريزعلي ديد که کوه ريزش کرده اما حوصله نداشت .ريزعلي سردش بود و دلش نمي خواست لباسش را در آورد .ريزعلي چراغ قوه داشت اما حوصله درد سر نداشت.قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد .کبري و مسافران قطار مردند.
اما ريزعلي بدون توجه به خانه رفت.خانه مثل هميشه سوت و کور بود .الان چند سالي است که کوکب خانم همسر ريزعلي مهمان ناخوانده ندارد او حتي مهمان خوانده هم ندارد.او حوصله ي مهمان ندارد.او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سير کند.
او در خانه تخم مرغ و پنير دارد اما گوشت ندارد.
او کلاس بالايي دارد او فاميل هاي پولدار دارد.
او آخرين بار که گوشت قرمز خريد چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت .اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنياي ما خيلي چوپان دروغگو دارد به همين دليل است که ديکر در کتاب هاي دبستان آن داستان هاي قشنگ وجود ندارد

:(
Mohammad
Babak-Jahanbakhsh-Madaare-Bigharari.jpg Mohammad
_

مثل درد من تو دنیا هیچ مرحمی نیست
تو رو دارم و ندارم این عذاب درد کمی نیست
این که سهم من نمیشی یه غذاب نا تمومه
مثل پرتگاهی می مونه که همیشه رو به رومه
زندگیم روی مداره بی قراری سپری شد
این طواف بی هیاهو قصه ی دربه دری شد
راه برگشتن ندارم به جنون کشیده کارم
ای همه دار و ندارم تو رو دارم یار ندارم
آخر دنیا همین جاست دیر یا زود پیر میشم
هر چی کابوس دیده بودیم دیر یا زود تعبیر میشن
فکر باختنت منو با دلهوره درگیر کرده
زودتر از گذر عمر منو این غم پیر کرده
زندگیم روی مداره بی قراری سپری شد
این طواف بی حیا مثل یه در به دری شد
راه برگشتن ندارم به جنون کشیده کارم
ای همه دار و ندارم تو رو دارم یار ندارم
زندگیم روی مداره ، بی قراری
... ادامه
[لینک]
bamdad
bamdad
روی حباب ایستاده ام...

نه راه برگشت دارم نه نای رفتن...

فریادهایم به گوش نمیرسد، گوش ها پرشده از هیاهوها...

چقدر غریب وبی کس شدم.

چشمانم گریه را بس کنید.

خستــــــه ام

به خواب ابـــــــــــــــــــــــــــــدی احتیاج دارم...

:(
دیدگاه · 1393/06/19 - 21:13 ·
6
Mohammad
1410242274357386_large.jpg Mohammad
رزمنده ها خیلی شهید همت رو دوست داشتند

حاجی اومده بود برا سرکشی

بچه ها از شدت علاقه ریختند سرش

یهو شنیدم که شهید همت گفت :

بی انصاف ها انگشتم رو شکستید

اما هیچکی توجه نکرد.

دو روز بعد دیدیم حاجی انگشتش رو گچ گرفته ...
... ادامه
√√★nima★√√
√√★nima★√√
ﻣﺎﯾﻪِ اﺻﻞ و ﻧَﺴَﺐ در ﮔﺮدش دوران زَر اﺳﺖ داﺋﻤﺂ ﺧﻮن ﻣﯿﺨﻮرد ﺗﯿﻐﯽ ﮐﻪ ﺻﺎﺣﺐ ﺟﻮﻫﺮ اﺳﺖ ﮐُﺮﻩ اﺳﺐ ، از ﻧﺠﺎﺑﺖ از ﭘﺲ ﻣﺎدر رود ﮐُﺮﻩ ﺧَﺮ ، از ﺧﺮﯾﺖ ، ﭘﯿﺶ ﭘﯿﺶِ ﻣﺎدر اﺳﺖ دود اﮔﺮ ﺑﺎﻻ ﻧﺸﯿﻨﺪ ﮐﺴﺮِ ﺷﺄن ﺷﻌﻠﻪ ﻧﯿﺴﺖ ﺟﺎی ﭼﺸﻢ اﺑﺮو ﻧﮕﯿﺮد ﮔﺮﭼﻪ او ﺑﺎﻻﺗﺮ اﺳﺖ ﺷﺼﺖ وﺷﺎﻫﺪ ﻫﺮدو دﻋﻮای ﺑﺰرﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﭘﺲ ﭼﺮا اﻧﮕﺸﺖ ﮐﻮﭼﮏ ﻻﯾﻖ اﻧﮕﺸﺘﺮ اﺳﺖ ؟ آﻫﻦ و ﻓﻮﻻد از ﯾﮏ ﮐﻮرﻩ ﻣﯽ آﯾﻨﺪ ﺑﺮون آن ﯾﮑﯽ ﺷﻤﺸﯿﺮ ﮔﺮدد دﯾﮕﺮی ﻧﻌِﻞِ ﺧﺮ اﺳﺖ ﮔﺮ ﺑﺒﯿﻨﯽ ﻧﺎﮐﺴﺎن ﺑﺎﻻ ﻧﺸﯿﻨﻨﺪ ﺻﺒﺮ ﮐﻦ روی درﯾﺎ ﮐﻒ ﻧﺸﯿﻨﺪ ، ﻗﻌﺮ درﯾﺎ ﮔﻮﻫﺮ اﺳﺖ{-35-}
دیدگاه · 1393/06/17 - 19:15 ·
صفحات: 8 9 10 11 12

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ