یافتن پست: #بغض

zoolal
zoolal
حرف بی ربطی است که مرد گریه نمیکند...
گاهی
آنقدر بغض داری
که فقط باید مـــــــــرد باشی
تا بتونی گریه کنی
دیدگاه · 1393/02/11 - 13:37 ·
3
hastii
hastii
سکوت کن !

بگذار بغض هایت سربسته بمانند

گاهی سبک نشوی ،

سنگین تری ...........
دیدگاه · 1393/02/10 - 18:16 ·
6
bamdad
bamdad
یک روز بالاخره خاطره میشوم

و

خوشا آن روز که خاطرهٔ من بغض در گلویتان بیندازد!
دیدگاه · 1393/02/9 - 20:57 ·
4
Noosha
1036872-5d88ca53f099dc911527dbbf47e1dc18-org.jpg Noosha
باز هم که رفتی و تنهایی من سر به فلک کشیده است باز هم که نیستی و اشکهایم سیل مانند مرا به زیر کشیده است شاید بشنوی ،بفهمی،احساس کنی در واقعیت نه ولی انتظار امدنت در خوابم را که میتوانم داشته باشم باز هم که بغض و بعد ..............مثل همیشه
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/9 - 16:46 ·
8
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
@bamy عشق؛ به زخم که برسد، سکوت می شود

زخم که عمیق شود، بیداریِ دل، درد دارد !

من

در این بغض های هر لحظه

در این دلتنگی های مدام

در این آشفتگی های دقایقم ...

دارم
سکوت
می شوم

با من از عشق چیزی بگو

پیش تر از آنکه زخم هایم عمیق شود
... ادامه
عسل
عسل
يکى از فانتزيام اينه تو خيابون دوس پسرم و با يکي ببينم بعد من برم نزديکش يه تف درشت ابدار بکنم تو صورتش بگم لياقتت همينه بعد يه دوست پسر خارجى خوشتیپم با يه پورشه بياد بگه '' hasti come on '' بعد منم بگم '' Ok baby i am coming '' بعد تو افق محو بشيم و بی اف اوليم از بغض بميره يه تف ديگه رو جسدش کنم :|
به روح هم اعتقاد ندارم{-2-}{-2-}{-2-}{-7-}{-7-}
عسل
عسل
کاش تو روم یکم حس خجالت داشتی
و از اولش باهام صداقت داشتی
چی شد تا حرف از صداقت شد
یهو صدات قطع شد

تو با من گرم بودی

دستات چرا سرد شد …

.

چند وقتیه که خدارو شکر بهترم
ولی بازم نمیشه از تو بگذرم
هنوزم قفلم روت هر چند
که حضور همه جا فقط باعث افتم بود
خدا میدونه که کجا الان پلاسی و
ممکنه با هر ادمی هر ان بلاسی
ولی من چی یه خونه نشینم
که ممکنه ساکت مدت ها یه گوشه بشینم
چرا چون هنوز هستم تو شک کارت
ولی خب تو خداروشکر که حالت خوبه
بگو کنارش مستی یا خوابی
لباس براش چی پوشیدی رسمی یا عادی
بزار همه چی رو من رو راست بگم بهت
تو یه تیمی میخای که بهم پاس بدنت
اینم بدون که دیگه برام مهم نیستی
حالا برو با هر کی که میخای لاس بزن هی

برو که هیچی بین ما نی اصلا
زندگیم با تو پاشید از هم
من به نبود تو راضی هستم
چون تو رفتی و گذاشتی خالی دستم

دیگه برو چون نمیخام من اصلانشم
تو رو ، نباید حتی از اولشم
به تو دل میباختم
چون دوس نداشتم
به دست تو یا کسای دیگه مسخره شم
تو غرق خوشی و من از سر شب
اصلا خوابم نمیبره اصلنشم
انقدر قرص و دری وری با هم میخورم
که شاید استرسام کمتر بشن
چون خودم با یارو دیدمت
به حرفات شک کنم یا بو پیرهنت
که غرقه عطر مردونه س
حیف که خوردم از تو من رودست
پس برو گمشو تف به ذاتت
اینا همه کمبوده عقده هاته
جا زدی خوبیامو با بدی
جواب میدادی میمردی به همه پا ندی

برو که هیچی بین ما نی اصلا
زندگیم با تو پاشید از هم
من به نبود تو راضی هستم
چون تو رفتی و گذاشتی خالی دستم

هنوزم اخلاقای بدت رو باز داریشون
کصافط کاریاتو میکنی ماس مالیشون
این یارو کیه که همش بهت زنگ میزنه
نکنه رابطه ی کاری داری باز با ایشون
خدایی بگو یعنی انقدر خجالت داشت
حالا دوس پسرت یه تایمی کسالت داشت
مگه چیکار کرده بود که این مدلی
این کارا رو کردی توی کصافط باهاش
من هنوز همون ادمم هنوزم تخسم
واسه هر چیز الکی هم بغضم
نمیترکه تو بودی دلیل افتم
پس دیگه از ما بکش بیرون لطفا
چون دیگه همه جوره تو رو تست کردم
تو این شرایطم نبودتو حس کردم
بگو ببنم خب تو الان کجایی
که از غم نبودت یه گوشه کز کردم

برو که هیچی بین ما نی اصلا
زندگیم با تو پاشید از هم
من به نبود تو راضی هستم
چون تو رفتی و گذاشتی خالی دستم
آرمین 2afm
... ادامه
شهرزاد
شهرزاد
زمن عبور می کنی
در این غروب واپسین
من گذشته از خودم
فقط نگاه می کنم

مرا شکست می دهی
چو شیشه ام تو همچو سنگ
من شکسته در خودم
فقط نگاه می کنم

مرا تو زخم می زنی
به قلب تو نبوده عشق
منی که عاشقت شدم
فقط نگاه می کنم

به لب نه حرف گفتنی
نه بغض مانده در گلو
منی که خسته از خودم
فقط نگاه می کنم

مرا نگاه می کنی
تویی که هستی منی
من و تمام هستی ام
فقط نگاه می کنم

گذشته ای زمن ولی
از تو نمی تونان گذشت
من و آخرم
فقط نگاه می کنم

دیدگاه · 1393/02/8 - 15:42 ·
9
مائده
مائده
می خواهم بروم اما بدون تو

میدانم که نگران رفتنم نیستی

می خواهم بروم و در انتظار دعای تو

می شناسمت سکوت نگاه تو

لبهای خاموش و دستهای انتظار تو

گویی حاکی از بغضی هزار ساله

در لحظه های تنهایی

و حسرتی جاودانه است...

کتمان نکن تو خوب میدانی که همیشه به یادتم

حتی درلحظه لحظه های رفتنم......
... ادامه
Morteza
1512345_270290529787973_1916356472_n.jpg Morteza
این شعر به دل نمینشیند .

در این شعر قرار بود

تو بیایی

قرار بود شمع ها را با دست های تو روشن کنم

در این شعر یکدیگر را قرار بود ببوسیم

قرار بود جوری خاص نگاهم کنی

فکر میکردم در این شعر قرار است

آسمان از چشمانت جاری شود

بنشیند روی بغض های باران نخورده ام اما ...

اما دوباره تکرار نبودنت شد

تکرار تنهاییم .
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/6 - 14:09 ·
10
Noosha
y Noosha
* مردی از جنس انسانیت که پدر 1070 کودک است..!

"احـد عظیـم زاده"مولتـی میلیـاردر ایـرانـی که در سن 7 سالگی پدرش را از دست داد و یتیـــم شد. او پای چوب قالی نشست و تا سن 23 سالگی در اوج نداری و زجر زندگی کرد
او اکنون بزرگترین تاجر فرش و بیزینس من جهان است و بزرگترین هتل در خاور میانه را میسازد.
"احد" میگوید:غصه یتیمی چون باری سنگین به دوشم بود. (بغض می‌كند) یتیم هیچ‌كس را نـــدارد.او اکنون سرپرستی 1070 کودک یتیم را به عهده دارد و هر سال 100 نفر به این آمار اضافه میکند.
برای کودکان حسابهای بلند مدت باز کرده تا در آینده چیزی داشته باشند.
به هر دختر 50 میلیون تومان برای زمان ازدواج جهاز داده است
و به هر پسر75میلیون تومان برای ازدواج و داشتن پشتیبان
600 نفر کارگر دارد و حقوق همه ی آنها را 2برابر میدهد.

درود بر شـــرف و انسانیت این بزرگ مرد ایـــــرانی {-35-}{-35-}{-35-}{-35-}{-35-}
صوفياجون
صوفياجون


نه خوشحالم
نه ناراحت
میخندم و غمگینم
هرجا که چشم میندازم
بازم اونو میبینم
نمیدونم ، چرا اینجور
درگیرم با خودم
اون هنوز نمیدونه
که من عاشقش شدم

این حال و هوارو دوست دارم
بی خوابیارو دوست دارم
من بی بهونو اونو میخوام
بغض شبا رو دوست دارم
دلشوره هارو دوست دارم
من بی بهونه اونو میخوام

اگه دل به من نده
اگه عاشقم نشه
واسه دل زدن به آب
هم قایقم نشه

میمیرم از رنج
میگیره آسمون
میریزه سقف این
خونه بدون اون

این حال و هوارو دوست دارم
بی خوابیارو دوست دارم
من بی بهونو اونو میخوام
بغض شبا رو دوست دارم
دلشوره هارو دوست دارم
من بی بهونه اونو میخوام
{-35-}{-35-}{-35-}{-41-}{-41-}
دوسش دارم {-41-}{-41-}
bamdad
bamdad
انگار روزهای فراموش شدنم آغاز شده اند

از امروز

از حالا

تا زمانی که استخوانهایم به فرمان حق جمع شوند و انگاه

بایستم تمام قد رو به روی تو

چشم در چشم تو

و فریاد بر اورم

من همان خاطره ی یک عشق تلخم

یک عشق نافرجام

کوهی از حسرت بغض شده در گلو

مانده های آخرین احساس تو

تو چه داری به من بگویی

به چشمهایم نگاه کن و بگو...

:(
دیدگاه · 1393/02/5 - 20:53 ·
4
zoolal
zoolal
شايد بهتر اين باشد:
بغض هايت را براي خودت نگه داري؛
گاهي سبک نشوي، سنگين تري
دیدگاه · 1393/02/5 - 20:34 ·
3
ParNiyA
hhe1268.jpg ParNiyA
bamdad
images.jpeg bamdad
در جلسه امتحانِ عشــــ ـــــق
من مانده‌ام و یک برگۀ سفید!
یک دنیا حرف ناگفتنی و یک بغل تنهایی و دلتنگی..
درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمی‌شود!
در این سکوت بغض‌آلود....
قطره کوچکی هوس سرسره بازی می‌کند!
و برگۀ سفیدم عاشقانه قطره را در آغوش می‌کشد!
عشق تو نوشتنی نیست..
در برگه‌ام، کنار آن قطره، یک قلب می‌کشم!
وقتـــ تمـــــام اســـــــــــت.
برگـــ ــــه‌ها بـــــــــالا....
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/4 - 18:23 ·
4
bamdad
bamdad
روزی میرسد که در خیال خود
جای خالی ام را حس کنی...
در دلت با بغض بگویی:
"کاش اینجا بود"
اما من دیگر
.
.
.
.
به خوابت هم نمی آیم.
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/4 - 13:43 ·
4
bamdad
bamdad
باز هم که رفتی و تنهایی من سر به فلک کشیده است

باز هم که نیستی و اشکهایم سیل مانند مرا به زیر کشیده است


باز هم که سوختی و باز برای شمع شدن پشیمان شده ام

باز هم که یادت امانم را بریده است


باز هم که غصه دارم در قلب تاریکم از نبود تو

باز هم که نمیشنوم صدای دلنشینت را در خانه سوت و کورم

باز هم که گم شدی در خاطره ها وچشمم از دیدن عکس تو سیر نمیشود

سالهاست که رفتی ولی هر روز اینها را تکرار میکنم

شاید بشنوی ،بفهمی،احساس کنی

در واقعیت نه ولی انتظار امدنت در خوابم را که میتوانم داشته باشم

باز هم که بغض و بعد .............. مثل همیشه

{-109-}
دیدگاه · 1393/02/3 - 22:37 ·
6
bamdad
bamdad
روزے مے رسَـد کـِﮧ دَر خیال خُـود


جای خالے ام را حِس کـُـنے


دَر دِلَت با بغض بگـُویے :


" ڪاش اینجآ بود "


اما مَـטּ دیگـَـر


بـﮧ פֿـوآبَت هَم نِمے آیَم!!
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/2 - 23:59 ·
12
zahra
zahra
تا حالا شده دلت تنگ بشه اما ندونی واسه کی ؟ تا حالا شده ناراحت بشی اما ندونی چرا ؟
تا حالا شده سر دوراهی بمونی اما ندونی سرِ چه دو راهی ای ؟ تا حالا شده دلت بگیره اما دلیلشو ندونی ؟
چرا اینجور موقع ها خدا کمکمون نمی کنه ؟ یا شایدم ما کمکشو متوجه نمی شیم و درک نمی کنیم .
یا اینکه ...
یا اینکه انقد بارِ گناهامون زیاد شده که کاری بهمون نداره ، ما رو جز بنده هاش نمی دونه ،
یا حداقلش اینه که منتظره برگردیم پیشش ؟! عنی ممکنه هنوز بعد از اینهمه گناه ، بعد از اینهمه
عهد شکنی منتظر باشه تا ما بازم برگردیم سمتش ؟! اگه آره ، واقعا منتظرمون باشه ،
من با چه رویی باید برگردم ؟! اون بخشندس اون می بخشه من چجوری فراموش کنم ؟!
با چه امیدی پیشش برگردم ؟! چه قدر از اینکه برگردمو دیگه کارای گذشته رو تکرار نکنم مطمئنم ؟!
اینکه میگه تو یه قدم بیا سمتم من چند قدم میام سمتت بازم میشه روش حساب کرد اونم بعد از اینهمه
خطا ؟!
الآن که می بینم و فکر می کنم می فهمم اونا دلتنگی واسه کسی ، ناراحتی واسه چیزی ،
سر دوراهی قرار گرفتن ، دلگیری یا هر چیزی که فکر می کردم نیست . تنها دلیلِ این بغض ،
این احساسِ گنگِ وجودِ آدم بعد از مرور بعضی چیزا فقط یه دلیل می تونه داشته باشه :
تا حالا شده از خودت متنفر باشی و دلیلشم بدونی و رنج بکشی ؟!
بغض کنی ؟!
احساس پوچی کنی ؟!
ولی کاری برای از بین بردن این تنفر نکنی ؟!
کاش یه روز این تا به حال شده ها هم بگذره و راحتت کنه از این عذاب . :(
zahra
zahra
دیدگاه · 1393/02/2 - 21:54 ·
5
صفحات: 5 6 7 8 9

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ