یافتن پست: #حقیقت

bamdad
bamdad
وقتی می گویم دوستت دارم،
به دستانم نگاه نکن!
اینکه می گویند...
قلب هر انسانی به اندازۀ مشت خودش است،
حقیقت ندارد!
لااقل وقتی پای عشق در میان باشد،
محبت توی یک مشت جا نمی شود

{-253-}
دیدگاه · 1393/05/2 - 15:06 ·
5
bamdad
bamdad
میگن : اونی که گریه می کنه ، یه درد داره

امّا اونی که میخنده هزار تا!

اما حقیقت اینه که: اونی که میخنده هزار تا درد داره

ولی اونی که گریه میکنه

به هزار تا از دردهاش خندیده، امّا جلوی یکیشون کـــم آورده!

:(
دیدگاه · 1393/04/28 - 21:35 ·
7
mehrab
mehrab
.امام صادق(ع)فرمود: در آیه انا انزلناه فی لیلهَ القدر, منظور از لیلهّ القدر ,حضرت فاطمه

(س) است و منظور از قدر ,خداوند است.پس کسی که حضرت فاطمه (س)را بشناسد آنطور

که شایسته است در حقیقت لیلهّ القدر را شناخته است و اینکه فرمود لیلهّ القدر خیرٌمن الف

شهر,منظور این است که حضرت فاطمه (س)از هزار مومن بالاتر است زیرا ایشان اُم

المومنین است و اینکه فرمود تنزلُ الملائکهّ و الروحُ فیها , منظور حضرت فاطمه (س) است.

آیتُ الله حسن حسن زاده آملی,هزارویک نکته ,ج1,ص9
... ادامه
دیدگاه · 1393/04/25 - 14:48 ·
3
bamdad
bamdad
حقیقت اینه که...

هر چقدر مهربان تر باشی بیشتر بهت ظلم میکنن

هرچقدر صادق تر باشی بیشتر بهت دروغ میگن

هر چقدر خودتو خاکی تر نشون بدی کمتر واست ارزش قائلن

هرچی قلـ♥ـبتو آسون تر در اختیار بذاری راحت تر لهش میکنن

اگه بدونن منتظری و بهشون احتیاج داری اندازه یه دنیا ازت فاصله میگیرن

:(
دیدگاه · 1393/04/24 - 18:35 ·
5
مائده
مائده
کشف حقیقت را سفری است دشوار!
راه درازی در پیش است.
به تهی سازی عمیق ذهنی نیازمندی!
پالایش کمال و تمام دل را می طلبد!
به معصومیتی خاص نیاز است
به تولدی دوباره!
باید دوباره کودک شوی!
... ادامه
دیدگاه · 1393/04/19 - 21:59 ·
6
صوفياجون
صوفياجون
setareh 22
setareh 22
فرق زمین خوردن دختر و پسر:
دوفففففففسک (زمین خوردن یه دختر به دلیل نقص فنی در قسمت پاشنه کفش)
رفیق دختر: آخ جیگرم خوبی؟ فدات شم! الهی بمیرم! چی شدی تو یهو؟ وااااااااااای…
یک رهگذر: دخترم خوبی؟ فشارت افتاده؟ میخوای برسونمت دکتری جایی؟
یک
پسر جوان رهگذر: ای وای خانوم حالتون خوبه؟ دستتونو بدین به من
من ماشینم همینجا پارکه یه لحظه وایسین،با این وضع که دیگه نمیتونین پیاده برین!!

حالا واسه پسرا ...

زااااارت (صدای زمین خوردن)
رفیق پسر: اوه اوه شاسکول چت شد؟ خاک بر سرت آبرومونو بردی الاغ، پاشو گمشو! (شپلقققققق "صدای پس گردنی";<img src=" title=";;)" />
یک رهگذر: چیزی مصرف کردی؟یکم کمتر میزدی خب!!
یک خانوم جوان رهگذر: ایییییش پسر دست و پا چلفتیِ خنگ...
zoolal
zoolal
گاهی اوقات دلم تنگ طمع تلخ اشک هایم می شود
و آرام می بارم و می نوشم …
گویی قهوه ای تلخ از چنس حقیقت می نوشم …
چه کسی می گوید قهوه تلخ است؟
قهوه در برابر روز گار تلخم شیرین ترین نوشیدنی عالم حساب می شود …
قهوه فقط یاداور است …
یاداور لحظات شیرین با تو بودن …
قهوه شیرین است …
خیلی شیرین …
... ادامه
دیدگاه · 1393/04/8 - 19:20 ·
5
bamdad
bamdad
دیر که جواب میدهى نگران میشوم...!

مى گویند نگرانى ، عشق نیست!

چند روز که صداى خنده هایت را نمى شنوم دلتنگ مى شوم...!

مى گویند دلتنگى ، عشق نیست!

به بودنت ، به عاشقانه هایت عادت کرده ام...!

مى گویند ، عادت عشق نیست!

و من هنوز حیرانم از آن همه که درگیرم با تو...

که مى گویند عشق نیست!

تو بگو عشق هست!؟

یا عشق نیست؟!؟؟

{-28-}
bamdad
bamdad
من و تو
هر یک به سهم خود
سوخته ایم و ساخته ایم
امیدها و زمستان هامان را
با هم قسمت کرده ایم
و زخم ها خورده ایم
تنها نه از دشمنان خونی
که نیز از دوستان دشمن خو(و این زخم چه دردناک تر است)
اما در این احوال
انگار نه طعم نان بهتر شده نه کتاب من
ما زندگی می کنیم و آمار و ارقامی فراهم می آوریم
که درد هنوز از آن بی بهره است
همچنان به عشق عشق می ورزیم
و به سهم خودمان
بی هیچ پرده پوشی
دروغگویان را به خاک می سپاریم
و با آنان که حقیقت را می گویند
زندگی می کنیم...

(پابلو نرودا )

{-15-}
دیدگاه · 1393/04/6 - 22:09 ·
3
Hooman
Hooman
بیخودی پرسه زدیم صبحمان شب بشود
بیخودی حرص زدیم سهم مان کم نشود
ماخدا را با خود سر دعوا بردیم و قسمها خوردیم
ما به هم بد کردیم ، ما به هم بدگفتیم
ما حقیقتها را زیر پا له کردیم و چقدر حظ بردیم که زرنگی کردیم
روی هرحادثه ای حرفی از پول زدیم
از شما میپرسم ما که را گول زدیم ؟
... ادامه
دیدگاه · 1393/03/30 - 23:14 ·
1
bamdad
bamdad
در زندگی ما کسانی هستند که آنها را دوست داریم

اما آنها مارا دوست ندارند

در واقع یعنی به ما ودوست داشتن ما نیازی ندارند

و این تلخ ترین حقیقت زندگی است

{-118-}
bamdad
bamdad
زمان...

آدم ها را عوض نمیکند،

"زمان"

حقیقت آدم ها را آشکار میکند...
دیدگاه · 1393/03/5 - 19:15 ·
7
zoolal
zoolal
روزی دروغ به حقیقت گفت: میل داری با هم به دریا برویم و شنا کنیم؟
حقیقت ساده لوح پذیرفت و گول خورد.
آن دو با هم به کنار ساحل رفتند. وقتی به ساحل رسیدند
حقیقت لباس هایش را در آورد.
دروغ حیله گر لباس های او را پوشید و رفت.
از آن روز همیشه حقیقت عریان و زشت است،
اما دروغ درلباس حقیقت با ظاهری آراسته نمایان می شود.
... ادامه
دیدگاه · 1393/03/3 - 12:29 ·
4
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
از انسانها غمی به دل نگیر. زیرا خود غمگینند

با آنکه تنهایند از خود می گریزند زیرا به خود، به عشق خود و به حقیقت خود شک دارند.

پس دوستشان بداراگر چه دوستت نداشته باشند
... ادامه
دیدگاه · 1393/03/2 - 13:04 در دوستها ·
6
sam
sam
دانشجویی پس از اینکه در درس منطق نمره نیاورد به استادش گفت: قربان، شما واقعا چیزی در مورد موضوع این درس می دانید؟

استاد جواب داد: بله حتما. در غیر اینصورت نمیتوانستم یک استاد باشم.

دانشجو ادامه داد: بسیار خوب، من مایلم از شما یک سوال بپرسم ،اگر جواب صحیح دادید من نمره ام را قبول میکنم در غیر اینصورت از شما میخواهم به من نمره کامل این درس را بدهید .

استاد قبول کرد و دانشجو پرسید: آن چیست که قانونی است ولی منطقی نیست، منطقی است ولی قانونی نیست و نه قانونی است و نه منطقی؟

استاد پس از تاملی طولانی نتوانست جواب بدهد و مجبور شد نمره کامل درس را به آن دانشجو بدهد .

بعد از مدتی استاد با بهترین شاگردش تماس گرفت و همان سوال را پرسید. و شاگردش بلافاصله جواب داد :

قربان شما 63 سال دارید و با یک خانم 35 ساله ازدواج کردید که البته قانونی است ولی منطقی نیست.

همسر شما یک معشوقه 25 ساله دارد که منطقی است ولی قانونی نیست.واین حقیقت که شما به معشوقه همسرتان نمره کامل دادید در صورتیکه باید آن درس را

رد میشد نه قانونی است و نه منطقی
... ادامه
دیدگاه · 1393/03/1 - 10:12 ·
5
mostafa AZ
thumb_HM-2013577346027709691397912653.8862.jpg mostafa AZ
{-30-}فقط حقیقت
...
...
اسمهای مجازی
تصویرهای مجازی
مشخصات مجازی
ودربین این همه چیزهای مجازی
تنهایک چیزحقیقت دارد:
"تنهایی من وتو"
دیدگاه · 1393/02/19 - 21:27 ·
3
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
بعضی مردها شبیه ودکا هستن. با یخ، بدون یخ؛ با نوشابه، با اب پرتقال، با سودا، خلاصه همه جوره جواب میدن. همه چیزشون میزونه، مستی شون میزونه؛ بعد از مستی شون میزونه؛ بدیشون اینه که تقاضا براشون زیاده، اینه که چشمت رو که برگردونی می بینی بطری ت تو دست یکی دیگه س. با اینجور مردها باید یاد بگیری که اجازه بدی بقیه هم گاهی یه لبی تر کنن.( مثل متین )
... ادامه
Majid
Majid
جغدی روی كنگره‌های قدیمی دنیا نشسته بود. زندگی را تماشا می‌كرد. رفتن و رد پای آن را. و آدم‌هایی را می‌دید كه به سنگ و ستون، به در و دیوار دل می‌بندند. جغد اما می‌دانست كه سنگ‌ها ترك می‌خورند، ستون‌ها فرو می‌ریزند، درهامی‌شكنند و دیوارها خراب می‌شوند. او بارها و بارها تاج‌های شكسته، غرورهای تكه پاره شده را لابه‌لای خاكروبه‌های قصر دنیا دیده بود. او همیشه آوازهایی درباره دنیا وناپایداری‌اش می‌خواند؛ و فكر می‌كرد شاید پرده‌های ضخیم دل آدم‌ها، با ا ین آواز كمی بلرزد. روزی كبوتری از آن حوالی رد می‌شد، آواز جغد را كه شنید، گفت:« بهتر است سكوت كنی و آواز نخوانی. آدم‌ها آوازت را دوست ندارند.غمگینشان می‌كنی. دوستت ندارند. می‌گویند بدبینی و بدشگون و جز خبر بد، چیزی نداری.»
قلب جغد پیرشكست و دیگر آواز نخواند.
سكوت او آسمان را افسرده كرد. آن وقت خدا به جغد گفت: آواز‌‌خوان كنگره‌های خاكی من!
پس چرا دیگر آواز نمی‌خوانی؟ دل آسمانم گرفته است.
جغد گفت: خدایا! آدم‌هایت مرا و آوازهایم را دوست ندارند.
خدا گفت: آوازهای تو بوی دل كندن می‌دهد و آدم‌ها عاشق دل بستن‌اند. دل بستن به هر چیز كوچك و هر چیز بزرگ. تو مرغ تماشاو اندیشه‌ای! و آن كه می‌بیند و می‌اندیشد، به هیچ چیز دل نمی‌بندد؛
دل نبستن سخت‌ترین و قشنگ‌ترین كار دنیاست. اما تو بخوان و همیشه بخوان كه آواز تو حقیقت است و طعم حقیقت، تلخ.
جغد به خاطر خدا باز هم بر كنگره‌های دنیا می‌خواند.
و آن كس كه می‌فهمد، می‌داند
آواز او پیغام خداست كه می‌گوید:
آن چه نپاید، دلبستگی را نشاید
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:30 ·
1
Majid
438892_9E9oL59B.jpg Majid
در چمنزاری خرها و زنبورها در کنار هم زندگی می کردند.

روزی از روزها خری برای خوردن علف به چمنزار می آید و مشغول خوردن می شود. از

قضا، گل کوچکی را که زنبوری در بین گلهای کوچکش مشغول مکیدن شیره بود،

می کند و زنبور بیچاره که.....


خود را بین دندانهای خر اسیر و مردنی می بیند،

زبان خر را نیش می زند و تا خر دهان باز می کند او نیز از لای دندانهایش

بیرون می پرد. خر که زبانش باد کرده و سرخ شده و درد می کند،

عر عر کنان و عربده کشان زنبور را دنبال می کند. زنبور به کندویشان پناه می برد.

به صدای عربده خر،

ملکه زنبورها از کندو بیرون می آید و حال و قضیه را می پرسد.

خر می گوید :

« زنبور خاطی شما زبانم را نیش زده است باید او را بکشم.»

ملکه زنبورها به سربازهایش دستور می دهد که زنبور خاطی را گرفته و پیش او بیاورند.

سربازها زنبور خاطی را پیش ملکه زنبورها

می برند و طفلکی زنبور شرح


میدهد که برای نجات جانش از زیر دندانهای خر مجبور به نیش زدن

زبانش شده است و کارش از روی دشمنی و عمد نبوده است.

ملکه زنبورها وقتی حقیقت را می فهمد،

از خر عذر خواهی می کند و می گوید:

« شما بفرمائید من این زنبور را مجازات می کنم.»

خر قبول نمی کند و عربده و عرعرش گوش فلک را کر می کند

که نه خیر این زنبور زبانم را نیش زده است و باید او را بکشم.

ملکه زنبورها ناچار حکم اعدام زنبور را صادر می کند.

زنبور با آه و زاری می گوید:

« قربان من برای دفاع از جان خودم زبان خر را نیش زدم.

آیا حکم اعدام برایم عادلانه است ؟

»ملکه زنبورها با تاسف فراوان می گوید: «

می دانم که مرگ حق تو نیست.

اما گناه تو این است که با خر جماعت طرف شدی که زبان نمی فهمد و سزای کسی که

با خر طرف شود همین است»
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:24 ·
1
Majid
akserver.ir_13929698361.jpeg Majid
سال های سال بود که دو برادر در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود با هم

زندگی میکردند. یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک،

با هم جرو بحث کردند. پس از چند هفته سکوت، اختلاف آنها زیاد شد و کار به جایی

رسید که از هم جدا شدند.


از دست بر قضا یک روز صبح در خانه برادر بزرگ تر به صدا درآمد. وقتی در را باز کرد،

مرد نجـاری را دید. نجـار گفت:

من چند روزی است که دنبال کار می گردم،

فکرکردم شاید شما کمی خرده کاری در خانه و مزرعه داشته باشید،

آیا امکان دارد که کمکتان کنم؟


برادر بزرگ تر جواب داد : بله، اتفاقاً من یک مقدار کار دارم.

به آن نهر در وسط مزرعه نگاه کن، آن همسایه در حقیقت برادر کوچک تر من است.

او هفته گذشته چند نفر را استخدام کرد تا وسط مزرعه را کندند و این نهر آب بین مزرعه

ما افتاد. او حتماً این کار را بخاطر کینه ای که از من به دل دارد، انجام داده است .


سپس به انبار مزرعه اشاره کرد و گفت:

در انبار مقداری الوار دارم، از تو می خواهم تا بین مزرعه من و برادرم حصار بکشی تا

دیگر او را نبینم.


نجار پذیرفت و شروع کرد به اندازه گیری و اره کردن الوار. برادر بزرگ تر به نجار گفت:

من برای خرید به شهر می روم، آیا وسیله ای نیاز داری تا برایت بخرم؟


نجار در حالی که به شدت مشغول کار بود، جواب داد:

نه، چیزی لازم ندارم !


هنگام غروب وقتی کشاورز به مزرعه برگشت،

چشمانش از تعجب گرد شد. حصاری در کارنبود.

نجار به جای حصار یک پل روی نهر ساخته بود.


کشاورز با عصبانیت رو به نجار کرد و گفت:

مگر من به تو نگفته بودم برایم حصار بسازی؟


در همین لحظه برادر کوچک تر از راه رسید و با دیدن پل فکر کرد که برادرش دستور

ساختن آن را داده، از روی پل عبور کرد و برادر بزرگترش را در آغوش گرفت و از او برای

کندن نهر معذرت خواست.


وقتی برادر بزرگ تر برگشت، نجار را دید که جعبه ابزارش را روی دوشش گذاشته

و در حال رفتن است.


کشاورز نزد او رفت و بعد از تشکر،

از او خواست تا چند روزی مهمان او و برادرش باشد.


نجار گفت: دوست دارم بمانم ولی پل های زیادی هست که باید آنها را بسازم
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:10 ·
Majid
akserver.ir_13953481701.jpg Majid
دوستی تعریف می کرد که صبح یک زمستان سرد که برف سنگینی هم آمده بود مجبور

شدم به بروجرد بروم...


هوا هنوز روشن نشده بود که به پل خرم آباد رسیدم...

وسط پل به ناگاه به موتوری که چراغ موتورش هم روشن نبود برخوردم...

به سمت راست گرفتم، موتوری هم به راست پیچید... چپ، موتوری هم چپ...

خلاصه موتوری لیز خورد و به حفاظ پل خورد و خودش از روی

موتور پرت شد توی رودخونه...


وحشت زده و ترسیده، ماشین رو نگه داشتم و با سرعت رفتم

پایین ببینم چه بر سرش اومد ، دیدم گردن بیچاره ۱۸۰ درجه پیچیده...

با محاسبات ساده پزشکی، با خودم گفتم حتما زنده نمونده...


مایوس و ناراحت، دستم را گذاشتم رو سرم و از گرفتاری پیش آماده اندوهگین بودم...

در همین حال زیر چشمی هم نیگاش می کردم،...


باحیرت دیدم چشماش را باز کرد... گفتم این حقیقت نداره...

رو کردم بهش و گفتم سالمی...؟


با عصبانیت گفت: "په **** مثل یابو رانندگی موکونی...؟ "


با خودم گفتم این دلنشین ترین فحشی بود که شنیده بودم...

گفتم آقا تو رو خدا تکون نخور چون گردنت پیچیده....


یک دفه بلند شد گفت: شی پیچیده؟ شی موی تو؟ هوا سرد بید کاپشنمه از جلو

پوشیدم سینم سرما نخوره!خندهنیشخند
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:09 ·
صفحات: 3 4 5 6 7

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ