یافتن پست: #قرمز

Majid
majid kharatha.jpg Majid
پس از تو، خط قرمز می گذارم

پس از هر بی تو، هرگز می گذارم

مبادا واژه ها دستت بگیرند!

(تو) را در یک پرانتز می گذارم!
دیدگاه · 1393/10/10 - 16:31 ·
3
Majid
3123.jpg Majid
صوفياجون
صوفياجون
:{-29-}
ﺑﮕﻮﯾﯿﺪ ﭼﻪ ﺭﻧﮓ ﺭﮊﯼ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﺗﺎ ﺷﺨﺼﯿﺘﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﺯﮔﻮ ﮐﻨﻢ .
-1 ﺭﮊ ﻟﺐ ﻗﺮﻣﺰ -2 ﺭﮊﻟﺐ ﺻﻮﺭﺗﯽ -3 ﺭﮊ ﻟﺐ ﻫﻠﻮﯾﯽ -4 ﺭﮊ ﻟﺐ ﺑﻨﻔﺶ -5 ﺭﮊ ﻟﺐ ﻧﺎﺭﻧﺠﯽ -6 ﺭﮊ ﻟﺐ ﺑﯿﺮﻧﮓ ﻭ ﺭﻧﮓ ﻟﺐ -7 ﺭﮊ ﻟﺐ ﺑﺮﺍﻕ ﻭ ﺍﮐﻠﯿﻠﯽ
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
کدام چراغ قرمز را رد کردم
که تاوانش
تصادف با تو بود؟؟!!
من که نخواستم
جبران کنی
چرا فرار کردی؟؟؟؟؟؟؟؟
دیدگاه · 1393/10/9 - 16:16 در دوستها ·
6
صوفياجون
7d6a783192c1b30789482e6bf6d7ef37.jpg صوفياجون

موز قرمز رنگ گونه‌ای از موزهای وحشی است که میوه بومی آمریکای جنوبی است و بسیار شیرین‌تر از سایر موزها از جمله موز زرد رنگ است. رشد این موز بسیار آهسته‌تر از موزهای زرد است و معمولا 10 ماه طول می‌کشد تا میوه‌ها برسند. این میوه معمولا صادر نمی‌شود و در کلمبیا و اکوادور به فروش می‌رسد. این موزها از لحاظ ژنتیکی نسبت به سایر آفات مقاوم هستند.
... ادامه
bamdad
kelas-khandeh.mihanblog.com .jpg bamdad
مجری: بچه ها اگه گفتین امشب چه شبیه؟
پسرعمه: شب مراد است امشب!
کلاه قرمزی: امشب شب بخور بخوره!
مجری: تو شب یلدا که فقط خوراکی نمیخورن،باید فال هم بگیریم
فامیل: آقای مجری آینده ما که معلومه،قطعاٌ بدبخت تر از اینی که هستیم میشیم! این که دیگه فال نمیخواد!
مجری: میدونین امشب طولانی ترین شب ساله؟
کلاه قرمزی: طولانی ترین شب سال اون شبیه که فرداش میخوان از طرف مدرسه ببرنتون اردو! هرچی میگذره صبح نمیشه!
مجری: راستی گفتی مدرسه،شماها تکلیف فرداتون رو انجام دادین؟
پسرعمه: ای بابا هرچی خورده بودیم پرید!


یلدا مبارک
:)
bamdad
241.jpg bamdad
ساحل قرمز ،Rabida، گالپاگوس
bamdad
231.jpg bamdad
13. ساحل قرمز ،Rabida، گالپاگوس

شن و ماسه این ساحل قرمز به علت اکسیداسیون مواد مذاب سرشار ازآهن به این رنگ دراومده ، ویا همچنین به دلیل شستن رنگ دانه های مرجانی توسط آب باشه.

{-15-}
✔♥Дℓɨ♥✔
1391369171616273_large.jpg ✔♥Дℓɨ♥✔
ه تو زندگی بدون هیچ باید مستقیم نشون داد...

بس که حرکتشون بوده...

وقتی بهت دادم ، دوباره همون غلطو تکرار کردی،
باس بخوری بجای کارت زرد و قرمز {-172-}
دیدگاه · 1393/09/7 - 18:24 در Lawless ·
10
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
وصیت می‌کنم بعد از مرگم ....



... از بوی گلاب بدم می آید، همون آب معدنی کفایت می کند، نگید این رانی هلو دوست داشت،
سنگ قبرش رو با رانی بشوریمااا،نوچ میشه !

آقایون فامیل، به خاطر من سه متر ریش نذارید!

خانم های فامیل، خواهشا بالای سر قبرم جیغ و داد نکنید،
باور کنید من از همهمه و شلوغی بدم میومد! مردم، گناه که نکردم!

توی درایو E عکس دارم، خوراک اعلامیه، عکس پرسنلی نذاریداا، اونا جلب ترحم نمی کنه!

بعد از مرگم هنوز میت رو زمین مونده هارد کامپیوترم رو بزارید تو ماکروفر!
یا با چکش خردش کنید! یه کاری کنید درایو D بیشتر بترکه!
فلش قرمزرو که پشت کتابام قایم کردمم را هم حتما بسوزونید
اصلا هم نیاز نیست توشو نگاه کنید که چیه من اندک آبرویی داشتم در این خانواده!!!!!
حواستون باشه ....

روی خرما ها پودر نارگیل نریزید، هم شکلش خز میشه، هم بدمزه میشه!
همون گردو بزارید لاش خیلی حال میده!

شایعه کنید قبل مرگش بهش الهام شده بود میمیره!
از اون دیالوگ هاست که مو به تن سیخ می کنه هااا !!

پنج شنبه ها سر خاکم نیاید چه کاریه؟ ترافیکه!

فیس بوکم رو بلاک نکنید، گاهی باهاش پست بدید بیاد بالا جیگر رفیقام کباب شه!

حتی اونائی که مثل نامه ی یک طرفه فقط براشون ایمیل میفرستادم ...
گاها برام ایمیلی بجای فاتحه بفرستید و یادم کنید

روحم شاد و یادم گرامی باد !

صوفياجون
0.485364001316347765_pixnaz_ir.jpg صوفياجون
">مرجان بانو :)
دوست عزیزم انشاالله تو همه مراحل زندگیت موفق و سالم و شاد باشی
{-35-}{-35-}{-35-}{-29-}{-29-}{-23-}{-23-}
صوفياجون
QQ截图20141025114125.jpg صوفياجون
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
ثانیه های انتظار پشت چراغ قرمز را تاب بیاورید

شاید خدا دارد :

آرزوی کودک دست فروش را براورده میکند
دیدگاه · 1393/08/3 - 18:27 در دوستها ·
6
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
ﺭﺍﺿﯿﻢ ﺍﺯ ﺗﻮ، ﭘﺎﯾﯿﺰِ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﯽ ﻣﻦ
ﻣﯽ ﺑﻮﺳﻢ ﻭ ﻣﯽ ﺑﻮﯾﻢ
ﺑﺮﮔﻬــــﺎﯼ ﺯﺭﺩ ﻭ ﻗﺮﻣﺰﺕﺭﺍ
ﻧﻔﺲ ﻣﯿﮑﺸﻢ ﺩﺭ هوایت
ﺑﻮﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺩﺍﺭﯼ
ﺑﻮﯼ ﺧﺎﮎ ﻭ ﺑﺮﮒ
دوباره پاییز
اما نه «فصل خزان» زرد!
دوباره پاییز
اما نه فصل اندوه و درد!
دوباره پاییز
فصل زیبای سادگی ،
ماه آبان!!
موسم شدید دلدادگی.

{-115-}آبان مبارک...{-115-}
Majid
گل.jpg Majid
خنده داره وقتی واسه قناری لاف عاشقی میزنه زاغ !!
اما
شبی که هرکسی جایی گرمه سرش
تنهاترین تنها مگنای خشک قرمز روی لبش...
دیدگاه · 1393/07/30 - 14:33 ·
3
bamdad
bamdad
وقتی حرفی برای گفتن نیست

باید گذشت و رفت

مثل عبور از یک خط قرمز

پر از ترس،پر از دلهره

ترس از تنهایی ترس از نداشتن تو

مثل عبور از تمام دوستت دارمهایی که گفتم و شنیدیم

گفتیم اما فراموش کردیم شنیدیم اما باور نکردیم

و امروز میگذرم از تمام آنچه که تو را به من پیوند می زند

چه زیبا گفت که از دل برود هر آنکه از دیده برفت.

دیگر حرفی برای گفتن نیست

:(
دیدگاه · 1393/07/29 - 20:56 ·
5
صوفياجون
1497632_259912650830186_457395169_n.jpg صوفياجون
Mohammad
rainy.matalebeziba.ir.jpg Mohammad
هوا بدجورى طوفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى از سرما مچاله شده بودند...
هر دو لباس‌هاى کهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى‌لرزیدند
پسرک پرسید: «ببخشین خانم! کاغذ باطله دارین» کاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آن ها کمکی کنم.
مى‌خواستم یک جورى از سر خودم بازشان کنم که چشمم به پاهاى کوچک آن ها افتاد که توى دمپایى‌هاى کهنه کوچکشان قرمز شده بود.

گفتم: بیایین تو یه فنجون شیرکاکائوى گرم براتون درست کنم.
آن ها را داخل آشپزخانه بردم و کنار بخارى نشاندم تا پاهای شان را گرم کنند، بعد یک فنجان شیرکاکائو و کمى نان برشته و مربا به آن ها دادم و مشغول کار خودم شدم.
زیر چشمى دیدم که دختر کوچولو فنجان خالى را در دستش گرفت و خیره به آن نگاه کرد، بعد پرسید: ببخشین خانم! شما پولدارین؟
نگاهى به روکش نخ نماى مبل هایمان انداختم و گفتم: من اوه نه!
دختر کوچولو فنجان را با احتیاط روى نعلبکى گذاشت و گفت: آخه رنگ فنجون و نعلبکى‌اش به هم مى خوره.
آن ها درحالى که بسته‌هاى کاغذى را جلوى صورتشان گرفته بودند تا باران به صورتشان شلاق نزند، رفتند ...

فنجان هاى سفالى آبى رنگ را برداشتم و براى اولین بار در عمرم به رنگ آن‌ها دقت کردم،
بعد سیب زمینى ها را داخل آبگوشت ریختم و هم زدم.
سیب زمینى، آبگوشت، سقفى بالاى سرم، همسرم، یک شغل خوب و دائمى، همه این ها به هم مى آمدند.
صندلى ها را از جلوى بخارى برداشتم و سرجایشان گذاشتم و اتاق نشیمن کوچک خانه مان را مرتب کردم، لکه هاى کوچک دمپایى را از کنار بخارى، پاک نکردم.
مى خواهم همیشه آن ها را همان جا نگه دارم که هیچ وقت یادم نرود چه آدم ثروتمندى هستم.

*
*

با دلبستن به دلخوشی های زندگی، می توان برای فردای بهتر تلاش کرد
... ادامه
دیدگاه · 1393/07/26 - 09:17 ·
6
ıllı YAŁĐA ıllı
ıllı YAŁĐA ıllı
صوفياجون
10151409_634849226605943_8098237217970531025_n.jpg صوفياجون
Mostafa
Mostafa



برای این گُل قرمز
نماز مُرده بخوانید
مرا شمرده بخوانید
برای خاکسپاری
تمام باغچه ها را
به مادرم بسپارید
دو دانگه پیرهنم را
دو پاره از کفنم را
به این دو چشم بدوزید
سپس ملال تنم را
دو بال پر زدنم را
در این کفن بگذارید..

به همسر نگرانم
به نقل قول بگویید
چه دوست داشتنی بود
شما آهای شماها
شما که همسر خود را
همیشه دوست ندارید…


زیاد امید ندارم
که از تپیدن قلبم
گلی دوباره بروید
مگر بهار که سر شد
کنار سنگ مزارم
دلی دوباره بکارید
کدام قله کدام موج
منی که اینهمه کوهم
از این جهان به ستوهم
من از شکار نکردن
شما از اینکه شکارم
نبوده اید شکارید..
دو دانگه پیرهنم را
دو پاره از کفنم را
به این دو چشم بدوزید
سپس ملال تنم را
دو بال پر زدنم را
در این کفن بگذارید..

7text.ir
... ادامه
ReyHaNE (دختر همسایه)
paeez.jpg ReyHaNE (دختر همسایه)
ﺭﺍﺿﯿﻢ ﺍﺯ ﺗﻮ، ﭘﺎﯾﯿﺰِ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﯽ ﻣﻦ ..

ﻣﯽ ﺑﻮﺳﻢ ﻭ ﻣﯽ ﺑﻮﯾﻢ ﺑﺮﮔﻬــــﺎﯼ ﺯﺭﺩ ﻭ ﻗﺮﻣﺰﺕﺭﺍ

ﻧﻔﺲ ﻣﯿﮑﺸﻢ ﺩﺭ هوایت

ﺑﻮﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺩﺍﺭﯼ

ﺑﻮﯼ ﺧﺎﮎ ﻭ ﺑﺮﮒ

ﻣﻦ ﺑﻮﯼ ﺧــــــــــﺪﺍ ﻣﯽﻓﻬﻤﻢ ﺍﺯ ﺗـــﻮ.

دوباره پاییز

اما نه «فصل خزان» زرد!

دوباره پاییز

اما نه فصل اندوه و درد!

دوباره پاییز

فصل زیبای سادگی

دوباره پاییز، موسم شدید دلدادگی . . .
۵ می پسندم
... ادامه
دیدگاه · 1393/07/16 - 12:57 ·
8
setareh 22
setareh 22
پشت ﭼﺮﺍﻍ ﻗﺮﻣﺰ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﮔﻔﺘﻢ :
ﺧﺎﻧﻮﻣﯽ ﻣﺴﺎﺑﻘﻪ ﺑﺪﯾﻢ؟؟؟
ﮔﻔﺖ : ﺷﺮﻁ ﭼﯽ؟؟؟
ﮔﻔﺘﻢ : ﭼﺎﯼ ﻭ ﻗﻠﯿﻮﻥ ﻫﺮﮐﯽ ﺑﺎﺧﺖ ...
ﮔﻔﺖ : ﻧﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺷﺮﻁ ﺍﮔﻪ ﻣﻦ ﺑﺎﺧﺘﻢ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﺍﻣﺎ ﺍﮔﻪ ﺗﻮ ﺑﺎﺧﺘﯽ ...
ﺑﺎﯾﺪ ﺑﯿﺎﯼ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯾﻢ !!!
ﺧﯿﻠﯽ ﺩﺍﻏﻮﻥ ﺷﺪﻡ ...
ﻓﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩﻡ |: |: 170ﺗﺎ ﻣﯽ ﺭﻓﺘﻢ،
سپر به سپر ﺩﻧﺒﺎﻟﻢ ﺑﻮﺩ
ﺍﻵﻧﻢ ﮐﻪ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺧﻮﻧﻪ ﻭﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺳﺮ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﯽ ﮔﺎﺯ ميده!!!{-31-}
دیدگاه · 1393/07/6 - 17:17 ·
5
Morteza
Morteza
انصافا خوندنیه
.....................
درددل یک جوان ایرانی
يه خونه مجردي با رفيقامون درست کرده بوديم، اونجا شده بود خونه گناه و معصيت...دیگه توضیحش باخودتون....
شب عاشورا بودهرچي زنگ زدم به رفيقام، هيچکدوم در دسترس نبودند
نه نماز، نه هیئت، نه پیراهن مشکی هيچي
ميگفتم اينارو همش آخوندا درآوردند، دو تا عرب با هم دعواشون شده به ما چه
ماشينو برداشتم برم يه سرکي، چي بهش ميگن؟ گشتي بزنم
تو راه که ميرفتم يه خانمي را ديدم، خانم چادري وسنگینی بود کنارخیابون منتظرتاکسی بود
خلاصه اومدم جلو و سوار ماشينش کردم یه دفعه یه فکری مثل برق توذهنم جرقه زد بله شیطان خوب بلده کجاواردبشه ازچندتاخیابون عبورکردم ورسیدم به میدون ورفتم سمت خونه مجردیمون خانمه که دید مسیری که اون گفته بودنمیرم گفت نگهدارومنم سرعتوبیشترکردموهرچی جیغ ودادمیزدتوجه نمیکردم شانس آوردم درهای ماشین قفل مرکزی داشت وگرنه خودشومینداخت پایین
خلاصه، بردمش توي اون خانه ي مجردي
اينم مثل بيد ميلرزيد و گريه ميکرد و ميگفت بابا مگه تو غيرت نداري؟ آخه شب عاشوراست!!!! بيا به خاطر امام حسين حيا کن
گفتم برو بابا امام حسين کيه؟ اينارو آخوندا درآوردند، اين عربها با هم دعواشون شده به ما ربطي نداره
خانومه که دیگه امیدی به نجات نداشت با گريه گفتش که: خجالت بکش من اولاد زهرام، به خاطر مادرم فاطمه حيا کن!!! من اين کاره نيستم، من داشتم ميرفتم مجلس عزای سیداشهداعزیز فاطمه
گفتم من فاطمه زهرا هم نميشناسم، من فقط يه چيز ميشناسم: جواني، جواني کردن
اينارو هم هيچ حاليم نيست من اینقدرغرق تواین کاراشدم مطمئنم جهنم ميرم پس دیگه آب که ازسرگذشت چه یک وجب چه صدوجب خانمه که ازترس صداش میلرزید باهمون صدای لرزان گفت: تو ازخداوعذاب جهنم نمیترسی درسته ولی لات که هستي، غيرت لاتي داري يا نه؟من شنیدم لاتهااهل لوتی گری ومردونگی هستن
_ خودت داري ميگي من زمين تا آسمون پر گناهم ، اين همه گناه کردي، بيا امشب رو مردونگي کن به حرمت مادرم زهرای مظلومه گناه نکن، اگه دستتو مادرم زهرا نگرفت برو هرکاري دلت ميخواد بکن
آقامن که شهوت جلوچشاموگرفته بود هیچی حالیم نمیشداماباشنیدن کلمه زهرای مظلومه که باصدای لرزان وهمراه باگریه اون زن همراه بود تنم لرزید آقایه لحظه بدنم یخ کرد غيرتي شدم
... ادامه
bamdad
bamdad
گاو ما ما مي کرد گوسفند بع بع مي کرد
سگ واق واق مي کرد
و همه با هم فرياد مي زدند حسنک کجايي
شب شده بود اما حسنک به خانه نيامده بود.حسنک مدت هاي زيادي است که به خانه نمي آيد.او به شهر رفته و در آنجا شلوار جين و تي شرت هاي تنگ به تن مي کند.او هر روز صبح به جاي غذا دادن به حيوانات جلوي آينه به موهاي خود ژل مي زند.
موهاي حسنک ديگر مثل پشم گوسفند نيست چون او به موهاي خود گلت مي زند.
ديروز که حسنک با کبري چت مي کرد .کبري گفت تصميم بزرگي گرفته است.کبري تصميم داشت حسنک را رها کند و ديگر با او چت نکند چون او با پتروس چت مي کرد.پتروس هميشه پاي کامپيوترش نشسته بود و چت مي کرد.پتروس ديد که سد سوراخ شده اما انگشت او درد مي کرد چون زياد چت کرده بود.او نمي دانست که سد تا چند لحظه ي ديگر مي شکند.پتروس در حال چت کردن غرق شد.
براي مراسم دفن او کبري تصميم گرفت با قطار به آن سرزمين برود اما کوه روي ريل ريزش کرده بود .ريزعلي ديد که کوه ريزش کرده اما حوصله نداشت .ريزعلي سردش بود و دلش نمي خواست لباسش را در آورد .ريزعلي چراغ قوه داشت اما حوصله درد سر نداشت.قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد .کبري و مسافران قطار مردند.
اما ريزعلي بدون توجه به خانه رفت.خانه مثل هميشه سوت و کور بود .الان چند سالي است که کوکب خانم همسر ريزعلي مهمان ناخوانده ندارد او حتي مهمان خوانده هم ندارد.او حوصله ي مهمان ندارد.او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سير کند.
او در خانه تخم مرغ و پنير دارد اما گوشت ندارد.
او کلاس بالايي دارد او فاميل هاي پولدار دارد.
او آخرين بار که گوشت قرمز خريد چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت .اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنياي ما خيلي چوپان دروغگو دارد به همين دليل است که ديکر در کتاب هاي دبستان آن داستان هاي قشنگ وجود ندارد

:(
صفحات: 3 4 5 6 7

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ