تاریک ترین مکـــــــــــــــــــــــ ـــــــــان دوزخ جایــــــــــــــــــــــ ـگاه کسانی است که
در بحـــــــــــــــــــــــ ــران های اخلاقی بی طــــــــــــــــــرفی پیشه میکنند!
سلام نیما جان
دوزخ ، برزخ و بهشت
یه شاهکار ادبی بزرگه
فوق العاده است
مخصوصأ دوزخش
هرچند یکم متنش از نظر ادبی سنگینه ولی من عاشقش هستم
کمدی الهی یه اثر حماسی هستش
میدونی که طرح اصلی نوشتن کمدی الهی رو دانته از یه داستان ایرانی از زمان زرتشت گرفته؟! اسم اون کتاب بوده "اورداویراف نامه" که داستان یه نفر به اسم اورداویرافه که در حالت خواب و بیداری به اون جهان سفر میکنه درست مثل دانته
من خیلی به اینجور نوشته ها علاقه دارم
مثل ایلیاد و اودیسه از هومر
یا حتی دکتر فاوست از گوته که داستان یه انسانیه که روحش رو به شیطان فروخته...
بهت پیشنهاد میکنم بخونیش رضا
کتاب جالبیه...
اول کتاب دانته میره به عالم اعراف یا بو قول خودش لیمبو
جایی که نه بهشته و نه جهنم و اهالی اون باید برای همیشه اونجا بمونن افرادی که آدمای خوبی هستن ولی چون مسیحی نیستن نمیتونن برن بهشت!!!
زکریای راضی ما هم اونجاست
همینطور یه پادشاه ایرانی که ازش به خوبی یاد میکنن که الان اسمش یادم نیست
بعدش میره به دوزخ و برزخ که اهالیش در راه بهشت هستن یعنی دارن عذاباشون رو تحمل میکنن و از کوه برزخ بالا میرن تا به بهشت برسن و در آخر به بهشت میره
هر طبقه ای از این سه مرحله مختص آدمای خاصی هستش و...
در کل جالبه کتابش
خوندنش رو بهت توصیه میکنم...
سینوحه رو خوندم نیما
ولی سمک عیار رو نه ، تعریفش رو شنیدم
من عاشق کتاب خوندن و شعر خوندن و شعر گفتن هستم
عشق ادبیات و شعر و داستان دیگه
ولی خب متأسفانه نشد به شکل جدی دنبالش کنم...
ایشالافرصتش بوجود بیاد...
گارسیامارکزروهم دوس دارم البته اسم کتابش روحضورذهن ندارم!ولی میدونم مضمونش اینه که ابلیس برعلیه خدابرمیخیزدوخدامغلوب میشودودنیابدست ابلیس می افتد...
ازشاعران هم سهراب..مهدی اخوان ثالث..فروغ...شاملو...فریدون.م..رهی..وحافظ روهم بصورتVIPدوست دارم....
البته کارو...رومیپرستم...
جلال آل احمدوصادق هدایت روخیلی دوست دارم....ودکترروهم ب همچنین..
وقتی که اینجا نمی شود
حتی تا عروج ساده کبوتر بالا رفت
از من سراغ آسمان را نگیر،
وقتی اینجا
انسان یعنی فقط سی و هفت درجه وجود
از من مپرس جبرئیل یا ابلیس کدامیک فرشته اند
دیگر به من نگاه نکن
حالا راحت تر شبیه کودکی هایم می شوم
شبیه وقتی که
آسمان یعنی صعود مسخره بادبادک
انسان یعنی مهره دار خونگرم
و عشق یعنی فقط سه حرف و یک بخش
حالا راحتم بگذار
دیگر حریم آرزو هایم بغض کرده است
"شاداب عالی پور"
سایه جان رفتنی استیم بمانیم که چه
ز نده باشیم و همه روضه بخوانیم که چه
درس این زندگی از بهر ندانستن ماست
این همه درس بخوانیم و ندانیم که چه
خود رسیدیم به جان نعش عزیزی هر روز
دوش گیریم و به خاکش برسانیم که چه
آری این زهر هلاهل به تشخص هر روز
بچشیم و به عزیزان بچشانیم که چه
دور سر هلهله و هاله شاهین اجل
ما به سرگیجه کبوتر بپرانیم که چه
کشتی ای را که پی غرق شدن ساخته اند
هی به جان کندن از این ورطه برانیم که چه
بدتر از خواستن این لطمه نتوانستن
هی بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چه
ما طلسمی که قضا بسته ندانیم شکست
کاسه و کوزه سر هم بشکانیم که چه
گر رهایی است برای همه خواهید از غرق
ورنه تنها خودی از لجه رهانیم که چه
ما که در خانه ایمان خدا ننشستیم
کفر ابلیس به کرسی بنشانیم که چه
مرگ یک بار مثل دیدم و شیون یک بار
این قدر پای تعلل بکشانیم که چه
شهریارا دگران فاتحه از ما خوانند
ما همه از دگران فاتحه خوانیم که چه؟!
دهانت را می بویند که مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را می بویند
روزگار غریبی ست نازنین
و عشق را کنار تیرک راهبند تازیانه می زنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
در این بن بست کج و پیچ سرما
آتش را به سوخت بار سرود و شعر فروزان می دارند
به اندیشیدن خطر مکن
روزگار غریبی ست نازنین
آن که بر در می کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصابانند بر گذرگاه ها مستقر
با کنده و ساتوری خون آلود
روزگار غریبی ست نازنین
و تبسم را بر لب ها جراحی می کنند و ترانه را بر دهان
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
کباب قناری بر آتش سوسن و یاس
روزگار غریبی ست نازنین
ابلیس پیروزمست سوز عزای ما را
بر سفره نشسته است
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد
هی هی هی چه فازه سنگینی همه چی سفید سیاهه چیزی رنگی نی بازم منو یه جسم لشو بی حال دوباره رنگه پوسته شده کچه دیوار وای انقد کشیدم که نمیگیره خندم با چشمام قفلم به این آتیشه رو فندک یه اتاق تاریک با بوی دود گاهی چه بخت گندی داری تو جیب خالی نگو که هستیم رنگ مشابه من یه عمره رو صورتم خنده قاچاقه من مردم پسر یه عقدم که سر تا پای مسیرو همیشه خوردم به سنگ اگه که مردم حلال کنید اما آره تا الان ساختم ولی الان بریدم از خودم از همه از میزه محکمه از فکره فرداها که روی مغزمه من مردم یا زندم دقیق نمیدونم یه زمین خورده خاکی از دنیا بدورم بی خی زندگی شدم که پره پیچو خمه رسیدم تهش کشیدم بیرون کل زیرو بمش اونقد بالاعم که نمیتونم حرفی بزنم اونقد میکشم تا بمیرم دل نمیکنم گوشت نشد به تنم اونکه تا حالا خوردم باختم هموناییم که تا حالا بردم ببین قانونشه فرصتاتو پشت سر میذاری اونوقتی که تو رویاهات داری چشماتو میمالی ولش کن بابا بزا یه بارم دنیا ببره قبل اینکه یکی تو رو 3 تا گل اون بزنه حسرت جفت پاهام واسه صاف وایسادن ببین چیه با وجدان خودم داستان دارم این رسمه روزگاره مثله تنه ماره دور دو دستتو تو زندگیت ادامه داره
حس شاعرانه ندارم اصلا....!!!!!
یک از خودم....!!!!!
دو از این زمونه خستم...!!!!!
که قفل میشن رو شعرای فیریکی فروغ......!!!
و تلخی حقیقت و شیرینی دروغ......!!!.
امروز میخواهیم بِ مصافِ تزویر برويم کِ بدترین آفت دین است ..
تزویر با لباس دیانت و تقوی بِ میدان میآید ..
تزویر سکهای است دورو ، کِ بر یک رویش نامِ خدا و بر روی ِدیگرش نقش ِابلیس است ..
عوام خدایش را میبینند ُ اهل ِمعرفت ابلیسش را ..
و چِ خونِ دلها خورد علی از دستِ این جماعتِ سر بِ سجودِ آیه خوان ُ بِ ظاهر متدین../ .
از ماموریت که برگشت خوشحال بود. پرسید:راستی فرمانده!گمراه کردن اینها چه فایده ای داره؟ابلیس جواب داد:امام اینها که بیاید. روزگار ما سیاه خواهد شد . اینها که گناه می کنندامامشان دیرتر می آید. مثل هر جمعه با یک بغل پرونده از اتاق زد بیرون هنوز قدم از قدم برنداشته با کنجکاوی پرسیدم:این هفته پرونده ها چطور بود؟ یک نگاه عاقل اندر سفیه بهم انداخت و در حالیکه با سر به اتاق اشاره می کرد آرام گفت:صدای گریه آقا را نمی شنوی؟
این رو بخونید و ببینید شخصی رو که توی این فیسبوک هوادارای الکی پیدا کرده بود سر زیر سؤال بردن مذهب و عقیده دیگران حالا چگونه دست خودش رو رو می کنه امیدوارم که ما ایرانی ها عوض اینکه تاریخ رو فراموش کنیم ازش درس بگیریم : #شاهین_نجفی
بقیه در : دیدگاه
خیلی شاهین گوش میکنم
سبک وترانه های خوبی هم داره..
من کاری به ترانه های اینجوریش ندارم...
ولی بی دلیل حس خوبی نسبت به شاهین دارم
جیگرش رودوست دارم
خیلی دل داره
همون چیزی که من فاقداونم
افسوس..
یلدا
افسوس
یک روز می بوسمت !
1393/07/28 - 22:05یکی از همین روزهایی که می خندانمت
یکی از همین خنده های تو را ناتمام می کنم ...
می بوسمت !
و بعد ، تو احتمالا سرخ می شوی
و من هم که پیش تو همیشه سرخم ...
یک روز می بوسمت !
1393/07/28 - 22:06یک روز که باران می بارد
یک روز که چترمان دو نفره شده
یک روز که همه جا حسابی خیس است
یک روز که گونه هایت از سرما سرخ سرخ
آرام تر از هر چه تصورش را کنی
آهسته ...
می بوسمت ...
یک روز می بوسمت !
1393/07/28 - 22:06هر چه پیش آید خوش آید !
حوصله ی حساب و کتاب کردن هم ندارم !
دلم ترسیده
که مبادا از فردا دیگر « عشق من » نباشی
آخر ، عشق سه حرفی کلاس اول من
حالا آن قدر دوست داشتنی شده
که برای خیلی ها سه حرف که سهل است
هزار هزار حرف باشد ...
یک روز می بوسمت !
1393/07/28 - 22:07به قول شاعر :
عشق کلاس اول
تنها سه حرف است
اما کلاس آخر
عشق هزار حرف است ...
یک روز می بوسمت !
1393/07/28 - 22:08فوقش خدا مرا می برد جهنم !
فوقش می شوم ابلیس !
ن وقت تو هم به خاطر این که
یک « ابلیس » تو را بوسیده
جهنمی می شوی !
جهنم که آمدی
من آن جا پیدایت می کنم
و هر روز می بوسمت !
خدایا !
چه صفایی پیدا می کند جهنم ... !
یک روز می بوسمت !
1393/07/28 - 22:09می خندم و می بوسمت !
می گریم و می بوسمت !
یک روز می آید که از آن روز به بعد
من هر روز می بوسمت !
لبهایم را می گذارم روی گونه هایت
و بعد هر چه بادا باد ...
می بوسمت !
تو احتمالا سرخ می شوی
و من هم که پیش تو همیشه سرخم
...
ممنونم
1393/07/28 - 22:40