یافتن پست: #جبهه

رضا
رضا
سازمان هواشناسی اعلام کرد یک جبهه حاوی شله زرد سراسر کشور را فرا گرفته و تا پایان شب از کشور خارج می شود .
دیدگاه · 1395/09/8 - 15:38 ·
2
رضا
635679702889275292.jpg رضا
رضا
رضا
اون کسی که 2 نصف شب تو خیابون ترقه میندازه رو واقعا باید بستش به گاری . دیشب داشتم نگاه میکردم هر 10 دقیقه صدای خیلی بلند از ترقه میومد . واقعا این عده عقل ندارن فکر نمیکنن پیر مرد و پیرزن یا بیمار قلبی یا خانم های باردار ممکنه بلایی سرشون بیاد .
Mohammad
0.jpg Mohammad
اینجوریشو دیگه ندیده بودم {-18-}
رضا
رضا
فکرکن برن :نیلوفر اون پسره رو بکش،نه خوشگله گناه داره!
سارا اون خشاب هارو پر کن وایستا بذارلاکم خشک بشه!
نازنین پس چرا شلیک نمی کنی؟بذار موهاموببندم!مریم فردامیریم خط مقدم،ای وای من چی بپوشم؟ {-7-}
Mohammad
Mohammad
قدیما پسرا از مدرسه فرار میکردن میرفتن جبهه..خواب رو به دشمن حرام کرده بودن.. مرد بودن به مولا
.
.
.
.
.
.
.
حالا پسره از مدرسه فرار میکنه باید جلو مدرسه دخترونه پیداش کنی..تازه 90% با موتور میخورن زمین|:
... ادامه
رضا
429057_223.jpg رضا
Mohammad
10690276_754771177919849_7754728389084217754_n.jpg Mohammad
اگر خود و دشمنتان را می شناسید ، نباید از جنگ بترسید

اگر خودتان را می شناسید ولی دشمن را نمی شناسید برای هر موفقیتی باید تحمل و انتظار شکست را هم داشته باشید

اگر نه خودتان را می شناسید و نه و نه دشمن خود را ، در هر جبهه ای شکست خواهید خورد.
... ادامه
دیدگاه · 1393/07/15 - 10:00 ·
9
Morteza
Morteza
چرا اینجا نمیشه حساب کاربریو حذف کرد؟
zahra
zahra
دیدگاه · 1393/02/4 - 13:47 ·
5
zahra
zahra
حمید
حمید
خیابانها جبهه ی جنگ شده... اگر مردی!با هوای نفس خود بجنگ!
zahra
thumb_HM-20135673714909922561393064544.2533.jpg zahra
هووی کچل!! با توام . . . ؛ داستان رضا سگه و شهید چمران . . .

رضا سگه یه لات بود تو مشهد ؛ هم سگ خرید و فروش می کرد
و هم دعواهاش از نوع سگی بود !

یه روز داشت میرفت سمت کوه سنگی برای دعوا و غذا خوردن ،
دید یه ماشین داره تعقیبش می کنه با آرم
" ستاد جنگهای نا منظم"

شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت :
" فکر کردی خیلی مردی ؟! "

گفت: بروبچه ها اینجور میگن !!

شهید چمران بهش گفت: اگه مردی بیا بریم جبهه

به غیرتش بر خورد ، راضی شد ؛ رفت جبهه . . .

***********************************

شهید چمران تو اتاق نشسته بود، یه دفعه دید که صدای دعوا میاد !

چند لحظه بعد با دست بند ، رضا رو آوردن تو اتاق ، انداختنش
رو زمین و گفتن : " این کیه آوردید جبهه ؟! ....... "

رضا شروع کرد به فحش دادن، فحشای رکیک !

اما چمران مشغول نوشتن بود.

دید شهید چمران توجه نمیکنه ، یه دفه داد زد :
" هووی کچل با توام ...! "

یکدفعه شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد :
" بله عزیزم ! چی شده عزیزم ؟ چیه آقا رضا ؟ چه اتفاقی افتاده ؟ "

قضیه این بود ؛ آقا رضا داشت میرفت بیرون ، بره سیگار بگیره و برگرده

با دژبان دعواش شده بود .

شهید چمران : " آقا رضا چی میکشی ؟!! برید براش بخرید و بیارید ...! "

شهید چمران و آقا رضا ... تنها تو سنگر ...

آقا رضا : میشه یه دو تا فحش بهم بدی ؟! کشیده ای، چیزی !!

شهید چمران : چرا ؟!

آقا رضا : من یه عمر به هرکی بدی کردم ، بهم بدی کرده ...
تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه ...

شهید چمران : اشتباه فکر می کنی ...! یکی اون بالاست ،
هر چی بهش بدی می کنم ، نه تنها بدی نمیکنه ، بلکه با خوبی
بهم جواب میده ... هی آبرو بهم میده ...

تو هم یکیو داشتی که هی بهش بدی میکردی
بهت خوبی می کرده ...! گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده
بگم بله عزیزم ...

یکم مثل اون شم ...!

آقا رضا جا خورد ، تلنگر خورد به شخصیت معنویش ،
رفت تو سنگر نشست ، آدمی که مغرور بود و زیر باز کسی نمیرفت
زار زار گریه می کرد ...عجب !

یکی بوده هرچی بدی کردم بهم خوبی کرده ؟

اذان شد؛ آقا رضا اولین نماز عمرش بود ، رفت وضو گرفت .

سر نماز ، موقع قنوت صدای گریش بلند بود .

وسط نماز، صدای سوت خمپاره اومد ، صدای افتادن یکی روی زمین

شنیده شد ...

آقا رضا رو خدا واسه خودش جدا کرد ،
... ادامه
✔♥Дℓɨ♥✔
1528618_605615272827756_1193061029_n.jpg ✔♥Дℓɨ♥✔
زورخانهء جبهه...!!!

تو اون شرایط...!!!
✔♥Дℓɨ♥✔
1388162874512683_large.jpg ✔♥Дℓɨ♥✔
توي مدرسه صدايش مي‌زديم «حسين عشقي» يادم نيست چرا. با هم رفتيم جبهه. با هم رفتيم تخريب. يك بار كه رفته بوديم براي شناسايي و معبر زدن، رفت روي مين. بدون حسين برگشتم. توي دفترچه خاطراتم نوشتم «حسين عشقي به عشقش رسيد.
... ادامه
✔♥Дℓɨ♥✔
5503106_n.jpg ✔♥Дℓɨ♥✔
را برای به داد و از اتاق خارج شد؛

صدا زد :
حاج خانم؛ طلاهاتون ...!

پیرزن گفت :
من برای دو هم رسید نگرفتم …
... ادامه
2 دیدگاه · 1392/10/2 - 22:36 در Lawless ·
13
Majid
Majid
پیشنهاد خنده دار آمریکا !

محمد علی رجایی : چند تن از مقامات آمریکایی گفته اند که در صورت آزادی گروگان ها ما به ایران لوازم یدکی (که قبلا بلوکه کرده بودند) می دهیم که به آنها جواب می دهیم ما احتیاج به لوازم یدکی شما نداریم .
... ادامه
Morteza
Morteza
بسم الله الرحمن الرحیم

19سالش بود رفت جبهه
توی یکی از عملیات ها ترکش خورد به نخاعش
حالانزدیک به
27 ساله که روی تخت به این صورت خوابیده گاهی پهلو به پهلوش می کنند

دیروزدیگه نوشتن:

جانبازِ شـهیـد


"با هر ایده و عقیده ای هستی اینا قابل احترام هستن"

روحت شاد قهرمان واقعی
... ادامه
Morteza
Morteza
به اتفاق چند تن از بچه‌های ازنا به «لشکر 7 ولیعصر (عج)» رفتیم و به یگان اطلاعات و عملیات این لشکر مأمور شدیم.

در اولین لحظه‌های معرفی به واحد، با یک دکل مواجه شدیم. هرچه به بالا نگاه می‌کردیم، نوک دکل معلوم نبود، چند دقیقه بیشتر که ماندیم فهمیدیم باید از این دکل بالا برویم و دیده‌بانی کنیم. پایه‌های دکل را اندازه می‌گرفتیم. یک متر در یک متر بود.

پرسیدم: بلندی این دکل چند متر است؟

گفتند: چیزی نیست، 62 متر!

گفتم : چیزی نیست؟ کی جرأت داره بره اون بالا؟ اصلاً میشه اون بالا ایستاد؟

راستش را بخواهید لرزه به انداممات افتاده بود، رفتن به بالای دکلی که روی پایه‌ای یک متر مربعی ایستاده، آن هم با 62 متر ارتفاع کار آسانی نبود.

گفتیم: خب حال ما باید چه کار کنیم؟

گفتند: باید بروید بالای این دکل، دیده‌بانی کنید.

اول فکر کردیم یک شوخی جبهه‌ای است. از آن شوخی‌ها که رزمندگان با هم می‌کردند. اما نه، همه چیز جدی بود.

من که داشتم با ذهن خودم کشتی می‌گرفتم...

گفتم: راستی راستی باید برویم آن بالا بالا؟

فکر می‌کنم همه‌ بچه‌های همراه ما همین را فکر می‌کردند، چشمشان که این را فریاد می‌زد.

ما، در همین افکار بودیم که یک نوجوان 13 ساله، سوار بر موتور از راه رسید. موتور را روی جک زد و بدون این که به کسی تعارف کند، رفت پای دکل و شروع کرد به بالا رفتن. تمام 62 متر را مثل آب خوردن رفت. همه از تعجب انگشت به دهن مانده بودیم. باور کردنی نبود.

یکی از همراهان ما، گفت: آقا جان! غیرت کنید! ما که از این بچه کمتر نیستیم؟ نکند ما‌ آمده‌ایم به دکل نگاه کنیم؟ یاالله بچه‌ها...!

ما هم شروع کردیم، اما همه تا وسط دکل می‌رفتیم و برمی‌گشتیم و این کار را دوباره تکرار می کردیم و در هر تکرار هم مقدار بیشتری بالا می‌رفتیم، تا عادت کنیم.

یک ماه بعد، جنگ سر بالا رفتن از دکل بود. چون توی اون منطقه پشه کوره زیاد بود و برای فرار از نیش پشه کوره‌ها هم که بود، همه دوست داشتند، بالای دکل باشند. با این که عراقی‌ها دائماً با تانک به طرف دکل شلیک می‌کردند، اما آن بالا صفای دیگری داشت.
... ادامه
دیدگاه · 1392/07/22 - 15:56 ·
9
Mohammad
rf (32).gif Mohammad
پرسپولیس
ıllı YAŁĐA ıllı
476590d1fdab73ee09288a696e1775c8_500.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/30 - 08:57 ·
3
صفحات: 1 2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ