یافتن پست: #خیسی

bamdad
bamdad
باران ! بیا و رحم کن
تو که می آیی، یاد او هم می آید
آنوقت من می مانم بدون چتر روی سنگفرشهای خیسی که
طعم تنهایی می دهند!
...
باران! بیا و رحم کن
اشکهایم که با قطرات تو بر گونه هایم می لغزند
دل سنگ را آب می کنند

{-38-}
دیدگاه · 1393/05/31 - 14:06 ·
2
bamdad
bamdad
حسرت یعنی روبه رویم نشسته ای وباز خیسی چشمانم را ان

دستمال خشک و بی احساس پاک کند...
bamdad
bamdad
گاهی واقعا خیال می کنم،

روی دست خدا مانده ام!

خسته اش کرده ام!

راهی نیست...

باید چمدانم را ببندم،

راه بیفتم... بروم...

و می روم..

اما به درگاه نرسیده از خودم می پرسم:

کجا... ؟!

کجا را دارم؟! کجا بروم؟!


دلواپسِ غربتِ من نباش

در این دیار

پنجره ها

عادتِ دیرینه‌‌ای دارند

به باران

و باران به خیسی خیابان

و خیابان‌ها به آدم‌هایِ تنها

آدم‌هایی‌ که در تاریکی‌ شب می‌‌دوند

تا زودتر به خانه‌های سردشان برسند

آدم‌هایی‌ که دردِ بیکسی خود را فراموش می‌‌کنند

و به عزیزشان می‌‌نویسند

دلواپسِ غربتِ من نباش

اینجا بعد از تو

پنجره

و باران

نزدیکترین‌ها هستند به من

و خیابان

خیابان ... هنوز هم راهیِ است برای رسیدن
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/21 - 23:59 ·
8
soheil
014.jpg soheil
این روزها تنم گرمی

یک آغوش میخواهد

با طعم عشق نه هوس...!

لبانم خیسی لبی میخواهد

با طعم ناز نه نیاز.

تنی را میخواهم که

روحم را ارضا کند نه جسمم را
... ادامه
دیدگاه · 1392/11/27 - 18:13 ·
2
مائده
مائده
چه سخت است
هم پاییز باشد..هم ابر باشد..هم باران!
هم خیابان خیسی باشد
اما
نه تو باشی!نه دستی برای فشردن...
نه پایی برای قدم زدن باشد
"و نه نگاهی برای زل زدن..."
... ادامه
bamdad
bamdad
گاهی واقعا خیال می کنم،

روی دست خدا مانده ام!

خسته اش کرده ام!

راهی نیست...

باید چمدانم را ببندم،

راه بیفتم... بروم...

و می روم..

اما به درگاه نرسیده از خودم می پرسم:

کجا... ؟!

کجا را دارم؟! کجا بروم؟!


دلواپسِ غربتِ من نباش

در این دیار

پنجره ها

عادتِ دیرینه‌‌ای دارند

به باران

و باران به خیسی خیابان

و خیابان‌ها به آدم‌هایِ تنها

آدم‌هایی‌ که در تاریکی‌ شب می‌‌دوند

تا زودتر به خانه‌های سردشان برسند

آدم‌هایی‌ که دردِ بیکسی خود را فراموش می‌‌کنند

و به عزیزشان می‌‌نویسند

دلواپسِ غربتِ من نباش

اینجا بعد از تو

پنجره

و باران

نزدیکترین‌ها هستند به من

و خیابان

خیابان ... هنوز هم راهیِ است برای رسیدن
... ادامه
Noosha
e812f92f781b373c1.jpg Noosha
حواست هست یک تابستان دیگر هم گذشت
و هیچ معجزه ایی نشد؟
حالا باید دوباره دلخوش کنیم به آمدنِ پاییز،
یک پاییز خوشرنگ که زرد و نارنجی نباشد
آبی باشد!
حتی،
پاییزی که دلت نگیرد،
که غروبش غم نداشته باشد،
که توی کوچه پس کوچه هایش بغض نباشد،
مهر و آبان و آذرش تو را یاد هیچ خاطره خیسی نیندازد،
که دل کندنش آسان تر از دل بستنش باشد،
که عاشق ها را بیچاره تر نکند،
غیر عاشق ها را تنها تر،
یک پاییز دوست داشتنی
که فقط مال من و تو باشد،
می مانیم به امید پاییزی که نه از فاصله خبری باشد
نه از درد،
نه از زخم!!
... ادامه
دیدگاه · 1392/06/27 - 12:48 ·
7
ıllı YAŁĐA ıllı
0.211088001371911573_jazzaab_ir.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/30 - 08:09 ·
4
مائده
the_tear.jpg مائده
حَسرتــــــــــــ
یعنی روبه رویَم نٍــــشٍسته ایـــ ـــ ـــ....
وَبآز خیسی چشمآنَم رآ...
آنــــ دَسـتمآل خشک بی احسآس پآکــ کـــند...
حســـرَت!
یعنی شآنه هآیَتــــ دوش بـــه دوشَم بآشَد...
امّـــآ نتوآنَم اَز دلتنگی بـــه آن پناه ببرمـ...
حسرتـــ...!
یعنی تـــو که دَر عیــن بودَنَـــتــــ دآشتنت رآ آرزو کـنم....
... ادامه
Mostafa
Mostafa
دوستانِ پاک، چوبهای خیسی هستند که با آتش زندگی نه میسوزند و نه خاکستر می شوند..
دیدگاه · 1392/02/11 - 21:14 ·
6
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
igwmd06v8d00jphpvw4.jpg shaghayegh(پارتی_السلطنه)
ساده نگذر !

نگاهتــــــــ را کوک کنـ

شایــد ...

کسی راز دلتـ را پیدا کــرد

و با خیسی چشمانتـــــــ همـ آغوشی کـــرد
... ادامه
دیدگاه · 1391/12/28 - 17:09 ·
6
Mostafa
Mostafa
دوستان پاک.چوب های خیسی هستن که با اتش زندگی نه میسوزند ونه خاکستر میشنوند........
صوفياجون
images.jpeg صوفياجون
.
تکیه اش بر دیوار و با تنهاییش سر می
کرد، دلش خیلی گرفته بود و تنهایی امانش نمیداد.
طاقتش تمام شد و شروع به بد گفتن از
خدا کرد، آنقدر گله کرد و بد گفت که خستگی وجودش را فرا
گرفت
انگار باید در تنهایی خود می سوخت و می
ساخت. سر بر زانوهایش گذاشت و دل به تنهاییش سپرد.
احساس اینکه هیچکس دردش را نمی فهمد
سخت آزارش می داد و در ذهنش حرفهایش را مرور می کرد
در میان این افکار، ناگهان! گرمی
دستانی را بر شانه هایش حس کرد که با لطافت و مهربانی صدایش می
زد:
ای عزیزترینم از چه دردمندی؟ و از چه
دلت گرفته ؟!
مهربانم بگو، هر آنچه را که بر دلت
سنگینی می کند بگو..
صدایش خیلی آشنا بود گویی که بارها این
صدا را شنیده است، نگاهش را به نگاهش گره زد، باورش نمی شد، انگار تمام عمر در
کنارش بود و تمام عمر، او بود که دردهایش را تسکین میداد..
بغض امانش را بریده بود، دگر طاقت
نیاورد، سر بر شانه هایش انداخت و تا می توانست گریه کرد و در آغوش گرمش آرام
گرفت.
گذشت…
انگار زندگی جدیدی را آغاز کرده و
دوباره امید و نشاط در زندگیش جاری شده.
زندگی را آغاز کرد و فراموش کرد آنکه
... ادامه
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
00259504479906862641.jpg shaghayegh(پارتی_السلطنه)
این روزها تنم گرمی یک اغوش می خواهد

با طعم عشق نه هوس،لبانم خیسی لب هایی

را می خواهدبا طعم محبت نه شهوت،گیسوانم

نوازش دستی را می خواهدبا طعم ناز نه نیاز،تنی

را می خواهم روحم را ارضا کند نه جسمم را.........

ولی افسوس دنیای ما پر از دست هایی است

که خسته نمی شوند از نگهداشتن نقاب ها!!!!!!!!!!

دخترکم هم اغوشی هایت را با عشق اشتباه

نگیر،هیچ مردی در تخت خواب نامهربان نیست!
... ادامه
دیدگاه · 1391/11/16 - 23:08 ·
7
SAJEDEH
SAJEDEH
به چه می خندی
به چه طعنه می زنی
به خیسی چشمانم !!!
خنده دار است بخند
دستت را بیشتر در دستش بفشار
مرا دیوانه بخوان
هر چه دوست داری بگو
من به دانستن رسیده ام
دانسته ام حاضر نیستم با یاد تو در آغوش دیگری بخوابم
دانسته ام خیانت است اگر فراموش کنم چه کسی شعله عشق را برای بار اول در قلبم روشن کرد
قلبی دارم یک در نه هزار در
قلب من جولانگاه سر های هزار چشم نیست
تو را انسان می دانستم
پایبند به تعهد
نمی دانستم سری داری با هزار چشم برای دیدن هزار جهت
به چه می خندی !!!
آیا نمی دانستی که بزرگی گفت
میان انسانیت و شرافت
باریکه یست به نام قول
قولت را به یاد داری
او کیست در کنار تو
تاریخ قولت انقضا نداشت
پایان عمر پایان تعهدت بود
یادت هست !!!
به چه می خندی !!! به خود یا که به من!!!
تنها میمانم
تنها،
با قلبی که خانه ی توست
تا مرگ،
تا مرگ،
تا مرگ
... ادامه
دیدگاه · 1391/09/5 - 16:19 ·
10
مریم
575727_336103856459752_2067302067_n.jpg مریم
نگاه می‌کنم از غم به‌غم که بیش‌تر است
‎‫به خیسی‌ی چمدانی که عازم سفر است
‎‫من از نگاه کلاغی که رفت، فهمیدم
‎‫که سرنوشت درختان باغ‌مان تبر است
‎‫به کودکانه‌ترین خواب‌های توی تن‌ات
‎‫به عشق‌بازی من با ادامه‌ی بدن‌ات
‎‫به هر رگی که زدی و زدم به حسّ جنون
‎‫به بچّه‌ای که توام! در میان جاری خون
‎‫به آخرین فریادی که توی حنجره است
‎‫صدای پای تگرگی که پشت پنجره است
‎‫به خواب رفتن تو روی تخت یک نفره
‎‫به خوردن ِ دم‌پایی بر آخرین حشره
‎‫به «هرگز»ات که سؤالی شد و نوشت: «کدام؟»
‎‫به دست‌های تو در آخرین تشنّج‌هام
‎‫به گریه کردن یک مرد آن‌ور ِ گوشی
‎‫به شعر خواندن ِ تا صبح بی هم‌آغوشی
‎‫به بوسه‌های تو در خواب احتمالی من
‎‫به فیلم‌های ندیده، به مبل خالی من
‎‫به لذّت رؤیایت که بر تن ِ کفی‌ام…
‎‫به خستگی تو از حرف‌های فلسفی‌ام
‎‫به گریه در وسط ِ شعرهایی از «سعدی»
‎‫به چای خوردن تو پیش آدم بعدی
‎‫قسم به این‌همه که در سَرم مُدام شده
‎‫قسم به من! به همین شاعر تمام شده
‎‫قسم به این شب و این شعرهای خط خطی‌ام
‎‫دوباره برمی‌گردم به شهر لعنتی‌ام
‎‫به بحث علمی بی مزّه‌ام در ِ گوش‌ات
‎‫دوباره برمی‌گردم به امن ِ آ
... ادامه
دیدگاه · 1391/08/18 - 00:54 ·
6
نگار
نگار
خاطرات چوبهای خیسی هستند ، که با آتش زندگی ، نه میسوزند

و نه خاکستر میشوند . . .
محمد
aaa.jpeg محمد
♥ ♥♥ ♥دوستی............♥ ♥♥ ♥
دوستی مثل آب تودستهنگه داشتنش خیلی سختهفکرمیکنی توی مشتته ولی وقتی که دستتوبازمیکنی چیزی نمونده جزخیسی خاطرات... ...
... ادامه
melodi
melodi
باز باران ، بی طراوت ، کو ترانه؟! سوگواری ست ،رنگ غصه ، خیسی غم ، می خورد بر بام خانه ، طعم ماتم . یاد می آرم که غصه ، قصه را می کرد کابوس ، بوسه می زد بر دو چشمم گریه با لبهای خیسش. می دویدم، می دویدم ، توی جنگل های پوچی ، زیر باران مدیحه ، رو به خورشید ترانه ، رو به سوی شادکامی . می دویدم ، می دویدم ، هر چه دیدم غم فزا بود ، غصه ها و گریه ها بود ، بانگ شادی پس کجا بود؟ این که می بارد به دنیا ، نیست باران ، نیست باران ، گریه ی پروردگار است، اشک می ریزد برایم. می پریدم از سر غم ، می دویدم مثل مجنون ، با دو پایی مانده بر ره از کنار برکه ی خون. باز باران ، بی کبوتر ، بوف شومی سایه گستر ، باز جادو ، باز وحشت ، بی ترانه ، بی حقیقت ، کو ترانه؟! کو حقیقت؟! هر چه دیدم زیر باران ، از عبث پر بود و از غم ، لیک فهمیدم که شادی مرده او دیگر به دلها ، مرده در این سوگواری...
... ادامه
صفحات: 1 2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ