یافتن پست: #سوزانم

Noosha
0bbf9cc0506cacddf7c7119e326e6a19-425 Noosha
بر خاکی نشسته بودم ؛
که خدا آمد و کنارم نشست !
گفت : مگر کودک شده ای !؟
که با خاک بازی میکنی !
گفتم : نه ! ولی . . .
از بازی آدمهایت خسته شده ام ! . . .
همان هایی که حس می کنند هنوز خاکم ! . . .
و روح تو در من دَمیده نشده ! . . .
من با این خاک بازی میکنم ،
تا آدمهایت را بازی ندهم !

خدا خندید ! . . .
پرسیدم خدایا ؛
چرا از آتش نیستم !؟
تا هرکه قصد بازی داشت را بسوزانم !

خدا امّـا ساکت بود !
گویا از من دلخور شده بود ! گفت :

تو را از خاک آفریدم
تا بسازی ! . . . نه بسوزانی ! . . .

تو را از خاک ازعنصری برتر ساختم . . .

از خاک ساختم
که با آب گـِل شوی و زندگی ببخشی . . .

از خاک که اگر آتشت بزنن ! . . .
بازهم زندگی میکنی و پخته تر میشوی . . .

باخاک ساختمت تا همراه باد برقصی . . .

تو را ازخاک ساختم
تا اگر هزار بار آتش و آب و باد تو را بازی داد ! . . .
تو برخیزی ! . . .
سر برآوری ! . . .
در قلبت دانهٔ عشق بکاری ! . . .
و رشد دهی و از میوهٔ شیرینش لذت ببری ! . . .

تو از خاکی ! . . .
پس به خاکی بودنت ببال . . .
و من هیچ نداشتم !
برای گفتن به خدا ! . . .{-60-}
صوفياجون
0.255266001337984739_parsnaz_ir.jpg صوفياجون
⌘⌘ RAHGOZAR ⌘⌘
230253_403176996419104_1422230398_n.jpg ⌘⌘ RAHGOZAR ⌘⌘
تک سوخت ...

بگذار ...!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


تک درخت سوخت بذار جنگل هم بسوزد

دیگه هیچ اشکی تو چشمام نیست

دیگه هیچ حسی تو قلبم نیست

که بخوام اشک بریزم و حس اش کنم

تک درختم را !!!

من هم به دست

به جان افتادم

تک درختم سوخت

و من از این

پس

تا ما همه ...!
دیدگاه · 1392/10/23 - 09:18 ·
5
bamdad
bamdad
تک تک روزهایم را می سوزانم

تا چشمکی شوم برای شب های بی ستاره ات
دیدگاه · 1392/08/23 - 00:01 ·
6
...
...
عارفی رادیدم
مشعلی وجام آبی دردست!
پرسیدند:کجامیروی؟
گفت:میروم بااین آتش
بهشت رابسوزانم
وبااین آب
جهنم راخاموش کنم..
تامردم خدارا
فقط بخاطر
عشق به اوبپرستند
نه بخاطر
عیاشی دربهشت
وترس ازجهنم..{-35-}
دیدگاه · 1392/06/26 - 14:50 ·
4
iman
iman
شک نکن

"آینده ای"خواهم ساخت که

"گذشته ام"جلویش زانوبزند...!



قرارنیست من هم دل کس دیگری



رابسوزانم...!



"برعکس"

کسی راکه واردزندگی ام می شود آ نقدرخوشبخت می کنم که

به هرروزی که جای او نیستی



به خودت" لعنت "بفرستی
... ادامه
♥هـــُدا♥
♥هـــُدا♥
امروز منـــ خود را میسوزانم به خاطر تو

فردا تو خواهی سوخت به خاطر منــ . .
دیدگاه · 1392/05/25 - 16:38 ·
7
♥هـــُدا♥
جــدایی (1374).jpg ♥هـــُدا♥
شک نکن...

آینده ای خواهم ساخت

که گذشته ام جلویش زانو بزند

قرار نیست من هم دل کسی را بسوزانم

بر عکس...

کسی که وراد زندگیم می شود را

آنقدر خوشبخت میکنم

که به هر روزی که جای او نیستی

به خودت لعنت بفرستی!
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/19 - 13:31 ·
7
sam
sam
شک نکن آینده ای خواهم ساخت که گذشته ام جلویش زانو بزند قرار نیست من هم دل کس دیگری را بسوزانم برعکس کسی را که وارد زندگی ام می شود آنقدر خوشبخت میکنم که به هرروزی که جای او نیستی به خودت لعنت بفرستی
... ادامه
♥هـــُدا♥
♥هـــُدا♥
من از جهانی دگرم من از جهانی دگرم ساقـی از ایـن عالـم واهی رهـایـم کـن

رهـــــایـــــــــم کـــــن


نمـی خواهـــم در ایـــن عــالـم بمـــانم بیا از این تـن آلوده و غمگین جدایم کـن

جــــدایـــــــــم کـــــن


تـو را اینجـا بـه صدهـا رنگ مـی جوینـد تــو را بـا حیلــه و نیــرنـگ مـی جـوینــد


تـو را با نیـزه هــا در جنگ مــی جوینـد تــو را اینجا بـه گرد سنگ مـی جـوینــد


تـو جــــــان مـــــی بخشـــی و اینجـــــا بـــه فتـــوای تــو می گیرنـد جــان از مــا

نمیدانم کی ام من نمیدانم کی ام من آدمــم روحـم خـدایـم یــا کــه شیطانـم

تو با خود آشنایم کن



اگــــــــــر روح خـــــداونــــــدی دمیده در روان آدم و حواست


پس ای مردم خـدا اینجاست خـدا در قـلب انسان هـاست


بـه خـود آی تــا کـه دریــابــی خـدا در خـویشتـن پیـداسـت



همـای از دست ایــن عـالـم


پر پرواز خود بگشود و در خورشید و آتش سوخت


خداوندا بسوزانم همایم کن



نمـی خواهـــم در ایـــن عــالـم بمـــانم بیا از این تـن آلوده و غمگین جدایم کـن

جــــدایـــــــــم کـــــن


مـن از جهانی دگـرم
melodi
melodi
تو مثل لحظه ای هستی که باران تازه می گیرد / و من مرغی که از عشقت فقط بی تاب و حیرانم / تو می آیی و من گل می دهم در سایه ی چشمت / و بعد از تو منم ، با غصه های قلب سوزانم .
... ادامه
ناخدا
ناخدا
من همون تک درخت خشکیده توی کویر داغ تنهایی ام که همه بردنم ازیاد گاهی گم کرده راهی از کنارم میگذشت تکیه بر ساقه خشکیده ام می دادو با خنجری در دستانش ساقه ام را نوازش میکرد ولی چه زود از من خسته میشدو می رمید اه گرمای کویر تنهایی ریشه ام را خشکانده شاید رهگذر دیگری در شب ساقه ام را به آتش زند ولی اگر سوزاندن ساقه ام خاطر تنهای او را پر کند پس به او می گویم بسوزانم چرا که زخم خنجر دیرینه بر ساقه دارم خشکیده ام تنها و بی پناهم بسوزان و جودم را خاکستر کن ....... بسوزان که بدادم رسیده ای سوختم سوختم ای قوم رهایم نکنید سر به صحرا زدم از ننگ سر عاقل خویش
... ادامه

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ