یافتن پست: #فرزانه

Majid
ejraye khiabani shayad.jpg Majid
صوفياجون
Shabnam-Soraya-www-OverDoz-IR (1).jpeg صوفياجون
Noosha
images (14).jpg Noosha
تغيير جنسيت يک بازيگر زن{-52-}
که حالا دیگه شده

به گزارش آتي‏ نيوز، "سامان" ارسطو که تا يکسال قبل با نام "فرزانه" ارسطو شناخته مي‏شد، پس از عمل جراحي که اواخر فروردين ماه انجام داد به گفته خود، روياي 42 ساله‏اش را تحقق بخشيد و با تغيير جنسيت، به برخي ازمشکلات روحي ـ رواني خود غلبه کرد.
وي پيش از اين در فيلم‏هايي همچون "سربازهاي جمعه"، "حکم"، "تيغ‏زن"، "تسويه حساب" و "استشهادي براي خدا" با چهره‏ زنانه بازي کرده است.
اين بازيگر سينما در گفت‏و‏گويي که چندي پيش بايک هفته‏ نامه انجام داده بود، اظهار کرده « از بچگي متوجه شده که بدنش متعلق به خودش نيست اين موضوع را بارها به اطرافيان خود گوشزد کرده بود اما اين موضوع بي‏تفاوتي سايرين را به دنبال داشت.
ارسطو يکبار در 24 سالگي به اصرار خانواده ازدواج کرد و بعد از يک روز زندگي با شوهر، از او جدا شد.

"فرزانه" در اين مقطع به قطعيت رسيد که جنسيت او بايد تغيير کند و با روانشناس و روانپزشکان نيز گفت‏وگوهايي انجام داد تا اينکه اواخر فروردين ماه به کمک يکي از بازيگران سرشناس سينما موفق به پرداخت هزينه‏هاي عمل شده و بدين ‏ترتيب تغيير جنسيت داد.

وي هم اکنون از اين اقدام که بسياري آن را جسارت آميز مي‌‏خوانند راضي است و با ازدواج مجدد با يکي از فعالان عرصه تئاتر به زندگي عادي مشغول مي‌باشد.

يادآور مي‌شود، ارسطو در تازه ترين کار خود ـ آناهيبتا ـ با چهره‏اي مردانه جلوي دوربين رفته است.{-59-}
صوفياجون
dt2uo2he3vo7ccu5768o.jpg صوفياجون
... ادامه
صوفياجون
5dr1uagq27u6ftzot1y.jpg صوفياجون
... ادامه
صوفياجون
l0s3ktoy9n1idpmr4a4a.jpg صوفياجون
... ادامه
صوفياجون
6wtrj2dhhtaflbts46qv.jpg صوفياجون
... ادامه
صوفياجون
1uy03stpxxlbrfjdlmlh.jpg صوفياجون
... ادامه
صوفياجون
o96lcb1ty6wq1hnqgsi0.jpg صوفياجون
... ادامه
Mohammad
behrooz-behnejad.jpg Mohammad
بهروز به نژاد

بهروز به نژاد: رضا 120
مجتبی نظری: بهروز به نژاد گفت: دلیل اینکه عنوان این مطلب را «رضا 120» گذاشتم این است که بیک ایمانوردی، یادش بخیر، با شیرینی خاصی که داشت، می گفت: «به من بگین رضا 120» (منظور دستمزد 120 هزار تومانی او بود برای هر فیلم). یک بار گفتم خُب اگر تهیه کننده ای رقم بیشتری برات پیشنهاد کنه چی؟! گفت: «بازم بگین رضا 120». طنز خاص خودش را داشت و آدم جالبی بود.
دوستی ما همزمان با همکاری فیلم «واسطه ها» به کارگردانی حسن محمدزاده پایه گرفت و خاطراتی زیبا برایم مانده در رابطه دوستی با بیک. زمانی که با ما کارش را شروع کرد، از هفت روز هفته، دو تا سه روزش را در سه فیلم مختلف کار می کرد!! و یک روزِ آزادش را هر تهیه کننده ای زرنگتر بود از آن خود می کرد. گاهی تهیه کننده ها یک راست (برای صرفه جویی در وقت!) به صحنه فیلمبرداری دیگری می رفتند که بیک مشغول کار بود، لباس نقش خودشان را تنش می کردند و او را با خود می بردند.
با این توضیح می خواهم بگویم، همکاری اش در فیلمی که کارگردانش به تازگی از آمریکا آمده بود و دو رل مقابلش تئاتری بودند (فرزانه تائیدی و من) کار آسانی نبود. کارگردان برای تغییر ظاهر بیک سبیلی برایش گذاشت که بیشتر شبیه چارلز برانسون می شد و بین خودمان کارگردان هم بدش نمی آمد. فیلمبرداری بسیار طول کشید (بیش از یک سال و چند ماه)، به خاطر مشکلات مالی تهیه کننده، بیک ایمانوردی سمت تهیه کنندگی را هم به عهده گرفت. چند باری شب ها با هم بیرون رفتیم، خالی از تنوع نبود، مستی و شادی!
قسمتی از منزلش شبیه باشگاه های ورزشی بود و بسیاری از وسائل مدرن برای خودش و فرزندانش تهیه کرده بود. و البته یکی دو تا موتور سیکلت گردن کلفت! نحوه زندگی او در خارج از ایران نشان از شخصیت محکم او داشت. یادش را گرامی می دارم. از این فرصت استفاده می کنم و یادی از دو دوست و همکارم ایرج قادری و ایرن می کنم و همینطور بوتیمار. روحشان شاد. خاطرشان همیشه زنده است.
... ادامه
Mohammad
farzaneh-taeidi.jpg Mohammad
فرزانه تاییدی و رضا بیک ایمانوردی

فرزانه تاییدی: بیک هنرپیشه سینمای تجاری و مردم پسند ایران بود
مجتبی نظری: فرزانه تاییدی گفت: نوشتن درباره همکاران هنری، و بخصوص آنان که در میان ما نیستند لازم است، با تفکری سالم باشد و منصفانه، که معتقدم بسیار به محتوای صادقانه ی نوشته کمک می کند.
و اما درباره ی زنده یاد بیک ایمانوردی: او هنرپیشه سینمای تجاری و مردم پسند ایران بود و طرفداران بسیاری داشت. بازیگر خوبی بود. اغلب رل هایی که به او می دادند، شخصیت ساده لوح و مهربان بود که بخصوص برای جوانان و حتی بچه ها جذاب بود و همین موضوع فروش فیلم هایش را تضمین می کرد. نقش های جدی در کارنامه او زیاد نیست، ولی در فیلم «واسطه ها»، تنها همکاری من با او بود، کاراکتری جدی را بازی می کرد. در این فیلم سعی می کرد بر خلاف بقیه ی کارهایش دیالوگ ها را حفظ کند، برایش کار بسیار سختی بود! با این حال در این همکاری بسیار صادقانه پا به پای من و بهروز به نژاد - که به هرحال در اصل بازیگر تئاتر بودیم - کار کرد، و به نظر من نتیجه ی کارش هم خوب بود.
در اینجا از آقای حسن محمدزاده کارگردان فیلم هم یاد می کنم که قدر هنرمندان جدی را می دانست و با صبوری کار را به اتمام رساند و اینکه چقدر فیلم موفق بود بحثی جداگانه است. در اینجا دلم می خواهد از عبدالله بوتیمار که در این فیلم با ما بود یاد کنم. روح او و رضا بیک ایمانوردی شاد.
... ادامه
...
...
ازهجرتوپروانه چنان شمع بسوزم
دیده به ره عشق توای یاربدوزم
عمری چوقلندربه سرکوی توجانا
دیوانه وفرزانه دیروزوهنوزم
شعراز:نیماراد
... ادامه
رضا
رضا
یه دوست دختر کارمند هم ندارم آنلاین باشه بهش تذکر بدم برو بخواب بچه {-7-}

Mostafa جهت بررسی و اظهار نظر کارشناسی
...
...
نیماغم دل گوکه غریبانه بگرییم
سرپیش هم آریم ودودیوانه بگرییم
من ازدل این غاروتوازقله ی آن قاف
ازدل به هم افتیم وبه جانانه بگرییم
دودی ست دراین خانه که کوریم زدیدن
چشمی به کف آریم وبه این خانه بگرییم
آخرنه چراغیم که خندیم به ایوان
شمعیم که درگوشه کاشانه بگرییم
این شانه پریشان کن کاشانه ی دلهاست
یک شب به پریشانی ازاین شانه بگرییم
من نیزچوتوشاعرافسانه خویشم
بازآبه هم ای شاعرافسانه بگرییم
پیمان خط جام یکی جرعه به ماداد
کزدورحریفان دوسه پیمانه بگرییم
برگشتن ازآیین خرابات نه مردی ست
می٫مرده بیادرصف میخانه بگرییم
ازجوش وخروش خم وخمخانه خبرنیست
باجوش وخروش خم وخمخاه بگرییم
باوحشت دیوانه بخندیم ونهانی
درفاجعه ی حکمت فرزانه بگرییم
باچشم صدف خیزکه برگردن ایام
خرمهره ببینیم وبه دردانه بگرییم
آئین عروسی وچک وچانه زدن نیست
بستندهمه چشم وچک وچانه بگرییم
بلبل که نبودیم بخوانیم به گلزار
جغدی شده شبگیربه ویرانه بگرییم
پروانه نبودیم دراین مشعله باری
شمعی شده درماتم پروانه بگرییم
بیگانه کنددرغم ماخنده ولی ما
باچشم خودی درغم بیگانه بگرییم
بگذاربه هذیان توطفلانه بخندند
ماهم به تب طفل طبیبانه بگرییم
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/19 - 04:12 ·
3
Mostafa
Mostafa
محاكمه كردن خود از محاكمه كردن ديگران خيلي مشكلتر است. اگر توانستي در مورد خودت قضاوت درستي بكني، معلوم مي شود يك فرزانه تمام عياري.((آنتوان دوسنت اگزوپري))
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/1 - 15:01 ·
4
♥هـــُدا♥
78696241151446063313.jpg ♥هـــُدا♥
دوست داری همین الان کی پیشت باشه؟! {-35-}
Mohammad
2.jpg Mohammad
من مست و تو دیوانه ما را که برد خانه
صد بار تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه

Noosha
841bf233b9eff74364646e7e28359302-300.jpg Noosha
بچه ها بیاین امشب یه بازی بکنیم...
من شروع میکنم ادامه بدین
Mostafa
Mostafa
روزگاری مرید ومرشدی خردمند در سفر بودند. در یکی از سفر هایشان در بیابانی گم شدند وتا آمدند راهی پیدا کنند شب فرا رسید. نا گهان از دور نوری دیدند وبا شتاب سمت آن رفتند. دیدند زنی در چادر محقری با چند فرزند خود زندگی می کند.آن ها آن شب را مهمان او شدند. واو نیز از شیر تنها بزی که داشت به آن ها داد تا گرسنگی راه بدر کنند.

روز بعد مرید و مرشد از زن تشکر کردند و به راه خود ادامه دادند. در مسیر، مرید همواره در فکرآن زن بود و این که چگونه فقط با یک بز زندگی می گذرانند و ای کاش قادر بودند به آن زن کمک می کردند،تا این که به مرشد خود قضیه را گفت.مرشد فرزانه پس از اندکی تامل پاسخ داد:"اگر واقعا می خواهی به آن ها کمک کنی برگرد و بزشان را بکش!".

مرید ابتدا بسیار متعجب شد ولی از آن جا که به مرشد خود ایمان داشت چیزی نگفت وبرگشت و شبانه بز را در تاریکی کشت واز آن جا دور شد....

سال های سال گذشت و مرید همواره در این فکر بود که بر سر آن زن و بجه هایش چه آمد.
روزی از روزها مرید ومرشد قصه ما وارد شهری زیبا شدند که از نظر تجاری نگین آن منطقه بود.سراغ تاجر بزرگ شهر را گرفتند و مردم آن ها را به قصری در د
... ادامه

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ