یافتن پست: #باور

zahra
zahra
نمیدونم شنیدین یا نه!
میگن وقتی اسب بخواد از رودخونه یا رود رد بشه
اول آب رو گل آلود میکنه بعد رد میشه
میدونین چرا؟
چون تصویر خودشو تو آب میبینه
و تحت هیچ شرایطی پاشو رو اون تصویر نمیذاره
چون فکر میکنه ک هم نوعه خودشه تو آب
در حالی ک یه عکس بیشتر نیس...!
اونوقت ما آدم ها
ک ادعامون میشه ک اشرف مخلوقاتیم
رو دلمون، خودمون، شخصیتمون، احساسمون و کسانی ک دوستمون دارن و شاید دوستشون داریم
خیلی ساده پا میذاریم و رد میشیم!
متین (میراثدار مجنون)
حامد دراگون
حامد دراگون
مدیر گل است
مدیر گل است
مدیر گل است
مدیر گل است
مدیر گل است
مدیر گل است
مدیر گل است
مدیر گل است
اینو بفرس برای یه گروه دیگه مدیر گروه برات یه کارت شارژ 2تومنی میفرسته منم باورم نشد (hee)
ً: تقدیم به مدیر گروه از طرف خودم
هر گونه کپی برداری پیگرد قانونی دارد
, . - . - , _ ,
) ` - . .> ' `(
/ `
|
... ادامه
bamdad
bamdad
کس ندارد هنر زاهد و انسان بودن

روزگاری که کثافت هنر چشمان است

بیخودی سعی نکن جلوه کنی انسانی

ارزش هر نفسی پاکی آن چشمان است

تو چقدر پیش خودت ارزش و باور داری

زینت و حجب و حیا ثروت با عقلان است

بارها پیش خدا خم شده ایم وعقبش آنچه نباید کردیم

او چقدر خط بکشد، فاصله اش تا دل ما چندان است

جان ببخشای مرا ،هر چه ندارم بر جای

عشق و خون و جگرم در قفس شیران است

حس شعرم بخدا کور شد از بس به غلط افتادم

نکند فکر کنی کار تو از چشم خدا پنهان است

{-167-}
zahra
zahra
میراثدار مجنون بادقت بخون شاید اینها آخرین کلماتی باشه که بین ما رد و بدل میشه. روز اولی که باهات آشنا شدم بهت گفتم اگه قصدت دوستی باشه و چیزی جز ازدواج من نیستم و تو گفتی با این مسافت بین ما چه چیزی جز ازدواج میتونه ما رو به هم نزدیک کنه و من و تو بهم نزدیک شدیم به تو دلبستم و گمانم این بود که تو هم دلبسته ای از عشق میگفتی از میراثی که از مجنون به تو رسیده از روز نخست حرف بین ما خدا بود و امام حسین و حضرت عباس. تو سرسپهدار فداییان من بودی و من ملکه تو. چقدر کودکانه باورت کردم افسوس افسوس. تو از فاطمه گفتی که بالاخره مخش رو زدی و رفت ازدواج کرد و من گفتم مخ منو نمیتونی بزنی من بیخ ریش خودتم از سارا گفتی گه چقدر دور و برته و تو حتی به دستهاشم نگاه نمیکنی حالا من موندم قصه من رو داری برای کدام بینوای دیگه تعریف میکنی. اما من باورت کردم میتن. حالا برای کنار گذاشتن من هزار و یک دلیل پیدا کردی و من مات ومبهوت جز این فضای مجازی حالا که حتی موبایلتم خاموش کردی هیچ جایی نمونده که فقط تولدت رو بهت تبریک بگم@Matin_dada
... ادامه
zahra
zahra
میراثدار مجنون بادقت بخون شاید اینها آخرین کلماتی باشه که بین ما رد و بدل میشه. روز اولی که باهات آشنا شدم بهت گفتم اگه قصدت دوستی باشه و چیزی جز ازدواج من نیستم و تو گفتی با این مسافت بین ما چه چیزی جز ازدواج میتونه ما رو به هم نزدیک کنه و من و تو بهم نزدیک شدیم به تو دلبستم و گمانم این بود که تو هم دلبسته ای از عشق میگفتی از میراثی که از مجنون به تو رسیده از روز نخست حرف بین ما خدا بود و امام حسین و حضرت عباس. تو سرسپهدار فداییان من بودی و من ملکه تو. چقدر کودکانه باورت کردم افسوس افسوس. تو از فاطمه گفتی که بالاخره مخش رو زدی و رفت ازدواج کرد و من گفتم مخ منو نمیتونی بزنی من بیخ ریش خودتم از سارا گفتی گه چقدر دور و برته و تو حتی به دستهاشم نگاه نمیکنی حالا من موندم قصه من رو داری برای کدام بینوای دیگه تعریف میکنی. اما من باورت کردم میتن. حالا برای کنار گذاشتن من هزار و یک دلیل پیدا کردی و من مات ومبهوت جز این فضای مجازی حالا که حتی موبایلتم خاموش کردی هیچ جایی نمونده که فقط تولدت رو بهت تبریک بگم@Matin_dada
... ادامه
دیدگاه · 1393/10/6 - 19:20 ·
محسن
محسن
کامنت:


خوندی cm بزار :'(
zahra
zahra
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم

با عقل آب عشق به یک جو نمی رود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم

دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم

پروانه را شکایتی از جور شمع نیست
عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم

خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست
شاهد شو ای شرار محبت که بی غشم

باور مکن که طعنه ی طوفان روزگار
جز در هوای زلف تو دارد مشوشم

سروی شدم به دولت آزادگی که سر
با کس فرو نیاورد این طبع سرکشم

دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان
لب می گزد چو غنچه ی خندان که خامشم

هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب
ای آفتاب دلکش و ماه پری وشم

لب بر لبم بنه بنوازش دمی چونی
تا بشنوی نوای غزلهای دلکشم

ساز صبا به ناله شبی گفت شهریار
این کار تست من همه جور تو می کشم
استاد شهریار
... ادامه
دیدگاه · 1393/10/3 - 22:28 ·
3
bamdad
bamdad
دست هایم را در جیب‌هایم فرو می‌برم

و عکس میگیرم

هیچکس نخواهد فهمید

از پشت عینکِ بزرگِ سیاهم

با چه تردیدی

دنیایِ بزرگِ سیاه مان را تماشا می‌کنم

بگذار‌ هیچکس نفهمد من چه می‌‌کشم

بگذار هیچکس نفهمد ما چه می‌کشیم

آدم ها

ظاهر آسوده را بیشتر دوست دارند

تا آسودگیِ خاطر را

دست‌هایت را در جیب‌هایت فرو کن

بگذار آدم‌ها از باور‌های خودشان عکس بگیرند

{-15-}
دیدگاه · 1393/09/28 - 19:14 ·
7
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
از امروز دیگه به تمام پیشنهادای فکر میکنم!{-101-}

گور بابای اونی که رفته، خیلی شیک و میریم استقبال اونی که قراره بیاد!{-189-}

دارم معیارام هم می نویسم{-287-}
ıllı YAŁĐA ıllı
265907525_orig.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
مدتی به خاطر ِ ِ پس از ترکِ ،

در بستری بود.. وقتی شد ،

حرف قشنگی زد.. اون گفت :

اونجا بسیاری بودند..

یکی میگفت : من هستم !

همه می کردند !

یکی می گفت : من ،

همه می کردند !

و من گفتم : من هستم..

همه ! و گفتند : هیچکس مارادونا ! ..

من کشیدم ، که چی به ِ خودم آوردم ...!
... ادامه
2 دیدگاه · 1393/09/15 - 10:15 در ورزش ·
9
Mohammad
1417676321490150.png Mohammad
">مرجان بانو :)
آواتار جدید مبارک :d
مرجان بانو :)
1408115705.jpg مرجان بانو :)
{-18-}
Majid
خدا نگهش دار.jpg Majid
خدانگهدار عزیزم اما نمیشه باورم....
bamdad
bamdad
انسان همان چیزی می شود که در دل خود باور دارد
دیدگاه · 1393/09/4 - 22:48 ·
8
Mostafa
17.jpg Mostafa
آنجلینا جولی روی بازوی خود متنی فارسی به این شرح خالکوبی کرده است:
«ماورای باورهای ما
ماورای بودن و نبودن‌های ما
آنجا دشتی است
فراتر از همه تصورات راست و چپ
تو را آنجا خواهم دید»
... ادامه
دیدگاه · 1393/09/2 - 16:49 ·
6
bamdad
bamdad
باید از خاطرات ترسید مبادا باور زندگی را فلج کنند...


که وقتی خاطرات بی حیا شوند


دلتنگی، بزرگ تر از رسالت گریه می شود


دیگر فرقی نمی کند به شک دیوار تکیه دهی


یا پشت آبروی خیابان پناه بگیری...


این خاطرات، تمام نمی شوند که دوباره شروع... نــ / ـشوند..


می دانی..


مادامی که هرکس درون خودش خیابانی برای قدم زدن داشته باشد


بی اختیار در آن زمین گیر می شود...

:(
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
وصیت می‌کنم بعد از مرگم ....



... از بوی گلاب بدم می آید، همون آب معدنی کفایت می کند، نگید این رانی هلو دوست داشت،
سنگ قبرش رو با رانی بشوریمااا،نوچ میشه !

آقایون فامیل، به خاطر من سه متر ریش نذارید!

خانم های فامیل، خواهشا بالای سر قبرم جیغ و داد نکنید،
باور کنید من از همهمه و شلوغی بدم میومد! مردم، گناه که نکردم!

توی درایو E عکس دارم، خوراک اعلامیه، عکس پرسنلی نذاریداا، اونا جلب ترحم نمی کنه!

بعد از مرگم هنوز میت رو زمین مونده هارد کامپیوترم رو بزارید تو ماکروفر!
یا با چکش خردش کنید! یه کاری کنید درایو D بیشتر بترکه!
فلش قرمزرو که پشت کتابام قایم کردمم را هم حتما بسوزونید
اصلا هم نیاز نیست توشو نگاه کنید که چیه من اندک آبرویی داشتم در این خانواده!!!!!
حواستون باشه ....

روی خرما ها پودر نارگیل نریزید، هم شکلش خز میشه، هم بدمزه میشه!
همون گردو بزارید لاش خیلی حال میده!

شایعه کنید قبل مرگش بهش الهام شده بود میمیره!
از اون دیالوگ هاست که مو به تن سیخ می کنه هااا !!

پنج شنبه ها سر خاکم نیاید چه کاریه؟ ترافیکه!

فیس بوکم رو بلاک نکنید، گاهی باهاش پست بدید بیاد بالا جیگر رفیقام کباب شه!

حتی اونائی که مثل نامه ی یک طرفه فقط براشون ایمیل میفرستادم ...
گاها برام ایمیلی بجای فاتحه بفرستید و یادم کنید

روحم شاد و یادم گرامی باد !

متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
رفتن که بهانه نمی خواهد
یک چمدان می خواهد
پر از دلخوریهای تلنبار شده
... ... و گاه حتی دلخوشی های انکار شده
. . .
... رفتن که بهانه نمی خواهد
وقتی نخواهی بمانی
با چمدانِ خالی که هیچ
بی چمدان هم می روی
. . .
ماندن
. . .
ماندن امّا بهانه می خواهد
دستی گرم
نگاهی مهربان
دروغهای دوست داشتنی
دوستت دارم هایی که هرگز نمی شنوی
دوستت دارم هایی که می شنوی
امّا باور نمی کنی
یک فنجان چای
بوی عود
یک آهنگ مشترک
خاطرات تلخ
خاطرات شیرین
بحث و جدل های گهگاه
و
. . .
وقتی بخواهی بمانی
حتّی اگر چمدانت پر از دلخوری باشد
خالیش می کنی
و بااااااااااززز هم می مانی
. . .
می مانی
. . .
وقتی بخواهی بمانی
نم باران را رگبار می بینی و
بهانه اش می کنی برای نرفتنت
. . .
آری
آمدن دلیل می خواهد
ماندن بهانه
رفتن هیچ کدام,,,,,,
... ادامه
صوفياجون
bear.jpg صوفياجون
{-41-}{-7-} اینم خستس از یه نوع دیگه اش {-7-} اخی
Mohammad
rgrx9fsw735smh7vrp.jpg Mohammad
باور به هر چیزی از آن یک اتفاق می سازد...
دیدگاه · 1393/08/3 - 09:19 ·
6
ıllı YAŁĐA ıllı
Screenshot_2014-10-08-05-46-14-1-1.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
ﯾﺎﺩ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﺪ ﻓﺮﺩﺍ ﺣﺘﻤﺎ ﺑﺎﻭﺭ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﺑﮑﻨﻢ، ﮐﻪ ﺩﮔﺮ ﻓﺮﺻﺖ ﻧﯿﺴﺖ ﻭ ﺑﺪﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺩﯾﺮ ﮐﻨﻢ ،ﻣﻬﻠﺘﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﻣﺮﺍ ﻭ ﺑﺪﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﺷﺒﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺷﺒﯽ ﻫﺴﺖ، ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺖ، پﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻓﺮﺩﺍﯾﯽ.. ﻣﻦ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺯ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎﺷﻢ ﺑﺎ ﻣﺮﺩﻡ ﺷﻬﺮ ﻭ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻨﻢ ﻫﺮ ﭼﻪ ﮔﺬﺷﺖ (صبحتون بخير)
... ادامه
دیدگاه · 1393/07/30 - 09:53 ·
3
bamdad
bamdad
وقتی حرفی برای گفتن نیست

باید گذشت و رفت

مثل عبور از یک خط قرمز

پر از ترس،پر از دلهره

ترس از تنهایی ترس از نداشتن تو

مثل عبور از تمام دوستت دارمهایی که گفتم و شنیدیم

گفتیم اما فراموش کردیم شنیدیم اما باور نکردیم

و امروز میگذرم از تمام آنچه که تو را به من پیوند می زند

چه زیبا گفت که از دل برود هر آنکه از دیده برفت.

دیگر حرفی برای گفتن نیست

:(
دیدگاه · 1393/07/29 - 20:56 ·
5
صفحات: 4 5 6 7 8

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ