یافتن پست: #برگشت

Morteza
1606900_1435819756659633_1043301503_n.jpg Morteza
خب الحمدلله سربازان گروگان گرفته شده هم به میهن برگشتند
خداروشکر دست تمام مسولین و کسانی که برای ازادیشون زحمت کشیدند درد نکنه
ولی دلم برای این سربازا خیلی میسوزه قشنگ از چهره هاشون معلومه چقدر سختی و زجر کشیدن
یادی کنیم از ان سرباز فداکار شهید جمشید دانایی فر که فرزند خود را حتی یک بار هم ندید و به فیض شهادت نائل شد.
... ادامه
Noosha
Noosha
سلاااااااااااااااااااااام به همه.
من اومدم م م م{-23-}{-49-}
خوبین همگی؟
دلم براتون یه ذره شده بود...{-60-} دل شمام برای من تنگ شده بود عایا؟
امیدوارم تعطیلات خوش گذشته باشه...{-41-} تعطیلات امسال برای من کمی متفاوت تر از سالهای گذشته بود خدارو شکر...
بلاخره بعد 17 روز برگشتیم تهران....الان خیلی خوشحالم که اینجام...تو نمیدونم....پیش شمااااااااااااا{-6-}{-165-}
عسل
عسل
دیشب فرشته ای فرستادم تااز تو مواضبت کنداماوقتی رسید توخواب بودی زود برگشت وگفت هیچ فرشته ای نمی تواند مواظب فرشته ای دیگر باشد
دیدگاه · 1393/01/15 - 12:01 ·
8
صوفياجون
صوفياجون
وای چی میشه فردا هوا خوب باشه بارون نیاد الان دو هفته است برنامه ریزی کردم برم خونه دوستم انزلی دیگه برف اومد رفت الان بارون دست از سرم برنمیداره خیلی دپرس شدم دلم میخواست برم یه آب و هوایی عوض کنم اصن من شانس ندارم خیلی بدشانسم {-109-} {-109-}{-75-}
{-61-}
Morteza
1464601_750380161721994_1564166530_n.jpg Morteza
سلامتی کارگری که صاحب کارش به نا حق زد تو گوشش
رفت که لباسشو عوض کنه بره خونه اما...
یاد خرج مادر مریضش افتاد...
یاد اجاره خونه...
جهیزیه دخترش...
شهریه دانشگاه پسرش...
برگشت به صاحب کارش گفت منو ببخشید...
... ادامه
zahra
1396258467656674_large.jpg zahra
اینم عکس برف امروز-رشت :)
صوفياجون
صوفياجون
سلووووووووووووووووووووو من یه سر اووومدم ببینم چه خبره؟ خوبین همگی؟ خوووشین؟ سلامتین؟ دلم براتون خیلی تنگ شده شب میام خونه عین مرده متحرک نمیشه بیام سر بزنم اگه بیامم دلم میخواد بمونم پیشتون ولی خوابم میگیره :) :):) :)
3 دیدگاه · 1393/01/11 - 12:31 توسط Mobile ·
7
bamdad
bamdad
باور تــلـخ نبودنت...

تاوان کدامین اشتباه بود؟

تو گفتی بمان و من ماندم...

اکنون که تو رفته ای...

من در کوچه های تنهایی به انتظار برگشت تو به بی کسی

خود خیره شده ام...

و نمیدانم اخر چه خواهد شد...

میروی و من نگاهت میکنم...

تعجب نکن که چرا گریه نمیکنم بی تو...

یک عمر برای گریستن وقت دارم...

اما برای تماشای تو همین یک لحظه باقیست...

و شاید همین یک لحظه اجازه زیستن در چشمان تو را داشته باشم
... ادامه
bamdad
bamdad
برگشت گفت: "پیر شوی مادر!"

با خودم گفتم: بد هم نمی گوید؛

پیر شوم،

آلزایمر بگیرم،

از کنار کوچه تان که رد می شوم، چشمم به پنجره اتاقت نیفتد... دلم هزار راه نرود.



پیر شوم،

آلزایمر بگیرم

و هیچ وقت یادم نیفتد که طعم آخرین بوسه ات چقدر روی دلم سنگینی می کند!
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/7 - 21:50 ·
6
bamdad
bamdad
در کوچه های عشق دنبال تو می گشتم
..
.
حقیقت شب بود ترسیدم
هیچی دیگه، برگشتم!
{-7-}
bamdad
bamdad
فرض کنید یه روزی تو اینترنت بنویسند که" آمریکایی ها

میخواهندروز چهارشنبه به ایران حمله کنند"


اگرچه اونا غلط اضافه کردند ولی کامنت های ایرانی ها زیر این خبر میتونه

جالب باشه:
.
.
.
انواع نظرات ایرانی ها :

1. ما 4شنبه امتحان داریم لطفا بندازین جمعه


2. من چهارشمبه چک دارم !


3. منم چهارشنبه امتحان دارم . موندم چیکار کنم . برم جنگ نَرَم جنگ...


4. پس چرا ساعت شو نگفته؟! شاید ما خونه نباشیم..


5.حالا من چی بپوشم؟!


6. ما شماره ماشین مون فرده، فك نكنم بتونیم تــو این حماسه آفرینی

حضور بهم برسونیم!


7.میشه بهش بگین موقع برگشت منو به عنوان غنیمت ببرن آمریکا


8. سه شنبه حمله کنن تا چهارشنبه تمومش کنن که پنج شنبه جعمه بریم

دَدَر!!
9. شام هم میدن؟


10.ایول ، بالاخره یه بهونه جور شد من پنجشنبه نرم عروسی. از جنگ

برگشتم خستم ! تازه اگه اسیر نشم و برگردم


11. بگو سر راه نون بگیره...


12. ای بابا حالا نمیشه جمعه عصر باشه آخه عصرای جمعه خیلی دلگیره

آقا ما از مسئولین خواهشمندیم جمعه حول و حوش ساعت ۳-۴ حمله کنن

بعد از ناهار!!!

13. مرگ بر آمریکا

{-7-}
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
سلــــــ آم بــــــِ هـــــَمــــــــــــِ{-275-} هــــَمـــــــِ خـــوبیـــــــــــد عــــــ آ یـــــــــــ آ؟{-26-}
دِلـــشم بـــــــَرآ تََــــک تَــــــــــــکِـــتـــــون تَــــــنـــــــگــــــ شـــــدِ بــــــودآآآآ{-41-}{-41-}{-41-}
mostafa AZ
mostafa AZ
دوستم به تلفن خونه زنگ زده میگه علی خونه ای میگم پ ن پ پشت فرمونم
برگشته میگه ای بی معرفت کی ماشین خریدی و نگفتی
میگم کصافط به تلفن خونه زنگ زدی اونوقت پشت فرمون چیکار میکنم
رفیق ما داریم!؟
... ادامه
sam
sam
رفیقم ﻣﯿﮕﻔﺖ :
ﺻﺒﺢ ﺑﺎ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺟﺮ ﻭ ﺑﺤﺜﻤﻮﻥ ﺷﺪ
ﺍﺯ ﺧﻮﻧﻪ ﺯﺩﻡ ﺑﯿﺮﻭﻥ ...
ﺷﺐ ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ ﻣﯿﺒﯿﻨﻢ ﺭﻭ ﺟﺎ ﮐﻔﺸﯽ ﻧﻮﺷﺘﻪ : ﻟﻄﻔﺎ
ﺑﺎ ﺳُﻢ
ﻭﺍﺭﺩ ﻧﺸﻮﯾﺪ ...!!!
ﺭﻭ ﺩﺭ ﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽ ﻧﻮﺷﺘﻪ : ﻭﺭﻭﺩ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ
ﻣﻤﻨﻮﻉ ...
ﺭﻭ ﺩﺭ ﺍﺗﺎﻗﻤﻢ ﻧﻮﺷﺘﻪ: ﻃﻮﯾﻠﻪ !!!
ﺭﻭ ﺩﺭ ﺍﺗﺎﻕ ﺧﻮﺩﺷﻮﻧﻢ ﻧﻮﺷﺘﻪ : ﺩﻓﺘﺮ ﺗﻮﻟﯿﺪ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﺩﺍﻡ ﻭ ﻃﯿﻮﺭ :|
یهنی صفا و صمیمیت از خونوادشون میباره ها!!!
دیدگاه · 1392/12/25 - 21:46 ·
4
Mostafa
Mostafa
ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺭﻭ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺑﺮﺍﻡﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻗﺴﻢ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ ﮐﻪ ﻭﺍﻗﻌﯿﻪ:
ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﮐﻪ ﯾﮏ ﺷﺐﻣﻮﻗﻊ ﺑﺮﮔﺸﺘﻦ ﺍﺯ ﺩﻩ ﭘﺪﺭﯼ ﺗﻮ ﺷﻤﺎﻝ ، ﺟﺎﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪﺍﺯ ﺟﺎﺩﻩ ﺍﺻﻠﯽ ﺑﯿﺎﺩ، ﯾﺎﺩﺑﺎﺑﺎﺵ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﮐﻪ ﻣﯽﮔﻔﺖ: ﺟﺎﺩﻩ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﺑﺎ ﺻﻔﺎ ﺗﺮﻩ ﻭ ﺍﺯ ﻭﺳﻂ ﺟﻨﮕﻞﺭﺩ ﻣﯿﺸﻪ!
ﺍﯾﻨﻄﻮﺭﯼ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯿﮑﻨﻪ:
... ﻣﻦ ﺍﺣﻤﻖ ﺣﺮﻑﺑﺎﺑﺎﻡ ﺭﻭ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﭘﯿﭽﯿﺪﻡ ﺗﻮ ﺧﺎﮐﯽ.
۲۰ﮐﯿﻠﻮﻣﺘﺮﺍﺯ ﺟﺎﺩﻩ ﺩﻭﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ
ﮐﻪ ﯾﻬﻮ
ﻣﺎﺷﯿﻨﻢ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺷﺪ ﻭ ﻫﺮﮐﺎﺭﯼﮐﺮﺩﻡ ﺭﻭﺷﻦ ﻧﻤﯿﺸﺪ. ﻭﺳﻂ ﺟﻨﮕﻞ، ﺩﺍﺭﻩ ﺷﺐ ﻣﯿﺸﻪ، ﻧﻢ ﺑﺎﺭﻭﻥ ﻫﻢ ﮔﺮﻓﺖ. ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﯾﮑﻤﯽ ﺑﺎﻣﻮﺗﻮﺭ ﻭﺭ ﺭﻓﺘﻢ ﺩﯾﺪﻡ ﻧﻪ ﻣﯿﺒﯿﻨﻢ، ﻧﻪ ﺍﺯ ﻣﻮﺗﻮﺭ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺳﺮ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﺭﻡ!!
ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﺗﻮ ﺩﻝ ﺟﻨﮕﻞ، ﺭﺍﺳﺖﺟﺎﺩﻩ ﺧﺎﮐﯽ ﺭﻭ ﮐﺮﻓﺘﻢ ﻭ
ﻣﺴﯿﺮﻡ ﺭﻭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩﻡ.
ﺩﯾﮕﻪ ﺑﺎﺭﻭﻥ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺗﻨﺪ ﺷﺪﻩﺑﻮﺩ. ﺑﺎ ﯾﻪ ﺻﺪﺍﯾﯽ ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ، ﺩﯾﺪﻡ ﯾﻪ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﺁﺭﺍﻡ ﻭﺑﯽ ﺻﺪﺍﺑﻐﻞ ﺩﺳﺘﻢ ﻭﺍﯾﺴﺎﺩ.
ﻣﻦ ﻫﻢ ﺑﯽ ﻣﻌﻄﻠﯽ ﭘﺮﯾﺪﻡ ﺗﻮﺵ.
ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺧﯿﺲ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﻪﻓﮑﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺗﻮﯼ ﻣﺎﺷﯿﻨﻮ ﻧﯿﮕﺎ ﮐﻨﻢ ﻫﻢ ﻧﺒﻮﺩﻡ.
ﻭﻗﺘﯽ ﺭﻭﯼ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﻋﻘﺐ ﺟﺎﮔﺮﻓﺘﻢ، ﺳﺮﻡ ﺭﻭ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﺑﺎﻻ
ﻭﺍﺳﻪ ﺗﺸﮑﺮ ﺩﯾﺪﻡ ﻫﯿﺸﮑﯽ ﭘﺸﺖﻓﺮﻣﻮﻥ ﻭ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﺟﻠﻮ ﻧﯿﺴﺖ!!
ﺧﯿﻠﯽ ﺗﺮﺳﯿﺪﻡ!
ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯿﻮﻣﺪﻡ ﮐﻪﻣﺎﺷﯿﻦ ﯾﻬﻮ ﻫﻤﻮﻧﻄﻮﺭ ﺑﯽ ﺻﺪﺍ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ.
ﻫﻨﻮﺯ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﻭ ﺟﻔﺖ ﻭ ﺟﻮﺭﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺗﻮ ﯾﻪ ﻧﻮﺭ ﺭﻋﺪﻭ ﺑﺮﻕ ﺩﯾﺪﻡ ﯾﻪ ﭘﯿﭻ ﺟﻠﻮﻣﻮﻧﻪ!
ﺗﻤﺎﻡ ﺗﻨﻢ ﯾﺦ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ.
ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﺣﺘﯽ ﺟﯿﻎ ﺑﮑﺸﻢ، ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭ ﺩﺍﺷﺖ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﻃﺮﻑ ﺩﺭﻩ.
ﺗﻮ ﻟﺤﻈﻪﻫﺎﯼ ﺁﺧﺮ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﻭ ﺑﻪﺧﺪﺍ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﺎﺑﺎ ﺑﺰﺭﮒ ﺧﺪﺍ ﺑﯿﺎﻣﺮﺯﻡ ﺍﻭﻣﺪ ﺟﻠﻮﭼﺸﻤﻢ.
ﺗﻮ ﻟﺤﻈﻪﻫﺎﯼ ﺁﺧﺮ، ﯾﻪ ﺩﺳﺖ ﺍﺯﺑﯿﺮﻭﻥ ﭘﻨﺠﺮﻩ، ﺍﻭﻣﺪ ﺗﻮ ﻭ
ﻓﺮﻣﻮﻥ ﺭﻭ ﭼﺮﺧﻮﻧﺪ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺟﺎﺩﻩﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻡ ﭼﻪ ﻣﺪﺕ ﮔﺬﺷﺖ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺍﻭﻣﺪﻡ.
ﻭﻟﯽ ﻫﺮ ﺩﻓﻌﻪ ﮐﻪ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺑﻪ ﺳﻤﺖﺩﺭﻩ ﯾﺎ ﮐﻮﻩ ﻣﯿﺮﻓﺖ، ﯾﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﯿﻮﻣﺪ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﻥ ﺭﻭ ﻣﯿﭙﯿﭽﻮﻧﺪ.
ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﯾﻪ ﻧﻮﺭﯼ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﻡ ﻭﺣﺘﯽ ﯾﮏ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﻫﻢ ﺗﺮﺩﯾﺪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍﻩ ﻧﺪﺍﺩﻡ.
ﺩﺭ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﻭﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ.
ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺗﻨﺪ ﻣﯿﺪﻭﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﻫﻮﺍﮐﻢ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ.
ﺩﻭﯾﺪﻡ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺁﺑﺎﺩﯼ ﮐﻪ ﻧﻮﺭﺍﺯﺵ ﻣﯿﻮﻣﺪ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮﯼ ﻗﻬﻮﻩ ﺧﻮﻧﻪ ﻭ ﻭﻟﻮ ﺷﺪﻡ ﺭﻭ ﺯﻣﯿﻦ
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﻪ ﻫﻮﺵ ﺍﻭﻣﺪﻡﺟﺮﯾﺎﻥ ﺭﻭ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩﻡ، ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪ، ﺗﺎ ﭼﻨﺪ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﻫﻤﻪ ﺳﺎﮐﺖﺑﻮﺩﻧﺪ
ﯾﻬﻮ ﺩﺭ ﻗﻬﻮﻩ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﺎﺯ ﺷﺪ ﻭﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺧﯿﺲ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﺗﻮ،
ﯾﮑﯿﺸﻮﻥ ﺩﺍﺩ ﺯﺩ:
ﻣﻤﺪ ﻧﯿﮕﺎ! ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻮﻥ ﺍﺣﻤﻘﯿﻪﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺎ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﻣﺎﺷﯿﻨﻮ ﻫﻞ ﻣﯿﺪﺍﺩﯾﻢ ﺳﻮﺍﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ
... ادامه
MINA
1394720417724114.jpg MINA
خیلی چاق بود...

پای تخته که می رفت ، کلاس پر می شد از نجوا...

تخته را که پاک می کرد ،بچه ها ریسه می رفتند و او با صورت گوشتالو و مهربانش فقط لبخند می زد...

آن روز معلم با تأخیر وارد کلاس شد...

کلاس غلغله بود.یکی گفت:"خانم اجازه!؟گلابی بازم دیر کرده."

و شلیک خنده کلاس را پر کرد...

معلم برگشت,

چشمانش پر از اشک بود,

آرام و بی صدا آگهی ترحیم را بر سینه سرد دیوار چسباند...

لحظاتی بعد صدای گریه دسته جمعی بچه ها در فضا پیچید و جای خالی او را هیچ کس پر نکرد...
... ادامه
bamdad
bamdad
در هوای سرد سکوت تو


میانِ خار هایِ گلِ یخ خانه کردم


و قلب من


تا بهار برگشتنت


یک دلِ سیر میمیرد...
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/23 - 17:07 ·
4
صوفياجون
صوفياجون
Noosha
واسه سلامتیه آجیه گلم ندا همتون دعا کنین کمرش همچنان خوب نشده تو .{-17-}{-17-}
{-17-}{-47-}{-47-}{-47-}

{-17-}{-156-}{-156-}{-35-}{-35-}{-35-}{-23-}{-23-}{-41-}{-41-}
رضا
رضا
بزنم به تخته فکر کنم سرعت سایت دوباره به حال عادی برگشت .
صفحات: 6 7 8 9 10

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ