یافتن پست: #بگیرم

zoolal
zoolal
یک عمرقفس بست مسیر نفسم را ..
حالا که دری هست مرا بال وپری نیست ..
حالا که مقدر شده آرام بگیرم ..
سیلاب مرا برده واز من اثری نیست ..
بگذار که درها همگی بسته بمانند..
وقتی که نگاهی نگران پشت دری نیست
... ادامه
دیدگاه · 1393/03/6 - 21:23 ·
6
✔♥Дℓɨ♥✔
✔♥Дℓɨ♥✔
به بعضیام باید گفت :
ندآدم که بخوآم بگیرم!!! {-172-}
دیدگاه · 1393/03/4 - 20:34 در Lawless ·
8
bamdad
bamdad
اگه قراره فردامَن فِرتی بمیرم

باید خِنگ باشم

دُنیا رو جدی بگیرم...

{-164-}
دیدگاه · 1393/03/3 - 19:20 ·
3
Mohammad
fardin2.jpg Mohammad
خاطره ای خواندنی از محمدعلی فردین

خاطره ای به نقل از یلدا شهسواری: حدودا پاییز سال 75 یا 76 من و حمید دلشکیب و آقای محمدعلی فردین به تئاتر شهر می رفتیم.

هوا بسیار سرد بود و فردین کت چرم بسیار زیبایی به تن داشت. بنده رفتم سه تا چای بگیرم. موقع برگشت دیدم فردین کت خودش را که از ایتالیا برایشان فرستاده بودند را از تن درآوردند و بخشیدند به مرد فقیری که در حال گدائی بود.
فردین فقط در فیلم ها مرد نبود، در زندگی واقعیشان هم مرد تر از مرد بودند. روحش شاد...
شرح عکس: عکس مربوط به رستوران هانی. با تشکر از آقای اکبر تهرانی برای ارسال این عکس کمتر دیده شده از جهان پهلوان فردین.
... ادامه
zoolal
zoolal
داستان زیبا را بخوانید و در صورت تمایل آن را برای دوستان خود ارسال کنید
میتوانی بروی وسوسه اش کنی که همسرش را طلاق دهد ؟ شیطان گفت : آری و این کار بسیار آسان است پس شیطان به سوی مرد خیاط رفت و به هر طریقی سعی می کرد او را وسوسه کند اما مرد خیاط همسرش را بسیار دوست داشت و اصلا به طلاق فکر هم نمی کرد پس شیطان برگشت و به شکست خود در مقابل مرد خیاط اعتراف کرد سپس زن گفت : اکنون آنچه اتفاق می افتد ببین و تماشا کن زن به طرف مرد خیاط رفت و به او گفت : چند متری از این پارچه ی زیبا میخواهم پسرم میخواهد آن را به معشوقه اش هدیه دهد پس خیاط پارچه را به زن داد سپس آن زن رفت به خانه مرد خیاط و در زد و زن خیاط در را باز کرد وآن زن به او گفت : اگر ممکن است میخواهم وارد خانه تان شوم برای ادای نماز ، و زن خیاط گفت :بفرمایید،خوش آمدید و آن زن پس از آنکه نمازش تمام شد آن پارچه را پشت در اتاق گذاشت بدون آنکه زن خیاط متوجه شود و سپس از خانه خارج شد و هنگامی که مرد خیاط به خانه برگشت آن پارچه را دید و فورا داستان آن زن و معشوقه ی پسرش را به یاد آورد و همسرش را همان موقع طلاق داد سپس شیطان گفت : اکنون من به کید و مکر زنان اعتراف می کنم و آن زن گفت :کمی صبر کن نظرت چیست اگر مرد خیاط و همسرش را به همدیگر بازگردانم؟؟؟!!! شیطان با تعجب گفت : چگونه ؟؟؟ آن زن روز بعدش رفت پیش خیاط و به او گفت همان پارچه ی زیبایی را که دیروز از شما خریدم یکی دیگر میخواهم برای اینکه دیروز رفتم به خانه ی یک زنی محترم برای ادای نمازو آن پارچه را آنجا فراموش کردم و خجالت کشیدم دوباره بروم و پارچه را از او بگیرم و اینجا مرد خیاط رفت و از همسرش عذرخواهی کرد و او را برگرداند به خانه اش. و الان شیطان در بیمارستان روانی به سر میبرد و اطلاعات دیگری از شیطان نداریم
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/23 - 20:51 ·
2
Mostafa
Mostafa
باید وبلاگ نویسی و طراحی سایت رو کامل یاد بگیرم نیاز به کمک دارم آموزشش چجوری هست ؟
zoolal
zoolal
قسمت نشد دستشو بگیرم...ولی اون روزای آخر مچشو گرفتم...
ıllı YAŁĐA ıllı
5eeef5c07bb050eb4b58c0879ea37185.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
hamnafas
hamnafas
برای ماندنش به خدا التماس کردم

به خدا گفتم که من بی او هیچم

نیمه شب ها برایش دعا کردم

آه کشیدم ولی او رفت

و خدا گریه هایم را نشنید و ندید

و دعا هایم را نشنید

و او را برد

و آن زمان بود که من از همه و هر چه داشتم بریدم

و او رفت و من فقط ناظر رفتن او بودم

رفتنی که هیچ امیدی به بازگشت آن ندارم

و امروز من او را برای همیشه از دست داده ام

نه می توانم او را حس کنم و نه در آغوش بگیرم

او رفت ...

گر چه برایم همیشه ماندگار است
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/12 - 01:42 ·
5
orkhan
orkhan
دای خاله شب بخیر دیگه مامانم نمیزاره بیشتر بمونم اینجا الا خرخرم میجویه {-7-}
zahra
zahra
پسره ﺍﻭﻣﺪﻩ ﻣﯿﮕﻪ :ببخشید میتونم یه دقیقه وقتتون رو بگیرم؟
گفتم :بفرما
میگه :ﻣﯿﺎیی ﺩﻭﺳﺖ دخترم ﺷﯽ؟
ﮔﻔﺘﻢ :ﻧﻪ
ﻣﯿﮕﻪ :ﺑﺎﺷﻪ ﻣﻦ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﻧﻤﯿﮑﻨﻢ
ﺧﺪﺍ ﻭﮐﯿﻠﯽ ﺷﻤﺎ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﺩﯾﺪﯾﻦ ﺗﻮ ﺟﻤﻠﻪ ﺑﺎﻻ
خو لامصب یه بار دیگه میگفتی من قبول میکردم
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/8 - 11:06 ·
5
Noosha
قورمه سبزی.jpg Noosha
bamdad
bamdad
گاه در تک تک ذرات وجودم

نبودنت را احساس می کنم

نبودنی که مردن را آرزو می کند

نبودنی که دنیا را برایم

بی ارزش که نه

غیر قابل تحمل می کند.

کاش می توانستم بدی هایت

را به دل بگیرم

کاش میتوانستم متنفر باشم...
... ادامه
zoolal
zoolal
به بعضیام باید گفت:
اگـــــه حس میکنــی خیلـــــــی بارتـــــه واست” گاری ” بگیرم !
دیدگاه · 1393/02/5 - 20:32 ·
3
zoolal
zoolal
به بابام میگم میخوام زن بگیرم میگه غلط میکنی،
فقط واسه گرفتن یارانه مفید بودی
میخوای این اپشنتم از روت برداشته بشه؟
دیدگاه · 1393/02/5 - 19:47 ·
4
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
سلام ب همه{-152-}بعد از 2 ساعت دعوا گرفتن و چونه زدن با این اندیشه سبز خراب شده ک الهی درشو تخته کنن و کاه گل بگیرن دیگه بازنشه تونستم بیام نت اونم با سرعت ژیان عهد قاجار{-152-}
zahra
zahra
می شود کمی بخندی به حوض آب ؟
میخواهم عکس بگیرم یادگاری از روی ماه …
دیدگاه · 1393/02/4 - 10:25 ·
4
sam
sam
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺧﺎﻧﻮﻣﯽ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺑﺮﮔﺸﺘﻦ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺍﺯ
ﺳﺮﮐﺎﺭ، ﺩﺭ ﻧﺎﻣﻪ
ﺍﯼ ﻧﻮﺷﺖ : ﻣﻦ ﺧﻮﻧﻪ رو ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﺗﺮﮎ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ
ﺩﯾﮕﻪ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﺑﺎ
ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻢ ...
.
.
.
.
.
ﻭ ﻧﺎﻣﻪ ﺭﻭ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﻓﺖ ﺯﯾﺮ
ﺗﺨﺘﺨﻮﺍﺏ ﻗﺎﯾﻢ
ﺷﺪ ﮐﻪ ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻞ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺭﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ
ﺧﻮﻧﺪﻥ ﻧﺎﻣﻪ ﺑﺒﯿﻨﻪ !!!
ﺷﻮﻫﺮ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺯ ﺳﺮﮐﺎﺭ ﺍﻭﻣﺪ ﻭ ﻭﺍﺭﺩ ﺍﺗﺎﻕ
ﺧﻮﺍﺏ ﺷﺪ ﻭ ﭼﺸﻤﺶ
ﺑﻪ ﮐﺎﻏﺬ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﻧﺎﻣﻪ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺭﻭ
ﺧﻮﻧﺪ،،،
ﭘﺲ ﺍﺯ ﺧﻮﻧﺪﻥ ﻧﺎﻣﻪ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺧﻮﻧﺴﺮﺩﯼ ﺭﻭﯼ
ﮐﺎﻏﺬ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻮﺷﺖ،
ﺩﺭ ﻫﻤﯿﻦ هنگام ﺯﻧﮓ ﻣﻮﺑﺎﯾﻞ ﺷﻮﻫﺮ ﺑﺼﺪﺍ ﺩﺭ
ﻣﯿﺎﺩ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ ﺟﻮﺍﺏ
ﻣﯿﺪﻩ :
ﺳﻼﻡ ﻋﺰﯾﺰﻡ، ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﻟﺒﺎﺳﺎﻡ ﻭ ﻋﻮﺽ ﮐﻨﻢ
ﻭ ﻣﯿﺎﻡ، ﻣﻨﺘﻈﺮﻡ ﺑﺎﺵ
ﻓﺪﺍﺕ ﺷﻢ،،،
ﺧﺪﺍﺭﻭ ﺷﮑﺮ ﺍﯾﻦ ﺯﻧﻢ ﺍﺯ ﺧﻮﻧﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﻭ
ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ
ﮔﻮﺭﺵ ﻭ ﮔﻢ ﮐﺮﺩﻩ، ﺍﻧﺸﺎﻟﻠﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺭﯾﺨﺘﺶ ﻭ
ﻧﺒﯿﻨﻢ
ﺍﺻﻸ ﺍﺯﺩﻭﺍﺟﻢ ﺑﺎ ﺍﻭﻥ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ
ﺑﻮﺩ،،، ﮐﺎﺵ ﻗﺒﻞ
ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﯿﺪﯾﺪﻡ ﺑﺎ ﺗﻮ
ﺁﺷﻨﺎ ﻣﯿﺸﺪﻡ ﺍﻟﻬﯽ ﮐﻪ
ﻗﺮﺑﻮﻥ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﯼ ﻣﺎﻫﺖ ﺑﺮﻡ، ﻋﺰﯾﺰ ﺩﻟﻢ
ﻣﻨﺘﻈﺮﻡ ﺑﺎﺵ ﻣﻦ ﺗﺎ ﻧﯿﻢ
ﺳﺎﻋﺖ ﺩﯾﮕﻪ ﭘﯿﺸﺘﻢ.
ﻭ ﺑﻌﺪ ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺯﯾﺮﻟﺐ ﺁﻭﺍﺯ ﻣﯿﺨﻮﻧﺪ
ﺍﺯ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪ
ﺯﻥ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﻭ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﺩﺍﺷﺖ
ميمرد ﻭ ﭘﺮﭘﺮ
ﻣﯿﺸﺪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺧﺮﻭﺝ ﺷﻮﻫﺮﺵ، ﺍﺯ ﺯﯾﺮ ﺗﺨﺖ
ﺧﻮﺍﺏ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻭ
ﺭﻓﺖ ﺑﺒﯿﻨﻪ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﭼﯽ ﺭﻭﯼ ﮐﺎﻏﺬ ﻧﻮﺷﺘﻪ .
.
.
ﺩﯾﺪ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﻧﻮﺷﺘﻪ،،؛
ﺧﻨﮕﻮﻝ ﺩﯾﻮﻭﻧﻪ ﮐﻒ ﭘﺎﯼ ﭼﭙﺖ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺑﻮﺩ،،،
ﻣﻦ ﻣﯿﺮﻡ ﻧﻮﻥ
ﺑﮕﯿﺮﻡ ﻭ ﺑﺮﮔﺮﺩﻡ ...
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/3 - 17:29 ·
2
صوفياجون
صوفياجون
سلوووووووو من اووومدم یووووووهوووووو {-115-}{-115-}
{-85-}{-85-}
zoolal
zoolal
اگه فردا قراره من فرتی بمیرم باید خنگ باشم دنیارو جدی بگیرم
دیدگاه · 1393/01/24 - 19:22 ·
2
zoolal
zoolal
شیطانی به شیطان دیگر گفت: آن مرد مقدس متواضع رانگاه کن که در جاده راه
می رود. دراین فکرم که به سراغش بروم و روحش را در اختیار بگیرم…!
رفیقش گفت: به حرفت گوش نمی دهد…تنها به چیزهای مقدس می اندیشد.
اما شیطان دیگر، بدون توجه به این حرف خود را به شکل ملک مقرب جبرئیل دراورد و در برابر مرد ظاهر شد.
گفت: آمده ام به تو کمک کنم.
مرد مقدس گفت: باید من را با شخص دیگری اشتباه گرفته باشی… من در زندگی ام کاری نکرده ام که سزاوار توجه یک فرشته باشم.
و به راه خود ادامه داد، بی آنکه هرگز بداند از چه چیزی گریخته است….!
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/23 - 11:06 ·
2
zoolal
zoolal
گفتم خدایا از همه دلگیرم !

گفت حتی من !

گفتم نگران روزیم !

گفت آن با من .

گفتم خیلی تنهایم !

گفت تنها تر از من ؟

گفتم درون قلبم خالیست .

گفت پرش کن از عشق من !

گفتم دست نیاز دارم

گفت بگیر دست من !

گفتم از تو دورم !

گفت خودت را نزدیک کن به من !

گفتم چگونه آرام بگیرم ؟

گفت با یاد من .

گفتم با این همه مشکل چه کنم ؟

گفت توکل به من !

گفتم هیچ کس کنارم نمانده !

گفت به جز من !

گفتم خدایا چرا این قدر می گویی من ؟

گفت چون من از تو هستم و تو از من !

خدایا به تو پناه میبرم !
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/19 - 21:37 ·
5
صفحات: 3 4 5 6 7

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ