یافتن پست: #بیمارستان

صوفياجون
rbqsx9yqz1nuerm1mq5.jpg صوفياجون
روز 6 مرداد 1354 در بیمارستان مهر شهرستان ارومیه متولد شد . مادرش نسرین آقاخانی ، پدرش هوشنگ گلرویی و خواهری بزرگ تر از خود به نام یلدا داشت . وقتی که یک ساله بود ، خانواده به تهران نقل مکان کرد . دوران دبستان را در دبستان محمد باقر صدر و دوره‌ی راهنمایی را در مدرسه طالقانی گذراند . دوران دبیرستان را در مدرسه مطهری گذراند . سال دوم دبیرستان به خاطر درگیری با ناظم مدرسه دو سال از تحصیل محروم شد . از آن سال ها شعر و شاعری را آغاز کرد و در یک دبیرستان شبانه شروع به تحصیل کرد . در آن سال ها بدلیل دیوارنویسی به مدت چند هفته دستگیر شد و تا شش ماه اجازه خروج از تهران را نداشت . در سال 1375 نخستین مجموعه شعر خود را به نام بمان ! نماند منتشر کرد . نخستین ترانه های خود را با خوانندگی حمید طالب زاده ضبط کرد . سال 1378 دومین مجموعه شعر خود را با نام مگر تو با ما بودی را منتشر کرد . در این سال شعر بلند قصه باغ پسته را سرود . او در حال حاضر به فعالیت های خود در عرصه شاعری ، ترانه نویسی و مترجمی ادامه می دهد .
... ادامه
صوفياجون
صوفياجون
بچه ها خواهشن واسه شفای Noosha
عزیزم که الان تو تو کماست دعا کنین هر چه زودتر بهوش بیاد وقتی شنیدم خیلی ناراحت شدم {-47-}{-17-}{-17-}{-17-}{-47-}
خداجون به داداش ندا رحم کن بهش زندگی بده خواهشا {-17-}{-17-}{-17-} همه مریضا رو شفا بده {-109-}{-109-}
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
{-38-}{-38-}
soheil
soheil
سلام خسته نباشید خواهران و برادران گرامی {-35-}{-35-}{-35-}{-7-}{-7-}
Noosha
139303121727301832896074 (1).jpg Noosha
{-60-}
رییس اورژانس کشور گفت: در پی طوفان امروز ۳ تن در پایتخت کشته شدند.به گزارش ظهور۱۲،دکتر امین صابری‌نیا در گفت‌وگو با ایسنا، افزود: بر اثر وزش طوفان کم‌سابقه بعدازظهر امروز در پایتخت برابر آمار اولیه تا کنون ۳ تن از هموطنان بر اثر سقوط درخت در مناطق نارمک و جنت‌آباد جان باختند و ۲۷ نفر نیز مجروح شدند.وی افزود: ۱۷ نفر از مجروحان در سطح شهر تهران به دلیل وزش باد شدید به دلیل عدم تعادل مجروح شدند و ۱۰ نفر دیگر نیز که مسافر یک دستگاه اتوبوس در مسیر قم بودند با وزش طوفان و از دست رفتن دید راننده در تصادف اتوبوس مذکور مجروح و روانه بیمارستان شدند.
دیدگاه · 1393/03/12 - 19:42 ·
6
Mohammad
mohammadali-keshavarz.jpg Mohammad
محمدعلی کشاورز: فردین هنرمند بسیار نجیب و والایی بود

ıllı YAŁĐA ıllı
IMG10284703.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
/
محمد هادی کریمی از دوستان و همکاران شهاب حسینی در پروژه سینمایی «طبقه وسط» درباره آخرین وضعیت سلامت این بازیگر سینما که در خبرها آمده به دلیل سکته قلبی در بیمارستان بستری شده است، توضیح داد.

محمد هادی کریمی در گفتگو با خبرنگار مهر با تکذیب خبر سکته شهاب حسینی بازیگر سینما و تلویزیون گفت: شهاب حسینی این روزها به دلیل فشار کاری زیادی که داشت، کمی احساس خستگی و بی‌حالی می کرد و همین مساله سبب شد تا شب گذشته را در بیمارستان بستری شود تا شرایط جسمی او به حد نرمال برسد.

وی تاکید کرد: شهاب حسینی دچار سکته قلبی نشده ، من روز گذشته به دیدن او در بیمارستان رفتم و خوشبختانه در شرایط جسمی مناسبی قرار داشت. او در حال حاضر در بیمارستان فوق‌تخصصی بستری است و به زودی مرخص خواهد شد.

کریمی در پایان تاکید کرد: شهاب حسینی نیاز داشت تا در بیمارستان بستری شود و بررسی های لازم را برای وضعیت فیزیکی‌اش داشته باشد.

یکی از رسانه های کشور، صبح امروز اخباری را مبنی بر سکته قلبی شهاب حسینی بازیگر سینما و تلویزیون منتشر کرده بود.

شهاب حسینی این روزها مشغول آخرین مراحل کارگردانی پروژه سینمایی «طبقه وسط» است. این فیلم با فیلمنامه محمد هادی کریمی ساخته می‌شود و او نقشی هم در این اثر دارد.
... ادامه
zahra
zahra
ﻣﻮﺭﺩ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﭘﺴﺮﻩ ﻭﺍﺳﻪ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺭﮔﺸﻮ ﺯﺩﻩ ﺑﻌﺪ ﺗﻮ

ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻋﺎﺷﻖ ﯾﻪ ﭘﺮﺳﺘﺎﺭ ﺷﺪﻩ :|
دیدگاه · 1393/02/29 - 09:42 ·
5
غزل
غزل
مرتضی پاشایی فوت کرد
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
مرتضی پاشایی خواننده خوش صدای کشورمون ساعتی پیش فوت کرد

مرتضی که از چند ماه پیش با سرطان کبد مبارزه میکرد

ساعتی پیش در بیمارستان ابن سینا

عینکشو فوت کرد بعدم تمیزش کرد و گذاشت سر جاش.
... ادامه
zoolal
zoolal
داستان زیبا را بخوانید و در صورت تمایل آن را برای دوستان خود ارسال کنید
میتوانی بروی وسوسه اش کنی که همسرش را طلاق دهد ؟ شیطان گفت : آری و این کار بسیار آسان است پس شیطان به سوی مرد خیاط رفت و به هر طریقی سعی می کرد او را وسوسه کند اما مرد خیاط همسرش را بسیار دوست داشت و اصلا به طلاق فکر هم نمی کرد پس شیطان برگشت و به شکست خود در مقابل مرد خیاط اعتراف کرد سپس زن گفت : اکنون آنچه اتفاق می افتد ببین و تماشا کن زن به طرف مرد خیاط رفت و به او گفت : چند متری از این پارچه ی زیبا میخواهم پسرم میخواهد آن را به معشوقه اش هدیه دهد پس خیاط پارچه را به زن داد سپس آن زن رفت به خانه مرد خیاط و در زد و زن خیاط در را باز کرد وآن زن به او گفت : اگر ممکن است میخواهم وارد خانه تان شوم برای ادای نماز ، و زن خیاط گفت :بفرمایید،خوش آمدید و آن زن پس از آنکه نمازش تمام شد آن پارچه را پشت در اتاق گذاشت بدون آنکه زن خیاط متوجه شود و سپس از خانه خارج شد و هنگامی که مرد خیاط به خانه برگشت آن پارچه را دید و فورا داستان آن زن و معشوقه ی پسرش را به یاد آورد و همسرش را همان موقع طلاق داد سپس شیطان گفت : اکنون من به کید و مکر زنان اعتراف می کنم و آن زن گفت :کمی صبر کن نظرت چیست اگر مرد خیاط و همسرش را به همدیگر بازگردانم؟؟؟!!! شیطان با تعجب گفت : چگونه ؟؟؟ آن زن روز بعدش رفت پیش خیاط و به او گفت همان پارچه ی زیبایی را که دیروز از شما خریدم یکی دیگر میخواهم برای اینکه دیروز رفتم به خانه ی یک زنی محترم برای ادای نمازو آن پارچه را آنجا فراموش کردم و خجالت کشیدم دوباره بروم و پارچه را از او بگیرم و اینجا مرد خیاط رفت و از همسرش عذرخواهی کرد و او را برگرداند به خانه اش. و الان شیطان در بیمارستان روانی به سر میبرد و اطلاعات دیگری از شیطان نداریم
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/23 - 20:51 ·
2
...
...
اشتباه میگیری
من راباصندلی!
بادر
بادیوار؛
باعطرملایم زنی که
توی تاکسی کنارت مینشیند...!
ومعلوم نیست تاکدام چهارراه
فقط زنی ست
که کنارت نشسته!!
حساب توازهمه ی خیابانهاجداست..
وازهمه ی بیمارستانها
اداره ها
بانک ها
حساب توچیزی نیست
که درکرایه یک مسیرکوتاه جاشود..
توباهمه ی عابران پیاده فرق میکنی!
وباهمه ی مردهاکه سیگارمیکشند..
وازراننده تشکرمیکنند..
اینرا
وقتی کنارت نشسته بودم
وبرایم ازعشق میگفتی
فهمیدم..!
اماتونفهمیدی
هرزنی که روسری اش قرمزبودمن نیستم!!!!
آنروزبوی سیگارمیدادی
ولی میگفتی:"من سیگارنمیکشم"
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/21 - 16:59 ·
5
zahra
zahra
فرق نمره خواستن دخترا وپسرا…… پسرا=استاد بخدا دو شیفت کار میکنم… مامانم بیمارستانه… پول ندارم…استاد ما یدبختیم باهزارتا فلاکت به اینجا رسیدم ……دخترا=استاااااااااااااد…………….ای مرض واستاد
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/20 - 16:38 ·
8
Majid
438892_lyJtgSOD.jpg Majid
مردی جوان در راهروی بیمارستان ایستاده، نگران و مضطرب.


در انتهای کادر در بزرگی دیده می شود با تابلوی "اتاق عمل".


چند لحظه بعد در اتاق باز و دکتر جراح با لباس سبز رنگ از آن خارج می شود.


مرد نفسش را در سینه حبس می کند.


دکتر به سمت او می رود.


مرد با چهره ای آشفته به او نگاه می کند.


دکتر: واقعاً متاسفم، ما تمام تلاش خودمون رو کردیم تا همسرتون رو نجات بدیم.


اما به علت شدت ضربه نخاع قطع شده و همسرتون برای همیشه فلج شده.


ما ناچار شدیم هر دو پا رو قطع کنیم، چشم چپ رو هم تخلیه کردیم ...


باید تا آخر عمر ازش پرستاری کنی، با لوله مخصوص بهش غذا بدی


روی تخت جابجاش کنی، حمومش کنی، زیرش رو تمیز کنی و باهاش صحبت کنی ...


اون حتی نمی تونه حرف بزنه، چون حنجره اش آسیب دیده ...


با شنیدن صحبت های دکتر به تدریج بدن مرد شل می شود، به دیوار تکیه می دهد.


سرش گیج می رود و چشمانش سیاهی می رود.


با دیدن این عکس العمل، دکتر لبخندی می زند و دستش را روی شانه مرد می گذارد.


دکتر: هه ! شوخی کردم ... زنت همون اولش مُرد !!!!!
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:17 ·
hamed
hamed
خانومی که دنیای بعد از مرگ را دیده
سلام دیروز رفتم افسریه پیش دختر داییم موضوع جالبی رو برام تعریف کرد ،دختر داییم پیش دانشگاهیه وتهران هم دوره های پیش دانشگاهیش از تابستون شروع میشه . میگفت هفته پیش خانومی رو به دبیرستان آوردند که بسیار محجوب و زیبا بود چادری بر سر کرده پوشیه زده بود اما وقتی داخل شد پوشیه را برداشت .گفت میخواهم برایتان اتفاقی که برایم افتاده است را تعریف کنم دوستان من از زبان خود آن خانوم نقل میکنم؛ ۲۱ سالم بود دختر شر وشوری بودم نه اهل نماز نه روزه حتی آیه ای از قرآن را نخوانده بودم مگر به اجبار ودر مدرسه همیشه با تیپ فجیهی به بیرون میرفتم و مادرم را دل آزرده میکردم روزی داشتم از خیابون رد میشدم که ماشینی با من برخورد کرد ومرا ضربه مغزی کرد تا بیمارستان درد کشیدم ووقتی همه را بالای سر دیدم بیهوش شدم که یک دفعه دیدم خودم روی تختم اما دارم خودم را میبینم و متوجه شدم حالا روح هستم روح بشدت حرکت کرد بصورت پرواز روی زمین تا به تونلی رسیدم داخل صحرایی شدم در آنجا آقای بسیار زیبا و بلند قدی را دیدم که نورانی بود تا مرا دید روی برگرداند وپشت برمن کرد روح باز حرکت کرد خود را در اتاقی دیدم که دو صندوق در آن بود و موجودی بسیار ترسناک که همانا شیطان بود بطرفم آمد در صندوق باز شد فرشته ای بمن گفت در اینجا باید کار ای خوبت را از صندوق برداری بطرف او پرتاب کنی من هم شروع کردم و خوبی ها را بسمتش سوق دادم اما طولی نکشید صندوق خالی شد ‌و من تازه فهمیدم که ای وای من درآن دنیا چه کردم هیچ کار خیری ندارم ببه جای دیگری رفتم جهنم را دیدم به شدتی ترسناک بود که روحم تا شد روی زمین آنجا آتش نبود مواد مذاب بود باز همان موجود ترسناک را دیدم با لیوان آبی به سمتم آمد و گفت بخور و بنده من شو من عقب رفتم و پرت شدم باز به همان صحرای اولیه آن آقای بلند قد گفت ببریدش تا مواد مذاب بخورد تو جهنمی هستی در آن جاودانی دو موجود ترسناک مرا شلاق زدند شلاق هایی که بطور حتم اگر جسم بودم تمام استخوان هایم خورد میشد خوک هایی را دیدم که صورت آدم داشتند بسیار ترسناک بود یک دفعه تکانی خوردم و خود را روی تخت یافتم و دکترانی که شک میدادند آری واقعا برای لحظاتی مرده بودم از آن ببعد دیگر خطا نکردم حال۲۸ سال دارم من آن آقای نورانی را در خواب دیدم که لبخند زیبایی بمن میزد :-) . خلاصه که اینم از لحظات
... ادامه
sam
sam
طرف با کامیون اومده تو محوطه بیمارستان بوق میزنه >>

حراست با بلندگو داد میزنه: آقا بوق نزن !

یارو دوتا بوق میزنه یعنی باشه .....

بعداز نیم ساعت برمیگرده میخوادبره بیرون دوتا بوق واسه حراست میزنه !!!

حراست هم با بلندگو میگه نوکرتم ....

شونصد نفر اونجا ایست قلبی میکنن
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/6 - 19:33 ·
6
Noosha
7 Noosha
فامیل:بزنم لهت کنم..
عزیزم:با چوب یا کمربند؟
فامیل:چوب
عزیزم:تو سرم میزنی یا بدنم؟
فامیل:تو سرت
عزیزم:تو سرم زدی میمیرم یا زنده میمونم؟
فامیل:زنده میمونی
عزیزم:بیمارستان میلاد بریم یا اختر؟
فامیل:اختر
عزیزم:علتشو شکستگی اعلام کنیم یا ضربه مغزی؟
فامیل:ضربه مغزی
عزیزم:میرم تو کما یا اهدای عضو میکنید؟
فامیل:اهدایه عضو میکنیم
عزیزم:اول قلبم یا کلیم؟
فامیل:کلیت
عزیزم:تو یخ میذارید یا در جا اهدا میکنید؟
فامیل:تو یخ میذاریم
عزیزم:یخاش قالبی باشه یا از این تیکه یخا؟
فامیل:ترجیح میدم الان بکشمت
عزیزم:ی راست بهشت زهرا میریم یا سرد خونه؟
فامیل:گم شوتا لهت نکردم
عزیزم:با چوب یا کمربند؟ :))){-18-}
Noosha
18029-eaedb9045f4a5eee94c091c24d809747-org.jpg Noosha

عجب بیمارستانی!!!{-26-}
mostafa AZ
mostafa AZ
ﭘﺮﯾﺮﻭﺯ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺧﺘﺮ ﻫﻤﺴﺎﯾﻤﻮﻥ، ﯾﻪ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ
ﭼﺴﺒﻮﻧﺪﻩ ﺭﻭﯼ ﺻﻔﺤﻪ ﮐﯿﻠﻮﻣﺘﺮ
ﻣﺎﺷﯿﻨﺶ... ﺑﻬﺶ ﻣﯽ ﮔﻢ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ
ﺟﺮﯾﺎﻧﺶ ﭼﯿﻪ؟؟؟:| :| ﺟﻮﺍﺑﯽ بهم ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ۲ ﺭﻭﺯ ﺗﻮ
ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﺴﺘﺮﯼ ﺷﺪﻡ :| :|
ﮔﻔﺖ :ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺍﯾن
ﺩﻭﺭﺑﯿﻨﺎﯼ ﺗﻮﯼ ﺟﺎﺩﻩ ﻧﻔﻬﻤﻦ ﺳﺮﻋﺘﻢ ﭼﻨﺪ
ﺗﺎﺳﺖ!!!!
دیدگاه · 1393/01/11 - 15:12 ·
7
しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇
しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇
با گل رفتیم بیمارستان، نگهبان میگه گل واسه مریضتون اوردید، گفتم پ ن پ اومدیم خواستگاری تو با این سبیلات..
دیدگاه · 1393/01/5 - 13:39 ·
6
Noosha
Noosha
سلآاااااااام به همه سال نو مبارک دوستای گلم
bamdad
bamdad
می خواستم به دنیا بیایم، در زایشگاه عمومی، پدر بزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. مادرم گفت: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...
می خواستم به مدرسه بروم، مدرسه ی سر کوچه ی مان. مادرم گفت: فقط مدرسه ی غیر انتفاعی! پدرم گفت: چرا؟...مادرم گفت: مردم چه می گویند؟!...

به رشته ی انسانی علاقه داشتم. پدرم گفت: فقط ریاضی! گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

با دختری روستایی می خواستم ازدواج کنم. خواهرم گفت: مگر من بمیرم. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

می خواستم پول مراسم عروسی را سرمایه ی زندگی ام کنم. پدر و مادرم گفتند: مگر از روی نعش ما رد شوی. گفتم: چرا؟...گفتند: مردم چه می گویند؟!...

می خواستم به اندازه ی جیبم خانه ای در پایین شهر اجاره کنم. مادرم گفت: وای بر من. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

اولین مهمانی بعد از عروسیمان بود. می خواستم ساده باشد و صمیمی. همسرم گفت: شکست، به همین زودی؟!...گفتم: چرا؟... گفت:مردم چه می گویند؟!...

می خواستم یک ماشین مدل پایین بخرم، در حد وسعم، تا عصای دستم باشد. زنم گفت: خدا مرگم دهد. گفتم: چرا؟... گفت: مردم چه می گویند؟!...

بچه ام می خواست به دنیا بیاید، در زایشگاه عمومی. پدرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

بچه ام می خواست به مدرسه برود، رشته ی تحصیلی اش را برگزیند، ازدواج کند و...

می خواستم بمیرم. بر سر قبرم بحث شد. پسرم گفت: پایین قبرستان. زنم جیغ کشید. دخترم گفت: چه شده؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

...مُردَم...

برادرم برای مراسم ترحیمم مسجد ساده ای در نظر گرفت. خواهرم اشک ریخت و گفت: مردم چه می گویند؟!...

از طرف قبرستان سنگ قبر ساده ای بر سر مزارم گذاشتند. اما برادرم گفت: مردم چه می گویند؟!... خودش سنگ قبری برایم سفارش داد که عکسم را رویش حک کردند.

حالا من در اینجا در حفره ای تنگ خانه کرده ام و تمام سرمایه ام برای زندگی ابدی جمله ای بیش نیست: مردم چه می گویند؟!...

مردمی که عمری نگران حرفهایشان بودم،
اکنون لحظه ای به یاد من نیستند.

و چه نيكو فرموده قرآن كريم:

«وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ»

و از[حرف] مردم مي‌ترسيدى و حال آنكه خداوند سزاوارتر است اينكه از مخالفت امر او بترسى‏...
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/29 - 21:36 ·
3
صوفياجون
صوفياجون
{-60-}{-60-}{-60-} بچه ها مامانم از دیروز مچ پاش درد میکرد امشب بردیمش بیمارستان دکتر پاشو گچ گرفته تازه اومد خونه شب عیدی پاش تو گچه {-109-}{-195-}{-40-}
منم فردا نیستم البته خواهرم میاد بهش کمک میکنه الان باید برم پایین پیشش بخوابم {-31-}{-60-}{-60-} دو هفته باید تو گچ بمونه {-9-}{-31-}
... ادامه
صفحات: 1 2 3 4 5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ