یافتن پست: #تلفن

bamdad
bamdad
هموطن اگر داوطلبی در کنکور قبول نشد هیچ تقصیری ندارد چرا که سال فقط 365 روز است.در حالی که:



1) سال 52 جمعه داریم و میدانید که جمعه ها فقط برای استراحت است به این ترتیب 313 روز باقی میماند.



2) حداقل 50 روز مربوط به تعطیلات تابستانی است که به دلیل گرمای هوا مطالعه ی دقیق برای یک فرد نرمال مشکل است. بنابراین 263 روز دیگر باقی میماند.


3) در هر روز 8 ساعت خواب برای بدن لازم است که جمعا'' 122 روز میشود. بنابراین 141 روز باقی میماند.


4) اما سلامتی جسم و روح روزانه 1 ساعت تفریح را میطلبد که جمعا'' 15 روز میشود. پس 126 در روز باقی میماند.


5) طبیعتا'' 2 ساعت در روز برای خوردن غذا لازم است که در کل 30 روز میشود. پس 96 روز باقی میماند.


6) 1 ساعت در روز برای گفتگو و تبادل افکار به صورت تلفنی لازم است. چرا که انسان موجودی اجتماعی است. این خود 15 روز است. پس 81 روز باقی میماند.


7) روزهای امتحان 35 روز از سال را به خوداختصاص میدهند. پس 46 روز باقی میماند.



8) تعطیلات نوروز و اعیاد مختلف دست کم 30 روز در سال هستند. پس 16 روز باقی میماند.


9) در سال شما 10 روز را به بازی میگذرانید. پس 6 روز باقی میماند.


10) در سال حداقل 3 روز به بیماری طی میشود و 3 روز دیگر باقی است.


11) سینما رفتن و سایر امور شخصی هم 2 روز را در بر میگیرند. پس 1 روز باقی میماند.


12) 1 روز باقی مانده همان روز تولد شماست. چگونه میتوان در آن روز درس خواند؟!!


نتیجه ی اخلاقی: پس یک داوطلب نرمال نمیتواند
امیدی برای قبولی در دانشگاه داشته باشد!!!!!

:)
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
چقدر بده موقع تلفن حرف زدن ...
متوجه بشی طرف میخواد حرف بزنه ولی موضوعی برای حرف نیست و هی مکث میکنه{-15-}
دیدگاه · 1393/12/18 - 14:31 ·
4
bamdad
bamdad
پسر کوچکی وارد مغازه ای شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد. بر روی جعبه رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره. مغازه دار متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش می داد. پسرک پرسید: «خانم، می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن های حیاط خانه تان را به من بسپارید؟» زن پاسخ داد: «کسی هست که این کار را برایم انجام می دهد.» پسرک گفت: «خانم، من این کار را با نصف قیمتی که او می دهد انجام خواهم داد.» زن در جوابش گفت که از کار این فرد کاملا راضی است. پسرک بیشتر اصرار کرد و پیشنهاد داد: «خانم، من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برایتان جارو می کنم. در این صورت شما در یکشنبه زیباترین چمن را در کل شهر خواهید داشت.» مجددا زن پاسخش منفی بود. پسرک در حالی که لبخندی بر لب داشت، گوشی را گذاشت. مغازه دار که به صحبت های او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: «پسر...، از رفتارت خوشم آمد؛ به خاطر اینکه روحیه خاص و خوبی داری دوست دارم کاری به تو بدهم.» پسر جوان جواب داد: «نه ممنون، من فقط داشتم عملکردم را می سنجیدم. من همان کسی هستم که برای این خانم کار می کند. « ای کاش ما هم عملکرد خود را بسنجیم

{-35-}{-35-}
دیدگاه · 1393/12/17 - 19:58 ·
3
رضا
4glte-extraimage-1000x667.jpg رضا
دیدگاه · 1393/12/17 - 12:55 ·
5
رضا
635602492805259555.jpg رضا
صوفياجون
صوفياجون
سلوووو متاسفانه سیم تلفن خونمون قطع شده نمیتونم به نت وصل شم حتی تلفنم قطعه تا یکی بیاد درستش کنه، افتتاح کردم با ماهیام فردا عکسشو میزارم :) همگی خوبین؟ خوشین؟
8 دیدگاه · 1393/11/27 - 00:21 توسط Mobile ·
6
مرجان بانو :)
Elham-Doostiha-IR-19.jpg مرجان بانو :)
{-41-}
bamdad
images (4).jpg bamdad
...
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
کار به جایی میرسه مجبور بشی طرف رو بلک لیست کنی...{-15-}
{-15-}{-15-}{-15-}
bamdad
bamdad
مورد داشتیم دختره رفته سوپر مارکت گفته اقابیسکوییت دارین،

مرده گفته چى باشه..دختره فرق نمیکنه
مغازه دار گفته::: مادر خوبه ؟؟»»
گفته ... خیلى ممنون سلام میرسونه...

مغازه دار رفته تو یخچال هنوز نیومده بیرون"

{-7-}
bamdad
bamdad
انگشتانی که شماره می‌گیرند.

دلی که تنگ است.

تلفنی که یک بار، تنها یک بار زنگ می‌خورد. کسی آن سوی خط منصرف می‌شود از دلتنگی‌اش.

این طرف خط، باران پاییزی فرو می‌ریزد، فرو می‌ریزد، فرو می‌ریزد...

:(
دیدگاه · 1393/10/2 - 18:16 ·
2
√√★nima★√√
images-195.jpeg √√★nima★√√
@, , , ,aghar daste man bood ...tamame shabhaye sal ra be namat mazadam...na yekshab ra........yadesh bekheyr, , , ,ki bood akhe be in hame khatere gand zad....{-38-}dishab khabeto didam ke kheyli narahat boodi...emshab in posto be eshghe khodet gozashtam...rasti akset basi ziba bood...hamchon perances ha{-41-}koli nagofte tome ke nemitonam begam...faghat toye ye jomle kholasash konam...★kheyli delam barat tang shode★. Taghdim be toee ke nashnakhtamat..{-35-}{-35-}{-35-}
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
من سر درد گرفتم !
بابا این همکاره من حرف زدن عادیش دادو بیداده!
داره با تلفن حرف میزنه انقدر داد میزنه انگار سر جالیز وایساده!!! سرم درد گرفت:دادوبیداد
شعورم خوب چیزیه!{-15-}{-15-}{-15-}
دیدگاه · 1393/09/2 - 16:23 ·
4
√√★nima★√√
√√★nima★√√
..دﺧﺘﺮﻩ ﺗﻮ ﻫﻮاﭘﯿﻤﺎ ﺑﺎ ﻣﻮﺑﺎﯾﻞ داﺷﺖ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯿﮑﺮد

... ﻣﻬﻤﺎﻧﺪار ﮔﻔﺖ:ﺣﺮف زدن ﺷﻤﺎ ﺑﺎ ﺗﻠﻔﻦ اﯾﻨﺠﺎ ﻣﻤﻨﻮﻋﻪ

!!!دﺧﺘﺮﻩ ﺑﻪ دوﺳﺘﺶ ﻣﯿﮕﻪ: اﯾﻨﺠﺎ ﺣﺮف زدن ﻣﻤﻨﻮﻋﻪ، ﺗﻮ ﺣﺮف ﺑﺰن ﻣﻦ ﮔﻮشﻣﯿﺪم

!!!ﻣﻬﻤﺎﻧﺪار ﺳﮑﺘﻪ ﮐﺮد

!!!ﺧﻠﺒﺎن ﻏﺶ

...ﯾﮑﯽ از ﺑﺎﻟﻬﺎ ﺟﺪا ﺷﺪ
... ادامه
دیدگاه · 1393/08/20 - 20:55 ·
2
صوفياجون
صوفياجون
هوا چطوریه؟ ؟ کسی نمیدونه؟ {-30-}{-30-}{-30-}{-30-}
رضا
رضا
راهی پیدا کردم واسه دانلود استیکرهای .
Mohammad
Mohammad
دختره تلفن دوست پسرش زنگ میخوره برمیداره جواب میده
یارو میپرسه:شما؟
دختره میگه:من خواهرشم…شما؟؟؟
طرف میگه:من همین الان فهمیدم مادرتم!! {-7-}
bamdad
01052670331360562614.jpg bamdad
دستم به سمت تلفن می رود و بر میگردد

مانند کودکی که به او گفته اند

شیرینی روی میز برای مهمان هاست....

:(
Morteza
images.jpg Morteza
بخون خیلی قشنگه;:
یه روز یه مهندس انگلیسی اومده بود برای سیستم تهویه ای حرم اقا امام رضا(ع) که وقتی داشت داخل صحنا رو بازدید میکرد چشمش خورد به پنجره فولاد اقا. رو کرد به مترجمش چرا انقدر اینجا شلوغ و این دستمالها چیه که مردم به اون میبندن؟؟ گفت ما شیعه های ایران هر مشکلی داریم میایم اینجا و این دستمالا رو میبندیم تا مشکلمون زودتر حل بشه. که دیدن مهندس کرواتشو ازگردنش در اورد و بست به پنجره فولاد اقا. که چند قدمی از کنار پنجره دور نشده بودیم که تلفنش زنگ خورد مترجم میگه دیدم مهندس حالش دگرگون شد نمی تونست حرف بزنه بعدازین که حالش بهتر شد گفتم اتفاقی افتاده دستاش میلرزید گفت خانمم بود ما تو خونه یه دختر فلج داریم زنگ زده میگه کجای بهش گفتم چرا گفت یه شخصی اومده بود جلوی در گفت من رضا هستم همسرتون منو فرستاده اومدم دخترتون ببینم برای چند لحضه اومد اتاق بچه یه نگاهی بهش کرد یه دستی رو سرش کشیدو گفت به اقاتون بگید مشکلش حل شد و رفت بعد ازین که برگشم اتاق بچه دیدم ایستاده رو جفت پاهاش داره راه میره این اقا کی بود فرستادی وقتی رفتم جلوی در رفته بود ..السلام علیک یا امام رضا ..
... ادامه
رضا
رضا
شماره تلفنهای ثابت کل استان رسما از دیروز عوض شده .
رضا
رضا
Mohammad
babay_Sorint_ir_011.jpg Mohammad
خدا تلفن ندارد، اما من با او صحبت میکنم
فیسبوک ندارد، اما من دوست او هستم
توییتر ندارد، اما من او را دنبال میکنم...
رضا
رضا
bamdad
bamdad
پسرها:
۱- با ماشین میرن به بانک، پارک میکنن، میرن دم دستگاه عابر بانک.
۲- کارت رو داخل دستگاه میذارن.
۳- کد رمز رو میزنن، مبلغ درخواستی رو وارد میکنن.
۴- پول و کارت رو میگیرن و میرن.


دخترها:
۱- با ماشین میرن دم بانک.
۲- در آینه آرایششون رو چک میکنن.
۳- به خودشون عطر میزنن.
۴- احتمالاً موهاشون رو هم چک میکنن.
۵- در پارک کردن ماشین مشکل پیدا میکنن.
۶- در پارک کردن ماشین خیلی مشکل پیدا میکنن.
۷- بلاخره ماشین رو پارک میکنن.
۸- توی کیفشون دنبال کارتشون میگردن.
۹- کارت رو داخل دستگاه میذارن، کارت توسط ماشین پذیرفته نمیشه.
۱۰- کارت تلفن رو میندازن توی کیفشون.
۱۱- دنبال کارت عابربانکشون میگردن.
۱۲- کارت رو وارد دستگاه میکنن.
۱۳- توی کیفشون دنبال تیکه کاغذی که کد رمز رو روش یاداشت کردن میگردن.
۱۴- کد رمز رو وارد میکنن.
۱۵- ۲دقیقه قسمت راهنمای دستگاه رو میخونن.
۱۶- کنسل میکنن.
۱۷- دوباره کد رمز رو میزنن.
۱۸- کنسل میکنن.
۱۹- دوستشون رو صدا میزنن که کد صحیح رو براشون وارد کنه.
۲۰- مبلغ درخواستی رو میزنن.
۲۱- دستگاه ارور (خطا) میده.
۲۲- مبلغ بیشتری رو درخواست میکنن.
۲۳- دستگاه ارور (خطا) میده.
۲۴- بیشترین مبلغ ممکن در خواست میکنن.
۲۵- انگشتاشون رو برای شانس رو هم میذارن.
۲۶- پول رو میگیرن.
۲۷- برمیگردن به ماشین.
۲۸- آرایششون رو توی آینه عقب چک میکنن.
۲۹- توی کیفشون دنبال سویچ ماشین میگردن.
۳۰- استارت میزنن.
۳۱- پنجاه متر میرن جلو.
۳۲- ماشین رو نگه میدارن.
۳۳- دوباره برمیگردن جلوی بانک.
۳۴- از ماشین پیاده میشن.
۳۵- کارتشون رو از دستگاه عابر بانک بر میدارن. (حواس نمی‌ذار برای آدم)
۳۶- سوار ماشین میشن.
۳۷- کارت رو پرت میکنن روی صندلی کنار راننده.
۳۸- آرایششون رو توی آینه چک میکنن.
۳۹- احتمالاً یه نگاهی هم به موهاشون میندازن.
۴۰- مندازن توی خیابون اشتباه.
۴۱- برمیگردن.
۴۲- میندازن توی خیابون درست.
۴۳- پنج کیلومتر میرن جلو.
۴۴- ترمز دستی رو آزاد میکنن. (میگم چرا انقدر یواش میره

{-105-}
bamdad
bamdad
الو؟؟... خونه خدا؟؟ خدایا نذار بزرگ شم
الو ... الو... سلام
کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟
مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟
پس چرا کسی جواب نمی ده؟
یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس. بله با کی کار داری کوچولو؟
خدا هست؟ باهاش قرار داشتم. قول داده امشب جوابمو بده.
بگو من می شنوم .کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم ...
هر چی می خوای به من بگو قول می دم به خدا بگم .
صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟
فرشته ساکت بود .بعد از مکثی نه چندان طولانی:نه خدا خیلی دوستت داره.مگه کسی می تونه تو رو دوست نداشته باشه؟
بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست وبر روی گونه اش غلطید وباهمان بغض گفت :
اصلا خدا باهام حرف نزنه گریه می کنما...
بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛
بگو زیبا بگو .هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی می کند بگو...دیگر بغض امانش را بریده بود
بلند بلند گریه کرد وگفت:
خدا جون خدای مهربون،خدای قشنگم می خواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا...
چرا ؟این مخالف تقدیره .چرا دوست نداری بزرگ بشی؟
آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم ،ده تا دوستت دارم .اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه
فراموشت کنم؟
نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟
مثل خیلی ها که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن.
مثل بقیه که بزرگن و فکر می کنن من الکی می گم با تو دوستم.
مگه ما باهم دوست نیستیم؟
پس چرا کسی حرفمو باور نمی کنه ؟
خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟مگه این طوری نمی شه باهات حرف زد...
خدا پس از تمام شدن گریه های کودک گفت:
آدم ،محبوب ترین مخلوق من.. چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش می کنه...
کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از خودم طلب می کردند
تا تمام دنیا در دستشان جا می گرفت.
کاش همه مثل تو مرا برای خودم ونه برای خودخواهی شان می خواستند .دنیا برای تو کوچک است ...
بیا تا برای همیشه کوچک بمانی وهرگز بزرگ نشوی...
کودک کنار گوشی تلفن،درحالی که لبخندبرلب داشت در آغوش خدا به خواب فرو رفت
{-61-}
صفحات: 2 3 4 5 6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ