بهگر، تولید سریال های مفهومی و معناگرایی چون «حریم سلطان» به خوبی نشان می دهد برادران ما در کشورهای دوست و برادر و همسایه – ترکیه – تا چه اندازه به ذائقه مخاطب ایرانی نزدیک شده اند و چه راهکارهایی را برای جذب حداکثری که خواسته اصلی مسئولین کشور ترکیه است به کار می گیرند.
این سریال بنا به گفته راویان شیرین سخن برگرفته از دل تاریخ است که در این صورت باید تاریخ ترکیه را بالای سر قرار داد و به آن احترام فراوان گذاشت اما تحقیقات صورت گرفته نشان می دهد در آن برهه از تاریخ بانوان عثمانی تا سایه پوشیده بودند و چیزی که شما در تصاویر موجود می بینید، خطای دید و یا سرابی بیش نیست.
مواد لازم:
- بانوان زیبا و به چشم خواهری درجه یک: ۵ عدد
- بانوان زیبا و به ناچار درجه دو: ۳۰ عدد
- بانوان زیبا و جهنم و ضرر درجه سه: ۶۰ عدد
- بانوان باری به هر جهت: ۱۲۰ عدد
- بانوان متعادل کننده: ۵ عدد
- بانوان متحرک: ۱۶ عدد
- بانوان ایستا: ۳۲۰ عدد
- بانوان فضول و خبرچین، در عین حال زیبا: به اندازه رفع نیاز مخاطب
- بانوی سیخ کننده موی سر: یک عدد
- سنبل خان: یک فقره
- سلطان مفت خور برای هضم بانوان: یک عدد
- وزیر اعظم: یک عدد مشکوک به خیانت
- مادر سلطان، حامی جمعیت هضم بانوان: یک عدد
- بانوبیار دربار: یک عدد
- مرد: به تعدادی که جلوی دست و پای بانوان را نگیرند.
- عاشق سینه چاک همسر سلطان که سرش به شدت می خارد: یک عدد
- حیاط خلوت: به گستردگی حرمسرا
رده سنی مخاطب:
- ۲ تا ۱۷۰ ساله … هر چه پیرتر، پی گیرتر
طرز تهیه:
۱- ابتدا تعدادی بانوی درجه سه را که انصافا سازمان استاندارد در حقشان کوتاهی کرده را توی فیلمنامه می ریزیم و به آن قسمت حرمسرا می گوییم. دوستان عزیز حتما حواسشان باشد که به این قسمت نمک اضافه نکنند و شورش را درنیاورند، هر کسی نمک بیشتری خواست سر سفره خودش اضافه می کند.
۲- بعد از یک ساعت که اینها را با سر و وضعی نامناسب – ولی باب طبع – خوب پخت دادیم، سلطان سلیمان را برای کاهش و متعادل کردن بار زیبایی فیلم پرت می کنیم توی متن، بقیه اش را خودش می داند چه کار کند.
نکته: دوستان گلم، عزیزهای درون منزل، خیلی حواسشان باشد این تعداد زن زیبا را همینطور بی هدف ول نکنند توی متن؛ رادیاتور ماشین باشد داغ می کند، آدمیزاد که جای خودش را دارد و جایزالخطا هم هست تازه!
۳- این قسمت را نمی شود نوشت اما شما که بچه نیستید، خودتان می دانید چی می خواهیم بگوییم.
۴- همسر سلطان که از نظر درجه کیفی با پارتی بازی در رده دوم قرار دارد را در گوشه ای از متن با کامیون خالی می کنیم و اگر فرصتی دست داد با همان کامیون از رویش رد می شویم اما متاسفانه در آن برهه زمانی که ایشان مادر شاهزاده است امکانش نیست. با همسر سلطان به ناچار می سوزیم و می سازیم.
۵- تا مخاطب از دستمان نپریده و شبکه را عوض نکرده، بانوان زیبا و به چشم خواهری درجه یک را بی محابا می ریزیم توی متن تا با تحت تاثیر قرار دادن مخاطب، مصرف شام ایرانی جماعت به شدت کاهش پیدا کند. آشپزان عزیز خواهشا در مصرف بانو حساسیت به خرج ندهند. مال پدرتان که نیست، سفره سلطان سلیمان است. تازه ابتدای سلطنتش هم به مردم ترکیه قول داده بود که بانوان را سر سفره های آنها بیاورد؛ چون آن زمان ها بانوان خیلی سخت راضی می شدند سر سفره بیایند و بیشتر توی آشپزخانه بودند با آن حالشان.
۶- شاید کافی به نظر برسد اما تا اینجای کار این سریال تنها برای آقایان جذابیت داارد که در انتخاب شبکه متاسفانه صاحب رأی و نظر نیستند. محققان ترک تبار برای راضی نگه داشتن بانوان که استثنائا پیرو آن رضایت آقایان نیز حاصل می شود به این نتیجه رسیدند که باید دو زن – ترجیحا هوو – به جان یکدیگر بیفتند و از خجالت هم دربیایند. کلا خانم ها چون با اینجور درگیری ها همذات پنداری می کنند و به یاد منازعات خانوادگی با جاری و ماخدر شوهر و خواهر شوهر می افتند، به شدت به سریال فوق علاقه مند می شوند و هر یک بنا به خصوصیات اخلاقی که دارند به یکی از طرفین درگیری علاقه مند می شوند.
۷- بانوان دیگری که قبل از شروع برنامه خوب ورز داده شدند را برای اضافه شدن به درگیری و مورد توجه قرار گرفتن سلطان به آرامی وارد قصه می کنیم.
۸- کوفتش بشود ما که راضی نیستیم.
۹- برای جلوگیری از عوض شدن ناگهانی ذائقه بانون و تعویق کانال و ترجیح دادن تماشای رقابت فوتبال بین اینتراخت فرانکفورت با راپیدوین اتریش، موقتا مقداری از بحث اصلی دور می شویم و مقادیری جنگ و خونریزی به متن اضافه می کنیم. حتما حواستان باشد در خلال پخش این جنگ ها به هیچ عنوان از بحث شیرین درگیری در حرمسرا و گیس و گیس کشی غافل نمی شویم، بلکه فقط خودمان را می زنیم به غفلت تا کار خوب از آب دربیاید.
۱۰- در قابلمه را می بندیم و آن را به مدت نیم ساعت در مایکروفر قرار می دهیم.
۱۱- سریال ما آمده ست و امیدواریم توفیقی نصیبتان شود که بدون حضور خانواده موفق به تماشای آن بشوید. اسپانسرهای این سریال بابت تماشای آن از شما تشکر می کنند.
منبع : بهگر
واقعا متاسفم ملت مشتاقانه این سریال رو نگاه می کنن
1392/02/14 - 22:41در کتاب (سه سال در دربار ایران) نوشته دکتر فووریه٬ پزشک مخصوص ناصرالدین شاه، مطلبی نوشته شده که پاسخ این مسئله یا این ضرب المثل رایج بین ماست.
او نوشته: ناصرالدین شاه سالی یک بار (آنهم روز اربعین) آش نذری میپخت و خودش در مراسم پختن آش حضور مییافت تا ثواب ببرد. در حیاط قصر ملوکانه اغلب رجال مملکت جمع میشدند و برای تهیه آش شله قلمکار هر یک کاری انجام میدادند. بعضی سبزی پاک میکردند. بعضی نخود و لوبیا خیس میکردند.
عدهای دیگهای بزرگ را روی اجاق میگذاشتند و خلاصه هر کس برای تملق و تقرب پیش ناصر الدین شاه مشغول کاری بود. خود اعلیحضرت هم بالای ایوان مینشست و قلیان میکشید و از آن بالا نظارهگر کارها بود. سر آشپزباشی ناصرالدین شاه مثل یک فرمانده نظامی امر و نهی می کرد. بدستور آشپزباشی در پایان کار به در خانه هر یک از رجال کاسه آشی فرستاده میشد
و او میبایست کاسه آن را از اشرفی پر کند و به دربار پس بفرستد. کسانی را که خیلی میخواستند تحویل بگیرند روی آش آنها روغن بیشتری میریختند. پر واضح است آن که کاسه کوچکی از دربار برایش فرستاده میشد کمتر ضرر میکرد و آنکه مثلا یک قدح بزرگ آش (که یک وجب هم روغن رویش ریخته شده) دریافت میکرد حسابی بدبخت میشد.
به همین دلیل در طول سال اگر آشپزباشی مثلا با یکی از اعیان و یا وزرا دعوایش میشد٬ آشپزباشی به او میگفت: بسیار خوب! بهت حالی میکنم دنیا دست کیه! آشی برات بپزم که یک وجب روغن رویش باشد.
در روزهایی که هنوز پای شیرینیهای مربایی و نارگیلی و دانمارکی به میزهای پذیرایی باز نشده بود، باقلوا، مسقطی، راحتالحلقوم و سوهان پای ثابت تشریفات عید به حساب میآمدند؛ شیرینیهای سنتیای که عمر بعضی از آنها تا زمان قاجار میرسد و هنوز هم گاهی در حاشیه پذیرایی نوروزی جایی برای خودشان دست و پا میکنند.
قدیم؛ وقتی خبری از شکلاتهای رنگارنگ نوروزی نبود، سفره هفتسین با ظرف نقل تزئین میشد. نقلهای بادامی، بیدمشک، هلدار و... که عموما سوغات تبریز و اردبیل و خراسان بودند و اینطور که جعفر شهری در طهران قدیم مینویسد اولین وسیله پذیرایی از مهمانهای نوروزی به حساب میآمدند: «قبل از همه نقل و قرصهای (آبنباتهای سنتی) رنگارنگ مخلوط تعارف میکردند و بعد از آن آجیل و شیرینیهای درختی مانند کشمش سبز و توت و انجیر خشک و...» و بعد از آن نوبت به شیرینیهای خانگی و بازاری مثل نانبرنجی و کلوچه و راحتالحلقوم و نان بادامی و... میرسید. تمام این تشریفات هم در بهترین اتاق خانه صورت میگرفت که از قبل برای پذیرایی نوروزی آماده شده بود و به روایت جعفر شهری: «وسایل پذیرایی و تشریفات عید عبارت بود از آماده ساختن بهترین اتاقها از قبیل سه دری و پنج دری و اروسی و تالار که اعیان و رجال با مبل و صندلی و میز و عسلی، و طبقات پایینتر به نسبت وسع با قالی و قالیچه و گلیم و جاجیم و پتو و تشکچههای رویه سفید کشیده و پشتیهایی که در اطراف اتاق گسترده و مینهادند زینت میکردند.»
با این حال، نقلها نه فقط در مراسم نوروز، که در جشنهای عروسی یا مراسم آشتی کنان هم کاربرد زیادی داشتند. تولید نقل در گذشته کار بسیار سختی بود. زنان اهل ارومیه، در زمینهای اطراف بادام میکاشتند و بعد از برداشت، در فصل بهار آینده با گلهای بیدمشک درون کیسههایی قرار میدادند. آنها این ترکیب را آنقدر هم میزدند تا خلال بادام سفید کاملا گرده را جذب کند و به رنگ زرد دربیاید و عطر و طعم بیدمشک را بدهد. بعد چند نفر گارگر این ترکیب را با شیره غلیظ و داغ قطره قطره میپوشاندند و به این ترتیب نقلها آماده میشدند.
حلوایی که جهانی شد
در نوروز قدیم، سوهان یک شیرینی نوروزی به حساب میآمد. شیرینیای که البته هنوز هم در خانوادههای سنتی جزئی از بساط پذیرایی عید به حساب میآید. سوهان براى اولین بار در قم پخته شد و این طور که سوهانى هاى قدیمى قم میگویند، عمر آن به دوره قاجار میرسد. گفته میشود تا پیش از آن که یکی از درباریان حکومت مظفرالدین شاه نام سوهان را روی این شیرینی بگذارد، سوهان یک حلوای بسیار مغذی قمی به حساب میآمده است. اما فرستاده مظفرالدین شاه وقتی اولین بار این شیرینی را میخورد، در توصیف آن میگوید که مثل سوهان کامش را جلا داده است. از این به بعد این حلوا سوهان نام میگیرد.
اما سوهان اولین بار چطور به دربار راه پیدا کرد؟ باز هم نقل مى كنند كه در دوره قاجار، یعنی حدود سالهای ۱۲۸۵ شمسى وقتی قرار شده صحن عقیق حرم حضرت معصومه(س) افتتاح شود، مظفرالدین شاه که آن زمان پادشاه ایران بود، رئیس ایل قاجار را به قم مى فرستد. كسبه و بازاریان قم هم به استقبال او میروند و هر كدام با خود تحفه و هدیه اى مى برد که یكى از آن هدایا، حلواى قمى بوده است. این حلوا را که از آرد گندم، مالت، شکر و روغن تهیه میشود صنف عطار تقدیم کرده بودند.
رئیس ایل قاجار هنگام بازگشت به تهران مى گوید: «آن حلوا، چون سوهان دل مرا سیقل داد و غذایم را هضم كرد، از این بدهید تا براى اعلیحضرت ببرم.» به این ترتیب هم نام حلوای قمی به سوهان تغییر میکند و هم سوهان از قم تا تهران و از آنجا کم کم به دیگر نقاط ایران میرود. حالا در قم حدود 700 کارگاه سوهان پزی فعال هستند که به طور میانگین 25تن سوهان تولید میکنند و 20 تن آن به خارج از کشور صادر میشود.
از مسقط تا شیراز
مسقطی بیشتر یک دسر ایرانی به حساب میآید اما در سفره نوروزی ایرانی ها، به خصوص در جنوب کشور جاپای قرص و محکمی دارد. مسقطی که با نشاسته و زعفران و مغز پسته درست میشود، شیرینی شیراز به حساب میآید اما نجف دریابندری در کتاب مستطاب آشپزی مینویسد: «مسقطی در گذشته در سبدهای کوچک برگ خرما از بندر مسقط به سواحل ایرانی خلیج فارس میآمد و سپس در بندرعباس و لنگه و میناب و بوشهر نظیر آن ساخته میشد و هنوز هم میشود.»
شهددارهای تبریزی و مغزدارهای اصفهانی
باقلوا هم یکی دیگر از بازماندههای پذیرایی قدیمی است که اگرچه اصلیت ایرانی ندارد اما خیلی خوب جای خودش را در نوروز باز کرده است. اصلیت باقلوا به ترکیه و کشورهای آسیای میانه برمی گردد اما در ایران، تبریز و یزد و قزوین، معروف ترین باقلواهای کشور را دارند. باقلواهای تبریزی پرشهدتر از باقلواهای یزد و قزوین هستند و در مناطق مرکزی ایران مثل اصفهان هم باقلوا کم شیرین اما پرمغز تهیه میشود. باقلوا البته به بعضی از کشورهای عربی مثل لبنان و سوریه هم رفته و تا روسیه و یونان و قبرس هم رسیده است. اما معروف ترین باقلواپزیهای دنیا را در ترکیه و باکو باید پیدا کنید.
نان برنجی؛ میراث پدران
سوغات شیرین کرمانشاهیها یکی دیگر از شیرینیهای پرطرفدار نوروزی است که اگرچه این روزها جایش را به شیرینیهای جدیدتر داده اما به خاطر ماندگاری بالایی که دارد از قدیم برای پذیرایی دو هفته ای نوروز مورد استفاده قرار میگرفت. سابقه پخت نان برنجی را به دوره قاجار نسبت میدهند و حداقل 150 سال سن برای این شیرینی در نظر میگیرند. شاید به دلیل همین قدمت و محبوبیت هم بود که یک ماه قبل در هفتمین اجلاس سراسری شورای سیاستگذاری ثبت آثار معنوی کشور که در شهر شاهرود برگزار شد، نان برنجی به عنوان یک میراث ملی به ثبت رسید.
شیرینی سختی که راحت میبلعید
اما اگر یک شیرینی باشد که از سالها قبل تا به حال همچنان در پذیرایی نوروزی طرفدار دارد، باسلوق است. باسلوق یا همان راحت الحلقوم سوغات مراغه و ملایر و اراک است و با شیره انگور، نشاسته، مغز بادام یا مغز هستهٔ شیرین زردآلو و ادویه آن را آماده میکنند. جالب است بدانید راحت الحلقوم با همه راحتی اش در خوردن، روش تهیه دشواری دارد. فرآیند آماده کردن این شیرینی حدود سه ماه طول میکشد و در مراغه معمولا آن را اواسط آذرماه تهیه میکنند تا در حدود عید نوروز آماده مصرف شود.
برای تهیه باسلوق باید مغز بادام یا هسته زردآلو را در آب جوش خیس کنند و پوست آن را بگیرند. سپس در نخهای مخصوصی بچینند و آویزان کنند تا خشک شوند. بعد از آن نوبت به ترکیب شکر و نشاسته میرسد و بعد هم به نخ کشیدن باسلوق ها. بعد از یک ماه که باسلوقها آویزان بودند، آنها را پایین آورده در جعبههای چوبی میچینند و جعبهها را در محل نرم و مرطوبی قرار میدهند تا شکرک بیاورد و آماده استفاده شود.
گز، شیرینی 450ساله
گز سابقه ای 450ساله دارد و از گیاهی به نام گزانگبین تهیه می شود که در اطراف اصفهان و خوانسار می روید. طبق گفته ها گز از زمان صفویه و همزمان با شکوفا شدن مجدد هنر و فرهنگ ایرانی در اصفهان به وجود آمده است. البته در این زمینه حدس و گمان ها فراوان است ولی متاسفانه تحقیقات مناسبی در مورد ریشه آن نشده.
درباره تاریخچه گز گفته می شود که در زمان های دور کشاورزانی که خشخاش کشت می کردند، موقع جمع آوری محصول دچار سردی، سستی و عرق ریزی شدیدی می شدند و به همین دلیل به فکر افتادند که نوعی شیرینی با نام حلوا چوبه بپزند. حلوا چوبه ارزان و در دسترس بود و از شکر و سفیده تخم مرغ درست می کردند. کم کم حلوا چوبه تکامل پیدا کرد و به گز تبدیل شد.
این شیرینی اگرچه با نام اصفهان عجین شده اما در استان های چهار محال و بختیاری، یزد و فارس هم تهیه می شود. گز اصفهان و گز چهار محال و بختیاری که در بلداجی شهرکرد تولید می شوند مرغوبترین انواع گز هستند. گفته می شود گز در دوره آقامحمد خان قاجار به کشورهای دیگر صادر می شد و معمولا یکی از شیرینی هایی بود که به عنوان پیشکش به پادشاهان کشورهای دیگر هدیه داده می شد.
منبع:mehrnews.com
زن گفت: من بیوه زن هستم و سه دختر دارم، با دستم ریسندگى مى کنم، دیروز شال بافته خود را در میان پارچه اى گذاشته بودم و به طرف بازار مى بردم تا بفروشم و با پول آن غذاى کودکانم را تهیه سازم ، ناگهان پرنده اى آمد و آن پارچه را از دستم ربود و برد
و تهیدست و محزون ماندم و چیزى ندارم که معاش کودکانم را تأمین نمایم .
هنوز سخن زن تمام نشده بود که در خانه داوود (ع) را زدند ، حضرت اجازه وارد شدن به خانه را داد ، ناگهان ده نفر تاجر به حضور داوود (ع) آمدند و هر کدام صد دینار (جمعاً هزار دینار) نزد آن حضرت گذاردند و عرض کردند: این پولها را به مستحقش بدهید. حضرت داوود (ع) از آن ها پرسید : علت این که شما دسته جمعى این مبلغ را به اینجا آورده اید چیست ؟ عرض کردند: ما سوار کشتى بودیم ، طوفانى برخاست ، کشتى آسیب دید و نزدیک بود غرق گردد و همه ما به هلاکت برسیم ، ناگهان پرنده اى دیدیم ، پارچه سرخ بسته اى به سوى ما انداخت ، آن را گشودیم ، در آن شال بافته دیدیم ، به وسیله آن مورد آسیب دیده کشتى را محکم بستیم و کشتى بى خطر گردید و سپس طوفان آرام شد و به ساحل رسیدیم و ما هنگام خطر نذر کردیم که اگر نجات یابیم هر کدام صد دینار، بپردازیم و اکنون این مبلغ را که هزار دینار از ده نفر ماست به حضورت آورده ایم تا هر که را بخواهى ، به او صدقه بدهى.
حضرت داوود (ع) به زن متوجه شد و به او فرمود : پروردگار تو در دریا براى تو هدیه مى فرستد، ولى تو او را ظالم مى خوانى ؟ سپس هزار دینار را به آن زن داد و فرمود : این پول را در تأمین معاش کودکانت مصرف کن ، خداوند به حال و روزگار تو ، آگاهتر از دیگران است
بالاخره ساعت ۱۰ تا ۱۰:۳۰ می یاد بیرون…( البته ممکنه یه بار هم تو حموم ماسک بزاره…که تا ساعت ۱۱ در حمام تشریف داره!)
بعد از ناهار…!
لباس می پوشه می ره آرایشگاه، چون چند روز قبلش زنگ زده و وقت آرایشگاه گرفته برای ساعت ۱:۳۰ بعد از ظهر…
توی آرایشگاه کلی نظر خواهی می کنه از اینو اون که چه مدل مویی براش بهترتره، هر چی هم ژورنال آرایشگر بنده خدا داره رو می گرده آخر سر هم خود آرایشگر به داد طرف می رسه و یه مدل بهش پیشنهاد می کنه و اونم قبول می کنه!!
ساعت ۳ می رسه خونه… بعد شروع می کنه به آرایش کردن…!
بعد از پوشیدن لباس که خیلی محتاطانه صورت می گیره( که مدل موهاش خراب نشه) یه عکس یادگاری از چهره ی زیباش می گیره که بعدا به نامزد آینده اش نشون بده!!
ساعت ۸ عروسی شروع می شه…یه جوری راه می افته که نیم ساعت زودتر اونجا باشه!!
.
#عروسی رفتن پسرها: اگر دو، سه هفته قبل بهشون بگی یا دو، سه ساعت قبل هیچ فرقی نمی کنه!!روز عروسی، ساعت ۱۲ ظهر از خواب بیدار می شه… خیلی خونسرد و ریلکس! صبحانه خورده و تمام برنامه های تلویزیون رو می بینه!ساعت ۶ بعد از ظهر، اون هم حتما با تغییر جو خونه که همه دارن حاضر می شن یادش می افته که بعله…عروسی دعوتیم..!بعد از خبر دار شدن انگار که برق گرفته باشنش…! می پره تو حموم…توی حموم از هولش، صورتشم با تیغ می بره…!!( بستگی به عمق بریدن داره، ممکنه مجبور بشه باهمون چسب زخم بره عروسی!)ریش هاش زده نزده( نصف بیشترو تو صورتش جا می زاره!!)از حموم می یاد بیرون…ساعت ۶:۳۰ بعد از ظهره…هنوز تصمیم نگرفته چه تیپی بزنه، رسمی باشه یا اسپرت…!تازه یادش می افته که پیرهنشو که الان خیلی به اون شلوارش می یاد اتو نکرده! شلوارشم که نگاه می کنه می بینه چند روز پیش درزش پاره شده بوده و یادش رفته بوده که بگه بدوزن..!!کلی فحش و بد و بیراه به همه می ده که چرا بهش اهمیت نمی دن و پیرهنشو تو کمد لباساش بوده رو پیدا نکردن و اتو نکردن و شلوارشو چرا از علم غیبشون استفاده نکرد که بدونن که نیاز به دوختن داره…!خلاصه…بالاخره یه لباس مناسب با کلی هول هول کردن پیدا می کنند و می پوشه(البته اگر نیاز بود که حتما به کمد لباس پدر و بردار هم دستبرد می زنه!!)
ساعت ۸ شب عروسی شروع می شه، ساعت ۹:۳۰ شب به شام عروسی می رسه..! البته اگر از عجله ی زیادش، توی راه تصادف نکرده باشه دیر تر از این به عروسی نمی رسه!!
واقعا در مورد پسرا صدق میکنه بابام و داداشم همیشه به دوتا مجلس دیر میرسن یکی ختمه مرده تموم کرده همه رفتن سر خاک بابا و داداشم تازه از ماشین پیاده شدن و یکی هم عروسیه بعد شام میرسن .. ولی من یه هفته مونده به عروسی دل تو دلم نیست که چیکار باید کنم . هههههههههههههههههههه
1391/12/6 - 00:37من بابا مامانم اولین نفرن اماده میشن تو خونمون
بعدش منم
وقتی همه امادهایم داداشم تازه یادش میاد باید بره حموم اصلاح کنه منم باید بدوم لباساشو اتو کنم تا اقا بیاد بیرون بعدش اون لباس بپوشه منم موهاشو درست کنم
چی درست نمیشه مهندس جان؟
1391/11/30 - 03:03 توسط Mobileیه بخش جدید برای نمیدونم .
1391/11/30 - 03:16رضاجان:تجربه ثابت کرده دیروزود داره سوخت وسوزنداره..توازپس اش برمیای..منتهی خستگی فکرآدمواز کار میندازه,,
1391/11/30 - 03:22 توسط Mobileآره خسته شدم میرم. ایشالا فردا درستش میکنم .
1391/11/30 - 03:25به اندازه یی که گاهی وقت ها میترسیدم نکند همه ی اینها خواب باشد .
اما محسن از من مشتاق تر بود و به قدری در وصال مان عجله داشت که میخواست قبل از
رفتن به سربازی به خواستگاری ام بیاید و با هم نامزد بشویم.
ولی پدرم با این تعجیل مخالفت کرد و موضوع به بعد از اتمام دوران خدمت محسن موکول شد.
محسن که به سربازی رفت ، پیوندمان محکم تر شد . چرا که داغ دوری ، آتش عشق را در
وجودمان شعله ورتر کرده بود و اگر قبل از آن هفته یی یک بار با هم تماس داشتیم ، حالا هر
روز محسن به من تلفن میکرد و مرتب برایم نامه مینوشت.
هر بار که به مرخصی می آمد آن قدر برایم سوغاتی می آورد که حتی مرجان هم حسودی
اش میشد !
اما درست زمانی که چند روزی به پایان خدمت محسن نمانده بود و من از نزدیکی وصال مان در
پوست خود نمیگنجیدم ، ناگهان حادثه یی ناگوار همه چیز را به هم ریخت .
انفجار یک مین باز مانده از جنگ منجر به قطع یکی از پاهای محسن شد
این خبر تلخ را مرجان برایم آورد همان کسی که اولین بار پیام آور عشق محسن بود .
باورم نمیشد روزهای خوشی ام به این زودی به پایان رسیده باشند .چقدر زود آشیان آرزوهایم
ویران شده بود و از همه مهمتر سوالاتی بود که مرا در برزخی وحشتناک گرفتار کرده بود . آیا
من از شنیدن خبر معلولیت محسن برای خودش ناراحت بودم یا اینکه . . .
آیا محسن معلول ، هنوز هم میتوانست مرد رویاهایم باشد ؟ آیا او هنوز هم در حد و اندازه
های من بود ؟!
منی که آن قدر ظاهر زیبای شوهر آینده ام برایم اهمیت داشت !!
محسن را که آوردند هنوز پاسخ سوالاتم را نیافته بودم و با خودم در کشمکش بودم .
برای همین تا مدتها به ملاقاتش نرفتم تا اینکه مرجان به سراغم آمد .
آن روز مرجان در میان اشک و آه ، از بی وفایی من نالید و از غم محسن گفت . از اینکه او
بیشتر از معلولیتش ، ناراحت این است که چرا من ، به ملاقاتش نرفته ام .
مرجان از عشق محسن گفت از اینکه با وجود بی وفائی من ، هنوز هم دیوانه وار دوستم دارد و
از هر کسی که به ملاقاتش می رود سراغم را میگیرد.
هنگام خداحافظی ، مرجان بسته یی کادو پیچی شده جلویم گرفت و گفت:
این آخرین هدیه یی است که محسن قبل از مجروحیتش برایت تهیه کرده بود . دقیقا نمیدونم
توش چیه اما هر چی هست ، محسن برای تهیه ی اون ، به منطقه ی مین گذاری شده رفته
بود و . . . این هم که می بینی روی کادوش خون ریخته ، برای اینه که موقع زخمی شدن ، کادو
دستش بوده و به خاطر علاقه ی به تو ، حاضر نشده بود اون رو از خودش دور کنه .
بعد نامه یی به من داد و گفت :
این نامه رو محسن امروز برای تو نوشت و گفت که بهت بگم :
( نامه و هدیه رو با هم باز کنی )
مرجان رفت و ساعت ها آن کادوی خونین در دستم بود و مثل یک مجسمه به آن خیره مانده
بودم اما جرات باز کردنش را نداشتم .
خون خشکیده ی روی آن بر سرم فریاد میزد و عشق محسن را به رخم میکشید و به طرز فکر
پوچم ، میخندید.
مدتی بعد یک روز که از دانشگاه بر میگشتم وقتی به مقابل خانه مان رسیدم ، طنین صدای
آشنائی که از پشت سرم می آمد ، سر جایم میخکوبم کرد .
_ سلام مژگان . . .
خودش بود . محسن ، اما من جرات دیدنش را نداشتم .
مخصوصا حالا که با بی وفائی به ملاقاتش نرفته بودم .
چطور میتوانستم به صورتش نگاه کنم !
مدتی به همین منوال گذشت تا اینکه دوباره صدایم کرد
و این بار شنیدن صدایش لرزه بر اندامم انداخت .
_ منم محسن ، نمی خوای جواب سلامم رو بدی ؟
در حالی که به نفس نفس افتاده بودم بدون اینکه به طرفش برگردم گفتم
_ س . . . . سلام . . .
_ چرا صدات میلرزه ؟ چرا بر نمی گردی ! نکنه یکی از پاهای تو هم قطع شده که نمیتونی این
کار رو بکنی ؟
یا اینکه نکنه اونقدر از چشات افتادم که حتی نمی خوای نگام کنی ! . . .
این حرفها مثل پتک روی سرم فرود می آمدند . طوری که به زور خودم را سر پا نگه داشته
بودم .
حرفهایش که تمام شد . مدتی به سکوت گذشت و من هنوز پشت به او داشتم .
تا وقتی که از چلق و چلق عصایش فهمیدم که دارد میرود .
آرام به طرفش برگشتم و او را دیدم ، با یک پا و دو عصای زیر بغلی . . . کمی به رفتنش نگاه
کردم ، ناگهان به طرفم برگشت و نگاهمان به هم گره خود .
وای ! که چقدر دوست داشتم زمین دهان باز میکرد و مرا می بلعید تا مجبور نباشم آن نگاه
سنگین را تحمل کنم .
نگاهی که کم مانده بود ستون فقراتم را بشکند !
چرایش را نمیدانم . اما انگار محکوم به تحمل آن شرایط شده بودم که حتی نمیتوانستم
چشمهایم را ببندم .
مدتی گذشت تا اینکه محسن لبخندی زد و رفت . . .
حس عجیبی از لبخند محسن برخاسته بود . سوار بر امواج نوری ، به دورن چشمهایم رخنه
کرد و از آنجا در قلبم پیچید و همچون خون ، از طریق رگهایم به همه جای بدنم سرایت کرد .
داخل خانه که شدم با قدمهای لرزان ، هر طور که بود خودم را به اتاقم رساندم و روی تختم ولو
شدم . تمام بدنم خیس عرق شده بود . دستهایم می لرزید و چشمهایم سیاهی میرفت . اما
قلبم . . .
قلبم با تپش میگفت که این بار او میخواهد به مغزم یاری برساند و آن در حل معمائی که از
حلش عاجز بودم کمک کند .
بله ، من هنوز محسن را دوست داشتم و هنوز خانه ی قلبم از گرمای محبتش لبریز بود که
چنین با دیدن محسن ، به تپش افتاده بود و بی قراری میکرد.
ناخودآگاه به سراغ کادو رفتم و آن را گشودم . داخل آن چیزی نبود غیر از یک شاخه گلی
خشکیده که بوی عشق میداد .
به یاد نامه ی محسن افتادم و آن را هم گشودم .
( سلام مژگان ، میدانم الان که داری نامه را میخوانی من از چشمت افتاده ام ، اما دوست دارم
چیز هائی در مورد آن شاخه گل خشکیده برایت بنویسم . تا بدانی زمانی که زیبائی آن گل مرا
به هوس انداخت تا آن را برایت بچینم ، میدانستم گل در منطقه خطرناکی روییده ، اما چون تو
را خیلی دوست داشتم و میخواستم قشنگترین چیز ها برای تو باشد . جلو رفتم و . . .
بعد از مجروحیتم که تو به ملاقاتم نیامدی ، فکر کردم از دست دادن یک پا ، ارزش کندن آن گل را
نداشته .
اما حالا که درام این نامه را می نویسم به این نتیجه رسیده ام که من با دیدن آن گل ، نه فقط
به خاطر تو ، که درواقع به خاطر عشق خطر کردم و جلو رفتم ، عشق ارزش از دست دادن جان
را دارد ، چه برسد به یک پا و … )
گریه امانم نداد تا بقیه ی نامه را بخوانم . اما همین چند جمله محسن کافی بود ، تا به تفاوت
درک عشق ، بین خودم و محسن پی ببرم و بفهمم که مقام عشق در نظر او چقدر والا است و
در نظر من چقدر پست ….
چند روزی گذشت تا اینکه بر شرمم فایق آمدم . به ملاقات محسن رفتم و گفتم که ارزش
عشق او برای من آن قدر زیاد است که از دست دادن یک پایش در برابر آن چیزی نیست و از او
خواستم که مرا ببخشد.
اکنون سالها ست که محسن مرا بخشیده و ما درکنار یکدیگر زندگی شیرینی را تجربه میکنیم.
ما ، هنوز آن کادوی خونین و آن شاخه گل خشکیده را به نشانه ی عشق مان نگه داشته
ایم..! “
مرسی ازحسن انتخاب وداستان آموزنده وتأمل برانگیزت صوفیاجان..
ولی افسوس که عشق تنهادرداستانها نمودپیدامیکندنه به واقع...
سال مار ایرانیها لرزان میگذرد. حال مان بد نیست، اما كشورمان را لرز گرفته است چون هنوز چهل روز از آغاز سال 92 نگذشته كه چهار زلزله بزرگ استانهای مختلف کشور را تكان داده در برخی استانها نیز زمینلرزههای كوچك به وقوع پیوسته است. تا جایی که این همه تكانهای ترسناك، مردم استانهای دیگر را هم ترسانده و پرسشهای زیادی درباره زلزلههای زنجیرهای اخیر در ذهن آنها شكل گرفته است.
1392/02/17 - 19:14آیا این زلزلههای كوچك و بزرگ نشان از وقوع زلزلهای دهشتناك دارد؟ آیا گسلهای خطرناك فعال میشوند؟ نكند تكانهای كوچك زمین، تهران را كه سالهاست همه از وقوع زلزلهای بزرگ در آن هراس دارند، بلرزاند؟ چه شده است كه طی دو هفته اخیر هر روز بخشی از زمین كشورمان به لرزه درآمده است؟ مثل دشتیهای بوشهر كه بیستم فروردین امسال زلزلهای به بزرگی 6.1 ریشتر زمین زیر پایشان را لرزاند، زلزله بزرگ بعدی كه پس از وقوعش، تقریبا همه خبرگزاریهای دنیا دربارهاش حرف زدند، دقیقا پس از یك هفته در سیستان و بلوچستان رخ داد و علت مطرح شدنش در سراسر دنیا بزرگی بیسابقهاش بود چرا كه در 50 سال اخیر وقوع زلزلهای با چنین بزرگی در ایران بیسابقه بود و بیش از صد میلیون نفر، از هندوستان تا قطر، احساسش كردند.
كانون این زلزله در منطقهای كمجمعیت بود و به همین علت تلفات جانی نداشت. سه روز بعد وقتی مردم آذربایجان شرقی از خوششانسی هموطنهایشان در سیستان و بلوچستان ذوق كرده بودند، زلزلهای به بزرگی 4.9 ریشتر خانههایشان را تكان داد و آنها را به خیابان كشاند كه البته برخی منابع هم بزرگی آن را 5.2 ریشتر اعلام كردند. فردای همان روز، اهالی استان فارس زلزلهای 5 ریشتری و اصفهانیها زلزلهای 4.1 ریشتری را تجربه كردند و حالا بعد از این همه تاب خوردن، فكر نمیكنید طبیعی باشد اگر مردم در سراسر كشور وحشت كنند و بخواهند بدانند كه آیا قربانیان بعدی زلزله کدام یک از هموطنانمان خواهند بود ؟! در اینجا تنها چیزی که نباید فراموش شود مواردیست که باید رعایت شود :
قبل از زلزله
شصت درصد زلزله ها در نیمه شب اتفاق افتاده است. فراموش نکنید که بعد از این لباس کامل را در کنار تخت و در دسترس قرار دهید.
قفسه ها و تابلوها را به دیوار محکم کنید و آنها را روی تختخواب آویزان نکنید. اشیای سنگین را در قفسه های پایین تر قرار دهید. اشیای شکستنی را در داخل کابینت ها قرار دهید.
اتصالات و سیم کشی های معیوب را از همین حالا تعمیر کنید.
آفت کش ها و پشه کش ها و قوطی های قابل اشتعال را در کابینت های پایینی قرار دهید.
مکان های امن خانه (زیر مبلمان، زیر قاب در، به دور از شیشه ها و پنجره ها) را شناسایی کنید.
مکان های امن بیرون از خانه (به دور از ساختمان ها، درختان، تیرهای برق و پل های هوایی و ...) را شناسایی کنید.
به اعضای خانواده یاد بدهید که چگونه برق، گاز و آب را قطع کنند.
یک ساک اضطراری تهیه کنید و داخل آن وسایلی همچون چراغ قوه و چند عدد باتری، رادیو، جعبه کمک های اولیه، چند بطری آب آشامیدنی، سوت، کنسرو، کمپوت، خشکبار، قند و آبنبات، درباز کن، پول نقد و کفش مناسب بگذارید. پیچ گوشتی، شمع، چاقو، آچار فرانسه را هم داخل همین ساک قرار دهید.
لوازم کمک های اولیه شامل یک قیچی کوچک، باند استریل، چسب، قرص و پماد آنتی بیوتیک، پماد سوختگی، استامینوفن، قرص اسهال، الکل و داروی مسکن و قطره استریل چشمی و اگر دارویی دارید که عدم مصرفش باعث مرگتان می شود، از آنها هم چند تایی در ساک قرار بدهید. اگر از سوئیچ ماشینتان دو تا دارید یکی را داخل ساک قرار دهید. یک بسته دستمال کاغذی رولی و نوار بهداشتی فراموش نشود. چند متر طناب، حوله کوچک، صابون، مسواک و خمیر دندان برای روزهای آتی، مدارک ضروری و ... را هم داخل آن بگذارید.
با اعضای خانواده هماهنگ کنید که در صورت وقوع زلزله کجا یکدیگر را ملاقات کنید.
به هنگام زلزله (داخل ساختمان)
زیر میز ناهارخوری، میز کار، داخل قاب دیوار یا کنار دیوارهای داخلی که به دور از شیشه هستند پناه بگیرید.
داخل خانه بمانید. خطرناک ترین کار به هنگام زلزله این است که سعی کنید به بیرون فرار کنید.
به هنگام زلزله (بیرون از ساختمان)
جایی پناه بگیرید که به دور از ساختمان ها، پل ها، تیرهای برق و درختان و غیره باشد. صبر کنید تا زلزله تمام شود.
به هنگام زلزله (داخل وسیله نقلیه در حال حرکت)
جایی پیدا کنید که به دور از ساختمان ها، درختان، پل ها و تیرهای برق باشد.
فوراً در کنار خیابان ترمز کنید و داخل اتومبیل بمانید.
وقتی زلزله تمام شد، با احتیاط حرکت کنید و هل نشوید. رمپ ها و پل ها ممکن است به خاطر زلزله آسیب دیده و سست شده باشند.
پس از زلزله
قبل از هر چیزی مراقب پس لرزه ها باشید. اگر داخل خانه خود هستید، مراقب باشید و عجله نکنید. لباس ها و ساک اضطراری را با یک یا دو پتو بردارید و آرام بیرون بروید. اگر بیرون هستید، فوراً به منزل خود برنگردید. بعد از زلزله و حتی تا چند ماه، ممکن است پس لرزه هایی اتفاق بیفتد.
اگر بوی گاز شنیدید از چراغ قوه و فندک و کبریت و ... استفاده نکنید. در جهت مخالف بوی گاز بروید.
اگر صدای ناله یا کمک همسایه ها را شنیدید، اگر برایتان مقدور بود به آنها کمک کنید.
به افراد سالمند و کودکانی که کمک می خواهند کمک کنید.
از ساختمان های صدمه دیده و ویران شده دور بمانید.
حواستان به آتش سوزی باشد. از کابل ها و سیم های برقی آسیب دیده دور بمانید و گاز و فیوز برق را قطع کنید.
اگر لوله های آب آسیب دیده بود، از توالت استفاده نکنید و آب لوله کشی را ننوشید. از بطری هایی که داخل ساکتان گذاشته بودید استفاده کنید و آنها را برای شستشو هدر ندهید. می توانید از یخ فریزر هم برای آب شرب استفاده کنید.
حتماً رادیوی خود را چک کنید و از اخبار مرتبط با زلزله مطلع باشید.
منبع : برترین ها