رک بگویم... از همه رنجیده ام! از غریب و آشنا ترسیده ام
با مرام و معرفت بیگانه اند من به هر ساز ی که شد رقصیده ام
در زمستانِِ سکوتم بارها... با نگاه سردتان لرزیده ام
رد پای مهربانی نیست...نیست من تمام کوچه را گردیده ام
سالها از بس که خوش بین بوده ام... هر کلاغی را کبوتر دیده ام
وزن احساس شما را بارها... با ترازوی خودم سنجیده ام
بی خیال سردی آغوشها... من به آغوش خودم چسبیده ام
من شما را بارها و بارها... لا به لای هر دعا بخشیده ام
مقصد من نا کجای قصه هاست ا
ز تمام جاده ها پرسیده ام
میروم باواژه ها سر میکنم
دامن از خاک شما بر چیده ام
من تمام گریه هایم را شبی... لا به لای واژه ها خندیده ام
... ادامه
سلام محمد جان خوبی؟ کجا بودی ؟ سایت خیلی وقته فعاله .
1398/09/18 - 21:04هستیم داداش خدا رو شکر، چند باری دیدم سایت بسته است، فکر کردم جمع شده
1398/11/23 - 08:49سلام . نه مشکل موقتی بود چون دامنه عوض شده بود نشد بهت اطلاع بدم .
1398/11/23 - 13:24