یافتن پست: #دیوانه

صوفياجون
0.728327001379013835_parsnaz_ir.jpg صوفياجون

فکر می کنید این پیرمرد دیوانه است؟
مرد گرجستانی برای نزدیک تر بودن بیشتر به خدا در بالای صخره ای چهل متری و در منطقه ای متروکه در میان جنگل به زندگی خود ادامه می دهد.

این مرد تنها دو روز در ماه را آنهم برای خرید مایحتاج زندگی از نردبانی بر روی این صخره پایین می آید و به شهری در نزدیکی این محل می رود.{-16-}{-9-}{-28-}{-8-}
دیدگاه · 1392/06/22 - 00:25 ·
8
Mostafa
Mostafa
๓เรร-รєթเ๔єђ
๓เรร-รєթเ๔єђ
سهم “من” از “تو”


عشق نیست ،


ذوق نیست ،


اشتیاق نیست ،


همان دلتنگی بی پایانی است


که روزها دیوانه ام می کند
... ادامه
Mostafa
Mostafa
کدوم دیوانه ای تا ساعت 2:30 سالن فوتسال میره؟!{-15-}
Noosha
99720129099917777647.jpg Noosha
{-41-}{-7-}
NILOOFAR
NILOOFAR
احتیاجی به مستی نیست

یک فنجان قهوه هم دیوانه ام می کند

وقتی میزبانم چشمان تو باشد…
MahnaZ
50800.jpg MahnaZ
اقدام وار این برای
یا یا …؟ این مشکل یا پرسش آن دو نفر نیست.
آنها بعد ۲۴ ساعت از اولین دارند برای برنامه ریزی می کنند؛
پرسنده این قبیل پرسش ها هم می تواند دنبال هر جوابی که می خواهد، بگردد!
۲۴ ساعت بعد از نام خود را بر او کرد
و بزودی برگزار خواهد نمود.
هم از این که نام اش بیشتر صورت او را پوشانده به نظر نمی رسد.
گفت: این نماد ما است. دوست می دارم بر نوشته شود!
Noosha
37740648990229902286.jpg Noosha
خیلی بدم میاد از این تغ تغه ها ... صداش رو مخ آدم را میره ...

با 1 هزاری هر جا که میری آلودگی صوتی راه میندازن ...

من که متنفرم. شما چی ؟

1- خوشم میاد

2- خوشم نمیاد
... ادامه
...
...
خواهم امشب چشم مستت ساقی این دل شود
تادل دیوانه زین مستی کمی عاقل شود
ساغردست دلم باشدکمان ابروی تو
گاه مستی نازنیناعشق نیزحاصل شود
شعراز:نیماراد{-41-}{-41-}{-41-}{-41-}
...
...
(شمع وگل وپروانه)
پروانه ای باگل نشست
هیهات!دل شمعی شکست
پروانه یارگل نشد
ازهجراوشمع آب شد
پژمردگل ازهجران یار
پروانه رفت ازآن دیار
رفت سوی گلزاردگر
دنبال یک یاردگر
بنشست هردم باگلی
گشت بهرگلهاسوگلی
میکردهردم یارعوض
ازکارخودمیکردحض
گلهازعشقش بی امان
پژمرده گشتندتوأمان
پروانه بی قیدوبند
دل ازهمه گلهابکند
رفت سوی سقاخانه ای
گفت:این منم پروانه ای
گلهاتمنایم کنند
مابین خودجایم کنند
آنهابرانم من زخویش
دلهای آنها گشته ریش
ازعشق من دیوانه اند
بادیگران بیگانه اند
پروانه آنقدرخودستود
تاکه دل شمعی ربود
گفت:شمع بااومه لقا
خوش آمدی درجمع ما
باشدبیایی دربرم
شانه کنی تکیه سرم
پروانه گفت:شمع وجود
آیم ببالین توزود
آنی ببالینش برفت
یکروزبنشست تابه هفت
برشانه اوسرنهاد
دل به دل شمعی بداد
برچشمهایش چشم بدوخت
بیچاره بال وپربسوخت
پروانه درآغوش شمع
خاموش گشت دربین جمع
شمع قطره قطره آب شد
اوتاابددرخواب شد
پروانه مردازهجرشمع
ازغصه وازفکرشمع
گلهای عالم کوبه کو
پرپرشدندبرقبراو
پروانه درگلزارعشق
گشت تاابددلدارعشق
شمعهابرایش سوختند
گلهابه پایش ریختند
این قصه چون افسانه شد
شمع وگل وپروانه شد
شعراز:نیماراد
{-35-}{-35-}{-35-}{-35-}{-35-}
...
...
ازهجرتوپروانه چنان شمع بسوزم
دیده به ره عشق توای یاربدوزم
عمری چوقلندربه سرکوی توجانا
دیوانه وفرزانه دیروزوهنوزم
شعراز:نیماراد
... ادامه
شهرزاد
شهرزاد
نگاهی‌ عمیق به تقویم سر رسیدش
فهمید وقت تفریح سر رسیده

سر در گم تو کوچه‌ها سرگردونه
کاش میشد خدا قدیما رو برگردونه

گذشته‌هایی‌ که تو زمان حال مرده
جوونی‌ که تو چشماش یه فرد سالخورده

و اون قربانی منم که حالا تقریبا باختم
از آدمای اطرافم اهریمن ساختم

از پدر مادر هیچ خیری وقتی‌ من نبینم
انتظار داری دیگران رو اهریمن نبینم؟

عشق رو از کجا ببینم من با دو تا چشمم؟
از پدر مادری که میخوان جدا بشن؟

به ما که رسید دنیا دهن باز کرد
درد رو ریخت رو سرم و من رو برانداز کرد

من تو دلم از شما داشتم تصویر با هم
تیکّه پاره شدم از این تصمیم ناحق

وقتی‌ دنیا اینو که مخصوصاً بسوزم
چی‌ کار کنم؟ دلمو با نخ سوزن بدوزم؟

این دفعه منم که دارم شما رو نصیحت می‌کنم
من یه مردم که دارم دائماً وصیت می‌کنم
...
... ادامه
Noosha
80895454501159711467.jpg Noosha
تقصیر من نیستــــــــــــــ

به تــــــــــــــــــو که می رســــــــــــــــم
تب می کنمــــــــــــ
به تــــــــــــــــو که می رســـــــــــــــم
هوس آغوشتـــــــــــــ میسوزاندم
به تــــــــــــــــو که می رســــــــــــــــم
لبــــــــــــــانم از عطتش له له میزنند
به تــــــــــــــــو که میرســـــــــــــــــــم
نگاهم خمـــــــــــــار نگاهت میشود
به تـــــــــــــــــو که میرســـــــــــــم
تقصیر تو نیستـــــــــــــ
نفسهــــــــــــــــایت دیوانه ام میکند..........
... ادامه
دیدگاه · 1392/06/12 - 22:39 ·
9
ıllı YAŁĐA ıllı
ıllı YAŁĐA ıllı
آخرین کلمات برخی افراد به نقل از عزرائیل

آخرین کلمات یک برقکار : خوب حالا روشنش کن…

آخرین کلمات یک ملوان زیردریایی : من عادت ندارم با پنجرهء بسته بخوابم…

آخرین کلمات یک متخصص خنثی بمب : این سیم آخری رو که قطع کنم تمومه…

آخرین کلمات یک نارنجک‌انداز : گفتی تا چند بشمرم؟

آخرین کلمات یک جهانگرد در آمازون : این نوع مار رو میشناسم، سمی نیست…

آخرین کلمات یک پلیس : شیش بار شلیک کرده، دیگه گلوله نداره…

آخرین کلمات یک چترباز : پس چترم کو؟

آخرین کلمات یک خبرنگار : بله، سیل داره به طرفمون میاد…

آخرین کلمات یک خلبان : ببینم چرخها باز شدند یا نه؟

آخرین کلمات یک داور فوتبال : نخیر آفساید نبود!

آخرین کلمات یک دربان : مگه از روی نعش من رد بشی…

آخرین کلمات یک دوچرخه‌سوار : نخیر حق تقدم با منه!

آخرین کلمات یک دیوانه : من یه پرنده‌ام!

آخرین کلمات یک سرنشین اتوموبیل : برو سمت راست راه بازه…

آخرین کلمات یک شکارچی : مامانت کجاست کوچولو؟.

آخرین کلمات یک غواص : نه این طرفها کوسه وجود نداره…

آخرین کلمات یک فضانورد : برای یک ربع دیگه هوا دارم…

آخرین کلمات یک قصاب : اون چاقو بزرگه رو بنداز ببینم…

آخرین کلمات یک قهرمان : کمک نمیخوام، همه‌اش سه نفرند…

آخرین کلمات یک قهرمان اتوموبیلرانی : مکانیک یادش رفته ترمز رو درست کنه!

آخرین کلمات یک کارآگاه خصوصی : قضیه روشنه، قاتل شما هستید!

آخرین کلمات یک کامپیوتر : هارددیسک پاک شده است…

آخرین کلمات یک کوهنورد : سر طناب رو محکم بگیری ها…

آخرین کلمات یک گروگان : من که میدونم تو عرضهء شلیک کردن نداری…

آخرین کلمات یک گیتاریست : یه خرده ولوم بده…

آخرین کلمات یک انسان عصر حجر : فکر میکنی توی این غار چیه؟

آخرین کلمات یک مادر : بالأخره سی‌دی‌هات رو مرتب کردم…

آخرین کلمات یک متخصص آزمایشگاه : این آزمایش کاملاً بیخطره…

آخرین کلمات یک متخصص کامپیوتر : معلومه که ازش بک‌آپ گرفتم!

آخرین کلمات یک معلم رانندگی : نگه دار! چراغ قرمزه!

آخرین کلمات یک ملوان : من چه میدونستم که باید شنا بلد باشم؟

آخرین کلمات یک بندباز : نمیدونم چرا چشمام سیاهی میره…

آخرین کلمات یک پزشک : راستش تشخیص اولیه‌ام صحیح نبود.بیماریتون لاعلاجه…

آخرین کلمات یک بیمار : مطمئنید که این آمپول بی خطره؟

آخرین کلمات یک پیشخدمت رستوران : باب میلتون بود؟
... ادامه
Mostafa
Mostafa
وقت آن شد که به زنجیر تو دیوانه شویم
بند را برگسیلیم از همه بیگانه شویم
جان سپاریم دگر ننگ چنین جان نکشیم
خانه سوزیم و چو آتش سوی میخانه شویم
... ادامه
دیدگاه · 1392/06/11 - 14:33 ·
9
مائده
20329616743438970327.gif مائده
گرفتار سرنوشت برگ های پاییزم...
بی رحمانه...
مغرورانه...
و در اوج نامردی با گام هایی مردانه از من عبور کردی...
و چه زیبا لبخند زدی...
شاید خش خش خرد شدن یک دختر برایت جذاب بود...
اما...
دیگر صدا در گلو بغض وار حبس شد...
نت های خش خش در گلو خشکید...
وگرنه بدان...
برای لبخندت هم که شده...
باز می افتادم....
باز خرد می شدم...
باز دیوانه میشدم...
... ادامه
صوفياجون
صوفياجون
چرا می گویند پیراهن و نمی گویند ” جوان آهن ” ؟
چرا می گویند اتوبوس و نمی گویند اتوماچ یا جاروبوس ؟
چرا می گویند خداحافظ و نمی گویند خداسعدی ؟
چرا می گویند اتومبیل و نمی گویند اتومکُلنگ ؟
چرا می گویند ماشین و نمی گویند شماشین ؟
چرا به طراح چنین سوالاتی می گویند دیوانه و نمی گویند غول آنه ؟
هااااااان ؟ آخه چرا ؟؟؟{-16-}{-16-}{-54-}
دیدگاه · 1392/06/8 - 14:52 ·
6
...
...
دیوانه دریغا!دل دیوانه پرستد
هیهات!که کولی دل ویرانه پرستد
دیوانه دلم کولی هرکوی وگذرشد
ازدست دل یارکه بیگانه پرستد
شعراز:نیما{-35-}
دیدگاه · 1392/06/6 - 19:03 ·
4
...
...
عقل ازسردل برد گرآن زلف دوتایت
دیوانه شدم من زدوچشمان سیاهت
ترسم که بمیرم زغم هجرتوجانا
بیگانه شودجای من عمری به فدایت
شعراز:نیماراد{-31-}
دیدگاه · 1392/06/6 - 18:58 ·
4
Mostafa
Mostafa
با نام :

امروز امیر در میخانه ویی تو

فریاد راس این دل دیوانه تویی تو

مرغ دل ما را که به کس رام نگردد

آرام تویی دام تویی دانه تویی تو

♫♫♫♫♫♫

آن مهر درخشان که به هر صبح دهد تاب

از روزنه این خانه به کاشانه تویی تو

در کعبه و بت خانه بگشتیم بسیمو

دیدیم که در کعبه و بت خانه تویی تو

دیدیم که در کعبه و بت خانه تویی تو
... ادامه
...
...
گفتم:ای شمع نظری کن به من پروانه
سوختی٫آب شدی٫گفتی:برودیوانه
گفتم:ازعشق توپروانه دیوانه منم
پروبالم سوختی گفتی:بروبیگانه
شعراز:نیماراد{-31-}
MONA
MONA
بخشی از یکی از نامه‌های احمد شاملو به همسرش آیدا :

...بالاخره "فردا" مالِ من است. مالِ من و تو با هم. مالِ احمد و آیدا باهم... بالاخره خواهد آمد، آن شب‌هایی که تا صبح در کنار تو بیدار بمانم، سرت را روی سینه‌ام بگذارم و به تو بگویم که در کنارت چه‌قدر خوش‌بخت هستم.
چه‌‌قدر تو را دوست دارم!چه‌قدر به نفس تو در کنار خودم احتیاج دارم! چه‌قدر حرف دارم که با تو بگویم! اما افسوس! همه‌ی حرف‌های ما این شده است که تو به من بگویی: امروز خسته هستی یا چه عجب که امروز شادی! و من به تو بگویم که دیگر کی می‌توانم ببینمت؟ و یا تو بگویی: می‌خواهم بروم. من که هستم به کارت نمی‌رسی. من بگویم‌: دیوانه‌ی زنجیری حالا چند دقیقه‌ی دیگر بنشین!
و همین! همین و همین!

....

آیدای من : این پرنده؛ در این قفس تنگ نمی‌خواند. اگر می‌بینی خفه و لال و خاموش است، به این جهت است... بگذار فضا و محیط خودش را پیدا کند تا ببینی که چگونه در تاریک ترین شب‌ها، آفتابی ترین روزها را خواهد سرود.
به من بنویس تا هر دم و هر لحظه بتوانم آن را بشنوم.
به من بنویس تا یقین داشته‌باشم که تو هم مثل من در انتظار آن شب‌های سفیدی.
به من بنویس که می‌دانی این سکوت و ابتذال زائیده‌ی زندگی در این زندانی است که مالِ ما نیست، که خانه‌ی ما نیست، که شایسته ما نیست.

به من بنویس که تو هم در انتظار سحری هستی که پرنده عشق ما در آن آواز خواهدخواند.

احمدِ تو!
... ادامه
دیدگاه · 1392/06/5 - 00:34 ·
12
مائده
20530199914697640932.jpg مائده
بـــــــــخند...
بلند بـــــــــخند...!
بی دلیل بـــــــــخند!!
بگذار بگویند دیوانه ایم!!!
بـــــــــخند به عاقلانی که بی دلیل غمگینند...
... ادامه
دیدگاه · 1392/06/3 - 18:34 ·
8
ıllı YAŁĐA ıllı
images.jpeg ıllı YAŁĐA ıllı
... ادامه
دیدگاه · 1392/06/1 - 07:52 ·
5
صفحات: 9 10 11 12 13

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ