یافتن پست: #روستایی

Mostafa
469766_8wGcq0Nn.jpg Mostafa
... ادامه
Mostafa
145720_871.jpg Mostafa
... ادامه
Mostafa
11489-ae1073c66829e118d33d0e2633b0836e-l.jpg Mostafa
... ادامه
Mostafa
___20120919_1514857694.jpg Mostafa
... ادامه
bamdad
bamdad
دوبه دو،باهم هستند.

دو پرنده دریایی در بندر مه آلود،

دو اسب در جاده ای روستایی،

و دو قایق در اسکله ای دوردست..

ولی من دو ندارم!

در مدرسه هم تایک بیشتر نخوانده ام!

و همیشه دفتر ریاضی ام،

پربوده از تکرار ناتمامِ شعرهای خاکستری ام ...



×از آدمی خوب که نامش پوشیده است برمن...

{-75-}
دیدگاه · 1393/03/6 - 22:42 ·
6
sam
sam
روزی ، یک پدر روستایی با پسر پانزده ساله اش وارد یک مرکز تجاری میشوند.
پسر متوّجه دو دیوار براق نقرهای رنگ میشود که بشکل کشویی از هم جدا
شدند و دو باره بهم چسبیدند، از پدر میپرسد، این چیست ؟ پدر که تا بحال
در عمرش آسانسور ندیده میگوید پسرم، من تا کنون چنین چیزی ندیدم، و
نمیدانم .
در همین موقع آنها زنی بسیار چاق را میبینند که با صندلی چرخدارش به آن
دیوار نقرهای نزدیک شد و با انگشتش چیزی را روی دیوار فشار داد، و دیوار
براق از هم جدا شد ، و آن زن خود را بزحمت وارد اطاقکی کرد، دیوار بسته
شد، پدر و پسر ، هر دو چشمشان بشماره هائی بر بالای آسانسور افتاد که از
یک شروع و بتدریج تا سی رفت، هر دو خیلی متعجب تماشا میکردند که
ناگهان ، دیدند شمارهها بطور معکوس و بسرعت کم شدند تا رسید به یک، در
این وقت دیوار نقرهای باز شد، و آنها حیرت زده دیدند، دختر ۲۴ ساله مو
طلایی بسیار زیبا و ظریف ، با طنازی از آن اطاقک خارج شد.

پدر در حالی که نمیتوانست چشم از آن دختر بردارد، به آهستگی، به پسرش گفت سريع برو مادرت رو بيار اينجا{-18-}
دیدگاه · 1393/02/24 - 14:59 ·
3
zoolal
zoolal
مردی،شبی را در خانه ای روستایی می گذراند
و پنجره های اتاق باز نمی شد.
نیمه شب احساس خفقان کرد
و در تاریکی به سوی پنجره رفت.
نمی توانست آن را باز کند.
با مشت به شیشه پنجره کوبید
و هجوم هوای تازه را احساس کرد
و سراسر شب را راحت خوابید.
صبح روز بعد،
فهمید که شیشه ی کتابخانه ای را شکسته است
و همه ی شب پنجره بسته بوده است.
او فقط با فکر «اکسیژن» اکسیژن لازم را به خود رسانده بود.
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/20 - 18:49 ·
1
رضا
رضا
سوال جدیدم اینه : اینهایی که از کوره در میرن کجا میرن ؟ و اصلا کوره کجا هست ؟ شهر ؟ روستا ؟ اسم محله ؟ {-7-}
Reza Babaei
1970833_821338391216409_212056977_n.jpg Reza Babaei
شخصی نزد حلاج اومد و گفت
من سالها ثروتم رو جمع کردم که به عربستان برم و خدا رو زیارت کنم
در راه که می رفتم به روستایی رسیدم که به خاطر جنگ ویران شده بود مردم زخمی بودن و سر پناهی نداشتند مقداری از ثروتم را خرج ساختن سرپناه و دارو برای مردم کردم
به روستای دیگری رسیدم کودکان یتیم و گرسنه را دیدم با باقی مانده ثروتم برای انها غذا تهیه کردم
به روستای دیگری رسیدم جوانی را دیدم زیر درخت نشسته بود تنها
و غمگین پرسیدم چرا ناراحتی گفت دختری که دوسش دارم پدرش گفته دخترش را به کسی میدهد که اسب داشته باشد
من اسبم را به او دادم
به خود امدم دیدم دیگر هیچ چیز ندارم
از ادامه دادن راه منصرف شدم و به شهرم بازگشتم
وبا نارحتی به حلاج گفت
من بعد از این همه سال انتظار نتوانستم خدا را زیارت کنم

و حلاج به او گفت
تو خدا را زیارت کردی
خدا سرپناهی نداشت
تو برای خدا سر پناه ساختی
خدا زخمی بود تو خدا را درمان کردی
خدا گرسنه بود تو خدا را سیر کردی
خدا تنها و غمگین بود تو خدا را از نهایی در اوردی
و حلاج در پایان گفت خدای حقیقی در هیچ کشوری و بر هیچ زیانی زندانی نیست
خدا یاری رساندن به انسانهاست
... ادامه
soheil
soheil
از چی بگــــم برات ؟ شاید قصه دوس داری قصهء امتحان تو دانشــگاهِ روستایی
اگه قصه تلخه ، مثه چایی تو استکانِ بد ترین جای دنیا ، سالنِ امتحانِ
که نشستند مثه بُــز و هی میگن کاشکی یه مراقبِ خوب جای این لجن داشتیم
رضا برگـشــت ، از بغلی جوابِ گرفت یهو مراقب پرید روش تقلبو گرفت
اون مراقـبِ بد ، با داد و فریاد گفــت زود برو بیرون ، ولـی دَرَم قفل بود …
بدبخــــت شدم ، تقلبُ گرفت ازم ایـــــزد ای کاش جای گرفتنش، یکم منو میزد
اون دانشجو مُـــرد ، در راه کلاسـی که مراقبـش دل نداره ، مثـه پلاسـتیکه
اصَـن سیـنگل میخواد، دفتـرو کتابُ ببـنده دیگه درس نمیخونه، میگه مدرک کیـلو چنده
از چی بگـــــــــم؟ استادی که خیلی خوشگله یا جوابِ ســؤالی که خیلی مشگله؟
یا اون مراقـب که تقـلـبُ هی کِــــــش بده دلم میخواد با خوار مادرش وفقش بده
هی گفت جاتُ عــوض کنُ من حوصله کــردم تـــو سالن امتحانات یه مُدلِ برده ام
یـهـو دیـدی برگـهء امتــحانُ ذره ذره کــردمُ کارِ خودمــو خودشــو یه سَــــره کردم
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/3 - 22:29 ·
8
حمید
یاس3.jpg حمید
میگی بازم کنار همدیگه واژه بچین
راجب چی…. باشه بشین
چشاتو باز کن..یه لحظه مال من باش
یه لحظه بیا توی حس و حال من باش

پس میکروفونو به دست من تو بده بگم
از این زمونه و از دلی که تکه تکه است
هر آهنگ منم مساوی ذکر یک درد
جز اینم ندارم یه فکر بهتر
از جومونگی بگم که شده سمبل رشادت
ایران براش شده مثل صندوق تجارت
پس هنرمند وطن الان کجاس؟نیس؟
اون تو زیرزمین می خونه چون که مجاز نیس

از چی بگم برات
انتظار داری چه چیزی از جیب من دراد
به جز کاغذ سفید پاره
خب آره رفیق
حرف توشه ، ولی با خودکاره سفید
تو هم مثل منی ، تو هم کم درد نداری
درد اصلیت اینه که تو هم درد نداری
من کسی نیستم با این زخما دردم بگیره
ولی این اشک ها رو کی می خواد گردن بگیره

از چی بگم
خدا از این بنده های خسته
از این همه درد تموم دنده هام شکسته
خنده هامو نبین، این خنده هام یه چسبه رو لبم
این منم با یه رد پای خسته

از چی بگم
بگو از یه روح زخمی
که باید یه تنه بره تو قلب کوه سختی
از روزهایی که خط خوردن توی تقویم
خبر میدن از یه اجتماع رو به تخریب

از چی بگم
از بچه های پایین شهر
که غذا واسه خوردن دارن ماهی یه شب
اون که تنها دلیل خوابش به عشق فرداست
تنها پاتوق عشق و حالش بهشت زهراست
یا که بگم از اون رفقای کاخ نشین
که هستن تو واردات کالای ساخت چین
تو به من اینو بگو ، من از چی بگم خب
ما گفتیم و تموم دردا ریشه کن شد؟

از چی بگم برات
شاید قصه دوست داری
مثل قصه ی اون هم کلاسیان روستایی
اگه قصه تلخه ، گناه واقعیت
داستان نرگس و گلای باغ میهن
که نشستن با صد چرا و افسوس کاشکی
یه بخاری جای چراغ نفت سوز داشتیم
چراغ افتاد توی کلاس و گر گرفت
آتشی که پوست بچه ها رو مثل گرگ گرفت
یه طفل معصوم با داد و فریاد گفت
زود بدویین سمت در، ولی درم قفل بود
چشام خشک شد یکم بهم اشک بده، ایزد!
این بچه ها با کدوم دست مشق بنویسن
کودکی مرد در راه کلاسی که
سوخت و منتظر یه جراح پلاستیکه
یاس نمی خواد ته قصه رو هرگز ببنده
چون باز دلش می خواد که نرگس بخنده

از چی بگم
که صبح نشده غروب زد
تو قلب بچه های مدرسه ی درودزن
غصه نخور صدامو بشنو از زیرخونت
من صداتو به گوش همه می رسونم

از چی بگم
از دلی که فقط اسمش دله
یا عمری که نصفش اشکه نصفش گله
یا از روح توی زندون که جسمش وله
آدم مجبوره که با شرایط وفقش بده

از چی بگم
بگو از یک روح زخمی
که باید یک تنه بره توی قلب
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/1 - 22:09 ·
6
bamdad
bamdad
می خواستم به دنیا بیایم، در زایشگاه عمومی، پدر بزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. مادرم گفت: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...
می خواستم به مدرسه بروم، مدرسه ی سر کوچه ی مان. مادرم گفت: فقط مدرسه ی غیر انتفاعی! پدرم گفت: چرا؟...مادرم گفت: مردم چه می گویند؟!...

به رشته ی انسانی علاقه داشتم. پدرم گفت: فقط ریاضی! گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

با دختری روستایی می خواستم ازدواج کنم. خواهرم گفت: مگر من بمیرم. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

می خواستم پول مراسم عروسی را سرمایه ی زندگی ام کنم. پدر و مادرم گفتند: مگر از روی نعش ما رد شوی. گفتم: چرا؟...گفتند: مردم چه می گویند؟!...

می خواستم به اندازه ی جیبم خانه ای در پایین شهر اجاره کنم. مادرم گفت: وای بر من. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

اولین مهمانی بعد از عروسیمان بود. می خواستم ساده باشد و صمیمی. همسرم گفت: شکست، به همین زودی؟!...گفتم: چرا؟... گفت:مردم چه می گویند؟!...

می خواستم یک ماشین مدل پایین بخرم، در حد وسعم، تا عصای دستم باشد. زنم گفت: خدا مرگم دهد. گفتم: چرا؟... گفت: مردم چه می گویند؟!...

بچه ام می خواست به دنیا بیاید، در زایشگاه عمومی. پدرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

بچه ام می خواست به مدرسه برود، رشته ی تحصیلی اش را برگزیند، ازدواج کند و...

می خواستم بمیرم. بر سر قبرم بحث شد. پسرم گفت: پایین قبرستان. زنم جیغ کشید. دخترم گفت: چه شده؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

...مُردَم...

برادرم برای مراسم ترحیمم مسجد ساده ای در نظر گرفت. خواهرم اشک ریخت و گفت: مردم چه می گویند؟!...

از طرف قبرستان سنگ قبر ساده ای بر سر مزارم گذاشتند. اما برادرم گفت: مردم چه می گویند؟!... خودش سنگ قبری برایم سفارش داد که عکسم را رویش حک کردند.

حالا من در اینجا در حفره ای تنگ خانه کرده ام و تمام سرمایه ام برای زندگی ابدی جمله ای بیش نیست: مردم چه می گویند؟!...

مردمی که عمری نگران حرفهایشان بودم،
اکنون لحظه ای به یاد من نیستند.

و چه نيكو فرموده قرآن كريم:

«وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ»

و از[حرف] مردم مي‌ترسيدى و حال آنكه خداوند سزاوارتر است اينكه از مخالفت امر او بترسى‏...
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/29 - 21:36 ·
3
شهرزاد
7c59447f109caf611.jpg شهرزاد
نمی شود که بهار از تو سبزتر باشد
گل از تو گلگون تر
امید از تو شیرین تر.
نمی شود پاییز
فضای نمناک جنگلی اش
برگ های خسته ی زردش
غمگین تر از نگاه تو باشد.
نمی شود،
می دانم،
نمی شود آوازی
که مرد روستایی و عاشق
با صدایی صاف
در اعماق دره می خواند
در شمال شمال
رنگین تر از صدای تو باشد
نمی شود که بهار از تو سبزتر باشد.
و - صدای شیهه ی اسبی تنها در ارتفاع کوه
و - صدای عابر پیری که آب می خواهد
به عمق یک سلام تو باشد
شب هنگام
که خسته ایم از کار
که خسته ایم از روز
که خسته ایم از تکرار.
نمی شود که بهار از تو سبزتر باشد.
نمی شود که تو باشی، به مهربانی مهتاب
در آن زمان که روح دردمند ولگردم
بستری می جوید
بالینی می خواهد
تا شاید دمی بیاساید
نمی شود که تو باشی به مهربانی مهتاب
و این روح دردمند ولگرد
باز هم کوله را زمین نگذارد
و سر را بر زانوی مهربانی تو.
نمی شود که از تو سبزتر باشد
شکوفه از تو شاداب تر
از تو غمگین تر.
نمی شود که تو باشی و شعر هم باشد
نمی شود که تو باشی ترانه هم باشد
نمی شود که تو باشی گلدان یاس هم باشد
نمی شود که تو باشی بلور هم باشد
نمی شود که شب هنگام
عطر نگاه تو باشد
"محبوبه های شب" هم باشند.
نمی شود که تو باشی, من عاشق تو نباشم
نمی شود که تو باشی
درست همین طور که هستی
و من, هزار بار خوبتر از این باشم
و باز، هزار بار، عاشق تو نباشم.
نمی شود... می دانم...
نمی شود که بهار از تو سبزتر باشد...
" نادر ابراهیمی "
zahra
39164.jpg zahra
لباس زنان روستایی گیلان در میان 4 لباس برتر المپیك جهانی، برترین شد ! با طرح های شاد و پر نقش و نگار، دامن های بلند چین دار و قدمتی چهار هزار ساله، نماد هفت رنگ طبیعت گیلان

میگم پرچم گیلان بدجور داره خودنمایی میکنه، حریف نداشتیم ♥
... ادامه
zoha
16_9001120469_L600.jpg zoha
موزه میراث روستایی رشت
zoha
A1376557226.jpg zoha
اینم از موزه میراث روستایی
صوفياجون
Khane_Sangi_italya_MR415H-03.jpg صوفياجون
۱۷۴۶
گستره بی پایان از زمین های کشاورزی، درختان زیتون، دیوارهای سنگی باستانی، تمایل به سمت بالا و به آسمان آبی ، همه اینها

{K۲Splitter}
گوشه ای از جذابیتهای کاخ سنگی قدیمی واقع در جنوب ایتالیاست.

عمارت Relais Masseria Capasa یک ساختمان قدیمی است که در سال ۱۷۴۶ میلادی به سبک روستایی ساخته شده است.

معمار این بنا پائولو فراکاسو (Paolo Fracasso ) با تاثیر قوی از سنت های محلی این بنا را ساخته است که امروزه با سبک های مدرن درآمیخته شده است.
... ادامه
صوفياجون
mo10533.jpg صوفياجون

اتاق پذیرایی به سبک روستایی با دیوارهایی از پانل های چوبی و شومینه ی بزرگ سنگی
وقتی اسم شومنیه را می شنویم، تصاویر زیادی به ذهنمان خطور می کند. یکی از شومینه هایی که بسیاری از ما با آن آشنا هستیم همین شومینه های قدیمی سنگی هستند. این نوع شومینه معمولا جاگیر هستند و با خانه هایی با حال و هوای قدیمی جور در می آیند.
... ادامه
صوفياجون
mo10526.jpg صوفياجون

خانه ی ساده با شومینه ی چوبی و آهنی
شومینه ها را معمولا برای گرم کردن خانه استفاده می کرند. شومینه های سنتی و با ظاهری روستایی در این مورد بهتر از بقیه عمل می کنند. متریال به کار رفته در ساخت این شومینه است که کرما و صمیمت آن را دو چندان می کند.
... ادامه
Noosha
download (1).jpg Noosha
{-41-}

در ارتفاعات كوهستاني و جنگلي كجور نوشهر و در ارتفاع حدود دو هزار متري از سطح درياي خزر درياچه‌اي به نام "خضر نبي" واقع شده است.
مسیر دسترسی به آن از چالوس آغاز و وارد كندوان میشود . در كیلومتر 25 كرج به چالوس به دو راهی كجور میرسد. پس از عبور از پل رودخانه چالوس به جاده آسفالته كجور كه به طرف شرق كشیده شده و طی مسافت 4. كیلومتر و قبل از رسیدن به آبادی پول مركز بخش كجور به دو راهی خاكی و جاده روستایی نیمور میرسد كه در جانب شمالی جاده آسفالته از مسیر اصلی جدا شده و با مسیری پر شیب و كوهستانی مارپیچ های فراوان ولی زیبا به روستای نیمور ختم می شود. دریاچه از روستای میخور نیز با پای پیاده و به صورت كوه پیمائی تقریبا3 الی 4 ساعت فاصله دارد . دریاچه میان جنگل قرار گرفته و بنا به اعتقاد بومیان دارای تقدس مذهبی است. وسعت آن كمتر از نیم هكتار و ژرفای آن در حدود 5 متر و آب آن شیرین می باشد . از آنجا كه این دریاچه دور از استقرار عوامل انسانی و در محدوده حفاظت شده البرز مركزی قرار دارد مامن پرندگان و حیات وحش است به لحاظ ویژگی فوق و فضای باشكوه طبیعی دارای چشم اندازهای زیبا و فرحبخش است . در بازدیدی كه توسط محقق صورت گرفته مشاهده شده كه عده ای سود جو و فرصت طلب جهت به دست آوردن آثار تاریخی بخشی از دیواره طبیعی دریاچه را تخریب كرده اند وبه همین دلیل نزدیك به 65 درصد از سطح دریاچه خشك گردیده است و بعلت بهم خوردن شرایط اكولوژی دریاچه نزدیك به 1. هزار متر مربع از سطح جنگلی شمال دریاچه به علت رانش تخریب گردیده است . باعث خشك شدن تعداد زیادی از چشمه های اطراف دریاچه شده و صدمات فراوانی به حیات وحش منطقه وارد كرده است.
Noosha
4JOK.com_1-Dokhtare-ShojaWwW.KamYab-500x281.jpg Noosha
دختر شجاع ایرانی{-48-}

مژگان روستایی را باید شیر زن ایران زمین نامید، بانویی که کروکودیل پرورش می‌دهد.{-28-}

به گزارش باشگاه خبرنگاران؛ مژگان روستایی مدیرعامل اولین و تنها مزرعه‌ پرورش کروکودیل در ایران به دویچه وله می‌گوید: «کروکودیل موجودی بسیار بافکر، صبور، سریع و البته کمی خشن است».{-1-}

در مزرعه “نوپک” در جزیره هنگام حدود ۳۵ کروکودیل نگهداری می‌شوند.{-59-}
MahnaZ
0.052466001319804080_jazzaab_ir.jpg MahnaZ
روزی یک ، بچه کوچکش را به یک برد
تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند ، چقدر هستند .
آنان یک یک را در یک به سر بردند .
در راه بازگشت و در ، از بچه پرسید : درباره چی بود ؟
پاسخ داد : بود !
پرسید : آیا به آنان کردی ؟
پاسخ داد : فکر می کنم !
و پرسید : چه چیزی از این گرفتی ؟
کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت : فهمیدم که در خانه داریم و تا .
در داریم و ای دارند که ندارد .
در هایی داریم و را دارند .
به محدود می شود ، اما !
در های ، بند آمده بود .
اضافه کرد : که به دادی واقعا چقدر هستیم
صوفياجون
20130118_132118.jpg صوفياجون
صفحات: 1 2 3 4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ