دوتا خانم داشتند با هم صحبت می کردند.
یکی شون که ازدواج کرده بوده به اون یکی میگه:
فکرشو بکن دیروز یکی توی فروشگاه منو دوشیزه خانم صدا کرد!
اون یکی میگه:
خوب بابا حق داشته دیگه، اون فکر کرده آخه کی ممکنه تو رو گرفته باشه!
متین امروز تو روزنامه خوندم که روزنامه گرادین انگلیس نوشته بازی ایارن رو باید دید چون انصاری فرد گفته بود جواربشون آب میره . واقعا تاسف داره تدارک درست حسابی برای تیم ندیدن .
چی داریم تدارکاتمون درست باشه تیم آلمان انگلیس هلند و تعدای تیماهی دیگه بروببین چه اردوهایی چه تمریناتی
یه مربیبزرگ سطح اول داریم ولی دستو بالشو بستیم
یا برای پول یا برا سیاستهای کلی
هیچی دیگه
من قشنگیادمه یه بار تو پلی استیشن مسابقات فوتبالوگذاشتن من اون موقع شالکه 04 آمانو برداشته بودم و الان دارم مدالشو اوه عجب تیمهایی دارن این آلمانی ها
مهدویکیا
کریم
علی دایی
رفتن اونجا با بازی آشنا شدن اومدن ایران
فکرش رو بکن اگر فوتبال ایران از پایه تا تیم بزرگسالان و ... همه روند مناسب رو داشته باشن چه گردش مالی عظیمی رو ایجاد میکنه درآمد باشگاهها زیاد میشه وابستگی به دولت از بین میره اینجور هم تو آسیا پیشرفت می کنیم هم تو جهان .
عـشـ♥ــق
ینــی کسیکه دوسش داری
که یه تار موشونو با صدتا دنیا عوض نکنـــی
عـشـ♥ــق
ینــی وجود پدر مادرت در کنارت
عـشـ♥ــق
ینـــی وقتــی تو فکرشـــی یهو بهت زنگ بزنه
عـشـ♥ــق
ینـــی لبخند کســـی که دوسش داری
عـشـ♥ــق
ینـــی ، یکــی باشه که با شاد بودنت شاد شه
عـشـ♥ــق
ینی ،همین لحظه های عادی زندگیه
یکی از دردناک ترین اتفاقات زندگی ایرج قادری، مرگ پسرش تورج بوده. فاجعه ای که به قول تهمینه اطمینان مقدم همسر ایرج قادری کمر او را می شکند و ایرج قادری تا چندین سال پیراهن سیاه می پوشد.
مرگ تورج کوهی از درد بود که همیشه روی شانه های ایرج قادری قرار داشت و هر وقت اسم پسرش می آمد اشک در چشمانش حلقه می بست.
ایرج قادری درباره روز درگذشت پسرش می گفت: با تهمینه در دفترم بودیم که تلفن زنگ زد. قرار بود تهمینه به آمریکا برود و به تورج سر بزند. تلفن دفترم زنگ خورد. گوشی را که برداشتم یکی از دوستان تورج پشت خط بود که از آمریکا زنگ می زد. آنچه که نباید می شنیدم را گفت. فقط شکستم و خورد شدم. بعد فریاد کشیدم. از ته دل فریاد می زدم و به تمام هستی ناسزا می گفتم. فکر می کنم یکی دو ساعت بیشتر نگذشته بود که ناصر ملک مطیعی و فردین آمدند پیشم. در حال خودم نبودم. یادم هست که خبر خیلی زود به مردم هم رسیده بود و جمعیت زیادی مقابل دفتر جمع شده بودند.
تهمینه اطمینان مقدم همسر ایرج قادری درباره این اتفاق غم انگیز می گوید: فوت پسرمان کمر ایرج را شکست و بزرگترین ضربه زندگی من و ایرج بود. من به طور کلی آدم مقاومی هستم. هیچ کسی در ختم مادرم، پدرم و حتی برادر جوانم گریه من را ندید. فقط فوت پسرم بود که ضربه بزرگی به من زد. وقتی هم که آمدند به من قرص اعصاب بدهند گفتم نمی خورم، یا می مانم یا می میرم. در همه زندگی ام هم همین کار را کردم.
او در ادامه تعریف می کند: تورج را برای ادامه تحصیل به آمریکا فرستاده بودم. در دانشگاهی در اورگان قبول شده بود. تورج متولد 1333 بود. تافلش را قبول شد و مشغول تحصیل در رشته پزشکی شد. تمام تقدیر نامه هایی که آنجا در دانشگاه گرفته را هم هنوز دارم. در دانشگاه u s c کالیفرنیا برای پزشکی قبول شد. گزارش پلیس از سانحه مرگش را هم هنوز دارم. تورج با سه نفر از دوستانش با اتومبیل از دانشگاه می آمدند که در جاده به گارد کنار جاده می خورند و ماشین به داخل پرتگاه سقوط می کند و فقط تورج می میرد و بقیه بچه ها سالم می مانند. همان روز من در تهران رفته بودم به سفارت امریکا و یک ویزای 4 ساله به من داده بودند. اومدم دفتر پیش ایرج که به او خبر بدهم تا او هم اقدام کند و برای دیدن تورج به آمریکا برویم. همانجا در دفتر بودم که تلفن زنگ زد. استاد تورج از آمریکا بود. گفت که یک چنین اتفاقی افتاده و تورج فوت کرده. من نشستم. ایرج حال من را که دید سمت من آمد و گفتم که چه اتفاقی افتاده. همان موقع نصف عمر ایرج رفت. پرپر شد. ایرج از این اتفاق به بعد وابستگی اش به من چندین برابر شد تا حدی که دیگر بیشتر مثل بچه ام دوستش داشتم تا این که بگویم شوهرم است و دوستش دارم.
آن سال ها بیشتر به ایرج سخت گذشت. چون در آن دوران از هم فاصله داشتیم. ما از روی تاریخ خیلی زود به هم بازگشتیم، و دوباره ازدواج کردیم اما طول کشید تا زندگی مشترکمان به طور کامل شروع شود. هفته ای سه چهار روز با هم بودیم اما یک مدتی زمان برد تا قبول کنم. وقتی تو نمی دانی باید قبول کنی که آن کاری که من می دانم انجام بدهی. ایرج وقتی به این مساله رضایت داد و خودش فهمید که اشتباه کرده و باید در یک سری از مسایل آنچه که می می دانم را انجام بدهد دوباره زندگی مان از سر گرفت که البته در این بین بچه مان را هم از دست دادیم. خیلی دوران سختی بود. تورج نه که چون پسر من بود خوب بود. یک انسان متفاوت بود. ادب، احترام و هر چه که فکرش را بکنید در این پسر بود. مدرسه اندیشه درس می خواند، تمام نشان های ورزش و humanity و تقدیر نامه های مختلف از مدرسه گرفته بود.
نامه استادش در آمریکا را اگر بخوانید گریه می کنید. همه کارهای تدفینش در آمریکا را هم استادش انجام داد. گفتم: من جنازه بچه م را به ایران نمیارم. با ایرج رفتیم آمریکا و ایرج آنجا کنار قبر تورج دو تا قبر برای من و خودش خرید.
مواد لازم برای عاشقی
تلفن: شرط لازم و کافی برای شروع ، ثبوت و گسترش یک رابطه عاشقانه . در گذشته برای تشخیص صداقت طرف هم کاربرد داشت اما با این سیستم مسخره آی دی کالر و افتادن شماره ، دیگر به درد این کار نمی خورد. نوع همراهشم که دیگه معرکه است! آخر حریم خصوصی و آره و اینا! معمولاً تن صدای عشاق در پشت خط کمی خشدار می شود البته این اشکال مربوط به مخابرات است ، این گونه تماس های تلفنی معمولاً طولانی هستند. شما فکرش را بکنید دو نفر دارند آخرته دورنمای آینده خودشان را برای هم ترسیم می کنند!
همکلاسی: یک تصادف تاریخی . در این مورد سازمان کنکوری ها نقش واسطه را ایفا می کند. عشقی چند منظوره که در تقلب ها و ورقه عوض کردن سر جلسه امتحان هم کاربرد بسزایی دارد. می تواند کلی هم بانی خیر شود برای بچه های دیگر !سر کلاس معمولاً عشاق جوری می نشینند که امتداد نگاهشان از هم عبور کند .در این جور مواقع استاد هم آن دورها در یک گراند تصویر مشغول فعل و انفعالی نامعلوم است . حضرت عشق در این جور مواقع ابتدا به صورت جزوه و نمونه سوال و بعد ها در قالب های مختلف مخابراتی و مراسلاتی ظاهر می شود!
هدیه: بروز عینی ماکزیمم عشق دو کبوتر. وسیله ای که با آن عاشق فریاد می زند :" دلم فقط تورو می خواد." نوع آن از عروسک های خرسی و مرغی و اردکی گرفته تا سند آپارتمان متغیر است.
اتومبیل: وسیله ای برای آزاد شدن انرژی جنبشی ، عامل جاری شدن سیل عشق در بزگراه ها ، لای کشیدن در اتوبان برای نشادن داندن دست فرمان به طرف به همراه آهنگ" ما دو بال پرواز مرغ عشقیم پر کشیدیم تا اوج آسمونا" بسیارمؤثر است. نوع ماشین هم بستگی به توانایی مالی پدر مربوطه از پیکان جوانان 57 جوات اسپرت تا پژو 206 ناز بشی الهی متغییر است. سیستم صوتی هم هرچه باحال تر باشد روابط بهتر تر تحکیم می شود!
وقتی میخوای یه رابطه رو به هم بزنی
خوب به هم بزن
اما لگد کوبش نکن
بذار برو…
اما داغونش نکن
با احساسش، فکرش، اعتمادش و غرورش بازی نکن
چون بعد از رفتن تو فقط غمگین نمیشه
تا سالها باید با یه ترس لعنتی زندگی کنه و نتونه دیگه به هیچ کس اعتماد کنه…
حتی برای یه دوستی ساده
آخی...
الهی..
چه دایی مهربون وباحالی داره...
خوش بحالش...
حامدجان...
من ازشاهین گرفته تافنچ همه نوع حیوونی داشتم...چون پدرم ارتشیه تومحیط نظامی بودیم
فضای بازداشتیم ...همه نوع حیوون داشتم... ولی الان فقط یه خرگوش مونده..ازتموم اونا..!
من یه دونه جعد شاخ دار بزرگ گرفتم تو مزرعه همین مشکل تو روداشتم خیلی خوشکل بود خدای براش کنجشک شکار میکرم میخوورد اینقد با حال بود نزاشتن نگه دارم گفن بد بیاری داره