یافتن پست: #لعنت

متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
جــای تعجبــ ـــ ندارد کــه گـاهـی ...

نــوشتــه هــایـم غمگیننــد !!

و خــودم غمگیــن تــر از آنهـ ــا

دیگــر حتـ ـی حـوصله جنگیــدن بــا خــاطـراتـ ـم را هــم نـدارم ...

تــوانش را نیــ ـز !!

راستــی !! اگــر همیــن دلخوشـی لعنتـ ـی هــم نبــود ...

دیگــر تنهـ ـایی و خلـوتــ ـــ بــرایــم چــه مفهـومـی داشتــ ــــ ...!!
... ادامه
دیدگاه · 1393/06/19 - 17:59 ·
6
bamdad
bamdad
تـو بـه زیـبـایـیـه یـک شـاپـرکـی
تو بـه تنـهاییـه یـک قـاصـدکـی

تو مثل یه قرص ماهی توی شب
مثل این شعر که می خونم زیر لب

وقـتی مـن خـونـدنـو آغـاز کنـم
دل آسـمون میـگیره از صِـدام
وقتی من شعرای عاشقونمو ساز کنم
میشه سیراب از اون ابر چشام

چشم من مونده به در تا تو بیایی
نکـنه قسمت ما بـشه جـدایی

صدای تیک تیک ساعت داره میگه
که رسیدم به تهِ یک روز دیگه

شب و ماهش تو رو یادِ من میارن
غم وغصه توی قلب من می ذارن

دلم از شـدت تنـهایی تـو خـونه
می گیره هر شب و روز از تو بهونه

وقـتی مـن خـونـدنـو آغـاز کنـم
دل آسـمون میـگیره از صِـدام
وقتی من شعرای عاشقونمو ساز کنم
میشه سیراب از اون ابر چشام

ولی من هنوز می خونم , می دونم
تـا ابـد بـایـد کـه تنهـا بمـونـم

من می شم مثل یه برگ تو دست باد
که میره با سرعت از خاطر و یاد

یا مثـل یه گـلدون تـشنـه ی آب
که تو خواب اون میاد مدام سراب

وقـتی مـن خـونـدنـو آغـاز کنـم
دل آسـمون میـگیره از صِـدام
وقتی من شعرای عاشقونمو ساز کنم
میشه سیراب از اون ابر چشام


... بامداد ...

*بچه ها این ترانه رو چند ماه پیش واسه فرستادم
به نظرتون میخوندش؟
خدا کنه بخونه ، یکی از آرزوهای همیشگیم این بوده که یه ترانه از ترانه هامو بخونه
:(
bamdad
bamdad
رضا
یه اتفاق جالب رضا!!!!!
alt+shift سمت راست کیبوردم مشکل نداره مشکل از سمت چپیه است!!!!!!
جالبه نه؟
تازه فهمیدم...
مائده
مائده
گاهی ...گاهی ...لعنت ب این گاهی....
bamdad
bamdad
لعنت به ساعتهایی که جلو نمیروند،

خواب می مانند ،

کار نمی کنند ،

کوک نمی شوند ،

عقب می مانند ،

و از رفتن خسته میشوند

این بلاها از وقتی به سر آدم میاد

که منتظر کسی باشی که

دوسش داری…

:(
دیدگاه · 1393/05/7 - 21:57 ·
6
رضا
رضا
جانبازی که تو امشب آوردن چقدر سختی کشیده از جنگ لعنتی .
دیدگاه · 1393/05/3 - 20:28 ·
7
mehrab
mehrab
وآنان که به زنان پاکدامن و مومنه تهمت می زنند ، در دنیا وآخرت لعنت شده اند وبرایشان عذابی سخت خواهد بود / نور ۲۳
دیدگاه · 1393/05/1 - 16:36 ·
3
رضا
رضا
به لعنت .
... ادامه
bamdad
bamdad
ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ،
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﮐﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﺐ ﻫﺎﯼ ﻟﻌﻨﺘﯽ ﺁﻏﻮﺷﺶ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﻭ ﯾﮏ ﺩﻧﯿﺎ ﺧﺴﺘﮕﯿﻢ ﺑﮕﺸﺎﯾﺪ ؛
ﻫﯿﭻ ﻧﮕﻮﯾﺪ ﻭ ﻫﯿﭻ ﻧﭙﺮﺳﺪ ﻓﻘﻂ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺑﮕﯿﺮﺩ
ﺑﻌﺪ ﻫﻤﺎﻧﺠﺎ ﺑﻤﯿﺮﻡ ﺗﺎ ﻧﺒﯿﻨﻢ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺭﺍ …
ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ ،
ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﻧﺪﺍﺭﺩ ،
ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﻧﻤﯽ ﮔﯿﺮﺩ
ﻭ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ…

:(
ıllı YAŁĐA ıllı
5_orig.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
عجـــب ... {-177-}
6 دیدگاه · 1393/04/26 - 14:39 در ورزش ·
7
ıllı YAŁĐA ıllı
151188_orig.png ıllı YAŁĐA ıllı
این عکس و پیامش برای لحظاتی منو به فکر فرو برد ... {-60-}
bamdad
bamdad
جای خالیت درد می کند
فقط کمی مُسکنِ بودنت را می خواهد
بیا اگر نمی خواهی از پای درآورد
این درد لعنتی مرا . . .
دیدگاه · 1393/04/21 - 21:45 ·
7
iman
iman
این بود دنیایی که بخاطر آمدنش به شکم مادر لگد میزدیم؟

لعنت به من،مرا ببخش مادر بخدا ارزشش را نداشت ...
دیدگاه · 1393/04/21 - 16:26 ·
5
رضا
رضا
لعنت به اسرائیل لعنت بهشون این وقت شب داره نوار غزه رو بمباران میکنه :(
دیدگاه · 1393/04/18 - 04:55 ·
7
رضا
رضا
آخه 7 تا لعنت به این بازی داغون .
دیدگاه · 1393/04/18 - 02:29 در ورزش ·
6
bamdad
bamdad
احساسم را به دار آویختم...
منطقم را به گلوله بستم...
لعنت به هر دو
که عمری بازی ام دادند...
دیگر بس است،
می خواهم کمی به چشمانم اعتماد کنم...
... ادامه
دیدگاه · 1393/04/16 - 22:07 ·
4
zoolal
zoolal
لعنت به همه ي قانون هاي دنيا که در آن شکستن دل پيگرد قانوني ندارد
دیدگاه · 1393/04/13 - 08:13 ·
4
رضا
رضا
سایت لعنتی رو ارتقا بدم راحت بشم به خدا .
zoolal
zoolal
از شاملوی عزیز،
بعد از یک فنجان قهوه
به هوایی سرد برمی گردم
در پی رویاهایم …
در پی تو …
احتیاجی به مستی نیست
یک فنجان قهوه هم دیوانه ام می کند
وقتی میزبانم چشمان تو باشد …
یک استکان چای از میان دستانت و یک جرعه غزل از میان چشمانت
دلم آرام ، نگاهت را می خواهد و شهد شیرین کلامت
خسته ام
دوباره باورم میکنی؟
عصرانه ای به طعم همین واژه های تلخ
من تو ، غروب ، و لبخندهای تلخ
تف می کنی تو شعر مرا روی میز و بعد
می ریزد از دهان تو این قطره های تلخ
- —– – —– – —— – —– – —– -

گارسون کمی شکر و تو لبخند می زنی
حالم به هم می خورد از طنزهای تلخ
گفتم هوا چه گرم و سر حرف باز شد
گفتی هزار لعنت بر این هوای تلخ
عادت کرده ام به طعم قهوه
به آد مهای پشت پنجره کافه
دست هایی که می روند
آدم هایی که نمی مانند
به تو
که روبرویم نشسته ای
قهوه ات را به هم می زنی
می نوشی
می روی
یکی به آدم های پشت پنجره ی کافه اضافه می شود…
حالا فهمیده ام که چرا قهوه و کیک را با هم می خورم
قهوه می نوشم برای زندگی تلخم و همراهش کیک برای شیرینی لحظاتی که با تو بودم
اما باز تلخی قهوه بر شیرینی کیک پیروز می شود
لحظات با تو بودن کوتاه بود… خیلی کوتاه…
ولی زندگی تلخم خیلی بلند است … خیلی…
لعنت بر قهوه تلخ سرد شده ام
تو
پاییز
قهوه
اکنون کنارم هست
پاییز
قهوه
اما تو…
روی صندلی همیشگی می نشینم و سفارش میدم : دو فنجون قهوه
هنوز هم با این که نیستی ولی برات سفارش میدم…
خودت نیستی خیالت که هست…
یک فنجان درد دل بدون شکر برای تو آورده ام
بنوش … تا از دهان نیفتاده … بنوش …
آب در هاون کوبیدن است اینکه من شعر بنویسم و تو فال قهوه بگیری
وقتی آخر همه شعرهای من تو می آیی و ته همه فنجان های تو من می روم …
امشب دلم تو را می خواهد
نشسته روبروی صندلی مقابلم
در سکوت سرد این جا
هوا سرد شده …
نه ! نه …
هوای من سرد شده …
حتی گرفتن فنجان قهوه هم ، دردی را دوا نمی کند …
چرا صندلی رو به رو خالی ست ؟
در ته فنجان قهوه ام کفش های توست
فقط نمی دانم می آیی یا می روی …
... ادامه
دیدگاه · 1393/04/8 - 19:19 ·
6
setareh 22
1358708419604172_thumb.jpg setareh 22
بد ترین حالت ممکن اینه که
غرور لعنتیت و حرفایی که روزهای آخر ازش شنیدی
اجازه نمیده بهش زنگ بزنی
منتظری اون اول بیاد سمتت
اونم نمیاد
توام نمیری

یه رابطه توو اوجش به همین راحتی تموم میشه.....!
... ادامه
دیدگاه · 1393/04/8 - 15:16 ·
3
bamdad
bamdad
روزگار لعنتی...

هر سازی که زدی رقصیدم...

بی انصاف نباش...

یکبار هم تو به ساز من برقص...

ببین دلم چه شوری می زند...
دیدگاه · 1393/04/2 - 22:33 ·
5
رضا
رضا
mostafa AZ
mostafa AZ
دوستان بخونید خیلی جالبه...

ﻳﻪ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺍﻭﻝ ﺩﺑﺴﺘﺎﻧﻲ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻤﺶ ﭘﺮﺳﻴﺪ :
ﻣﻴﺸﻪ ﻣﻦ ﺑﻪ ﻛﻼﺱ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺑﺮﻡ
ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ :
ﭼﺮﺍ؟
ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ :
ﭼﻮﻥ ﻣﻦ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﻴﻜﻨﻢ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺣﺪ ﻭ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺍﻳﻦ ﻛﻼﺱ
ﻣﻴﻔﻬﻤﻢ . ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﺍﻭﻥ ﺭﻭ ﭘﻴﺶ ﺁﻗﺎﻱ ﻣﺪﻳﺮ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻣﻴﺒﺮﻩ ﺗﺎ
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﺴﺖ ﺩﺭﺑﺎﺭﺵ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﺑﮕﻴﺮﻩ . ﻣﺪﻳﺮ ﺍﺯﺵ ﺍﻳﻨﻄﻮﺭﻱ ﺳﻮﺍﻝ
ﻛﺮﺩ :
ﺳﻪ ﺿﺮﺑﺪﺭ ﭼﻬﺎﺭ؟
ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ :
ﺩﻭﺍﺯﺩﻩ
ﻣﺪﻳﺮ :ﺷﺶ ﺿﺮﺑﺪﺭ ﺷﺶ؟
ﺩﺍﺵ ﺁﻣﻮﺯ :
ﺳﻲ ﻭ ﺷﺶ
ﻣﺪﻳﺮ :
ﭘﺎﻳﺘﺨﺖ ﮊﺍﭘﻦ؟
ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ :
ﺗﻮﮐﯿﻮ ..
ﻭ ﻣﺪﻳﺮ ﻫﻤﻴﻨﻄﻮﺭ ﺗﺎﻧﻴﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﺍﺯﺵ ﺳﻮﺍﻝ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﻭ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ
ﻫﻤﻪ ﺳﻮﺍﻻﺕ ﺭﻭﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ . ﺍﻳﻨﺠﺎ ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺧﻮﺍﺳﺖ
ﺧﻮﺩﺵ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺳﻮﺍﻝ ﺑﭙﺮﺳﻪ . ﻣﻌﻠﻢ :
ﺍﻭﻥ ﭼﻴﻪ ﻛﻪ ﮔﺎﻭﭼﻬﺎﺭﺗﺎﺵ ﺭﻭ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﺩﻭ ﺗﺎ؟ (ﻣﺪﻳﺮ ﺑﺎ
ﺗﻌﺠﺐ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﺮﺩ ) ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ :
ﭘﺎ ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ
ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ :
ﺁﻓﺮﻳﻦ ﺩﺭﺳﺘﻪ .
ﺣﺎﻻ ﺑﮕﻮ ﺗﻮ ﭼﻲ ﺗﻮﻱ ﺷﻠﻮﺍﺭﺕ ﺩﺍﺭﻱ ﻛﻪ ﻣﻦ ﻧﺪﺍﺭﻡ؟ ( ﻣﺪﻳﺮ ﺍﺯ
ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺳﺮﺥ ﺷﺪ )
ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ :
ﺟﻴﺐ
ﻣﻌﻠﻢ :
ﻛﺠﺎ ﺯﻧﻬﺎ ﻣﻮﻫﺎﻱ ﻓﺮ ﺩﺍﺭﻧﺪ ؟
(ﻣﺪﻳﺮ ﺩﻫﻨﺶ ﺑﺎﺯ ﻣﻮﻧﺪ )
ﺩﺍﺵ ﺁﻣﻮﺯ :
ﺗﻮﻱ ﺁﻓﺮﻳﻘﺎ
ﻣﻌﻠﻢ :
ﺍﻭﻥ ﭼﻴﻪ ﻛﻪ ﺷﻠﻪ ﻭ ﺗﻮﻱ ﺩﺳﺖ ﺯﻥ ﻫﺎ ﺧﺸﻚ ﻣﻴﺸﻪ؟ ﻣﺪﻳﺮ ﺩﻳﮕﻪ
ﺩﺍﺷﺖ ﻗﻠﺒﺶ ﺍﺯ ﻛﺎﺭ ﻣﻲ ﺍﻓﺘﺎﺩ .
ﻛﻪ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ :
ﻻﻙ ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ..
ﻣﻌﻠﻢ :
ﺯﻥ ﻭ ﻣﺮﺩ ﻭﺳﻂ ﭘﺎﺷﻮﻥ ﭼﻲ ﺩﺍﺭﻥ؟
ﺩﻳﮕﻪ ﻣﺪﻳﺮ ﻗﺪﺭﺕ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻛﻪ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ :
ﺯﺍﻧﻮ ..
ﻣﻌﻠﻢ :
ﺍﻭﻥ ﭼﻴﻪ ﻛﻪ ﺯﻥ ﻣﺘﺎﻫﻞ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﺍﺯﺯﻥ ﻣﺠﺮﺩ ﺩﺍﺭﻩ؟ (ﻣﺪﻳﺮ
ﺧﺸﻜﺶ ﺯﺩ )
ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ :
ﺗﺨﺖ ..
ﻣﻌﻠﻢ :
ﻛﺪﻭﻡ ﻗﺴﻤﺖ ﺍﺯﺑﺪﻧﻢ ﺑﻴﺸﺘﺮﻳﻦ ﺭﻃﻮﺑﺖ ﺭﻭ ﺩﺍﺭﻩ؟ ﺩﻳﮕﻪ ﻣﺪﻳﺮ
ﺗﺤﻤﻞ ﻧﻜﺮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺟﺎﺵ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻛﻪ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ :
ﺯﺑﺎﻥ
ﻣﺪﻳﺮ ﮔﻔﺖ :
ﺧﺪﺍ ﻟﻌﻨﺖ ﻛﻨﻪ ﺍﻳﻦ ﻓﻜﺮ ﻛﺜﻴﻔﻢ ﺭﻭ .
ﭘﺴﺮﻡ ﺗﻮ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺮﻱ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻭ ﻣﻦ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺮﻡ ﺑﺠﺎﻳﺖ ﺑﺸﻴﻨﻢ ﺍﻭﻝ
ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ .. ﺣﺎﻻ ﺍﻧﺼﺎﻓﺎ ﻛﺪﻭﻣﺘﻮﻥ ﺟﻮﺍﺑﻬﺎﻱ ﭘﺴﺮﻩ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺟﻮﺍﺏ
ﻣﺪﻳﺮ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﻪ ﺫﻫﻨﺘﻮﻥ؟ ﺑﻴﺎﻳﺪ ﺍﻓﻜﺎﺭﻣﻮﻥ ﺭﻭ ﭘﺎﻙ ﻛﻨﻴﻢ... {-7-}
دیدگاه · 1393/03/21 - 23:52 ·
6
صفحات: 1 2 3 4 5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ