یافتن پست: #ماشین

Majid
akserver.ir_13931036741.jpeg Majid
اصفهانیه توی اتوبان با سرعت ۱۸۰ کیلومتر می رفته که پلیس با دوربینش شکارش

می کنه و ماشینش رو متوقف می کنه. پلیس میاد کنار ماشین

و میگه گواهینامه و کارت ماشین !

یارو با لهجه ی غلیظ اصفهانی میگه :من گواهینامه ندارم. این ماشینم مالی من نیست

کارتا ایناشم پیشی من نیست … راستیش من صاحب ماشینا کشتم ا جنازاشم

انداختم تو صندوق عقب. چاقوشم صندلی عقب گذاشتم. حالاوم داشتم میرفتم از مرز

فرار کونم که شوما منو گیریفتین …

مامور پلیس که حسابی گیج شده بود بی سیم می زنه به فرماندش و عین قضیه رو

گزارش میده و در خواست کمک فوری می کنه؛ فرمانده ش هم بهش می گه که کاری

نکنه تا اون خودشو برسونه

فرمانده خیلی سریع خودشو به محل می رسونه و به راننده اصفهانی می گه:

آقا گواهینامه ؟


اصفهانیه گواهینامه اش رو از تو جیبش در میاره و به فرمانده می ده


فرمانده می گه آقا کارت ماشین ؟


اصفهانیه کارت ماشینو در میاره و می ده به فرمانده


فرمانده که روی صندلی عقب چاقویی پیدا نکرده با عصبانیت دستور می ده تا راننده در

صندوق عقب رو باز کنه


اصفهانیه در صندوق رو باز می کند و فرمانده می بینه که صندوق هم خالیست!



فرمانده که حسابی گیج شده بود به اصفهانیه میگه: پس این مامور ما چی میگه ؟


اصفهانیه می گه: چه میدونم والا جناب سرهنگ. لابد الانم می خواد بگه من ۱۸۰ تا

سرعت می رفتم !!خنده
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:10 ·
Majid
akserver.ir_13953481701.jpg Majid
دوستی تعریف می کرد که صبح یک زمستان سرد که برف سنگینی هم آمده بود مجبور

شدم به بروجرد بروم...


هوا هنوز روشن نشده بود که به پل خرم آباد رسیدم...

وسط پل به ناگاه به موتوری که چراغ موتورش هم روشن نبود برخوردم...

به سمت راست گرفتم، موتوری هم به راست پیچید... چپ، موتوری هم چپ...

خلاصه موتوری لیز خورد و به حفاظ پل خورد و خودش از روی

موتور پرت شد توی رودخونه...


وحشت زده و ترسیده، ماشین رو نگه داشتم و با سرعت رفتم

پایین ببینم چه بر سرش اومد ، دیدم گردن بیچاره ۱۸۰ درجه پیچیده...

با محاسبات ساده پزشکی، با خودم گفتم حتما زنده نمونده...


مایوس و ناراحت، دستم را گذاشتم رو سرم و از گرفتاری پیش آماده اندوهگین بودم...

در همین حال زیر چشمی هم نیگاش می کردم،...


باحیرت دیدم چشماش را باز کرد... گفتم این حقیقت نداره...

رو کردم بهش و گفتم سالمی...؟


با عصبانیت گفت: "په **** مثل یابو رانندگی موکونی...؟ "


با خودم گفتم این دلنشین ترین فحشی بود که شنیده بودم...

گفتم آقا تو رو خدا تکون نخور چون گردنت پیچیده....


یک دفه بلند شد گفت: شی پیچیده؟ شی موی تو؟ هوا سرد بید کاپشنمه از جلو

پوشیدم سینم سرما نخوره!خندهنیشخند
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:09 ·
Majid
438892_0kI0ArkO.jpg Majid
شخصی به نام پل یک دستگاه اتومبیل سواری به عنوان عیدی از برادرش دریافت کرده

بود. شب عید هنگامی که پل از ادارهاش بیرون آمد متوجه پسر بچه شیطانی شد که

دور و بر ماشین نو و براقش قدم می زد و آن را تحسین می کرد. پل نزدیک ماشین که

رسید پسر پرسید: " این ماشین مال شماست ، آقا؟"


پل سرش را به علامت تائید تکان داد و گفت: برادرم به عنوان عیدی به من داده است".


پسر متعجب شد و گفت: "منظورتان این است که برادرتان این ماشین را همین جوری،

بدون این که دلاری بابت آن پرداخت کنید، به شما داده است؟ آخ جون، ای کاش..."


البته پل کاملاً واقف بود که پسر چه آرزویی می خواهد بکند. او می خواست آرزو کند. که

ای کاش او هم یک همچو برادری داشت. اما آنچه که پسر گفت سرتا پای وجود پل را به

لرزه درآورد:

" ای کاش من هم یک همچو برادری بودم."


پل مات و مبهوت به پسر نگاه کرد و سپس با یک انگیزه آنی گفت: "دوست داری با هم تو

ماشین یه گشتی بزنیم؟"


"اوه بله، دوست دارم."


تازه راه افتاده بودند که پسر به طرف پل بر گشت و با چشمانی که از خوشحالی برق

می زد، گفت: "آقا، می شه خواهش کنم که بری به طرف خونه ما؟"


پل لبخند زد. او خوب فهمید که پسر چه می خواهد بگوید. او می خواست به

همسایگانش نشان دهد که توی چه ماشین بزرگ و شیکی به خانه برگشته است. اما

پل باز در اشتباه بود.. پسر گفت: " بی زحمت اونجایی که دو تا پله داره، نگهدارید."


پسر از پله ها بالا دوید. چیزی نگذشت که پل صدای برگشتن او را شنید، اما او دیگر تند و

تیـز بر نمی گشت. او برادر کوچک فلج و زمین گیر خود را بر پشت حمل کرده بود.


سپس او را روی پله پائینی نشاند و به طرف ماشین اشاره کرد :" اوناهاش، جیمی،

می بینی؟ درست همون طوریه که طبقه بالا برات تعریف کردم. برادرش عیدی بهش داده

و او دلاری بابت آن پرداخت نکرده. یه روزی من هم یه همچو ماشینی به تو هدیه خواهم

داد ... اونوقت می تونی برای خودت بگردی و چیزهای قشنگ ویترین مغازه های شب

عید رو، همان طوری که همیشه برات شرح می دم، ببینی."


پل در حالی که اشکهای گوشه چشمش را پاک می کرد از ماشین پیاده شد و پسربچه

را در صندلی جلوئی ماشین نشاند. برادر بزرگتر، با چشمانی براق و درخشان، کنار او

نشست و سه تائی رهسپار گردشی فراموش ناشدنی شدند.
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:05 ·
Majid
52653592776121899386.jpeg Majid
بار اول که دیدمش تو کوچه بود...

یه لباس گل گلی تنش بود...با موهای بلند و خرمایی...

اومد طرفم و گفت داداشی؟میای باهام بازی کنی؟از چشمای نازش التماس

می بارید...خیلی کوچیک بودم اما دلم لرزید...

تو همون نگاه اول عاشقش شدم...

سه سال ازش بزرگتر بودم...قبول کردم و کلی بازی کردیم!اخرش گفت:

تو بهترین داداش دنیایی...سالها گذشت هر روز خودم تا مدرسه می بردمش...

هر روز به عشق دیدنش بیدار میشدم...

اما اون همیشه میگفت:تو بهترین داداش دنیایی...

داغون شدم که عشقم منو داداش صدا میزنه...

گذشت و گذشت...تا اینکه عروسی کرد و ماشین خودم شد ماشین عروسش...

منم رانندش بودم...هی گریه میکردم و اشکامو پاک میکردم...

سالها گذشت که تصادف کرد و واسه همیشه رفت...خودم زیر تابوتشو گرفتم...

اگه بود بازم می گفت:تو بهترین داداش دنیایی...

رفت...واسه همیشه رفت و حتی یکبار هم نتونستم بگم اخه دیوونه...

من عاشقتم...من میمیرم واست...چشمهات همه دنیامه...

یه شب شوهرش رفت دفترچه خاطراتشو اورد...

دیدم چشاش پر اشک بود...دفترو داد و رفت...

وقتی خوندمش مردم...نابود شدم...نابود...نوشته بود داداشی...

دوست داشتم...عاشقت بودم...اما میترسیدم بهت بگم!میترسم داداشی..

.امید وارم زود تر از تو بمیرم که اینو بخونی...داداشی ببخش که عاشقت

شدم...داداشی تمام ارزوهام تو بودی...داااااااادااااااااشی.... نگرانگریه
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:04 ·
ıllı YAŁĐA ıllı
ıllı YAŁĐA ıllı
شما راجع به چیست ؟ :)

آیا از این حرکت راضی هستید ؟ {-30-}
zoolal
zoolal
گاهی کاش مردبودم می شدتنهاییم را به خیابان ببرم و با صدای بلند بخندم
شادی هایم را به کوچه بریزم و نگران نگاه های مردم نباشم
گاهی کاش مرد بود می شد بی مقصد در باران و تاریکی قدم بزنم
و هیچ ماشینی برای سوار کردنم تر مز نکن...
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/11 - 11:11 ·
4
orkhan
orkhan
سلام {-35-}{-69-}{-69-}{-69-}
zoolal
zoolal
امروز برای اولین بار دیدم تو ماشین عروس دوتا دختر نشسته بودن !
بعد از کلی دقت فهمیدم اونی که کلیپس نداره مرد ست
دیدگاه · 1393/02/10 - 16:11 ·
4
ﺩﻟـــﻢ ﺳﺮﻋﺖ ﺯﯾــــــــــﺎﺩ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ... ﺻﺪﺍﯼِ ﻣﻮﺯﯾﮏ ﺯﯾــــــــــــــﺎﺩ... ﺩﻧﺪﻩ 1 2..3...4....5 یه تــــــــــــــــــــرمز شدید... ﺻﺪﺍی ﺁﮊﯾــــر ﺁﻣﺒﻮﻻﻧـــــﺲ... یه ﭘﺎﺭﭼﻪ ﺭﻭ ﺻﻮﺭﺗـت... و... تمـــــــــــــﻮﻡ!
zahra
zahra
باران که میبارد
همه یاد عشقشون میفتن
ما یاد ماشینی که بردیم صب کارواش
دیدگاه · 1393/02/8 - 10:53 ·
6
zahra
zahra
ماﺷﯿﻨﻪ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺰﺭﮔﻤﻮ ﺩﺯﺩ ﺑﺮﺩ
ﻓﺮﺩﺍﺵ ﺑﺮﮔﺮﺩﻭﻧﺪﻥ ﻭ ﯾﻪ ﻧﺎﻣﻪ ﺗﻮﺵ ﮔﺬﺍﺷﺘﻦ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺗﻮﺑﻪ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﻣﺎﺭﻭ ﺣﻼﻝ ﮐﻦ
ﯾﻪ ﺑﻠﯿﻂ ﻣﺸﻬﺪﻡ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﺗﻮ ﻣﺎﺷﯿﻦ
ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺰﺭﮔﻢ ﺭﻓﺖ ﻣﺸﻬﺪ ﺍﻭﻣﺪ ﺩﯾﺪ ﺧﻮﻧﺸﻮ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﺮﺩﻥ !
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/8 - 10:45 ·
4
hamed
hamed
خانومی که دنیای بعد از مرگ را دیده
سلام دیروز رفتم افسریه پیش دختر داییم موضوع جالبی رو برام تعریف کرد ،دختر داییم پیش دانشگاهیه وتهران هم دوره های پیش دانشگاهیش از تابستون شروع میشه . میگفت هفته پیش خانومی رو به دبیرستان آوردند که بسیار محجوب و زیبا بود چادری بر سر کرده پوشیه زده بود اما وقتی داخل شد پوشیه را برداشت .گفت میخواهم برایتان اتفاقی که برایم افتاده است را تعریف کنم دوستان من از زبان خود آن خانوم نقل میکنم؛ ۲۱ سالم بود دختر شر وشوری بودم نه اهل نماز نه روزه حتی آیه ای از قرآن را نخوانده بودم مگر به اجبار ودر مدرسه همیشه با تیپ فجیهی به بیرون میرفتم و مادرم را دل آزرده میکردم روزی داشتم از خیابون رد میشدم که ماشینی با من برخورد کرد ومرا ضربه مغزی کرد تا بیمارستان درد کشیدم ووقتی همه را بالای سر دیدم بیهوش شدم که یک دفعه دیدم خودم روی تختم اما دارم خودم را میبینم و متوجه شدم حالا روح هستم روح بشدت حرکت کرد بصورت پرواز روی زمین تا به تونلی رسیدم داخل صحرایی شدم در آنجا آقای بسیار زیبا و بلند قدی را دیدم که نورانی بود تا مرا دید روی برگرداند وپشت برمن کرد روح باز حرکت کرد خود را در اتاقی دیدم که دو صندوق در آن بود و موجودی بسیار ترسناک که همانا شیطان بود بطرفم آمد در صندوق باز شد فرشته ای بمن گفت در اینجا باید کار ای خوبت را از صندوق برداری بطرف او پرتاب کنی من هم شروع کردم و خوبی ها را بسمتش سوق دادم اما طولی نکشید صندوق خالی شد ‌و من تازه فهمیدم که ای وای من درآن دنیا چه کردم هیچ کار خیری ندارم ببه جای دیگری رفتم جهنم را دیدم به شدتی ترسناک بود که روحم تا شد روی زمین آنجا آتش نبود مواد مذاب بود باز همان موجود ترسناک را دیدم با لیوان آبی به سمتم آمد و گفت بخور و بنده من شو من عقب رفتم و پرت شدم باز به همان صحرای اولیه آن آقای بلند قد گفت ببریدش تا مواد مذاب بخورد تو جهنمی هستی در آن جاودانی دو موجود ترسناک مرا شلاق زدند شلاق هایی که بطور حتم اگر جسم بودم تمام استخوان هایم خورد میشد خوک هایی را دیدم که صورت آدم داشتند بسیار ترسناک بود یک دفعه تکانی خوردم و خود را روی تخت یافتم و دکترانی که شک میدادند آری واقعا برای لحظاتی مرده بودم از آن ببعد دیگر خطا نکردم حال۲۸ سال دارم من آن آقای نورانی را در خواب دیدم که لبخند زیبایی بمن میزد :-) . خلاصه که اینم از لحظات
... ادامه
Noosha
1051306-c5450444517501dc0b5df70a48524f23-org.jpg Noosha
Lamborghini Ankonian{-41-}
محمدطاها
محمدطاها
خـــانومای عــــزيز محمد هستـــم برای گذراندن زندگی مجبور شدم دست به این کار بزنم شــارژ ‘ایرانسل’ میگیرم؛ براتون پارک دوبل میکنم! اگر محل از خودتون باشه شارژ ۲ تومنی!! و اگه جا رو من تامین کنم، شارژ ۵ تومانی میگیرم!! واسه پارک دوبل حاضرم به شهرستان هم بیام!!!!!!! شارژ و شمارتونو برام مسیج کنید.. پیغامای الکی و بدون شارژ رو نمیخونم. اگه از ماشینتون خوشم بیاد، ۲بار واستون پارک میکنم! اگه بخواین “وب ” پارک ِ دوبلـــم بهتون میدم که مطمئن باشید پسر هستم
... ادامه
zahra
zahra
__/ΓΠ_ _ ("v";)

'-O----O- ' 'v '




این قلب منه اگه فکرمیکنى بیادت

نیست باهمین ماشین لهش کن
sam
sam
دﺧﺘﺮﻩ ﭘﯽ ﺍﻡ ﺩﺍﺩﻩ: ﻣﺎﺷﯿﻦ ﮐﻪ ﻋﮑﺴﺶ ﺗﻮ ﺁﻟﺒﻮﻣﺘﻪ ﻣﺎﻝ ﺧﻮﺩﺗﻪ؟

… ﮔﻔﺘﻢ : ﺁﺭﻩ

ﮔﻔﺖ: ﻣﯿﺨﻮﺭﻩ ﭘﺴﺮﻩ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﺎﺷﯽ !!

ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺑﯽ ﭘﻮﻝ ﺷﺪﻡ ﻓﺮﻭﺧﺘﻢ !

ﮔﻔﺖ: ﻭﻟﯽ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﻫﻢ ﻧﺨﻮﺭﯾﻢ !!

ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺑﺎﺯ ﭘﻮﻝ ﺩﺍﺭ ﺷﺪﻡ ﯾﻪ ﻣﺪﻝ ﺟﺪﯾﺪﺗﺮ ﮔﺮﻓﺘﻢ !!..

ﺩﺧﺘﺮﻩ: ﭼﺮﺍ ﺑﺎ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺕ ﻣﻦ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﻋﺎﺧﻪ ……
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/3 - 19:54 ·
4
Morteza
8f5e95cf88963f3fb2779f84b80897d3.jpg Morteza
اینم دستم یادش بخیر به خاطر عشقم زدم ولی فرداش تو ماشین رفیقم دیدمش
Mostafa
Mostafa
رضا
رضا
انگار که خبر اتمام ذخایر نفتی تو جهان اعلام شده جلو پمپ بنزین ها ماشینها صف بودن واسه بنزین زدن .
رضا
رضا
@bamy بامداد غروب یک آقایی رو در حال رانندگی دیدم داشت با موبایل هم حرف میزد یه لحظه فکر کردم خودت باشی :)
zoolal
zoolal
به خدا پارک دوبل اصلا سخت نیست...

فقط کافیه حواستون به

جدول و

تیر چراغ برق و

ماشین پشتی و

ماشین جلویی و

دسته برف پاک کن و

روسریتون و

کفش پاشنه بلند و

ناخون مصنوعی و

کلاچ و

ترمز و

گاز و

فرمون و

پسر همسایه که داره بهتون میخنده باشید !
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/31 - 16:42 ·
9
zoolal
zoolal
مورد داشتیم
بخاری ماشینشو کم کرد
که گاز به همه ی هم وطن هاش برسه
دیدگاه · 1393/01/31 - 16:26 ·
5
๓เรร-รєթเ๔єђ
๓เรร-รєթเ๔єђ
Sـــــــــَــــــــلــــــــــــــآم ... {-125-}
صفحات: 9 10 11 12 13

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ