ببار برایم
تو که هزاران چشمه ی جوشان
پشت مردمکهایت پنهان کرده ای
ببار برایم..
اشکهایت همان آب حیاتیست
که خضر نوشید و هنوز در به در جاودانگیست
ببار برایم
ساعت چشمهایم
عجیب با ساعت ابرها کوک است
عقربه هایی خلاف مسیر زندگی
که بهم نمیرسند
و فقط جفت میشوند
ببار برایم..!
تو که اشک هایت برف آب شده ی کوهستان است
بکر و جاری
ببار...
ببار...
سیلاب دردهایت را دوست دارم...
بامداد از دست تو
1393/05/4 - 23:10یعنی واقعأ نفهمیده بودی؟
1393/05/4 - 23:11نه متوجه نشدم اخه ی سره میگفتی هاااا
1393/05/4 - 23:14سلوووووو عزیزم خووووش اووومدی
1393/05/4 - 23:14ها؟
1393/05/4 - 23:15سلام گلم مرسی توام همینطور
1393/05/4 - 23:17بامداد تو خوب میشی نگران نباش
ها؟
1393/05/4 - 23:32اینبار واقعأ
1393/05/4 - 23:37ها؟