یافتن پست: #مشغول

Mostafa
Mostafa
سوالی که از بچگی تا حالا ذهن منو مشغول کرده ...
.
.
.
داخل نون خامه ای چطوری پر میشه ؟
✔♥Дℓɨ♥✔
✔♥Дℓɨ♥✔
#ﺳـُـڪـﻮﺗــَﻢ ﺍَﺯ ﺭﺿﺎﻳﺖ ﻧﻴﺴﺖ . . .


ﻓـِڪـﺮﻡ #ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺍﻳﻨﮧ ڪِـﮧ ﭼــِﻄﻮﺭے

# ﺩَﻫـَــﻨـــﺖُ ﺳـِﺮﻭﻳﺲ ڪُـﻨﻢ . . .
... ادامه
MahnaZ
MahnaZ
زندگی"باغی"است...
که با عشق"باقی"است.
"مشغول دل" باش...نه"دل مشغول".
بیشتر"غصه های ما"...از"قصه های خیالی ماست".
پس بدان اگر"فرهاد" باشی...همه چیز"شیرین"است.
... ادامه
دیدگاه · 1392/04/26 - 02:43 ·
6
مائده
a9igip0xz96rx3zsrgla.gif مائده
بیاید برقصیم.{-7-}
MahnaZ
MahnaZ
داستان کوتاه زن زیرک
Mostafa
Mostafa
روزی چهار مرد و یک زن کاتولیک در باری ، مشغول نوشیدن قهوه

بودند. یکی از مردها گفت : من پسری دارم که کشیش است.

هرجا که میرود مردم او را "پدر" خطاب میکنند. مرد دوم گفت :

من هم پسری دارم که اسقف است و وقتی جایی میرود مردم به

او میگویند " سرورم"! مرد سوم گفت " پسر من کاردینال است و

وقتی وارد جایی میشود مردم او را "عالیجناب" صدا میکنند. مرد

چهارم گفت : پسر من پاپ است و وقتی جایی میرود او را

"قدیس بزرگ" خطاب میکنند! زن حاضر در جمع نگاهی به مردان

کرد و گفت : من یک دختر دارم. 178 سانت قدش است بسیار

خوش هیکل ، دور کمرش 61، دور باسنش 92 سانت ، با موهای

بلوند و چشمهای روشن.



وقتی واردجایی میشود همه میگویند:خدای من!
... ادامه
MahnaZ
MahnaZ
جدیدترین سوالی که ذهن غضنفر اینا رو مشغول کرده
.
.

.
.
.
برای آزمایش الهی هم باید ناشتا بود؟
MahnaZ
MahnaZ
تاریخچه ضرب المثل «دسته گل به آب دادن»
شهرزاد
06-16-2013-08-05-31-PM.jpg شهرزاد
آیریس اسکات یک هنرمند نقاش است، او زمانی به تایلند سفر کرده بود و در اتاقی با تهویه خوب، مشغول نقاشی بود، حین نقاشی او مجبور شد که قلم‌مویش را تمیز کند، اما از آنجا که نمی‌خواست وارد محیط بسیار گرم بیرون شود، ترجیح داد، بدون قلم‌مو، انگشتش را در رنگ زرد فرو کند و روی بوم بزند، تنها ۱۰ ضربه با انگشت روی بوم، او را متوجه کرد که سبک خاص نقاشی‌اش یعنی نقاشی رنگ روغن با انگشت را پیدا کرده است.

از آن زمان او برای نقاشی کردن، دستکش جراحی به دست می‌کند و بعد شبیه یک هنرمند پیانیست، چند انگشت را به تناوب روی بوم می‌زند.

او ثابت کرده است که نقاشی با انگشت، تنها خاص کودکان نیست و با این روش هم می‌شود، آثار زیبایی خلق کرد.
... ادامه
Reza Babaei
Dokhtar-Pesar.jpg Reza Babaei
وقتی یک دختر حرفی نمیزند میلیونها فکر در سرش می گذرد … وقتی یک دختربحث نمیکند عمیقا مشغول فکر کردن است … وقتی یک دختر با چشمانی پر از سوال به تو نگاه میکند یعنی نمی داند تو تا چند وقت دیگر با او خواهی بود … وقتی یک دختر بعد از چند لحظه در جواب احوالپرسی تو می گوید: خوبم یعنی اصلا حال خوبی ندارد … وقتی یک دختر به تو خیره می شود شگفت زده شده که به چه دلیل دروغ می گویی … وقتی یک دختر سرش را روی سینه تو می گذارد آرزو می کند برای همیشه مال او باشی … وقتی یک دختر هر روز به تو زنگ می زند توجه تو را طلب می کند … وقتی یک دختر هر روز برای تو SMS می فرستد یعنی میخواهد تو اقلا یک بار جوابش را بدهی … وقتی یک دختر به تو می گوید دوستت دارم یعنی واقعا دوستت دارد … وقتی یک دختر اعتراف می کند که بدون تونمی تواند زندگی کند یعنی تصمیم گرفته که تو تمام آینده اش باشی … وقتی یک دختر می گوید دلش برایت تنگ شده هیچ کسی در دنیا بیشتر از او دلتنگ تو نیست ♥ ♥ ♥ وقتی یک پسر حرفی نمی زند حرفی برای گفتن ندارد … وقتی یک پسر بحث نمی کند حال وحوصله بحث کردن ندارد …
... ادامه
دیدگاه · 1392/04/7 - 22:53 ·
10
رضا
رضا
همیشه ها خلوته
Mostafa
Mostafa
لغت نامه طنز فارسی به فارسی
MahnaZ
MahnaZ
مسلمان
جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت : بین شما کسی هست که مسلمان باشد ؟
همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما شد ،
بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخواست و گفت : آری من مسلمانم
جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من بیا ، پیرمرد بدنبال جوان براه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند،
جوان با اشاره به گله گوسفندان به پیرمرد گفت که میخواهد تمام آنها را قربانی کند و بین فقرا پخش کند و به کمک احتیاج دارد،
پیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند و پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان گفت
که به مسجد بازگردد و شخص دیگری را برای کمک با خود بیاورد
جوان با چاقوی خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسید : آیا مسلمان دیگری در بین شما هست ؟
افراد حاضر در مسجد که گمان کردند جوان پیرمرد را بقتل رسانده نگاهشان را به پیش نماز مسجد دوختند،
پیش نماز رو به جمعیت کرد و گفت : چرا نگاه میکنید ،
به عیسی مسیح قسم که با چند رکعت نماز خواندن کسی مسلمان نمیشود !!!
... ادامه
MahnaZ
MahnaZ
حکایت چهار دانشجو‎

چهار دانشجو شب امتحان به جای درس خواندن به مهمونی و خوش گذرونی رفته بودند
و هیچ آمادگی برای امتحانشون رو نداشتند.
روز امتحان به فکر چاره افتادند و حقه ای سوار کردند به اینصورت که سر و رو شون رو کثیف کردند
و مقداری هم با پاره کردن لباس هاشون در ظاهرشون تغییراتی بوجود آوردند.
سپس عزم رفتن به دانشگاه نمودند و یک راست به پیش استاد رفتند.

مسئله رو با استاد اینطور مطرح کردند:

که دیشب به یک مراسم عروسی خارج از شهر رفته بودند و در راه برگشت از شانس بد
یکی از لاستیک های ماشین پنچر میشه و اونا با هزار زحمت و هل دادن ماشین
به یه جایی رسوندنش و این بوده که به آمادگی لازم برای امتحان نرسیدند
کلی از اینها اصرار و از استاد انکار، آخر سر قرار میشه سه روز دیگه
یک امتحان اختصاصی برای این 4 نفر از طرف استاد برگزار بشه ...
آنها هم بشکن زنان از این موفقیت بزرگ، سه روز تمام به درس خوندن مشغول میشن
و روز امتحان با اعتماد به نفس بالا به اتاق استاد میرن تا اعلام آمادگی خودشون رو ابراز کنند.
... ادامه
Mohammad
ali-miri.jpg Mohammad
در سال ۱۳۱۵ در رشت به دنیا آمد. او دارای مدرک تحصیلی دیپلم و فارغ التحصیل کلاس‌های آزاد هنرپیشگی بود.

میری در سال ۱۳۴۰ پس از فراغت از تحصیل در هنرستان بازیگری، به کار تئاتر مشغول شد و در بیشتر از ۵۰ نمایش به ایفای نقش پرداخت. وی زبان فارسی را با لهجه گیلانی حرف می‌زد و عموماً در فیلم‌ها با کلاه شاپو ظاهر می‌شد. میری در بیش از ۱۱۵ فیلم بازی کرد که همهٔ آنها از محصولات فیلم فارسی بود.

سرانجام میری 12 اسفند 1387 در سن ۶۹ سالگی بر اثر بیماری قلبی در بیمارستان آبان تهران درگذشت.
... ادامه
صوفياجون
صوفياجون
طالع بینی بسیار جالب
متولدین فروردین ماه : دختر یا پسر فرقی نمی کند، شما باید بدانید چون در ماه اول سال به دنیا آمده اید و کنکور ارشد در ماه آخر سال (اسفند) برگزار می شود، روز امتحان دیر از خواب بیدار می شوید، بعد در ترافیک گیر می کنید واحتمالاً از کوچه که رد می شوید زنی با یک سطل آب کف از شما استقبال خواهد کرد (به عبارتی بدرقه) از تمام این مخاطرات که بگذرید، جلوی حوزه امتحانی متوجه گم شدن کارت ورود به جلسه تان می شوید بنابراین توصیه می شود بیخود دنبال دردسر نروید و از هرگونه تلاشی برای رسیدن به مقاطع بالاتر خودداری کنید!
LeilA
LeilA
يك خانم و يك آقا كه سوار قطاري به مقصدي خيلي دور شده بودند، بعد از حركت قطار متوجه شدند كه در اين كوپه درجه يك كه تختخواب دار هم ميباشد ، با هم تنها هستند و هيچ مسافر ديگري وارد كوپه نخواهد شد. ساعتها سفر در سكوت محض گذشت و مرد مشغول مطالعه و زن مشغول بافتني بافتن بود.

شب كه وقت خواب رسيد خانم تخت طبقه بالا و آقا تخت طبقه پايين را اشغال كردند. اما مدتي نگذشته بود كه خانم از طبقه بالا، دولا شد و آقا را صدا زد و گفت:


زن:
- ببخشيد! ميشه يه لطفي در حق من بفرماييد؟
مرد:
- خواهش ميكنم!
زن:
- من خيلي سردمه. ميشه از مهماندار قطار براي من يك پتوي اضافي بگيريد؟
مرد:
- من يه پيشنهاد دارم!
زن:
- چه پيشنهادي؟
مرد:
- فقط براي همين امشب، تصور كنيم كه زن و شوهر هستيم.
زن:
- زن ريزخندي كرد و با شيطنت گفت:
- چه اشكال داره ، موافقم!
مرد:
- قبول؟
زن:
- قبول!
مرد:
- خب ، حالا مثل بچه آدم خودت پاشو ، برو از مهماندار پتو بگير. يه ليوان چائي هم براي من بيار . ديگه هم مزاحم من نشو ........ !
... ادامه
MONA
MONA
چقدر این لحظه هام درد میکنه که دارم بی مهابا دنبال ِ اون تِرَک از داریوش میگردم که دنیای ِ این روزاشو ترسیم میکنه..
بخون داریوش..
بخون..
از دنیای این روزای من به این مردم ِ حالی به حالی بگو..
فریاد کن داریوش..فریـــــــــــــــــــــــــاد..
... ادامه
صوفياجون
صوفياجون
داستان تو زنی یا مرد ؟
خونه مشغول انجام کار بودم که دخترم بدو بدو اومد و پرسید : مامان تو زنی یا مردی ؟
من : زنم دیگه پس چی ام ؟ :|
دخترم : بابا ، چی اونم زنه ؟
من : نه مامانی بابا مرده . . .
دخترم : راست میگی مامان ؟
من : آره چطور مگه ؟
دخترم : هیچی مامان ! دیگه کی زنه ؟
من : خاله مریم ، خاله آرزو ، مامان بزرگ . . .
دخترم : دایی سعید هم زنه ؟
من : نه اون مرده ! :|{-15-}
دخترم : از کجا فهمیدی زنی ؟
من : فهمیدم دیگه مامان ، از قیافه ام .
دخترم : یعنی از چی ؟ از قیافه ات ؟
من : از اینکه خوشگلم .
دخترم : یعنی هر کی خوشگل بود زنه‌ ؟
من : آره دخترم !
دخترم : بابا از کجا فهمید مرده ؟
من : اونم از قیافش فهمید . یعنی بابایی چون ریش داره و ریشهاشو میزنه و زیاد خوشگل نیست مرده ؟!
دخترم : یعنی زنا خوشگلن مردا زشتن ؟
من : آره تقریبا !
دخترم : ولی بابایی که از تو خوشگل تره !!
من : اولا تو نه و شما بعدشم باباییت کجاش از من خوشگل تره ؟ {-9-}
دخترم : چشاش !
من : یعنی من زشتم مامان ؟
دخترم : آره !
من : مرسی ! :|
دخترم : ولی دایی سعید هم از خاله خوشگلتره !!
MahnaZ
MahnaZ
دختره به پسره میگه اگه میخوای باهات باشم باید خرجم کنی الان پسره یک ماهه رفته روستا خر جمع کنه{-18-}

دقت کردین تو سریال های ایرانی شب که میشه زن و شوهر شب اول عروسی دعواشون میشه و مرده میره رو کاناپه میخوابه، فرداشم زنه میره آزمایشگاه بهش میگن بارداری!
یعنی گرده افشانی کردن؟؟؟{-57-}

فقط دو چيز وجود داره كه نگرانش باشی: اينكه سالمی يا مريض.
اگر سالم هستی، ديگه چيزی نمونده كه نگرانش باشی؛ اما اگه مريضی، فقط دو چيز وجود داره كه نگرانش باشی
اينكه دست آخر خوب می شی يا میميری. اگه خوب شدی كه ديگه چيزی برای نگرانی باقی نمی مونه؛ اما اگه بميری، دو چيز وجود داره كه نگرانش باشی
اينكه به بهشت بری يا به... جهنم. اگر به بهشت بری، چيزی برای نگرانی وجود نداره؛ ولی اگه به جهنم بری، اون قدر مشغول احوالپرسی با دوستان قديمی می شی كه وقتی برای نگرانی نداری
پس در واقع هيچ وقت هيچ چيز برای نگرانی وجود نداره.{-48-}

یارو زنگ زده بود رادیو میگفت، پیغام من به اوباما اینه که اگر روزی صد تا موشک بزنی به تهران ما یک قدم عقب نمیریم!
مجری پرسید از کجا تماس میگیرید؟
گفت: فیروز آباد فارس!{-33-}
عسل
عسل
همه ی مداد رنگی ها مشغول بودند...به جز مداد سفید...هیچ کسی به او کار نمی داد... همه می گفتند:{تو به هیچ دردی نمی خوری}... یک شب که مداد رنگی ها...توی سیاهی کاغذ گم شده بودند... مداد سفید تا صبح کار کرد...ماه کشید...مهتاب کشید... و آنقدر ستاره کشید که کوچک وکوچک و کوچک تر شد... صبح توی جعبه ی مداد رنگی...جای خالی او...با هیچ رنگی پر نشد
... ادامه
دیدگاه · 1392/02/27 - 04:11 ·
7
Mostafa
Mostafa
نیمه شب پریشب گشتم دچار کابوس/ دیدم به خواب حافظ توی صف اتوبوس

گفتم: سلام حافظ گفتا علیک جانم / گفتم: کجا روی؟ گفت والله خود ندانم

گفتم: بگیر فالی گفتا نمانده حالی / گفتم: چگونه‌ای؟ گفت در بند بی خیالی

گفتم: که تازه تازه شعر وغزل چه داری ؟ / گفتا: که می‌سرایم شعر سپید باری

گفتم: ز دولت عشق گفتا که : کودتا شد / گفتم: رقیب! گفتا: او نیز کله پا شد

گفتم: کجاست لیلی؟ مشغول دلربایی؟ / گفتا: شده ستاره در فیلم سینمایی

گفتم: بگو ز خالش، آن خال آتش افروز؟ / گفتا: عمل نموده، دیروز یا پریروز

گفتم: بگو زمویش گفتا که مش نموده / گفتم: بگو ز یارش گفتا ولش نموده

گفتم: چرا؟ چگونه؟ عاقل شده است مجنون؟ / گفتا: شدید گشته معتاد گرد و افیون

گفتم: کجاست جمشید؟ جام جهان نمایش؟ / گفتا: خریده قسطی تلویزیون به جایش

گفتم: بگو زساقی حالا شده چه کاره؟ / گفتا: شدست منشی در دفتر اداره

گفتم: بگو ز زاهد آن رهنمای منزل / گفتا: که دست خود را بردار از سر دل

گفتم: ز ساربان گو با کاروان غم‌ها / گفتا: آژانس دارد با تور دور دنیا

گفتم: بگو ز محمل یا از کجاوه یادی / گفتا: پژو، دوو، بنز یا گلف نوک مدادی
... ادامه
رضا
رضا
می بینم سرتون شلوغه من برم فردا میام مزاحمتون میشم :)
صفحات: 8 9 10 11 12

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ