یافتن پست: #مشغول

Noosha
178640.jpg Noosha
درمانی فوری برای مقابله با جوش های قبل از میهمانی{-27-}

اگر از مدت ها پیش به یک مهمانی دعوت شده اید و مشغول آماده شدن هستید اما ناگهان متوجه یک جوش بزرگ و متورم در صورت خود می شوید آنگاه چه خواهید کرد؟
سشوار نه تنها به موها آسیب وارد می کند بلکه برخورد صورت با باد داغ آن موجب بسته شدن منافذ پوست خواهد شد. بررسی ها نشان می دهند،
هنگام خشک کردن موها از باد نیمه گرم آن استفاده کنید که نه موهایتان بسوزد و نه جوش بزنید.
گفتنی است،برای درمان فوری جوش ها می توانید یک قطره استریل چشمی را روی یک بند انگشت بریزید و این ترکیب را روی جوش بگذارید
. قبل از مهمانی موهایتان را کم سشوار کنید تا باد گرم ان موجب پیر نشاندادن پوست شما نشود.{-36-}{-30-}
صوفياجون
صوفياجون
{-7-}{-7-}{-7-}
زن و مردي چند سال بعد از ازدواجشون صاحب پسري ميشن و چند روز بعد از تولد بچه متوجه ميشن كه اون يه نابغه اس
بچه در يك سالگي مثل يك ادم بزرگ شروع به حرف زدن ميكنه و در دوسالگي به اكثر زبانها حرف ميزنه، در سه سالگي با اساتيد دانشگاه به بحث و تبادل نظر ميپردازه و در چهار سالگي پيش بيني هاي باور نكردني راجع به علم و پيشرفت اون ميكنه، در جشن 5 سالگيش در حضور همه فاميل اعلام ميكنه: من دقيقا يك سال ديگه ميميرم، مادرم 18 ماه بعد از من ميميره و پدرم يك سال بعد از مرگ مادرم ميميره!!!
پسر بچه همون طور كه گفته بود در شش سالگي ميميره و مرد بلا فاصله در چندين شركت بيمه همسرش رو بيمه عمر ميكنه
طبق پيش بيني بچه مادرش هم دو تاريخي كه گفته بود ميميره و ثروت هنگفتي بخاطر بيمه عمر زن نصيب مرد ميشه!!
مرد تصميم ميگيره يك سال باقي مانده از عمرش رو به خوشي بگذرونه، پس به سفرهاي تفريحي زيادي ميره، در بهترين هتلهاي جهان اقامت ميكنه، گران ترين خودروهاي دنيا رو براي خودش ميخره و در اخرين روز عمرش تمام دوستان و اشنايانش رو دعوت ميكنه، مهموني مفصلي ميگيره و اخرين شب زندگيش رو با يك دختر زيبا مشغول خوشگذروني ميشه...
صبح با صداي جيغ دختره از خواب پا ميشه و در حالي كه تعجب كرده بود كه چرا هنوز زنده اس ميپرسه چي شده؟؟
دختره جواب ميده: وكيل خانوادگي شما تو راهرو افتاده و هيچ حركتي نميكنه، فكر كنم مرده!!!!!
Mostafa
Mostafa
یک ایرانی در آلمان مشغول رانندگی در اتوبوان بوده و ناگهان متوجه می شه که خروجی مورد نظرش رو رد کرده. برای همین به عادت دیرینه ایرانی ها، می زنه رو ترمز و با دنده عقب شروع می کنه به برگشتن به عقب! اما در همین حال با یه ماشین دیگه تصادف می کنه، پلیس میاد و اول با راننده آلمانی صحبت می که و بعد میاد سراغ ایرانیه و بهش می گه: ما باید این آقا رو باداشت کنیم، ایشون اونقدر الکل مصرف کرده که فکر می کنه شما تو اتوبان داشتی دنده عقب می رفتی.
چقدر خوب میشه فرهنگ رانندگی کردنمون درست بشه بخدا آبرو بریه :|
NEGAR
NEGAR
اخرش نفهمیدیم مترادف کلمه مدیون دقیقا چیه؟ مشغولزومبه … مشغلزمه … مسقولظمبه … مشغلضمه … مشقول ظمه … مشقور زمده … آشخور زبده … مش غول زبده … مشغول زنده … مش غول زنده … مش غلام گنده … مش غول ضمبه ای اگه راستشو بدونیو نگی! !
... ادامه
Noosha
13663666271.jpg Noosha
هیچ فردی سَــرش شلـــوغ نیـســت ،
هــمــه چیــز بـستـگــی بـــه"الــویــــت هـایش" دارد ،
شاید در اولویت اولش نیستی که با بهانه مشغولیت های زندگی ، بهت قولی برای زمان دیگری می دهد...
... ادامه
دیدگاه · 1392/07/12 - 20:55 ·
7
MahnaZ
MahnaZ
؟

هوا بدجورى بود و آن و کوچولو حسابى مچاله شده بودند.
هر دو لباس هاى و به تن داشتند و پشت در خانه مى لرزیدند.
پرسید:«ببخشین خانم! شما دارین»
نداشتم و خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آنها کمک کنم.
مى خواستم یک جورى از سر خودم بازشان کنم که چشمم به آنها افتاد
که توى دمپایى هاى کهنه کوچکشان شده بود. گفتم: «بیایین تو یه فنجون گرم براتون درست کنم.»
آنها را داخل آشپزخانه بردم و کنار نشاندم تا را کنند.
بعد یک فنجان و کمى و به آنها دادم و مشغول کار خودم شدم.
زیر چشمى دیدم که کوچولو خالى را در دستش گرفت و خیره به آن نگاه کرد.
بعد پرسید:« ! ؟ »
نگاهى به مبل هایمان انداختم و گفتم: «من اوه... نه!»
کوچولو فنجان را با احتیاط روى آن گذاشت و گفت: «آخه و اش به هم مى خوره.»
آنها درحالى که بسته هاى را جلوى گرفته بودند تا به نزند، رفتند.
هاى سفالى آبى رنگ را برداشتم و براى اولین بار در عمرم به رنگ آنها دقت کردم.
بعد سیب زمینى ها را داخل آبگوشت ریختم و هم زدم.
، ، ، ، یک و ، همه اینها به هم مى آمدند.
صندلى ها را از جلوى بخارى برداشتم و سرجایشان گذاشتم و اتاق نشیمن کوچک خانه مان را مرتب کردم.
هاى را از کنار بخارى، .
مى خواهم همیشه آنها را همان جا نگه دارم که هیچ وقت یادم نرود چه .
... ادامه
صوفياجون
thumb_HM-20134805911909584711380052015.5521.jpg صوفياجون
{-95-}{-95-}#کارگران !!!!!!!!!{-95-}{-95-} {-7-}{-18-}{-18-}
شهرزاد
شهرزاد
هیچ فردی سَــرش شلـــوغ نیـســت ،
هــمــه چیــز بـستـگــی بـــه "الــویــــت هـایش" دارد ،
شاید در اولویت اولش نیستی که با بهانه مشغولیت های زندگی ، بهت قولی برای زمان دیگری می دهد.
... ادامه
MahnaZ
158425.jpg MahnaZ
روزی متوجّه شد را در گم کرده است.
معمولی امّا با ای از و بود.
بعد از آن که درمیان بسیار جستجو کرد و آن را نیافت
از گروهی که در بیرون مشغول بودند مدد خواست و وعده داد که هر کسی آن را پیدا کند
ای دریافت نماید. به محض این که مطرح شد
به درون هجوم آوردند وتمامی کپّه های علف و یونجه را گشتند امّا باز هم پیدا نشد.
از بیرون رفتند و درست موقعی که از ادامۀ شده بود،
نزد او آمد و از وی خواست به او دیگر بدهد.
نگاهی به او انداخت و با خود اندیشید، "چرا که نه؟ به هر حال، کودکی به نظر میرسد."
پس را به به درون فرستاد.
بعد از اندکی در حالی که را در دست داشت از بیرون آمد.
از طرفی شد و از طرف دیگر گشت که چگونه از آنِ این شد.
پس پرسید، "چطور شدی در حالی که بقیه ماندند؟"
پاسخ داد، "من کار زیادی نکردم؛ روی نشستم
و در دادم تا را شنیدم و در همان جهت کردم و آن را ."
وقتی که در باشد بهتر از که پر از است فکر میکند.
هر روز اجازه دهید شما اندکی یابد و در قرار گیرد
و سپس ببینید چقدر با به شما خواهد کرد خود را آنطور که مایلید و بخشید.
amir hossein
amir hossein
ﯾﻪ ﺳﻮﺍﻟﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﻭﻗﺘﻪ ﺫﻫﻨﻢ ﺭﻭ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺮﺩﻩ....
ﭼﺮﺍ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﻬﻤﻪ ﭘﯿﺸﺮﻓﺖ ﺗﮑﻨﻮﻟﻮﮊﯼ، ﻧﻮﺍﺭ ﻏﺰﻩ ﺑﻪ ﺳﯽ ﺩﯼ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﻧﺸﺪﻩ؟
... ادامه
iman
iman
مامان خسته از سر كار مياد خونه و علي كوچولو ميپره جلو ميگه
سلام مامان
مامان-سلام پسرم
علي كوچولو-مامان امروز بابا با خاله سهيلا اومدن خونه و رفتن تو اتاق خواب و در و از روي خودشون قفل كردن و....
مامان-خيلي خوب عزيزم هيچي ديگه نميخواد بگي، امشب سر ميز شام وقتي ازت پرسيدم علي جان چه خبر بقيه اش روجلوي بابا تعريف كن

سر ميز شام پدر با اعتماد به نفس در كانون گرم خانواده مشغول شام خوردنه كه مامان ميگه :خوب علي جون بگو بيبنم امروز چه خبر بود
علي كوچولو-هيچي من تو خونه بودم كه بابا با خاله ....
بابا-بچه اينقدر حرف نزن شامتو بخور
مامان-چرا ميزني تو پر بچه بذار حرف بزنه ...بگو پسرم
علي كوچولو-هيچي من تو خونه بودم كه بابا با خاله سهيلا اومدن و رفتن تو اتاق خواب و..
بابا-خفه شو ديگه بچه سرمونو بردي شامتو بخور!
مامان-به بچه چي كار داري چرا ميترسي حرفشو بزنه....بگو علي جان
علي كوچولو-هيچي من تو خونه بودم كه بابا با خاله سهيلا اومدن و رفتن تو اتاق خواب و در رو از رو خودشون بستن. منم رفتم از سوراخ در نيگا كردم ديدم كه ....
بابا-تو انگار امشب تنت ميخاره! برو گمشو بگير بخواب دير وقته.
مامان-چيه چرا ترسيدي نميذاري بچه حرفشو بزنه؟ نترس پسرم، بگو
علي كوچولو-هيچي من تو خونه بودم كه بابا با خاله سهيلا اومدن و رفتن تو اتاق خواب و در رو از رو خودشون بستن. منم رفتم از سوراخ در نيگا كردم ديدم بابا داره با خاله سهيلا از اون كارايي ميكنه كه تو هميشه با عمو محمود ميكني!
... ادامه
دیدگاه · 1392/06/26 - 01:33 ·
6
Mohammad
behrooz-behnejad.jpg Mohammad
بهروز به نژاد

بهروز به نژاد: رضا 120
مجتبی نظری: بهروز به نژاد گفت: دلیل اینکه عنوان این مطلب را «رضا 120» گذاشتم این است که بیک ایمانوردی، یادش بخیر، با شیرینی خاصی که داشت، می گفت: «به من بگین رضا 120» (منظور دستمزد 120 هزار تومانی او بود برای هر فیلم). یک بار گفتم خُب اگر تهیه کننده ای رقم بیشتری برات پیشنهاد کنه چی؟! گفت: «بازم بگین رضا 120». طنز خاص خودش را داشت و آدم جالبی بود.
دوستی ما همزمان با همکاری فیلم «واسطه ها» به کارگردانی حسن محمدزاده پایه گرفت و خاطراتی زیبا برایم مانده در رابطه دوستی با بیک. زمانی که با ما کارش را شروع کرد، از هفت روز هفته، دو تا سه روزش را در سه فیلم مختلف کار می کرد!! و یک روزِ آزادش را هر تهیه کننده ای زرنگتر بود از آن خود می کرد. گاهی تهیه کننده ها یک راست (برای صرفه جویی در وقت!) به صحنه فیلمبرداری دیگری می رفتند که بیک مشغول کار بود، لباس نقش خودشان را تنش می کردند و او را با خود می بردند.
با این توضیح می خواهم بگویم، همکاری اش در فیلمی که کارگردانش به تازگی از آمریکا آمده بود و دو رل مقابلش تئاتری بودند (فرزانه تائیدی و من) کار آسانی نبود. کارگردان برای تغییر ظاهر بیک سبیلی برایش گذاشت که بیشتر شبیه چارلز برانسون می شد و بین خودمان کارگردان هم بدش نمی آمد. فیلمبرداری بسیار طول کشید (بیش از یک سال و چند ماه)، به خاطر مشکلات مالی تهیه کننده، بیک ایمانوردی سمت تهیه کنندگی را هم به عهده گرفت. چند باری شب ها با هم بیرون رفتیم، خالی از تنوع نبود، مستی و شادی!
قسمتی از منزلش شبیه باشگاه های ورزشی بود و بسیاری از وسائل مدرن برای خودش و فرزندانش تهیه کرده بود. و البته یکی دو تا موتور سیکلت گردن کلفت! نحوه زندگی او در خارج از ایران نشان از شخصیت محکم او داشت. یادش را گرامی می دارم. از این فرصت استفاده می کنم و یادی از دو دوست و همکارم ایرج قادری و ایرن می کنم و همینطور بوتیمار. روحشان شاد. خاطرشان همیشه زنده است.
... ادامه
Mohammad
akbar-rostamzadeh2.jpg Mohammad
خاطرات مرد آپاراتچی از روزهای دور سینما: فروش تخمه رکورد « » را زد

amir hossein
amir hossein
یادمه وقتی معلم میگفت میخواد درس بپرسه همه از نگاه کردن به چشماش خودداری میکردن فوری خودشونو به کاری مشغول میکردن،
بنده خودم همیشه زیر میز دنبال مدادم میگشتم :|
MahnaZ
MahnaZ
داشتم حالتی امشب میان و
و بود

دیدگاه · 1392/06/18 - 13:43 ·
8
Noosha
Noosha
چرا کسی نیست؟!!!!!!کجاااااااایییییییییییییییین؟{-28-}{-3-}{-36-}{-60-}{-52-}{-28-}
ıllı YAŁĐA ıllı
ıllı YAŁĐA ıllı
از این به بعد میخوام یه دستکش آشپزخونه باد کنم هر شب از زیر لحاف بذارم بیرون تا این پشه ها باهاش مشغول باشن سرویس بشن !{-15-}
iman
iman
عشق نفرين شده



هرکس به طريقي دل ما مي شکند بيگانه جدا دوست جدا مي شکند



گر بيگانه بشکند حرفي نيست من درعجبم، دوست چرا مي شکند



* اين داستاني که مي نويسم ، يک داستان واقعي مي باشد.اين داستان را با زبان شخصيت اصلي داستان بيان مي کنم.

من علي هستم ، 24 ساله، ساکن تهران . از آن پسرهايي که به دليل غرور زياد اصلا فکر عاشق شدن به سرم نميزد.

در سال 1375، وقتي در دوره ي راهنمايي بودم با پسري آشنا شدم.اسم آن پسر آرش بود . لحظه به لحظه دوستي ما بيشتر و عميق تر مي شد تا جايي که همه ما را به عنوان 2 برادر مي دانستند . هميشه با هم بوديم و هر کاري را با هم انجام مي داديم . اين دوستي ما تا زماني ادامه داشت که آن اتفاق لعنتي به وقوع پيوست .

در سال 84، در يک روز تابستاني وقتي از کتابخانه بيرون آمدم براي کمي استراحت در پارکي که در آن نزديکي بود ، رفتم . هوا گرم بود به اين خاطر بعد کمي استراحت در پارک ، به کافي شاپي رفتم ، نوشيدني سفارش دادم . من پسر خيلي مغرور و از خود راضي بودم که جز خود کسي را نمي پسنديدم ...
... ادامه
Majid
KAMIN-Big-26.jpg Majid
مجید خراطهها به طور رسمی سلطان احساس ایران شد
ودر مصاحبه اش گفت:
"برای من واقعا خوشایند نیست در این شرایط اقتصادی مردم کشورم هزینه ای برای کنسرت من بپردازند و به معاش شان آسیبی برسد "
برای من واقعا خوشایند نیست, در این شرایط اقتصادی, مردم کشورم هزینه ای برای کنسرت من بپردازند و به معاش شان آسیبی برسد

...بعلاوه الان مشغول داستان نویسی و ترانه سرایی هستم, و تلاشم بر این است که کتاب داستان های کوتاه و ترانه هایم را به مرحله چاپ برسانم

...موسیقی در خون من است, همه خانواده ام دستی بر هنر و از جمله موسیقی دارند و ساز می زند

...من به نوعی زبان گویای مردم هستم تا شاید بتوانم یکسری از حرف ها که به گوش مردم نمی رسد را بیان کنم, مثلا کسی که در حالت(( کما)) قرار دارد و نمی تواند صحبت کند, من این شرایط را تجربه کردم و می دانم که آن لحظه خیلی دوست داری حرف هایت را بزنی ولی نمی توانی. آن فرد با ما صحبت می کند چون قلبش همراه ما می زند و نفس می کشد. به همین دلیل من سعی می کنم زبان گویای او باشم. یا مثلا یک فرد کارتون خواب که مسایل او به خوبی درک نمی شود و صدای او را کسی نمی شنود, ولی من می توانم برای خفه نشدن صدای او زبان گویایش باشم

....روند کاری ام تغییر خواهد کرد, و در حال حاظر تلاشم این است که یکسری کار جدید انجام دهم, همچنین مطالعاتم را در زمینه موسیقی کمی گسترده تر کردم و در حال ساخت و ساز و نوشتن قطعاتی هستم تا در صورت امکان آنها را به ثبت برسانم
..
..

سلطان احساس
مجید خراطها
... ادامه
lavani
lavani
سلام به همگي{-35-}{-35-}{-29-}{-29-}
MahnaZ
MahnaZ
و (داستان طنـــــــــز)

در اتوبوس نشسته بود که یک و سوار شد و کنار او نشست.
روزنامه ای باز کرد و مشغول خواندن شد و بعد از مدتی هم از پرسید: " ! از چی ایجاد می شود؟"
هم را شروع کرد و گفت: " حاصل و و و است."
با حالت دوباره سرش گرم روزنامه خودش شد.
بعد از او پرسید تو حالا چند وقت است که داری؟
گفت من ندارم.
این جا نوشته است دچار است!
... ادامه
♥هـــُدا♥
e0d971e0-41ed-46e4-867d-96feba70adeb.jpg ♥هـــُدا♥
... ادامه
♥هـــُدا♥
9.jpg ♥هـــُدا♥
{-54-}
صفحات: 6 7 8 9 10

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ