یافتن پست: #منتظر

رضا
رضا
یلدا و شقایق پیداشون نیست فکر کنم از روز سیزده به در هنوز مشغول گره زدن سبزه های جنگل هستن {-7-}

shaghayegh(پارتی_السلطنه) و ıllı YAŁĐA ıllı
شهرزاد
شهرزاد
آسمان بی حوصله ، حجم هوا ابری است

کفشهایی منتظر در چارچوب در

کوله باری مختصر لبریز بی صبری است

پشت شیشه می تپد پیشانی یک مرد

در تب دردی که مثل زندگی جبری است

و سرانگشتی به روی شیشه های مات

بار دیگر می نویسد :



” خانه ام ابری است"



مرحوم قیصر امین پور
... ادامه
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
Noosha تمام سربازانم سفید پوشیده‌اند و منتظر حرکت تو هستند ،
گام بردار در صفحه شطرنجی دلم ؛
میتوانم تمامش کنم با یک حرکت ،
حیف اما شاه این بازی از چشمان سیاه تو فرمان می‌پذیرد
نه از انگشتان بی رمق من . . .
رضا
رضا
منتظر خبر مهمی در مورد نمیدونم باشین .
bamdad
bamdad
به چشمهای عاشقت قسم

به نهرهای جاری و رودهای پاک قسم

به صبح با طراوت در آغوش گرفته خورشید را

به اشکهای تر دلشکسته های دنیا

به تنهایی معصومانه ی مادری منتظر

به سپیدارهای منتظر وزش نسیم باد بهاری

به همه ی همه ی نامه هایی که به آب انداخته شد

به بغض های در گلو مانده قسم

دوستت دارم
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/8 - 20:50 ·
8
صوفياجون
4869.gif صوفياجون
سلووووووو ووو صبح زیبای {-35-}{-35-}{-35-}{-41-}{-41-}{-23-}{-23-}{-21-}
من تا 7 باید اماده شم میخوام برم تا غروب بر میگردم اومدم بزنم برم روز همگی خوش {-22-}{-22-}{-22-}{-22-}
✔♥Дℓɨ♥✔
92472251311718110849.jpg ✔♥Дℓɨ♥✔
یعنی منتظر هیچکس نباشی...!
تنهایی همان نیست...!
در دلتنگیها کسی دارد...!
... ادامه
hastii
hastii
به ياد داشته باش هر وقت دلتنگ شدي به آسمان نگاه كن .

كسي هست كه عاشقانه تو را مي نگرد و منتظر توست .

اشكهاي تو را پاك مي كند و دستهايت را صميمانه مي فشارد .

تو را دوست دارد فقط به خاطر خودت .

و اگر باور داشته باشي مي بيني ستاره ها هم با تو حرف مي زنند .

باور كن كه با او هرگز تنها نيستي. فقط كافيست عاشقانه به آسمان نگاه کنی
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/6 - 18:07 ·
9
soheil
05.jpg soheil
رد پايش شبيه من بود

سالها منتظر مني بودند

كه كنارشان بودم

هستي نمي بينندت

بروي دنبالت مي ايند

اين ادمهاي سايه صفت.

انگار فاصله قلبشان با ما عكس است

وقي نزديكشان هستي از دل هايشان دوري

و وقتي دوري به قلبشان نزديكي

وقتي هستي انگار نيستي

و وقتي نيستي انگار هستي

تقصير كسي نيست

چهره ها در چشم ها همانند سراب است

به تو برسند ديگري را در دور در قالب تو خواهند ديد

انها دنبال تو نيستند دنبال كسي هستند كه در رويايشان ساخته اند

و تو به اين تخيل از همه نزديكتري

در فكرشان از تو قديس مي سازند

بعد دوست دارند آني باشي كه فكر ميكنند پس

فاصله ات را نگه دار تا انطور كه خودشان دوست دارند تو را ببينند

و به خودت نزديك باش كه

ديگران قدرت سنجش فاصله را ندارند

هرچه دورتر نزديكتر.
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/5 - 22:26 ·
3
حمید
یاس3.jpg حمید
میگی بازم کنار همدیگه واژه بچین
راجب چی…. باشه بشین
چشاتو باز کن..یه لحظه مال من باش
یه لحظه بیا توی حس و حال من باش

پس میکروفونو به دست من تو بده بگم
از این زمونه و از دلی که تکه تکه است
هر آهنگ منم مساوی ذکر یک درد
جز اینم ندارم یه فکر بهتر
از جومونگی بگم که شده سمبل رشادت
ایران براش شده مثل صندوق تجارت
پس هنرمند وطن الان کجاس؟نیس؟
اون تو زیرزمین می خونه چون که مجاز نیس

از چی بگم برات
انتظار داری چه چیزی از جیب من دراد
به جز کاغذ سفید پاره
خب آره رفیق
حرف توشه ، ولی با خودکاره سفید
تو هم مثل منی ، تو هم کم درد نداری
درد اصلیت اینه که تو هم درد نداری
من کسی نیستم با این زخما دردم بگیره
ولی این اشک ها رو کی می خواد گردن بگیره

از چی بگم
خدا از این بنده های خسته
از این همه درد تموم دنده هام شکسته
خنده هامو نبین، این خنده هام یه چسبه رو لبم
این منم با یه رد پای خسته

از چی بگم
بگو از یه روح زخمی
که باید یه تنه بره تو قلب کوه سختی
از روزهایی که خط خوردن توی تقویم
خبر میدن از یه اجتماع رو به تخریب

از چی بگم
از بچه های پایین شهر
که غذا واسه خوردن دارن ماهی یه شب
اون که تنها دلیل خوابش به عشق فرداست
تنها پاتوق عشق و حالش بهشت زهراست
یا که بگم از اون رفقای کاخ نشین
که هستن تو واردات کالای ساخت چین
تو به من اینو بگو ، من از چی بگم خب
ما گفتیم و تموم دردا ریشه کن شد؟

از چی بگم برات
شاید قصه دوست داری
مثل قصه ی اون هم کلاسیان روستایی
اگه قصه تلخه ، گناه واقعیت
داستان نرگس و گلای باغ میهن
که نشستن با صد چرا و افسوس کاشکی
یه بخاری جای چراغ نفت سوز داشتیم
چراغ افتاد توی کلاس و گر گرفت
آتشی که پوست بچه ها رو مثل گرگ گرفت
یه طفل معصوم با داد و فریاد گفت
زود بدویین سمت در، ولی درم قفل بود
چشام خشک شد یکم بهم اشک بده، ایزد!
این بچه ها با کدوم دست مشق بنویسن
کودکی مرد در راه کلاسی که
سوخت و منتظر یه جراح پلاستیکه
یاس نمی خواد ته قصه رو هرگز ببنده
چون باز دلش می خواد که نرگس بخنده

از چی بگم
که صبح نشده غروب زد
تو قلب بچه های مدرسه ی درودزن
غصه نخور صدامو بشنو از زیرخونت
من صداتو به گوش همه می رسونم

از چی بگم
از دلی که فقط اسمش دله
یا عمری که نصفش اشکه نصفش گله
یا از روح توی زندون که جسمش وله
آدم مجبوره که با شرایط وفقش بده

از چی بگم
بگو از یک روح زخمی
که باید یک تنه بره توی قلب
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/1 - 22:09 ·
6
رضا
رضا
از فردا باید منتظر اس ام اس های تبریک عید باشیم که تعدادی از آشنایان میفرستند و تعدادی هم اشتباهی به دستمون میرسن .
صوفياجون
card-postal-Amazing-ir-6.jpg صوفياجون
من هنو نخریدم شماها خریدین؟؟؟ حالا قرار فردا بعد کار برم بخرم منتظرم ارزون شن خیلی گرونن پارسال من سه تا ماهی خریدم دونه 500 الان دونه 4000 تومن حالا ریزاش
فردا فقط ماهی بگیرم با یه گلدون گل واسه مقبره ای که تو مسجدمونه روز اول عید ببرم بزارم تو اتاقش {-35-}{-35-}{-35-}
sam
sam
معناي 10 سال رو کي ميفهمه؟
زن و شوهري که پس از 10 سال تازه طلاق گرفتند

معناي 7 سال رو کي خوب ميفهمه؟
دانشجوهاي فارق التحصيل پزشکي

معناي 4 سال رو کي ميفهمه؟
بچه هاي کارشناسي که مشروط شدن و اخراج شدن از دانشگاه

معناي 2 سال رو کي خوب ميفهمه؟
سرباز فراري ها

معناي 1 سال رو کي خوب ميفهمه؟
پشت کنکوري ها!

معناي 9ماه رو کي خوب ميفهمه؟
مادر هايي که بچه ي مرده اي به دنيا آورده باشن

معناي 1ماه رو کي خوب ميفهمه؟
کساني که 30 روز ماه مبارک رمضان رو روزه گرفتن

معناي 1هفته رو کي خوب ميفهمه؟
سر دبيرهاي مجلات هفتگي!

معناي 1روز رو کي خوب ميفهمه؟
کارگراي روز مزد

معناي 1ساعت رو کي خوب ميفهمه؟
عشاق منتظر

معناي يک دقيقه رو کي خوب ميفهمه؟
اونايي که از اتوبوس جا موندن

معناي يک ثانيه رو کي خوب ميفهمه؟
اونايي که در تصادف جون سالمي به در بردن

معناي يک دهم ثانيه رو کي خوب ميفهمه؟
اونايي که تو المپيک مقام دوم رو به دست آوردن

فقط خواستم بگم قدر لحظه لحظه هاي زندگيتون رو بدونيد خيلي زود تموم ميشه...!
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/28 - 23:28 ·
5
کاپیتـان رستمی
کاپیتـان رستمی
سال هاست منتظرآمدن روزهای بهترم،ولی نمیدانم چرا هنوزهم دیروزها بهترند!!!
bamdad
bamdad
...
اینجا سرزمین واژه های وارونه است :



جایی که " گنج " جنگ می شود !



" درمان " نامرد می شود ، " قهقهه " هق هق می شود !



اما " دزد " همان دزد است ، " درد " همان درد است !



" گرگ " همان گرگ است !



اری



سرزمین واژه های وارونه



سرزمینی که " من " نم زده است



" یار " رای عوض کرده است



" راه " گویی هار شده



" روز " به زور می گذرد



" اشنا " را جز در انشا نمی بینی ، و چه سرد است این درس



زندگی اینجاست



که " مرگ " برایم گرم می شود



چرا که " درد " همان درد است !
صوفياجون
صوفياجون
سلووووووووووووووو منم اوووومدم یوووووووهووووو {-96-}{-96-}{-130-}{-131-} فقط 4 روز مونده به سال جدید {-131-}{-165-}
bamdad
bamdad
خدایا برو تو کنترل پنل زندگی من…قسمت لایف ستینگ!!!
گزینه شانس رو اکتیو کن..کردی؟
اگه نمیکنی هم کلا” شات داون کن راحت شیمممم!!!!قوربونت...
{-201-}
شهرزاد
شهرزاد
اصلا می دانی چیست؟
بیا بی خیال تمام غمهایمان شویم
برویم پای همان سپیدار لب رودخانه
کنار ماهی ها
بنشینیم و بخندیم
من هنوز فکر می کنم که اشک ماهی هاست
که هر سال رودخانه پر آب تر می شود
بیا کمی نان و شادی ببریم
تقیسمش کنیم با ماهی ها
بیخیال دنیا و بی وفائی هایش
بیا برویم نازنین
ماهی ها منتظرند

سهراب کریمی
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/24 - 00:47 ·
8
amirhosein
amirhosein
یک زن جوان در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بود، تصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی خریداری کند. او یک بسته بیسکوئیت نیز خرید.

او برروی یک صندلی دسته‌دارنشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد. در کنار او یک بسته بیسکوئیت بود و مردی در کنارش نشسته بود و داشت روزنامه می‌خواند .وقتی که او نخستین بیسکوئیت را به دهان گذاشت، متوجه شد که مرد هم یک بیسکوئیت برداشت و خورد. او خیلی عصبانی شد ولی چیزی نگفت. پیش خود فکر کرد: «بهتر است ناراحت نشوم. شاید اشتباه کرده باشد.» ولی این ماجرا تکرار شد. هر بار که او یک بیسکوئیت برمی‌داشت ، آن مرد هم همین کار را می‌کرد. این کار او را حسابی عصبانی کرده بود ولی نمی‌خواست واکنش نشان دهد. وقتی که تنها یک بیسکوئیت باقی مانده بود، پیش خود فکر کرد: «حالا ببینم این مرد بی‌ادب چکار خواهد کرد؟» مرد آخرین بیسکوئیت را نصف کرد و نصفش را خورد. این دیگه خیلی پرروئی می‌خواست! او حسابی عصبانی شده بود.

در این هنگام بلندگوی فرودگاه اعلام کرد که زمان سوار شدن به هواپیماست. آن زن کتابش را بست، چیزهایش را جمع و جور کرد و با نگاه تندی که به مرد انداخت از آنجا دور شد و به سمت دروازه اعلام شده رفت.

وقتی داخل هواپیما روی صندلی‌اش نشست، دستش را داخل ساکش کرد تا عینکش را داخل ساک قرار دهد و ناگهان با کمال تعجب دید که جعبه بیسکوئیتش آنجاست، باز نشده و دست نخورده! خیلی شرمنده شد!! از خودش بدش آمد … یادش رفته بود که بیسکوئیتی که خریده بود را داخل ساکش گذاشته بود.

آن مرد بیسکوئیت‌هایش را با او تقسیم کرده بود، بدون آن که عصبانی و برآشفته شده باشد…

در صورتی که خودش آن موقع که فکر می‌کرد آن مرد دارد از بیسکوئیت‌هایش می‌خورد خیلی عصبانی شده بود. و متاسفانه دیگر زمانی برای توضیح رفتارش و یا معذرت‌خواهی نبود.

- چهار چیز است که نمی‌توان آن‌ها را بازگرداند…
سنگ … پس از رها کردن!
حرف … پس از گفتن!
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/22 - 17:24 ·
2
صفحات: 12 13 14 15 16

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ