یافتن پست: #میدانم

shaghayegh(پارتی_السلطنه)
1401218059155275_large.jpg shaghayegh(پارتی_السلطنه)
چَـنـــــدان هـَــم دور نیستی،فـَقط به انــــدازه ی یكـ "نمیدانـَـ م"از من فاصلـــــه گِرفته ای!! آری، "نِمیدانم" كـُجایی .. ...
دیدگاه · 1393/03/7 - 00:01 ·
7
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
خداوندا

تو میدانی که من دلواپس فردای خود هستم

مبادا گم کنم راه قشنگ آرزوها را

مبادا گم کنم اهداف زیبا را

مبادا جا بمانم از قصار موهبت هایت

خداوندا مرا مگذار تنها لحظه ای حتی . . .



دوستت دارم خدای بی همتای من

و میدانم که میدانی...
... ادامه
bamdad
bamdad
در میان این جماعت از درد بگویی ،

موعظه گل میکند ، حرف هایت تکراری می شوند ،

متهم به پرحرفی میشوی ،

ازت فاصله میگیرند ، بدهکار هم میشوی


و در آخر غریبــــانه فراموش ...

پس میزنم به طبل بی عاری و میخندم

چون من که میدانم هم درد هم درمان تویی ...

{-164-}
دیدگاه · 1393/03/6 - 22:48 ·
7
...
...
آشناهایم
غریبه هایی هستند؛
که تنهااسمشان رامیدانم!
{-35-}
دیدگاه · 1393/03/3 - 12:13 ·
3
...
...
هرچندنمیدانم
خوابهایت راباچه کسی شریک میشوی!
اماهنوزشریک تمام بیخوابیهای من تویی..
دیدگاه · 1393/03/2 - 23:10 ·
4
zoolal
zoolal
آنجارا نمیدانم اما،اینــــجا تا پیراهنت راســـیاه نبینند
باورنمـــی کنندچیزی ازدســــت داده باشـی ...
دیدگاه · 1393/02/31 - 21:15 ·
4
bamdad
bamdad
چند وقتیست همه دلگیرند از من...
دلیل میخواهند
مدرک میخواهند برای غمگین بودنم
برای ناامید بودنم
برای تلخ شدنم
نگران نباشید من نه غمگینم
نه ناامید نه تلخ
فقط مدتیست به دنبالشان میگردم
مدتیست گم شده اند
نمیدانم کدام صفحه ی قصه ی سر گذشتم را
جا گذاشتمشان !
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/26 - 21:20 ·
8
ıllı YAŁĐA ıllı
2014-05-14_donbaler_1400067096406649_orig.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
{-35-} اَللّهُــمَّ عَجِّــل لِـوَلیِّــکَ الفَــرَج {-35-}

چه ظالمانه یادمان میرود که هستی،

ما که روزی مان را ازسفره تو می بریم و می خوریم.

میدانم گناه هم که میکنیم،باز دلت نمی آید

نیمه شب در نماز دعایمان نکنی!

یا صاحب الـــزمـــان شــرمنده ایم . . .

{-35-} اَللّهُــمَّ عَجِّــل لِـوَلیِّــکَ الفَــرَج {-35-}
... ادامه
sam
sam
روزی ، یک پدر روستایی با پسر پانزده ساله اش وارد یک مرکز تجاری میشوند.
پسر متوّجه دو دیوار براق نقرهای رنگ میشود که بشکل کشویی از هم جدا
شدند و دو باره بهم چسبیدند، از پدر میپرسد، این چیست ؟ پدر که تا بحال
در عمرش آسانسور ندیده میگوید پسرم، من تا کنون چنین چیزی ندیدم، و
نمیدانم .
در همین موقع آنها زنی بسیار چاق را میبینند که با صندلی چرخدارش به آن
دیوار نقرهای نزدیک شد و با انگشتش چیزی را روی دیوار فشار داد، و دیوار
براق از هم جدا شد ، و آن زن خود را بزحمت وارد اطاقکی کرد، دیوار بسته
شد، پدر و پسر ، هر دو چشمشان بشماره هائی بر بالای آسانسور افتاد که از
یک شروع و بتدریج تا سی رفت، هر دو خیلی متعجب تماشا میکردند که
ناگهان ، دیدند شمارهها بطور معکوس و بسرعت کم شدند تا رسید به یک، در
این وقت دیوار نقرهای باز شد، و آنها حیرت زده دیدند، دختر ۲۴ ساله مو
طلایی بسیار زیبا و ظریف ، با طنازی از آن اطاقک خارج شد.

پدر در حالی که نمیتوانست چشم از آن دختر بردارد، به آهستگی، به پسرش گفت سريع برو مادرت رو بيار اينجا{-18-}
دیدگاه · 1393/02/24 - 14:59 ·
3
...
...
رفتم که بروم...
برای همیشه!
ولی بازگشتم...
تاباردیگر
برای لحظه ای هم که شده ببینمت..
وبروم...
ولیکن
تودیگر
آن توی همیشگی نبودی!
دگرنشان ازطراوت وسرزندگی درتونبود!!
آری!
توآن تویی نبودی که سراغ داشتم!
واین تعجب مرابرانگیخت
که چسان
درمدتی اندک چنین ساکت وغریبه مینمودی!
باتعجب آمدنم رابدرقه گرشدی
ومن توراخطاب قراردادم
وتوراخواندم
به زبان آشنای همیشگی...
وتوجوابم دادی..
ومن بسی خرسندگشتم
که توهمان تویی هستی که میشناختمت!
ولیکن
دیری نپایید
که سکوتی مملوازفریادبازبرتومستولی گشت!
سکوتی که ازبدووروددوباره ام
تورادربرگرفته بود و
ازتو
غریبه ای آشنابرای من ساخته بود...!
حال که این متن رابرایت مینگارم میدانم که درخوابی نازآرمیده ای وفردااین واگویه راخواهی خواند...!
آری!
من رفتم که بروم
برای همیشه..
وبازبه شوق دیدنت بازگشتم...
ولیکن
اینباراگربروم
دگر
بازگشتی نیست رفتنم را..
میروم که رفته باشم تاابد
ای غریبه آشنا..!
متن ازنیما
نیمه شب
دراتاقم
تهران
"تقدیم به تویی که نشناختمت"
{-60-}
دیدگاه · 1393/02/21 - 03:13 ·
5
...
...
@bamy
من یادتوراتاکردم ولای آن کتاب حافظ روی طاقچه که توبمن هدیه کرده بودی پنهان کردم
خوب میدانم
که دیگر نیستی!
ولی چه کنم که همه فالهایم تاابدبوی توراخواهندداد..
... ادامه
bamdad
bamdad
نه پیشگو هستم

نه پیغمبر

ولی میدانم تنها که بشوی باز میگردی

اما من داغ ِ تمام تنهایی را که کشیده ام

داغ مسافرتهای تنهایی...

داغ احساست کشته شده من...

وَجبــــ به وَجبــــ به دلت میگذارم

این بار تو خواهی باخت...

باور کن...!
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/19 - 00:18 ·
6
zoolal
zoolal
گاه دلتنـــــــگ می شوم دلتنـگتر از تمام دلتنگـــــــــی ها

حسرت ها را می شمارم

و باختن ها

وصدای شکستن را

... نمیدانم من کدامین امید را ناامید کردم

وکدام خواهش را نشنیدم

وبه کدام دلتنگی خندیدم

که چنین دلتنگــــــــــــــــم
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/18 - 20:50 ·
6
Majid
Majid
حرفش را ساده گفت : من لایق تو نیستم

اما نمیدانم خواست لیاقتم را به من یادآوری کند

یا خیانت خودش را توجیه
دیدگاه · 1393/02/15 - 09:07 ·
Majid
Majid
این خیره ماندن ها به ساعت های دیواری
تمرین برای روزهاییست که میدانم “نمی آیی” . . .
دیدگاه · 1393/02/15 - 08:56 ·
Majid
vfmogavwgn6eljovwb5.jpeg Majid
دست بالای دست بسیار است


> پسر جوانی در کتابخانه از دختری پرسید:

«مزاحمتان نمی شوم کنار دست شما بنشینم؟»

> دختر جوان با صدای بلند گفت: «نمی خواهم یک شب را با شما بگذرانم»

> تمام دانشجویان در کتابخانه به پسر که بسیار خجالت زده شده بود نگاه کردند. پس از

چند دقیقه دختر به سمت آن پسر رفت و در کنار میزش به او گفت: «من روانشناسی

پژوهش می کنم و میدانم مرد ها به چه چیزی فکر میکنند، گمان کنم شمارا خجالت زده

کردم درست است؟»

> پسر با صدای بسیار بلند گفت:

«200 دلار برای یک شب!!؟ خیلی زیاد است!!!»

> وتمام آنانی که در کتابخانه بودند به دختر نگاهی غیر عادی کردند،

پسر به گوش دختر زمزمه کرد

« من حقوق میخوانم و میدانم چطور شخص بیگناهی را گناهکار جلوه بدهم!!»
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:05 ·
bamdad
bamdad
ﺯﺭﺩ ﺗﺮﯾﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺟﻬﺎﻥ ﭘﺎﺋﯿﺰ ﻧﯿﺴﺖ ...


ﻧﺒﻮﺩﻥ ﺗﻮﺳﺖ ،


ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﮐﻪ
ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ....


اما


میدانم که می آیی...
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/14 - 23:25 ·
7
bamdad
bamdad
گاهی آنچنان مزخرف میشوم که برای

دیگران قابل درک نیستم... حتی عزیزترین کسانم را

ازخودم میرانم اما در آن لحظه در دلم آرزو دارم

بگویند:" میدانم دست خودت نیست،درکت میکنم"
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/12 - 20:48 ·
6
✔♥Дℓɨ♥✔
1398265546754143_large.jpg ✔♥Дℓɨ♥✔
پدرم میگوید ...
مادرم میگوید ...
و من میدانم ...
که زیباترین تعریف را ،
فقط باید از زبان شنید ... !

حسین پناهی
مائده
مائده
می خواهم بروم اما بدون تو

میدانم که نگران رفتنم نیستی

می خواهم بروم و در انتظار دعای تو

می شناسمت سکوت نگاه تو

لبهای خاموش و دستهای انتظار تو

گویی حاکی از بغضی هزار ساله

در لحظه های تنهایی

و حسرتی جاودانه است...

کتمان نکن تو خوب میدانی که همیشه به یادتم

حتی درلحظه لحظه های رفتنم......
... ادامه
bamdad
bamdad
تو مــــرا می فهمی

من تـــــــــو را می خـــــواهم

وهمـــــین ســــاده ترین قصه یکـــ انسان استــــــ

تو مـــــرا می خوانی

من تو را نابــــ ترین شـــعر زمان میدانم

وتــــــو هم می دانی

تا ابــــــد در دل مـــــن می مانی
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/4 - 18:20 ·
5
bamdad
bamdad
دلتنگتم.....

نمیدانم!!

به گمانم دلتنگی واژه حقیری ست

برای بیان حس گمنامی

که هنگام اندیشیدن به تو، آرامش فضای پیله ی کوچکم را

در هم می ریزد.......
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/3 - 19:19 ·
3
bamdad
bamdad
بعضی ها هیچ وقت آدم نمیشوند...


در چرخه ی تکامل...


چگونه ظاهر آدم یافتند،


نمیدانم!!


خصلتشان زخم زدن است!!!


و خراشیدن روح!!!


حالا تو بگو، چگونه در کنار چنین گرگهایی........


اگر چنگ در نیاوری!!!


دوام میابی!!!!
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/3 - 00:14 ·
14
صفحات: 1 2 3 4 5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ