Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210
شبکه اجتماعی نمیدونم - جستجو در پست ها

 

یافتن پست: #میرفت

Mostafa
Mostafa
مختار ثقفی دستور داد سنگدل ترینِ افراد سپاه ابن زیاد را حاضر کنند.

از او پرسید آیا جایی در حادثه کربلا بود که دل سنگت به درد بیاید؟

جواب داد من کسی بودم که در تمام مصائب دست میزدم و هلهله میکردم،
اما یکجا دلِ من هم به درد آمد.

لحظه ای که حسین ابن علی(علیه السلام) طفل شش ماهه را زیر عبا مخفی کرده بود، یک قدم به سمت خیمه میرفت و باز برمیگشت ؛ گویا روی بازگشت به خیمه ها را نداشت که جوابِ مادرِ علی اصغر را چطور باید میداد ...
... ادامه
Mostafa
Mostafa
hossein
داداش kurt cobain رو کاورت رو عشقه {-41-}
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
1336245207170695_large.jpg shaghayegh(پارتی_السلطنه)
فقط دهه شصتیا هستن که میتونن رابطه ی عاطفی بین خودکار بیک و نوار کاست رو درک کنن{-15-}
♥هـــُدا♥
27868310872145660928.jpg ♥هـــُدا♥
به زمینیان بگویید رفت

کسی که نیامده باید میرفت

بگویید خسته بود زین تکرار

بیهوده گشتن را تو دیگر نشمار

سیگاری بر لب

آخربن تصویر مانده در یاد

پنجره را بوسید

آرام که نه

فریاد زد خدا نگهدار

و سکوتی که فریادش را حارصانه قورت میداد
... ادامه
دیدگاه · 1391/12/4 - 21:27 ·
1
♥هـــُدا♥
i-love-you.gif ♥هـــُدا♥
ادامش تو نظراته حتما بخونین{-35-}

خانوم اومد خونه دید شوهرش تو رختخواب با زن زیبائی خوابیده.
رنگ از روش پرید و داد زد: "مرتیکه بی‌وجدان. چطور جرات میکنی‌ با زن نجیب و وفادار، و با مادر بچه‌هات یه هم چین کاری بکنی‌. من دارم میرم و دیگه نمی‌خوام ببینمت.
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
یه روز سه تا پسر بچه تصمیم گرفتند کاری کنند خانوم معلم از کلاس بیرونشون کنه. اولی گفت خانم اجازه خانم معلم گفت بگو مامان جون . اولی ادامه داد خانوم یه وجب بالای زانونوتونو دیدم خانم معلم گفت برو گمشو پدر سوخته برو یه هفته نیا سر کلاس.
دومی گفت اونجا که خسرو دید من یه وجب بالاترشو دیدم .خانوم گفت همتون هیز شدین برو ۲ هفته نمی خواد بیآیی سر کلاس.
سومی همینطوری داشت از کلاس میرفت بیرون .خانوم معلم گفت تو دیگه کجا میری گفت اونجایی که من دیدم میخوام برم ترک تحصیل کنم. {-18-}
صوفياجون
520385_Rn0rE04N.jpg صوفياجون

” قد بالای ۱۸۰، وزن متناسب ، زیبا ، جذاب و …
این شرایط و خیلی از موارد نظیر آنها ، توقعات من برای انتخاب همسر آینده ام بودند.
توقعاتی که بی کم و کاست همه ی آنها را حق مسلم خودم میدانستم .
چرا که خودم هم از زیبائی چیزی کم نداشتم و میخواستم به اصطلاح همسر آینده ام لا اقل از
لحاظ ظاهری همپایه خودم باشد . تصویری خیالی از آن مرد رویاهایم در گوشه ای از ذهنم حک
کرده بودم ، همچون عکسی همه جا همراهم بود .
تا اینکه دیدار محسن ، برادر مرجان ، یکی از دوستان صمیمی ام به تصویر خیالم جان داد و آن
را از قاب ذهنم بیرون کشید.
از این بهتر نمیشد. محسن همانی بود که میخواستم ( البته با کمی اغماض!) ولی خودش
بود . همان قدر زیبا ،با وقار ، قد بلند ، با شخصیت و …
در همان نگاه اول چنان مجذوبش شدم که انگار سالها عاشقش بوده ام و وقتی فردای آن روز
مرجان قصه ی دلدادگی محسن به من را تعریف کرد ، فهمیدم که این عشق یکطرفه نیست.
وای که آن روز ها چقدر دنیا زیباتر شده بود . رویاهایم به حقیقت پیوسته بود و دنیای واقعی در
نظرم خیال انگیز مینمود.
... ادامه
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
باران که می بارد همه چیز تازه میشود ،
حتی ...
داغ نبودن تو ..
MONA
Camp_Fire_animated.gif MONA
همه ی بدی ها را به او دادم
و او
با گرمای وجودش ،
سرخی را به گونه هایم بخشید...
چه مهربان است ،
آتش..
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
کسی اینجا.jpg shaghayegh(پارتی_السلطنه)
بغــض دارم زیـــــاد ...

کســی اینجـــا نشـــانی یک جـــای دور را نـــدارد ؟

کـــه آدم بـــرود گـــم شـــود؟

کــه بـــرود و بــه درد خــودش بمیـــرد ...؟
... ادامه
LeilA
LeilA
‫داشتم از خونه میرفتم بیرون
مامانم میگه : کجا
میگم : بیرون
میگه: خوب جای دیگه نریا
...........................................
قوربونه همه مامانا
... ادامه
LeilA
LeilA
‫داشتم از خونه میرفتم بیرون
مامانم میگه : کجا
میگم : بیرون
میگه: خوب جای دیگه نریا
...........................................
قوربونه همه مامانا
... ادامه
دیدگاه · 1391/11/24 - 12:11 ·
2
viz viz
viz viz
داداشم نوجوون بود میرفت باشگاه کونگ فو و کشتی, منم اون موقه ها بچه بودم

هر وقت که تو باشگاشون یه فن جدید بهشون یاد میدادن میومد تو خونه رو من اجرا میکرد

منم به ازای هر فن پول میگرفتم

یعنی از کوچیکی من با این سختی پول درمیاوردما{-7-}
دیدگاه · 1391/11/19 - 15:00 ·
5
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
38.imgcache.jpg shaghayegh(پارتی_السلطنه)
عشق یک اتفاق است ، نه انتخاب !
اگر انتخاب باشد ، با یک اتفاق از بین می رود !
MONA
MONA
رشتیه نیسانش از تپه بالا نمی رفت،
گفت: یا دانای علی ایتا بسته خرما تره نذر کنم.
وقتی بالای تپه رسید گفت بیخیال نذر!
سرازیری ترمزش برید گفت:
یا امام رضا می داد فرس
دانای علی ایتا بسته خرما واسی خون کودن دره! {-11-}
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
اگه خدا ۲۴ساعت گناهو آزاد میکرد ! تو چه گناهی میکردی؟؟؟
♥ یلدا♥
♥ یلدا♥
یادش بخیر پارسال این موقع داشتیم میرفتیم نیویورک !.......
.

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
(چند ماه آینده ، احمدى نژاد، پشت وانت درحال برگشت به گرمسار) {-7-}
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
سلامتی اون کسی که داشت میرفت
گفتم نـرو نمیتونی فراموشم کنی
برگشــت نـگــام کرد
گفتم دیدی نمیتونی …
گفـت
: ببخشید شمـــا ؟
دیدگاه · 1391/11/11 - 16:20 ·
3
♥ یلدا♥
♥ یلدا♥
امروز مامنم اومده تو اتاق همینجوری وایساده نگام میکنه
بهش میگم : چیه مامان ؟؟ چیزی شده؟؟!!!
گفت : نه ... داشتم فکر میکردم هر چی عقب افتاده اس رفته آکادمی گوگوش
کاش تو هم میرفتی {-15-}
من {-15-}
آکادمی {-15-}
iman
iman
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺭﻓﺘﻢ ﺩﺍﺭﻭﺧﻮﻧﻪ

ﺑﻌﺪ ﯾﻪ ﭘﺴﺮِ ﺍﻭﻣﺪ ﺍﺑﺮﻭﺍﺵ ﺍﺯ ﺍﺑﺮﻭﺍﯼ دختر خاله ﻣﻨﻢ

ﺑﺎﺭﯾﮑﺘﺮ ﺑﻮﺩ

ﺍﺻﻦ ﯾﻪ ﻭﺿﯽ

ﺷﻞ ﻭ ﻭﻟﻢ ﺭﺍ ﻣﯿﺮﻓﺖ

ﺍﻭﻣﺪ ﺑﺎ ﮐﻠﯽ ﻋﺸﻮﻩ ﺑﻪ ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﮔﻔﺖ:

ﺑﺒﺨﺸﯿــــــﺪ ﺿﺪ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺩﺍﺭﯾـــــــﻦ؟

ﯾﻪ ﻧﮕﺎ ﺑﻬﺶ ﮐﺮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ:ﻧﻮﺍﺭ ﺑﻬﺪﺍﺷﺘﯽ

ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﯼ؟؟؟

ﺑﻌﺪ ﮔﻔﺖ:ﭼﯽ ﮔﻔﺘﯿﯿﯽ؟

ﻣﻨﻢ ﺩﯾﺪﻡ ﺍﻻﻥ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﮔﯿﺲ ﮐﺸﯽ ﺭﺍ ﺑﻨﺪﺍﺯﻩ

ﺑﯽ ﺳﺮﻭﺻﺪﺍ ﺭﻓﺘﻢ ﺳﻤﺖ ﺍﻓﻖ
... ادامه
LeilA
LeilA
داشتم تو اتوبان میرفتم دیدم یه بچه ای رو موتور خوابش برده بود و داشت می افتاد باباش هم اصلا حواسش نبود

رفتم کنارش هر چقدر بوق میزدم نمی فهمید

آخرش رفتم جلوش و سرعتمو کم کردم تا ایستاد بهش گفتم :
پس چرا حواست به بچه ات نیس ؟؟؟

ی دفعه دو دستی زد تو سرشو گفت :

اصغر پس ننه ت کوووووووو؟؟

هیچی دیگه خدارو شکر کردمو رفتم :>:>
... ادامه
دیدگاه · 1391/11/8 - 22:20 ·
7
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
کاش یکی‌ بود که توی کوچه‌ها داد میزد
خاطره خشکیه…
خاطره خشکیه…
اونوقت همه ی خاطراتتو
همونایی که ارزش گرفتن دمپاییِ پاره هم ندارن
میریختم تو کیسه
و میدادم بهش
و میرفت ردِ کارش!
... ادامه
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
thذ.jpg shaghayegh(پارتی_السلطنه)
وقتی میرفت: گفتم: کجا؟
گفت: به درک… منم گفتم: به درک…
و این چنین بود که ما در اوج تفاهم از هم جدا شدیم… !
.
صفحات: 13 14 15 16 17

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ