دوباره چشم وا کردم به این کابوس بیداری
دوباره صورتک ها و تفاوت های تکراری
هجوم آدم و آهن تو این تکرار بی پایان
نمیدونن کجا میرن نمیدونن که چی میخوان
دارم سرگیجه میگیرم از این دنیای آشفته
تو عکس هایی که میگیرم جهان برعکس میوفته
مسیر آرزوهامو دارم گم میکنم کم کم
دارم سرگیجه میگیرم میون این همه آدم
زبون قصه خاموشه چراغ رابطه تاریک
چه شیرنن همه از دور چقدر تلخن از نزدیک
دلم میخواست می رفتم یه جایی دور از آدمها
دلم میخواست می رفتم نمیدونم کجا اما...............
سپیده همونیه که میگه:
1393/06/29 - 23:50زندگی خوبه....
اگه اینجا برسه چیییی مییییشه؟!!!!
سلام
1393/06/29 - 23:52بامداد پاسخ قانع کننده نبود
1393/06/29 - 23:53چرا آخه؟!
1393/06/29 - 23:55منکه سپیده ی دیگه ای نمیشناسم
بذار فکر کنم یکم
اوه اوه موضوع خطرناک شد سپیده دیگه
1393/06/29 - 23:56نمیشناسم
1393/06/29 - 23:59تو میشناسیش؟!
سلوووو سهیل جان خوبی؟
1393/06/30 - 00:11شما خوب باشید منم خوبم چه خبر ؟ کارات خوب پیش می رن ؟
1393/06/30 - 00:12مرسی هی بد نیست میگذره خداروشکر
1393/06/30 - 00:13خدارو شکرررر
1393/06/30 - 00:14