یافتن پست: #نشان

Morteza
1975175_584511221661609_583930000_n.jpg Morteza
ناپلئون بناپارت:
اگر نیمی از لشگریانم ایرانی بودند تمام دنیا را فتح میکردم...
آدولف هیتلر:
اگر مهندسان اسلحه ساز من ایرانی بودند
صد سال قبل از تولدم نازی دارای بمب اتمی میشد.
پبامبر اعظم(ص):
روزی مردانی از سرزمین پارس به دور ترین نقطه ی علم خواهند رسید .
بن لادن:
اگر دنبال مردانی هستی که تا پای خونشان از عهدشان دفاع کنند
در سرزمین پارس به کاوش بپرداز .
اسکندر :
اگر روزی دیدی که فردی بخاطر کشورش حاضر شده تمام فرزندانش را قربانی کند.بدان که آن مرد اهل امپراطوری پارس است .
... ادامه
bamdad
bamdad
دستــم را بالا مــی برم

و آسمان را پایین مــی کشـــم

مــی خواهــــــم بزرگــــــی زمین را نشان آسمان دهـــــــم

تا بداند

گمشده ی من

نه در آغــــوش او

که در همین خاک بـــــــی انتهاست

آنقدر از دل تنگـــــی هایـــــــم برایش

خواهــــــم گفت

تا ســـرخ شود....

تا نــــم نــــم بگرید....

آن وقت رهایش مـــی کنــــــــم

و مـــی دانــــــم

کســــــی هــــــرگــــــز نــــــخواهد دانست

غـــــــم آن غروب بارانـــــــی

همه از دلتنگـــی های من بود!!
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/15 - 16:48 ·
6
zoolal
zoolal
هیچ انتظاری از کسی ندارم !

و این نشان دهنده ی قدرت من نیست !

مسئله ، خستگی از اعتماد های شکسته است..
دیدگاه · 1393/01/15 - 10:37 ·
2
شهرزاد
شهرزاد
آدمهایی هستند که شاید کم بگویند “دوستت دارم” یا شاید اصلا به زبان نیاورند دوست داشتنشان را , بهشان خرده نگیرید !

این آدمها فهمیده اند “دوستت دارم” حرمت دارد، مسئولیت دارد…

ولی وقتی به کارهایشان نگاه کنی، دوست داشتن واقعی را میفهمی… میفهمی که همه کار میکند تا تو بخندی…

تا تو شاد باشی… آزارت نمیدهد…
دلت را نمیشکند…. به هر دری میزند که با تو نباشند…
تا دلت را نشکنند!!!!

من این دوست داشتن را می ستایم…!!



زویا پیرزاد
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/14 - 14:22 ·
6
محمدطاها
محمدطاها
بسم الله الرحمن الرحیم

بسم الله نور دل دوستان است و آیینه ی جان عارفان، بسم الله چراغ سینه ی موحدان است و آسایش دل مقربان

فاطمه جان

امشب از حسرت رویت دگر آرامم نیست

دلم آرام نگیرد که دلارامم نیست
گردش باغ نخواهم نروم طرف چمن

روی گلزار نجویم که گل اندامم نیست

سلام ما بر نمونه ی بارز تقوا و فضیلت، نشانه ی کامل حقیقت، افتخار دنیای تشیع و انسانیت، ستاره ی درخشان ملک و مملکت، شمع دل افروز طالبان سعادت و نمونه ی بارز صیانت، حضرت صدیقه ی کبری، فاطمه ی زهرا ( س ) و سلام بر شما عزاداران گریان آن بانوی همام.
عرض خیرمقدم و تسلیت دارم محضر شما بانوان مکرمه، عاشقان زهرای مرضیه و رهروان شیفته ی حوریه ی انسیه.
با امید به اینکه رهرو راه آن طاهره ی مطهره باشیم، مراسم پر سوز و گدازی را جهت بزرگداشت خصایل و فضایل فاطمه ی زهرا ( س ) مهیا نموده ایم تا در سوگش خالصانه زار بگرییم. پس در این فضای آکنده از غم و اندوه که یادش حزن انگیز است و وصفش غم انگیز ما را صفای جان باشید و تسلا بخش روح و روان.
شهادت حضرت فاطمه (ص)بر عزیزان گرامی وارجمند تسلیت باد.
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/13 - 21:28 ·
4
zoolal
zoolal
دخترهای خوب مثل سیب های روی درخت هستند
بهترین هایشان در بالاترین نقطه درخت قرار دارند
و برای به دست آوردنشان ماشین شاسی بلند می خواد،
کار هر کسی نیست!
... ادامه
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
سکوت ، همیشه نشانه رضایت نیست!
شاید کسی دارد

خفـــــه می شـــود

پـشت ِ یـک بـغـض . . .
zahra
hejab-view.jpg zahra
چـادر من ...نــه برای نشان دادن فـقـر در سریـال های کشورم هست...
نــه لباس مــتــهــمــان دادگـاه و زنــدان...
نــه موجب افســردگی من...
چــادر من...تاج بـنــدگی من...سند زهـــرایـی بودنم را امضـا می کند...
طـعـنـه ها...دلسردت نکند بــانو...
با افتخار در کوچه های شهر قدم بزن...
... ادامه
soheil
soheil
آب حيات عشق را در رگ ما روانه کن


آينه صبوح را ترجمه شبانه کن


اي پدر نشاط نو بر رگ جان ما برو


جام فلک نماي شو وز دو جهان کرانه کن


اي خردم شکار تو تير زدن شعار تو


شست دلم به دست کن جان مرا نشانه کن


گر عسس خرد تو را منع کند از اين روش


حيله کن و ازو بجه دفع دهش بهانه کن


در مثل است کاشقران دور بوند از کرم


ز اشقر مي کرم نگر با همگان فسانه کن


اي که ز لعب اختران مات و پياده گشته اي


اسپ گزين فروز رخ جانب شه دوانه کن


خيز کلاه کژ بنه وز همه دام ها بجه


بر رخ روح بوسه ده زلف نشاط شانه کن


خيز بر آسمان برآ با ملکان شو آشنا


مقعد صدق اندرآ خدمت آن ستانه کن


چونک خيال خوب او خانه گرفت در دلت


چون تو خيال گشته اي در دل و عقل خانه کن


هست دو طشت در يکي آتش و آن دگر ز زر


آتش اختيار کن دست در آن ميانه کن


شو چو کليم هين نظر تا نکني به طشت زر


آتش گير در دهان لب وطن زبانه کن


حمله شير ياسه کن کله خصم خاصه کن


جرعه خون خصم را نام مي مغانه کن


کار تو است ساقيا دفع دوي بيا بيا


ده به کفم يگانه اي تفرقه را يگانه کن


شش جهت است اين وطن قبله در او يکي مجو


بي وطني است قبله گه در عدم آشيانه کن


کهنه گر است اين زمان عمر ابد مجو در آن


مرتع عمر خلد را خارج اين زمانه کن


اي تو چو خوشه جان تو گندم و کاه قالبت


گر نه خري چه که خوري روي به مغز و دانه کن


هست زبان برون در حلقه در چه مي شوي



در بشکن به جان تو سوي روان روانه کن
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/5 - 21:26 ·
3
soheil
soheil
سایه جان رفتنی استیم بمانیم که چه
ز نده باشیم و همه روضه بخوانیم که چه
درس این زندگی از بهر ندانستن ماست
این همه درس بخوانیم و ندانیم که چه
خود رسیدیم به جان نعش عزیزی هر روز
دوش گیریم و به خاکش برسانیم که چه
آری این زهر هلاهل به تشخص هر روز
بچشیم و به عزیزان بچشانیم که چه
دور سر هلهله و هاله شاهین اجل
ما به سرگیجه کبوتر بپرانیم که چه
کشتی ای را که پی غرق شدن ساخته اند
هی به جان کندن از این ورطه برانیم که چه
بدتر از خواستن این لطمه نتوانستن
هی بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چه
ما طلسمی که قضا بسته ندانیم شکست
کاسه و کوزه سر هم بشکانیم که چه
گر رهایی است برای همه خواهید از غرق
ورنه تنها خودی از لجه رهانیم که چه
ما که در خانه ایمان خدا ننشستیم
کفر ابلیس به کرسی بنشانیم که چه
مرگ یک بار مثل دیدم و شیون یک بار
این قدر پای تعلل بکشانیم که چه
شهریارا دگران فاتحه از ما خوانند
ما همه از دگران فاتحه خوانیم که چه؟!
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/5 - 20:07 ·
5
soheil
04.jpg soheil
@tarane
از زندگانيم گله دارد جوانيم

شرمنده ى جوانى از اين زندگانيم


دارم هواى صحبت ياران رفته را

يارى كن اى اجل كه به ياران رسانيم


پرواى پنج روز جهان كى كنم كه عشق

داده نويد زندگى جاودانيم


چون يوسفم به چاه بيابان غم اسير

وز دور مژده ى جرس كاروانيم


گوش زمين به ناله ى من نيست آشنا

من طاير شكسته پر آسمانيم


گيرم كه آب و دانه دريغم نداشتند

چون ميكنند با غم بى همزبانيم

اى لاله ى بهار جوانى كه شد خزان

از داغ ماتم تو بهار جوانيم


گفتى كه آتشم بنشاني، ولى چه سود

برخاستى كه بر سر آتش نشانيم


شمعم گريست زار به بالين كه شهريار

من نيز چون تو همدم سوز نهانيم
... ادامه
حمید
حمید
سلام به همه ی دوستان خوب نمیدونم دوستان عزیز از شما خواهش مندم پست های من را بعد از خواندن اگر خوب بود لایک کنید چون لایک نشانه ی تائید شما است به خاطر اینکه من پست شمارو لایک می کنم شمام پست منو لایک کنید فایده ای نداره. با این کار پستهای خوب تو شبکه هم بیشتر میشه منمون میشم کوچیک شما faryad
... ادامه
soheil
soheil
خانه ی دوست کجاست؟
در فلق بود که پرسید سوار
اسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه ی نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید
وبه انگشت نشان داد سپیداری و گفت
نرسیده به درخت
کوچه باغی است که از خواب خدا سبز از تر است
ودر آن عشق به اندازه ی پرهای صداقت ابی است
می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ ،سربه در می ارد
پس به سمت گل تنهایی می پیچی
دو قدم مانده به گل
پای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانی
وترا ترسی شفاف فرا می گیرد
در صمیمیت سیال فضا، خش خشی می شنوی
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا،جوجه بردارد از لانه ی نور
واز او می پرسی
خانه ی دوست کجاست
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/3 - 21:37 ·
4
bamdad
bamdad
آه اگر آزادی سرودی می خواند
کوچک
همچون گلوگاه پرنده ای
هیچ کجا دیواری فرو ریخته برجای نمی ماند
سالیان بسیاری نمی بایست
دریافتی را
که هر ویرانه نشان از غیاب انسانی است ...

... شاملو ...
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/1 - 11:12 ·
6
bamdad
bamdad
تو آمده بودی
به آن نشانی که من در امتداد رویایم دیده بودم
آه!
آن روز من در خانه نبودم
اما
حضور مانوس تو بردستگیره ی در
گواه یقین من بودبرحصارناباوریم
بال گسترده
انتظارتو رامیکشم
برای تو که شعر بی واژه منی
دربی تابشی خورشید
ژرفای آمدنت راخواهم دید
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/1 - 10:42 ·
4
حمید
110ح.jpg حمید
از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون حضرت هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم
صدر پیغام آوران حضرت باری تعالی
زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید
آدمیت مرد
گرچه آدم زنده بود

از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود

بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب
گشت و گشت
قرنها از مرگ آدم هم گذشت
ای دریغ
آدمیت برنگشت

قرن ما روزگار مرگ انسانیت است
سینه دنیا ز خوبیها تهی است
صحبت از آزادگی، پاکی، مروت، ابلهی است

من که از پژمردن یک شاخه گل
از نگاه ساکت یک کودک بیمار
از فغان یک قناری در قفس
از غم یک مرد در زنجیر
حتی قاتلی بر دار،
اشک در چشمان و بغضم در گلوست
وندرین ایام زهرم در پیاله، زهر مارم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم؟

صحبت از پژمردن یک برگ نیست
وای، جنگل را بیابان میکنند
دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان میکنند
هیچ حیوانی به حیوانی نمیدارد روا
آنچه این نامردمان با جان انسان میکنند

صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست
در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبتها صبور
صحبت از مرگ محبت مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانیت است

فریدون مشیریاز مرگ نترسید!

از این بترسید که وقتی زنده اید

چیزی در درون شما بمیرد

بنام انسانیت!
... ادامه
bamdad
bamdad
همه قراردادها را روی کاغذ بی جان نمی نویسند ،بعضی از قراردادها وعهد ها را روی قلب می نویسند ...حواست به این عهد های غیر کاغذی، بیشتر باشدشکستنشان یک آدم را می شکند .
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/26 - 20:57 ·
4
bamdad
bamdad
نمی بخشمت...

بخاطرتمام خنده هایی که ازصورتم گرفتی...

بخاطرتمام غمهایی که به صورتم نشاندی...

نمی بخشمت...

بخاطردلی که برایم شکستی...

بخاطراحساسی که برایم پرپرکردی...

نمی بخشمت...

بخاطرزخمی که بروجودم نشاندی...

بخاطرنمکی که برزخمم گذاردی...

ومی بخشمت بخاطرعشقی که برقلبم حک کردی
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/25 - 21:26 ·
5
Mostafa
Mostafa
اي که‌ می‌پرسی‌ نشان‌ عشق‌ چیست‌
عشق‌ چیزی‌ جز ظهور مهر نیست
‌عشق یعنی مهر بی‌چون و چرا
عشق یعنی کوشش بی‌ادعا
عشق یعنی عاشق بی‌زحمتی
عشق یعنی بوسه بی‌شهوتی
عشق یعنی دشت گل کاری شده
در کویری چشمه‌ای جاری شده
یک شقایق در میان دشت خار
باور امکان با یک گل بهار
عشق یعنی ترش را شیرین کنی
عشق یعنی نیش را نوشین کنی

عشق یعنی این که انگوری کنی
عشق یعنی این که زنبوری کنی
عشق یعنی مهربانی در عمل
خلق کیفیت به کندوی عسل
عشق یعنی گل به جای خار باش
پل به جای این همه دیوار باش
عشق یعنی یک نگاه آشنا
دیدن افتادگان زیر پا
عشق یعنی تنگ بی ماهی شده
عشق یعنی ، ماهی راهی شده
عشق یعنی مرغ‌های خوش نفس
بردن آنها به بیرون از قفس
عشق یعنی جنگل دور از تبر
دوری سرسبزی از خوف و خطر
عشق یعنی از بدی ها اجتناب
بردن پروانه از لای کتاب
در میان این همه غوغا و شر
عشق یعنی کاهش رنج بشر
ای توانا ، ناتوان عشق باش
پهلوانا ، پهلوان عشق باش
عشق یعنی تشنه‌ای خود نیز اگر
واگذاری آب را بر تشنه تر
عشق یعنی ساقی کوثر شدن
بی پر و بی پیکر و بی سر شدن
نیمه شب سرمست از جام سروش
در به در انبان خرما روی دوش
عشق یعنی مشکلی آسان کنی
دردی از درمانده‌ای درمان کنی
عشق یعنی خویشتن را نان کنی
مهربانی را چنین ارزان کنی
عشق یعنی نان ده و از دین مپرس
در مقام بخشش از آیین مپرس
هرکسی او را خدایش جان دهد
آدمی باید که او را نان دهد
عشق یعنی عارف بی خرقه ای
عشق یعنی بنده ی بی فرقه ای
عشق یعنی آنچنان در نیستی
تا که معشوقت نداند کیستی
عشق یعنی جسم روحانی شده
قلب خورشیدی نورانی شده
عشق یعنی ذهن زیباآفرین
آسمانی کردن روی زمین
هر که با عشق آشنا شد مست شد
وارد یک راه بی بن بست شد
هرکجا عشق آید و ساکن شود
هرچه ناممکن بود ممکن شود
درجهان هر کارخوب و ماندنی است
رد پای عشق در او دیدنی است
سالک آری عشق رمزی در دل است
شرح و وصف عشق کاری مشکل است
عشق یعنی شور هستی در کلام
عشق یعنی شعر، مستی؛ والسلام
مجتبي كاشاني (سالك)
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/25 - 16:04 ·
9
bamdad
bamdad
...
اعجاز ما همین است
ما عشق را به مدرسه بردیم
در امتداد راهرویی کوتاه
در آن کتابخانه کوچک
تا باز این کتاب قدیمی را
......که از کتابخانه امانت گرفته ایم
- یعنی همین کتاب اشارات را -
با هم یکی دو لحظه بخوانیم
ما بی صدا مطالعه می کردیم
اما کتاب را که ورق می زدیم
تنها
گاهی به هم نگاهی ...
نا گاه
انگشت های "هیس!"
ما را
از هر طرف نشانه گرفتند
انگار
غوغای چشم های من و تو
سکوت را
در آن کتابخانه رعایت نکرده بود !
دیدگاه · 1392/12/24 - 21:55 ·
6
bamdad
bamdad
کابوس نبودنت تلخ است

نمیدانی چه میکشم از این انتظار

هر که میگذرد بر انتظارم پوزخندی میزند

قسم بخور که اینبار بازآیی

تا پایان انتظار را به همه نشان دهم...!
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/24 - 18:19 ·
5
ParNiyA
13700615203.jpg ParNiyA
اگر نشانی‌اَم‌ را بپُرسند،
می‌گویم‌:
تمام‌ پیاده‌روهای‌ جهان
اگر گُذرنامه‌ بخواهند،
چشمان‌ تو را نشانشان‌ می‌دهم‌
می‌دانم‌ که‌ سفر کردن‌ به‌ دیارِ چشمانت‌،
حق‌ طبیعی‌ تمام‌ مَردُم‌ دُنیاست‌ ...
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/24 - 14:51 ·
9
amirhosein
amirhosein
یک زن جوان در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بود، تصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی خریداری کند. او یک بسته بیسکوئیت نیز خرید.

او برروی یک صندلی دسته‌دارنشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد. در کنار او یک بسته بیسکوئیت بود و مردی در کنارش نشسته بود و داشت روزنامه می‌خواند .وقتی که او نخستین بیسکوئیت را به دهان گذاشت، متوجه شد که مرد هم یک بیسکوئیت برداشت و خورد. او خیلی عصبانی شد ولی چیزی نگفت. پیش خود فکر کرد: «بهتر است ناراحت نشوم. شاید اشتباه کرده باشد.» ولی این ماجرا تکرار شد. هر بار که او یک بیسکوئیت برمی‌داشت ، آن مرد هم همین کار را می‌کرد. این کار او را حسابی عصبانی کرده بود ولی نمی‌خواست واکنش نشان دهد. وقتی که تنها یک بیسکوئیت باقی مانده بود، پیش خود فکر کرد: «حالا ببینم این مرد بی‌ادب چکار خواهد کرد؟» مرد آخرین بیسکوئیت را نصف کرد و نصفش را خورد. این دیگه خیلی پرروئی می‌خواست! او حسابی عصبانی شده بود.

در این هنگام بلندگوی فرودگاه اعلام کرد که زمان سوار شدن به هواپیماست. آن زن کتابش را بست، چیزهایش را جمع و جور کرد و با نگاه تندی که به مرد انداخت از آنجا دور شد و به سمت دروازه اعلام شده رفت.

وقتی داخل هواپیما روی صندلی‌اش نشست، دستش را داخل ساکش کرد تا عینکش را داخل ساک قرار دهد و ناگهان با کمال تعجب دید که جعبه بیسکوئیتش آنجاست، باز نشده و دست نخورده! خیلی شرمنده شد!! از خودش بدش آمد … یادش رفته بود که بیسکوئیتی که خریده بود را داخل ساکش گذاشته بود.

آن مرد بیسکوئیت‌هایش را با او تقسیم کرده بود، بدون آن که عصبانی و برآشفته شده باشد…

در صورتی که خودش آن موقع که فکر می‌کرد آن مرد دارد از بیسکوئیت‌هایش می‌خورد خیلی عصبانی شده بود. و متاسفانه دیگر زمانی برای توضیح رفتارش و یا معذرت‌خواهی نبود.

- چهار چیز است که نمی‌توان آن‌ها را بازگرداند…
سنگ … پس از رها کردن!
حرف … پس از گفتن!
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/22 - 17:24 ·
2
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
سلام به همگی
صفحات: 11 12 13 14 15

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ